خلاصه:
لرد ولدمورت تصمیم گرفته تا مو دار شه، مروپ هم برای اون با میوه یک کله و مو درست میکنه، اما ایوا اونو میخوره. مروپ و بلاتریکس داخل معده ایوا میرن تا کله رو پیدا کنن، اما همونجا گیر میکنن. حالا در حالی که ایوا گشنهش شده، مرگخوارا باید کاری کنن تا ایوا بالا بیاره. برای همین رفتن خرید و چون پولی برای خرید ندارن، قبول کردن که دیزی به عنوان پول، جای یه صندوقدار کار کنه...
****************مشتری با چهرهای بی حوصله به دیزی و مرگخواران عجیب و غریب پشت سرش نگاه میکرد.
دیزی با جدیت چندین بار روی دستگاههای اطرافش کوبید. با چشمانی که «چجوری از این خرابکاریای که دارم میکنم جون سالم به در ببرم؟» به ریونکلاویها نگاه کرد. آنها هم نمیدانستند و شانههایشان را برای پاسخ بالا بردند.
در همین حین مشتری تقریبا فریاد زد:
-چیکار میکنی؟! گفتم برام اینا رو حساب کن، نگفتم با اون چوب عجیب و غریبت دکمههای دستگاه رو امتحان کنی!
الان میرم اعت-
-نه نه! صبر کنین! این چه کاریه! دور از فرهنگ و ایناست!
درسته؟مرد با کف دستش، محکم روی پیشانیاش کوبید.
-من این چیزا حالیم نیست. حساب میکنی یا میرم-
-ببخشید.
-بله؟!
-من ازتون خیلی عذرمیخوام بابت این اتفاق.
آماندا جلو آمد. درحالی که عذرخواهی میکرد، با دستش که پشت کمرش پنهان کرده بود، به زن صندوق دار میز کناری اشاره کرد.
اما دیزی منظورش را نفهمید!
-من واقعا عذر میخوام آقا. تازه کار هستن. شما کنار بیایید.
آماندا به عنوان یک انگلیسی میدانست «عذرخواهی» میتواند زمانی زیادی برایشان بخرد. پس بحث عذرخواهی را باز کرد و مرد هم شروع کرد به گفتن عذرخواهیهای متقابل.
-نه من واقعا عذر میخوام که انقدر عصبی شدم.
-مشکلی نیست. حق دارین. من بابت تاخیر کارتون ازتون عذر میخوام.
میان عذرخواهیهای مرد برگشت و دیزی گفت:
-من یادم نمیاد کارش چی بود و ما برای چی اینجاییم. دیدم دعواست گفتم عذرخواهی کنم که وقت بخرم. زودتر یه کاریش کن. دلایل عذرخواهیم داره تموم میشه!
دیزی سرش را تکان داد و با چشمانی که «از عمر محفلیها کم کن و بر عمر لرد بیافزا!» را میگفتند، به آماندا نگاه کرد. سپس سرش را خم کرد و زیر لب گفت:
-چی کار کنیم؟!