هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۱۷:۲۲ چهارشنبه ۱۳ تیر ۱۳۸۶
#38

پرد فوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ جمعه ۱۰ فروردین ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۵:۳۶ شنبه ۲۵ اسفند ۱۳۸۶
از در به در!خوابگاه برای من جا نداشت!!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 136
آفلاین
ادامه ی پست چارلی

_ولدمورت خود را در آینه می بیند:وای موهای من رو فکلی!راستی
پیت چه رنگ هایی از این کش سر ها رو داری؟
_قربان هر رنگی که بخواید.
ولدمورت وقتی عکس خودش را در آینه دید آینه را بوسید.
_خب پس به علاوه ی تقویت کننده این موها همه شون رو بریز توی کیسه ام.
پیتر:خوش به حال اون عروس خوش بخت که شما طرفش باشید.
_پیتتتتتتتتتتتتر.اعصابم به هم ریخت یک بار دیگه از این کار ها بکنی کروسیو....!
-بله قربان چشم .حتما تکرار نمیشه.
و در دل خود به موهای شکلاتی رنگ ولدمورت خندید.
_راستی پیتر از اون دوستت بپرس جراح پلاستیک خوب سراغ داره.نفسم بالا نمیاد.با این دماغ....
_قربان می تونم جمله تون رو کامل کنم؟ناقص و کج و بی قوراه و بد شکل و خیره نکننده ،جذب نکننده و......
ولدمورت هنوز داشت جلوی اینه با کش سرش ور می رفت.
_امشب کسی دیگه نمی تونه سرپیچی کنه!من امشب با این موهای زیبا و دماغ....
_قربان.ناقص و کج و بی قوراه و بد شکل و خیره نکننده ،جذب نکننده و......
_من می تونم همه رو به التماس بندازم.
ولدمورت بار دیگر سرش را دست کشید.
_راستی ژل هم دارید؟؟؟!!!!!


ویرایش شده توسط پرد فوت در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۳ ۱۷:۵۳:۴۱

تصویر کوچک شده









عضو رسمی محفل ققنوس

-------------------------------------
در مسابق


Re: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۱۶:۰۳ چهارشنبه ۱۳ تیر ۱۳۸۶
#37

چارلی ویزلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۰ دوشنبه ۷ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۱:۰۶ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۲
از دوستان جانی مشکل توان بریدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 377
آفلاین
ادامه پست پرسی
-------------------------------------------
پیتر: هنوز زوده ! راستی چه قدر به موقع اطلاع میدی!ببینم تو قبلا توی اداره اداره اطلاع رسانی نبودی
ولدی: پیتر؟؟
پیتر : شوخی کردم بابا! بذار ببینم سرت چه طور شد؟ خوبه پوست سرت کاملا ور اومده ارباب! الان باید از مخلوط گیاه پیرنه ، پیرآره! و...
پیتر نگاهی به کتاب کاشت چمن مصنوعی می اندازد !و ادامه می دهد: ببو رو به سرت بمالم اون وقت سرت تحریک پذیر می شه و من مقداری مو روی سرت میریزم موها تحت تاثیر گیاه ببو قرار می گیرند و توی سر شما ریشه می دن!
ولدی: یعنی بعدش هر چیزی به سر من بخوره توی سرم ریشه می ده؟!
پیتر : نه ، مخلوط گیاه سینیاس و افستین ، این خاصیت رو بعد از چند ساعت یا حداکثر1 روز از بین می برن. توی این مدت هم باید مواظب باشید تا چیزی به سرتون برخورد نکنه. حالا بشینید رو صندلی چون کار من خیلی حساس و دقیقه!
بعد از چند ساعت
ولدی: پیتر ، سرم می سوزه ، یه احساس بدیه انگار واقعا یه چیزایی دارن تو سرم ریشه می دن!
پیتر که با دست پاچگی برگ های روی سر ولدمورت را قیچی می کند! می گوید: ارباب ، این چیزها کاملا ... ططبیعیه!
ولدی: خوبه ! امیدوارم کاری نکنی که اعتماد من نسبت به تو خدشه دار شه!حالا یه آینه بده من!
پیتر: بله؟
ولدی که تن صداش رو بالا تر از حد معمول می برد می گوید:گفتم یه آینه بده من!
پیتر که دست و پایش می لرزید گفت :یکم صبرکن ارباب، تا چند دقیقه دیگه می دم بهتون
بعد از چند دقیقه
پیتر که با پوزخندی مرموز آینه ای به دست ولدمورت می دهد می گوید: ارباب نظرتون چیه؟!


ویرایش شده توسط چارلی ویزلی در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۳ ۱۶:۵۳:۳۱
ویرایش شده توسط چارلی ویزلی در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۳ ۱۶:۵۴:۵۶

دلم تنگ شده برات
چون نیستی اینجا برام
من فرشته ی قصه گو تو بودی تو شبام

تصویر کوچک شده


Re: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۱۴:۱۸ چهارشنبه ۱۳ تیر ۱۳۸۶
#36

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
لرد چپ چپ نگاهی به او کرد و روی تخت دراز کشید ، پیتر پتی گروی جوان لبخندی زد و گفت : خوب اجازه بدید من دارو ها رو آماده کنم ، در واقع میدونی ولدی کچل ، برای درمان کسایی که از کچلی مضمن رنج میبرن باید از سه تا دارو استفاده کرد

و با عجله به سمت قفسه ها رفت ، قفسه های فلزی قطوری ، دیوارها را احاطه کرده بود و خود نیز توسط هزاران شیشه و دارو احاطه شده بود ؛ پیتر در حالیکه لبخند میزد پنج شیشه مختلف را از قفسه ها خارج کرد و در حالیکه به آنها نگاه میکرد ، به سمت ولدی آمد ! و گفت : گیاهایی که برات استفاده میکنم اسماشون هست : چرک خیار سبز ، ببو ، پیرنه ، پیر آره ( ) و سینیاس هست !

شیشه هایی که گیاهان دارویی در آن ها جای گرفته بودند ؛ درب شیشه ها را به ترتیب باز کرد و 5 برگ از هر یک در آورد و به ترتیب آن ها را روی سر ولدی چید و چرک خیار سبز را روی سر لرد خالی کرد و با خوشحالی گفت : خوب ببین پسرم ! اینا باید یکساعت روی پوست بی موی کله خوشگلت بمونه تا اثر کنه ! من میرم اتاقم و یکساعت دیگه بر میگردم ، فقط سعی کن زیاد تکون نخوری تا اثرشو از دست نده !


ولدی که حوصلش سر رفته بود فریاد زد : 10 دقیقه گذشت !

پیتر در جواب او فریاد کشید : هنوز زوده !

ولدی : 20 دقیقه گذشت !
پیتر : هنوز خیلی مونده
ولدی 30 دقیقه گذشت !
پیتر : هنوز زوده ! راستی چقدر به موقع اطلاع میدی ! ببینم تو قبلا توی اداره اطلاع رسانی نبودی


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۲۰:۴۴ سه شنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۶
#35

لاوندر براونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۴ چهارشنبه ۱۷ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۶:۴۳ شنبه ۲۱ مهر ۱۳۸۶
از تو دفتر ِ مدیر ِ مدرسه!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 544
آفلاین
از نگاه بچه ها توی زندگی ولدی :
( البته قبل از اینکه اون به سمت جادو سیاه بره ) .
ولدی از کوچه ی تاریک دیاگون عبور میکرد . ساعت سه ی نیمه شب بود . میدانست که تنها مرکز کاشت مو در سر پیچ خیابان قرار دارد .
پیچ را دید و ایستاد و به تابلوی انجا خیره ماند .
مرکز کاشت موی پتی گرو
ولدی جلو تر رفت . در انجا را باز کرد و داخل شد .
پیتر : اوه سلام !
پیتر با دیدن ولدی در انجا تعجب کرد . او جوانی بود با موهای مشکی و صورتی بسیار زیبا و پر ابهت ( ابحت , عبهت , عبحت , عبحط , ....؟ ) . پیتر تعجب کرد که او به مرکز کاشت مو امده باشد . زیرا سر ریدل مانند جنگلی بود پر از درخت . ریدل به بالای سرش اشاره کرد و گفت :
_ مو بکار .
سرش را خم کرد . پیتر فریادی زد . وسط سر او درست فرق سرش کچل بود . موهای ریز ریزی در امده بودند ولی بیشتر مثل تیغ کاکتوس بودند تا مو .
_ بفرمایید بنشینید . من چندتا معجون دارم , همه رو امتحان میکنیم ! اثرش فوری است !
پیتر همچنان که حرف میزد خواص معجون ها را میگفت :
_بَبو! ( پست سر یک نوع جانور وحشی. یکی از بهترین روش های تکثیر و رشد مو...!
پیرنه ( گیاهی پنج برگ که قدرت جادویی زیادی دارد و فقط برای رویش مو به کار می رود.....
ولدی : کارتو بکن !
بیست دقیقه ی بعد تمام سر ولدی کچل شده بود .
ولدی : این چه وضعشه ! *
* = اشباه چاپی بود شکلک غلط شد . این بود : ( به دلیلی کچلیش میگم ! )
پیتر : صبر کنید جناب .... الان یه چیز دیگه درست میکنم واسه اتون ....
او به سرعت به سمت ازمایشگاه خود رفت .
ولدی :
* * * *
پنج دقیقه بعد .
ولدی :
پیتر : سرورم .... هیچ چیز به شما نمیسازه .... چطوره که با استفاده از معجون ریشبزی ببافم استفاده کنیم ؟!
ولدی : فقط یک کاری کن این شاخ ها رو از رو سرم بردار !
پیتر دوباره به سمت ازمایشگاه رفت . بالاخره انرا دید .
پیتر : خودشه !
او دستش را دراز کرد و معجون ابی رنگ را برداشت . به سمت ولدی رفت و با قاشق شروع ه ریختن معجون روی سر کچل ولدی کرد .
صدای پاق خفیفی به گوش رسید و بعد ....
یک ریش بزی روی سر ولدی به صورت مارپیچی در امد .
پیتر : فقط یادتون نره که هر روز باید بهش اب بدید !
ولدی :
و در اخر , این بود که ولدمورت کچل گشت .
ولدمورت کچل .


[font=Tahoma][size=large][b][color=3300FF]نیروی جوان > تفکر جوان > ایده های نو > امید ساحره ها و ج�


Re: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۲۰:۱۷ سه شنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۶
#34

نیوت اسکمندرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۶ سه شنبه ۱۴ فروردین ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۵۹ یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۶
از دور دست ....
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 198
آفلاین
... ولدي وارد سازمان كاشت مو شد و فرياد زد :
- هيشكي اينجا نيس كه بياد واسه من مو بكاره ؟
ناگهان مردي كوتاه و با دست آهنين از دري در انتهاي سالن وارد شد و گفت :
- چته ؟ ا ... ببخشيد ارباب من با شما نبودم . بفرماييد . مو ؟ مو براتون مي كارم . باشه . بفرماييد بنشينيد .
و ولدي داستان ما بر روي صندلي اي كه مثل صندليهاي سلماني بود نشست و پيتر پتيگرو شروع به كار شد و گفت :
- خب ارباب چه مدل مويي مي خواين ؟
ولدي با ناراحتي گفت :
- ميكروبي !
- چشم ارباب !
و شورع كرد به ماليدن خيارك ها و پس از 5 دقيقه كه كارش تمام شد پوست بخار پز شده را با كمي روغن چرخ به سر ولدي چسباند و گفت :
- وليدي جون حاضره . مي توني بري . 6 ماه ديگه بيا تا ببينمت .
ولدي خنديد و گفت :
- باشه !!! منم برات يه دونه از اون عروسك هاي ايگور ميارم .
و خندان و شادان از سازمان پريد بيرون ...

شش ماه بعد سازمان كاشت مو :

ولدي وارد شد و يه عروسك خاله بازي در دست آمد و گفت :
- سلام پيت ( مخفف پيتر ) . بيا اين عروسك و ببين .
پيتر اومد و گفت :
- ممنون ارباب . بخون ! عروسك قشنگ من قرمز پوشيده توي بقل ولدي جون آبي پوشيده . عروسك من چشماتو باز كن وگرنه يه آودا مي زنم تو كلت . عروسك قشنگ من آبي پوشيده توي بقل ولدي جون بالا مي پره !!!


ویرایش شده توسط نيوت اسكمندر در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۲ ۲۲:۲۹:۲۴
ویرایش شده توسط نيوت اسكمندر در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۲ ۲۲:۳۲:۴۶
ویرایش شده توسط پیتر پتی گرو در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۳ ۱۷:۲۹:۳۲


Re: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۱۸:۵۹ سه شنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۶
#33

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
آن شخص به درون اتاق رفت و در رو بست!تابلوی مغازه تعطیل بست را برگرداند و به طرف پیتر آمد!

-آقا چرا در را بستید؟

آن شخصیت دستش را بر روی لبش گذاشت و پیتر را به سکوت فراخواند!لحظه ای سکوت برقرار بود و هر دو شخصیت به یکدیگر نگاه میکردند!ناگهان آن شخصیت شنلش را آورد!او که بود؟عکسش را در پیام امروز دیده بود ولی او را نمیشنواخت!ناگهان دستانش لرزید و به آرامی زیر لب گفت:

-ولدی کچل؟وایییی!
-کچل هفت جد و آبادته!آودا... .
صدایی که گوینده اش نا مشخص بود گفت:
-ولدی تو برای کار دیگه اینجا آمدی!
-هممم!بله بله!من مچل نیستم!فقط یک مقدار از موهام ریخته میخوام اون رو برام درست کنی!

تق تق تق!!

صدای در آمد و پیتر به طرف در رفت!ناگهان ولدمورت دستانش را بر روی شانه پیتر گذاشت و او را از راه رفتن منع کرد!پیتر هم که انگار او اربابش بود(نبود؟)ایستاد و به طرف تخت رفت و با دستانش به لرد گفت که بر روی آن بخوابد!


ویرایش شده توسط ایگور کارکاروف در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۲ ۱۹:۱۱:۱۸

بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۱۷:۴۲ سه شنبه ۱۲ تیر ۱۳۸۶
#32

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۹ دوشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۱ شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۶
از اوج!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 58
آفلاین
چندین جوان در حالی که تلنگری میخوردند از درون قدح اندیشه با نگاه هایی پر از تعجب به سازمان کاشت مو پرت شدند!
انواع گیاه های زنده و درر حال تحرک ، در حالی که با دندان های تیزاشن هوایکنار را می بریدند ، و یا گیاه ها بسیار بزرگ که هر از گاهی آب لزج و سفید رنگی از آنها بیرون می آمد و هزاران گیاه دیگر در جای جای آن مکان قرار داشت.گویا کسی که در آنجا مشغول هب کار بود وقت کافی برای تنظیم وسایل نداشت...
و بالاخره جوانانی که با رداهای مختلف در آنجا ایستاده بودند توانستند پیتر پتی گرو جوان را در لباسی سفید در حالی که روی سر مردی خم شده بود ببینند.
جشم هایش برق میزد و مثل حال کم فروغ و بی حال نبود...موهایش پرپشت و به جای دست آهنی اش یک دست معمولی قرار داشت.
او به بیمار کچلی که روی تختی دراز میکشید گفت : آها ... خب ببینم ، چند وقته شروع به کندن موهات کردی؟ تصویر کوچک شده
پیرمرد : از وقتی که دوازدهمین بچم به دنیا اومده
پیتر پتی گرو جوان با انگشتانش بر روی دسته ی صندلی ای که بر رویش نشسته بود ضرب گرفت ، سپس گفت : اوهوم!شما باید گیاه شمبلیله زرد رنگی رو بخوری که برات تجویز میکنم ... اون وقت خیلی زود خوب میشی.این گیاه باعث میشه که دیگه موهات رو نکنی چون به نظرم رشد موهات هیچ عیبی نداره فقط خودت یک مدت ممکنه بپری به این و اون که این گیاهی رو که برات مینویسم باعث میشه دیگه چموش نشی
مرد بیمار با فروتنی هرچه تمام تر نسخه را گرفت و از در بیرون زد.
پیتر پتی گرو جوان آهی از سر آسودگی کشید و به پشتی صندلی اش تکیه کرد ولی ناگهان در باز شد و شخصی با شنل بلند و دماغی که فقط جزوی از صورتش بود در آستانه در پدیدار شد...


تصویر کوچک شده
شناسه قدیم من : بورگین


Re: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۱۸:۱۲ دوشنبه ۱۹ تیر ۱۳۸۵
#31

مورگان الکتوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۳ شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 620
آفلاین
از آنجا که کسی در این امر خطیر شرکت ننمود من در راستای این هدف بزرگ پست دیگری نواختم
********************************************
و تکه ای از ریش بلند دامبل را چید.دامبل که نمی توانست باور کند از طرف پسرش ضربه خورده با حرکتی ناگهانی از هوش رفت
مطالبی که در زیر قید می شود اندکی از کابوس های دامبل در حالت بیهوشیست که توسط دستگاه ((خواب کش))استخراج شده اند:
همه جا سیاه رنگه و آنیتا در حالی که بال میزنه در هوا به پرواز درمیاد
-نه نه نه آنیتا تو نباید ادای اون پدر رپرت رو در بیاری کاری نکن بفرستمت تو گروه قق بازی
- هر هر دومبل دامبل تو فکر کردی من از این تهدیدهای پوچ تو می ترسم؟؟؟؟؟؟؟
- لاقل از من نمی ترسی از کفیه بترس کفی میگه کفیه دیگه طاقت نداره می خواد همه چیز رو افشا کنه
همه جا تاریک و تار میشه و دامبل احساس سرمای شدید بهش دست میده.و بعد از مدتی چهره ی آرتیکوس و. مونتاگ جلوی روش نمایان میشه.دامبل به سختی نفس میکشه و سعی میکنه خونسردیش رو حفظ کنه اما در لحظه ای رعب انگیز دامب از سعی می کنه که خودش رو از دست طناب هایی هایی که دورش پیچیده شده نجات بده اما تنها اتفاقی که میفته اینه که متوجه میشه مقداری ریش یا بهتر سات بگوییم کوهی از روش در زیر پایش ریخته شده
دامبل: باور نمی کنم نــــــــــــــه
دامبل با سرعتی باور نکردنی شروع به انجام حرکاتی بوقی کرد که در آخر باعث شد که در اثر ضربات مشت به له شدگی مفرط دچار شود.
دامبل: آرتی تو چه جوری با من این کار کردی؟؟؟
آرتیکوس قلابی یا در واقع الکتوی ناقلابی یک آینه ی میگیره جلوی صورت دامبل
دامبل:جــــــــــــــــــیغ جیغ ریش هام ریش هام
اما بعد از لحظه ای دامبل لبخندی پیروزمندانه میزنه و میگه:من از معجون فرمولاسیون مخصوص رشد مو استفاده می کنم،هر چی هم اسموتم کنید بازم آواتار ریشی دادم هر هر کر کر تازشم اگه بلاکتون نکردم (البته لازم به ذکر است که این شکلک دارای معایبی است زیرا که دامبل دست هایش بسته بود!!!!!!)
آرتیکوس قلابی:فکر کردی ،ما هم پشتیبانانی بس عظیم داریم هر هر هر کر کر کر(نکته ی کنکوری:آرتیکوس قلابی بیشتر از دامبل خندید)
در همین لحظه ماروولو ارزشی = پیتر اولد=زاخاریس اسمیت (این عجوبه ی قرن)لب به سخن می گشاید:و در ضمن ما هم فرمولاسیون مخصوص ضد رشد موداریم که می تونه تا 15 سال کچلت کنه
زاخاریس دست می کنه تو جیبش و یه بطری کوچیک در میاره که روش نوشته:معجون ضد رشد مو(سفارشی برای مراکز اسموت گاهی)
زاخی( هرچه پیش میرود صمیمی تر می شویم)تمام مواد موجود در بطری رو به صورت و کله ی کچل دامبل می مالونه
دامبل:نــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه
و اینچنین شد که دامبل فریادی بلند تر از فریاد سرژ کشید و اسموت شد و همچنین آرتیکوس اصلی بعد از آزادی دامبل از طرف پدرش طرد شد


تصویر کوچک شده


Re: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۱۰:۵۶ سه شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۵
#30

مورگان الکتوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۳ شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 620
آفلاین
خوب من این پست رو در ادامه ی پست شماره 110 مونتاگ توی تاپیک ماجراهای دامبل و خانواده نوشتم(شاید ناظر زیر پستم رو ویرایش کنه و بگه:پست نسبتا خوبی بود ولی ای کاش به جای دیگه ربطش نمی دادی)
_________________________________________________
دامبلدور در حالی که هنوز در حال بندری رقصیدن بود و موسیقی هایی که مردم معترض در مقابل درب خانه اش می خواندند او را به شدت در جو قرار داده بود با خنده به آرتیکوس(از نوع قلابیش) گفت:پسرم چرا آوردیم اینجا لاقال می ذاشتی جلوی اعتراض مردم رو بگیرم حالا معلوم نیست سر زن و دخترم چه بلایی بیاد
آزتیکوس قلبای در حالی که سعی می کرد ریش بلند دامبلدور باعث زمین خوردش نشود گفت:نه مشکلی نیست آبجی آنیتا داغونشون می کنه

درون مرکز کاشت مو
ماروولو در حالی که هم مشغول رسیدگی به تاپیک های قفل شده بود و هم هر از چند وقتی نگاهی به بیرون می انداخت تا از آمدن قربانی مطلع شود با دیدن دو نفر که یکی دامبل و دیگری آرتیکوس بود خودش را نیشگونی گرفت تا اگر خواب است بیدار شود ماروولو با خنده داد زد:مونتاگ مونتاگ
چیزی محکم به زیر میز ماروولو خورد و صدای مونتاگ در فضا طنین انداز شد:چیه ماروولو؟؟
ماروولو که هیچ مونتاگی در اطرافش نمی دید و سخت در عجب مانده بود با ناله گفت:مونتاگ توی کجایی؟؟ تصویر کوچک شده
چیزی محکم به پای ماروولو خورد و ماروولو را مجبور کرد تا پایین پایش را نگاه کند.ماروولو نگاهی به پایین پایش انداخت و متوجه پنگوئن کوچکی که به تازگی مونتاگ شده بود شد.ماروولو همه چیز را به یاد آورد مشکل از آواتار مونتاگ بود
ماروولو لبخندی صمیمانه زد و گفت:مونتاگ جان آواتارت خیلی نازه ولی یه مشکلاتی برات به وجود میاره این دامبل هم همین الان اومد ،تو برو به طور موقت عوضش کن

در نزدیکی مرکز کاشت مو
آلبوس و آرتیکوس قلابی همین طور پچ پچ می کردند و می خندیدند تا اینکه آلبوس متوجه مغازه ای که پیش رو داشتند شد و خنده از صورتش پرید چه طور ممکن بود!!پسرش او را به سمت این مغازه ی وحشتناک ببرد؟؟
آلبوس در جا ایستاد و با نگاهی موشکافانه به آرتیکوس نگاهی انداخت و گفت:آرتیکوس تو را می خوای منو ببری به اون اسموت گاه
آرتیکوس چوبدستی اش را که مستقیما به طرف دامبلدور بود را نشان داد و جواب داد:به خاطر ایــــــــــن
آلبوس هنگامی متوجه چوبدستی شد که طلسمی قرمز رنگ به سویش روانه شده بود
چشمان آلبوس سیاهی رفت و روی سنگفرش خیابان از هوش رفت
آخرین چیزی را که دیده بود یاد نمی برد،پسرش او را طلسم کرده بود


وقتی آلبوس چشمانش را باز کرد همه جا تیره و تار بودسر و صدا
های نامفهوم،سمفونی گیج کننده ای به وجود آورده بودند که ممکن بود هر لحظه موجب بیهوش شدندش شوند
کم کم اطرافش را بهتری میدید و صداها را بهتر میشنید حال می توانست مونتاگ را با هیکلی درشت و قدی بلند در مقابلش ببنید
سعی کرد از جایش بلند شود اما زنجیر های محکمی که دور تا دورش پیچیده شده بودند مانع از این کار میشدند
مونتاگ خنده ای کرد و چوبدستی آلبوس را که در گوشه ای افتاده بود شکست
آلبوس ناله کرد و به این صورت در آمد
آرتیکوس هم با خنده قیچی تیزی که در دست داشت تکه ای از ریش بلند دامبلدور را چید

ادامه دارد..........


تصویر کوچک شده


Re: ماجراهای کاشت مو در سه روز و نصفه ای(سرژی که بازگشت)
پیام زده شده در: ۱۷:۴۳ پنجشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۸۵
#29

آناکین مونتاگ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۲ شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۵۸ یکشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۰
از 127.0.0.1
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1391
آفلاین
الکتو یا بهترم بگیم آرتیگوس رفت دمبال معجون درست کردن( تو زیر زمینه مغازه) ماروولو (بابا بزرگه) هم که بیکار بود همون جا پشت میز نشست
مونتاگ هم که کماکان بیهوش پخش زمین بود
ماروولو چشمش به مونتاگ میفته و میخواد به هوش بیاردش ولی چون اهل آب قند درست کردن این جور مسخره بازی ها نیست چوبدستی رو میگره سمت مونتاگ و ((آگومانتی))
انگار شلنگ آتشنشانی گرفتن روی مونتاگ بدبخت یهو عین فنر از جاش میپره و به اطرافش نیگاه میکنه
در همین لحظه یه ساحره با یه پسر کوچیک(بچش) میاد تو مغازه

ساحره رو به ماروولو: سلام آقا من میخوام این بچه رو اسموت کنم چون هاگواتز برای ثبت نامش ایراد گرفته (اسموت شی دامبل با این مدرسه ت)
ماروولو: خانوم ما فعلا وقتمون پره شما برو بعدا بیا
ساحره: ها یعنی چی کسی اینجا نیست که
ماروولو: همین که گفتم یا میری یا پست رو ویرایش میکنم اسمت رو حذف میکنم
ساحره : پس من کی بیام

ماروولو رو به مونتاگ: اوی پسر بپر اون دفتر رو که روی میز کار منه بیار
مونتاگ که حس جواب دادن نداشت رفت و دفتر رو آورد و ماروولو یه نیگاه به دفتره انداخت و برای 3 ماه دیگه به ساحره وقت داد و ساحره از مغازه رفت بیرون

در همین لحظه بلوریچ با یه دست از لباس های آرتیگوس وارد مغازه شد
بلوریچ : این الکتو کجاس براش لباس گرفتم
ماروولو: مونتاگ برو الکتو رو صداش کن
مونتاگ که جرعت حرف زدن نداشت رفت تو زیر زمین و چند دقیقه بعد با الکتو که کاملا شبیه آرتیگوس بود برگشت ( ولی خدایش موی یشمی خال خال پشمی به الکتو بیشتر میاد) و اولین چیزی که این دو تا دیدن ماروولو بود که داشت به بلوریچ ایراد میگرفت

ماروولو: این چه لباس های که خریدی ...
الکتو که میخاست بحث رو تموم کنه پرید وسط حرف ماروولو گفت: با من چیکار دارید
ماروولو

بلوریچ: بیا این لباس های آرتیگوس رو بپوش فقط عجله کن چون هنوز نمیدونیم چطوری دامبلدور رو بکشونیم اینجا
الکتو فورا میره به دفتر کار ماروولو تا لباس ها رو عوض کنه(لازم به ذکر است که نیگاه خشم آلود ماروولو بدرقه ی راهش شد )

الکتو بعد از تعویض لباس از اتاق خارج میشه و یه حالتی شبیه به توی صورت ملت ایجاد میکنه

بلوریچ: کوپ خود آرتی شده
مونتاگ:اره اصلا مو نمیزنه
ماروولو: چه جلب

الکتو: حالا چطوری باید دامبلدور رو گول بزنم؟

__________________________________
آقایون و خانوم های مرگخوار ارزشی بازی در نیارین لطفا تا این تاپیگ قفل نشه

توضیح مخصوص افراد مشابه گراوپی: ما اینجا می خواهیم دامبلدور را اسموت کنیم لطفا ارزش بازی در نیارین و با چند تا پست قوی و قابل خوندن داستان رو جلو ببرید








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.