هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: ماجراهای کاشت مو در سه روز و نصفه ای(سرژی که بازگشت)
پیام زده شده در: ۱۶:۵۷ پنجشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۸۵
#28

مورگان الکتوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۳ شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 620
آفلاین
مکان:مرکز کاشت مو در سه روز ونصفه ای
زمان:8 ماه بعد از آخرین اسموت
همه جا خاک گرفته و کثیف بود قیچی ها و تیغ ها زیر خروارها خاک ناپدید شده بودند و تنها گاهی اوقات در اثر تابش نور خورشید در میان خاک ها مشخص می شدند در مغازه به طرز فجیهی پلمپ شده بود به طوری که حتی حشرات هم نمی توانستند وارد یا خارج شوند کف مغازه را موهای سفید و سیاه و یشمی و خال خال پشمی پوشانده بود سوسک ها با شادی روی زمین حرکت می کردند
شییییییییغ
نور شدیدی از طرف در وارد مغازه شد سوسک ها که چندین ماه پیش آن قدر نور ندیده بود خود را در تاریکی فرو بردند
صدای داد و فریادهایی پر از ذوق و دلخوشی به گوش رسید:هورااااا
بالاخره باز شد بالاخره بازشد
الکتو و مونتاگ دو صاحب قدیمی مغازه ی اسموت یا به اصطلاح کاشت مو در حالی که غرق در شادی بودند وارد مغازه شدند و پشت سر آن دو ماروولو وارد مغازه شد
ماروولو با صدایی رئیس مآبانه گفت:این دفعه کوتاه اومدم باز کردم
الکـتو گفت:دستت درد نکنه حالا خدافظ
ماروولو نیشخندی زد و با صدایی شیطانی گفت:فکر کردی من از اینجا میرم کمن تا ابد همین جا می مونم تا دیگه از خرابکاری ها نکنین زودی باشید برید دفتر من رو حاضر کنید
الکتو مونتاگ اول خواستند کاری نکنند ولی چوب دستی ماروولو که که به طرز خطر ناکی قرار داشت منصرفشان کرد
مونتاگ چوب دستی اش را تکانی داد و همه جا از وجود سوسک و مو های سیاه و سفید و یشمی و خالا خال پشمی و همین طور سوسکها خالی شد(دانشمندان ما هم اکنون در حال تفکر روی ورد پاک کننده ی مونتاگ هستند)
مونتاگ بعد از انجام این کارش مثل الکتو به طرف اتاقی خالی و البته بی اندازه کوچک رفت مونتاگ با بی حالی در اتاق را بست

مکان:مرکز کاشت مو در سه روز و نصفه ای
زمان:دو ساعت بعد از ورود دو یا بهتر است بگوییم سه صاحب مغازه
مونتاگ و الکتو چشمانشان را بستند و روی زمین سفت دراز کشیدند .ماروولو قدم زنان به طرف اتاق خالی گذشته رفت و با چیزی که اصلا انتظارش را نمی کشید مواجه شد
ماروولو گفت:ایـــــــــــن چــــــــیه؟
الکتو گفت:دفتر کارته دیگه!!تشکر بلد نیستی؟؟
ماروولو نگاهی به میز چوبی بسه پایه و صندلی عهد عتیق و چراغ پدر بزرگی که در اتاق قرار داشتند انداخت و با بی حالی که کمتر از الکتو مونتاگ نبود خودش ر روی صندلی ول کرد.خدا را شکر می کرد که لااقل اتاق بی سر صداست
صدای فریادی بلند به گوش رسید:جواتم آی جواتم جوات جواتم جواتم
مونتاگ با سرعت بر از جا پرید که از فردی به خستگی مونتاگ بعید بود.مونتاگ که مطمئن بود صاحب صدا بلرویچ است به سمت بلرویچ رفت و در گوشش چیزی زمزمه کرد بلرویچ بعد از شنیدن زمزمه های مونتاگ فورا ساکت شد و چشمانش را به طرز فجیهی گرد کرد(شما هیچ گاه نمی فهمید مونتاگ در گوش بلرویچ چه گفته این را مطمئن باشید)
بلرویچ از جیبش روزنامه ای درآورد و آن را به مونتاگ و الکتو نشان داد مونتاگ در ابتدا متوجه هیچ چیز نشد ولی با دیدن عکس دامبلدور که کاپی در دست داشت دهانش از تعجب باز ماند و دهان الکتو هم به بازی دهان مونتاگ شد.زیر عکس باحروف درشت نوشته شده بود:آلبوس دامبلدور برای اولین بار در تاریخ برنده ی جایزه ی بهترین پرورش ریش دنیا شد مریلن اعتقاد دارد در داوری این مسابقات تقلبی رخ داده
مونتاگ با صدا گوشخراشی فریاد زد:آژیر بنفش آژیر بنفش خطر در کمینه
مونتاگ و بلرویچ و الکتو همین طور ناظر محترم دور میز بزرگی که در مغازه قرارداشت نشستند.الکتو صدایش را صاف کرد و با لحنی رسمی گفت:دوستان من همون طور که مستحضر هستید دامبلدور بعد از آخرین اسموت دوباره ریش درآورده!!!!
مونتاگ داد زد:من اعتراض دارم آقا!!!
بلرویچ با صدایی که دیگر جواتی نبود گفت:به چی اعتراض داری؟؟؟
مونتاگ کاغذی از جیبش در آورد که رویش نوشته بود:سرکاری بود
مشتی محکم روانه مونتاگ شد که با اصابت به صورت مونتاگ او را بیهوش روی زمین انداخت.
الکتو گفت:متاسفانه باید بدون مونتاگ ادامه بدیم خوب من دامه ی صحبت هام رو میگم.ما باید راهی پیدا کنیم تا دامبلدور را اسموت کنیم امـــــــــا!!!دامبلدور دیگه به دست ما نمیفته چون یه بار زهر اسموت شدن رو چشیده چه راه حلی دارید؟؟؟
بلرویچ بی هیچ حرفی یک لیوان که حاوی آب معدنی بود را خورد و سپس بطری از جیبش بیرون آورد و محلول درون بطری را در لیان ریخت سپس یه ذره مو را که می شد تشخیص داد متعلق به آرتی است را در لیوان ریخت لیوان جلز و ولزی کرد و محلول درونش به طلایی گرایید
بلریوچ با صدای آلن دولنی گفت:سوالی نیست؟؟؟؟
ماروولو گفت:چرا هست!!!کی می خواد شبیه آرتی بشه تا دامبل رو بیاره؟؟؟
بلرویچ نگاهی به خودش کرد و سرش را تکان داد و سپس نگاهی به ماروولو کرد و اینبار هم سرش را تکان داد سپس همگی نگاهی به مونتاگ کردند و سرشان را تکان دادند الکتو نگاهی به اطرافش کرد و نامی که کسی به غیر از خودش را ندید به ناچار لیوان را سر کشید
الکتو طعم بدی را که به یک بار به دهانش راه یافته بود را حس می کرد طعمی که بی شباهت به طعم بادمجان گندیده نبود
الکتو روی زمین افتاد و غلطی زد سپس صورتش و بعد از صورتش تمامی بدنش شروع به لرزیدن کرد و بعد از مدتی آرتیکوس از جایی که قبلا الکتو دراز کشیده بود بلند شد
ارتیکوس یا همان الکتو گفت:فقط لباس های ارتی کمه!
بلرویچ خنده ای جواتی کرد و گفت:بابا جون این آرتی که لباس بنجل همش می پوشه الان میرم برات سه دست می خرم میام تا من میرم دو سه تا از این معجون تعجون برای خودش درست کن


خارج از رول:دوستان عزیز این تاپیک دوباره راه افتاده بعضیتون معنیش را می دونید و بعضی هم که نمی دونید فکر نکنم بفهمید خوب با اینمه لطفا دیگه پست های ارزشی نزنید
یه خواهش هم از ناظر دارم و اون هم اینه که لطفا بذار که یه خرده این تاپیک توی خارج از مغازه ادامه داشته باشه و البته از موضوع نحرف نمیشه
اسم این عملیات هست رگ سازی


تصویر کوچک شده


Re: ماجراهای کاشت مو در سه روز و نصفه ای(سرژی که بازگشت)
پیام زده شده در: ۱۰:۰۰ یکشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۸۵
#27

مورگان الکتوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۳ شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 620
آفلاین
الکتو:مورفین چرا سوت می زنی؟؟؟
مورفین:همین جوری!!برای متفاوت بودن
الکتو سرش را برگرداند و چشمش به یک آدم افتاد که کله اش نصف بدنش بود
الکتو:وای!!این دیگه کیه
بلرویچ:دامبله
الکتو که کمی شکه شده بود به یاد آورد که دامبل را اسموت کرده اند و از آنجا که ریش دامبل نصف کله اش را در بر می گرفت دامبل این ریختی شده بود
الکتو:بندازینش بیرون جن خاکی رو!!!نزدیک بود سکته کنم
دقیقا بعد از تمام شدن حرف الکتو صدای بلندی نیز به گوش رسید و بعد از آن صدا دیگ دامبل در اتاق نبود
الکتو:یه نفر رو برای اسموت انتخاب کردم
بلرویچ:کیو
الکتو:سار....
ناگهان صدای عربده ای از آسمان بلند شد:چه کسی جرئت کرده خوران آسلامی را اسموت کند؟؟؟؟؟
الکتو:هیچ کی حاجی شوخی کردم ما می خوایم اوتو بگمن رو اسموت کنیم هم از موهاش خوشم اومده و هم از امضاش
دهان همه ی اعضای اسموت گران مقیم مرکز از تعجب باز مانده بود و البته الکتو به آنها حق می داد چرا که بهترین انتخاب اوتو بود
بلرویچ:اما اون که شاخ داشت تو آخرین امضاش
صدای مونتاگ که انگار از ته چاه می آمد به گوش رسید:شاخش بیخودی بود خالی بندی مفرط
مورفین :مونتاگ تو کجایی؟؟؟
مونتاگ:به توچه
بلرویچ:من زنگ می زنم به اوتو
الکتو: ومن هم ورود عضو تازه وارد((مورفی))ن را خوشماد عرض می کنم


تصویر کوچک شده


Re: ماجراهای کاشت مو در سه روز و نصفه ای(سرژی که بازگشت)
پیام زده شده در: ۲۲:۳۴ پنجشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۸۵
#26



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۷ سه شنبه ۲ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۲۵ دوشنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۶
از کلبه ی ماروولو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 45
آفلاین
مورفین:عزیزم چه مدلی می خوای ؟

دامبل:مدله کفتری پشت بلند ...

بلرویچ:بزارید من اینو بکشم داره اذیتم می کنه

مونتاگ قیچی خود را در می اورد در گوشه الکتو :اول کوتاش میکنیم بعد اسموتش می کنیم

مورفین :خوب یه تیک اف لازم داریم بلرویچ رو کن

یهک تیک اف بسیار زیبا را در صحنه میبینیم و ارتی رو زمین ولو میشه ومارولو از کاره پسرش حال میکنه

دامبل :پسرم عزیزم چی شد


الکتو :هیچی قراره اول تو بعد اون اسموت شین موهاهاهاها

مونتاگ :قیچیه خود را به هم میزند و شروع میکنه به اسموت کاری

دامبل با مقداره زیادی تقلا مونتاگ رو کنار میزنه و به طرف در میدووه

مورفین:بلرویچ برو تو کارش

در یک عملیاته بسیار انتحاری دامبل تیک اف میشه و میوفته زمین

مورفین:بیاریدش وزنش کنیم
مونتاگ:برایه چی
مورفین :بعد می فهمی
240 کیلو
بلرویچ دامبل رو میزاره رو میزه کار و شروع میکنن

مونتاگ :خمیر ریش
الکتو میده دستش
مونتاگ:تیغ
الکتو میده بهش
مورفین با دستمال عرقه مونتاگ رو خشک می کنه

دامبل بعد از عملیته اسموت تبیل به چوبه پشمک میشه
مورفین :بیاریدش وزنش کنیم
58

مونتاگ:

الکتو:

بلرویچ:

مورفین:


ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۲۸ ۲۲:۳۷:۵۴

همیشه وقتی از فردی نتیجه میگیرید که او را به نتیجه ی اخرش یعنی مرگ برسانید
نیکولو ماکیاولی
تصویر کوچک شده


Re: ماجراهای کاشت مو در سه روز و نصفه ای(سرژی که بازگشت)
پیام زده شده در: ۱۴:۲۹ چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۸۵
#25

آناکین مونتاگ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۲ شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۵۸ یکشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۰
از 127.0.0.1
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1391
آفلاین
محل: مقر اسموت گران موقيم مركز

دوباره ناظر وارد ميشود

مونتاگ و الكتو وبلوريچ و مورفين نشته بودن و منتظر دستور جديد بودن كه در باز شد و يه ادم خفن اومد تو

ولي اينبار ديگه ملت اينطوري نشدن در عوضش اينطوري شدن

ماروولو: ها چتونه امروز خوشحاليد

ملت حالا چيكار داري؟

ماروولو: ها سوال از ناظر ؟ در حال انجام وظيفه ؟ بدم بلاك تون كن

ملت اسموت كار: بيشين بينيم باب ما ديگه براي ارباب كار ميكنيم جرعت داري از اين كارا بكني
بعد بلوريچ يه دونه از اون طلسم سبز خوشكه لا زد به ماروولو كه يه تك آف قشنگ رفت
ماروولو
ملت:

بعد از اذيت كردن ماروولو ملت دوباره تو كف بودن

الكتو: خوب حالا چيكار كنيم
بلوريچ: يكي رو اسموت كنيم ديگه
مونتاگ: كي رو؟
مورفين: نيدونم
ماروولو: من اسموت ميخوام
( اين دوتا با هم فاميلن؟ )

مونتاگ: من يه نظر دارم

ملت : خوب بگو

مونتاگ: بياين اسم چند تا سفيد رو بنويسيم بعد از بينشون راي گيري كنيم تا ببينيم كي رو اسموت كنيم موافقيد؟

ملت : خوبه موافقيم

يه نمه فظا سازي

ملت اسموت كار مشغول كار ميشن هر كي يه چند تا كاغذ برداشته داره اسم مينويسه هر كسي رو كه فكر ميكنن ممكنه سفيد باشه اسمش رو مينويسن ولي خبر ندارن كه طرف خودش داره با پاهاي خودش مياد به اسموت گاه

در مغازه باز ميشه و ارتي جيگر با مو هاي يشمي خال خال ... وارد ميشه پشت سرش هم يه پير مرد خرفته كه به نظر مياد باباشه

آرتي: سلام من بابا م رو آوردم كه مو هاش رو سفيد خال خال ... كنيد

ملت اسموت كار:

دامبل رو به پسرش: اينجا بهداشتي هست

مونتاگ
الكتو
مورفين
بلوريچ:

ماروولو: آره بهداشتي بهداشتيه

دامبل: از كجا ميدوني؟

ماروولو: مثل اينكه من ناظر اينجا هستم ها حتما خبر دارم كه ميگم ديگه

دامبل: خوب باشه حالا كه تو ميگي حرفي نيست قبوله بياين موم هاي من رو هم سفيد خال خال ... كنيد

ملت اسموت كار از اينكه اين انسان چلمنگ با پاهاي خودش براي اسموت شدن مراجعه كرده داشتن حسابي كيف ميفرمودن

الكتو: بفرمايد اينجا بنشينيد جناب دامبل تا ما كار رو شروع كنيم

__________________________________
مو ها هاها ها
بروبچز تا من ميام تهران اين دامبل رو اسموت كنيد

راستي ناظر جون خيلي چاكريم ها



Re: ماجراهای کاشت مو در سه روز و نصفه ای(سرژی که بازگشت)
پیام زده شده در: ۹:۴۸ دوشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۸۵
#24

مورگان الکتوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۳ شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 620
آفلاین
الکتو که کمی تعجب کرده ولی دوباره روحیه ی خود را به دست آورده بود با صدایی شیطانی گفت:مشکلی نیست همون طور که بلرویچ ومونتاگ می دونند و تو نمی دونی باید بگم که اینجا قراره به مقر اسموت گران مقیم مرکز تبدیل بشه که سعی بر نابودی هر چی سفید و سفید زاده است داره
مورفین هبچ چیز نگفت و ترجیح داد ساکت بماند که البته خودش هم نمی دانست چرا ساکت مانده ولی می دانست که الکتو می داند
در همین حین صدای بلرویچ می آمد:ایولیوس ایولیوس دستیوس دستیوس
و همین طور می شد مونتاگ را دید که همراه با فریادهای بلرویچ در حال تیک آف زدن است که الکتو می توانست از چهره اش تشخیص دهد که بلرویچ او را ناچار به این کار کرده
مورفین:ماآآآآآآآآآآآ این بلرویچ هم چه چیزهایی می سازه
الکتو:تو حالا به این کارها کار نداشته باش می خوای جز اسموتگران مقیم مرکز باشی یا نه
مورفین:یوهاهاهاهاهاها کوهاهاها
الکتو: خوب تو قبول شدی می تونی برای به بقیه دوستات هم بگی
قبل از اینکه مورفین کاری انجام دهد طلسم سبز رنگی به او برخورد کرد که باعث تیک آف زدنش شد
بلرویچ:هههههههههههههههههههههههههههههه



خارج از رول:همون طور که می بینید روند تاپیک کاشت مو در سه روز و نصفه ای تغییر کرد این تاپیک به مقر مخفی اسموت گران مقیم مرکز تبدیل شده است که البته تنها کارش اسموت کردن سفیدهاست باشد که لرد سیاه خشنود گردد از این کار ما
برای عضو شدن در این گروه باید ابتدا سیاه باشید یا تقاضای سیاه شدن داشته باشید سپس در همین جا در خواست بدید و بعد عضوید مگر اینکه بعد از مدتی از فعالیتتون کاسته بشه که از گروه اخراج میشید
این گروه یک آرم مخصوص داره که اعضا باید توی امضاشون قرار بدن .


تصویر کوچک شده


Re: ماجراهای کاشت مو در سه روز و نصفه ای(سرژی که بازگشت)
پیام زده شده در: ۲۰:۱۹ شنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۳۸۵
#23



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۷ سه شنبه ۲ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۲۵ دوشنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۶
از کلبه ی ماروولو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 45
آفلاین
بلرویچ:هی مونتاگ بپر رو صندلی شاگرد تا بیام

مونتاگ: نه عزیزم اصلا من فقط رو صندلیه راننده میشینم

خلبان: دوستان عزیز من اینجا نقشه (...)را بازی نمیکنم ها

خلبان یهویی جدی میشه و میگه اقایه بلرویچ شما کناره بنده میشینی شما هم(مونتاگ) میری عقب

مورفین:ممممممم......ماماماماماما..........

مونتاگ : مورفین جون ساکت مگر نه بالانس میشی

مورفین:مممممممممممممممممم

بلرویچ در یک حرکت بسیار انتحاری و (ت ج) انه یا همون تهران جواد انه مشت میزنه به مورفین و مورفین به این صورت در میاد %#*<>!!!!!!

خلبان:نظرم عوض شد مونتاگ تو بیا جلو بلرویچ برو عقب

چند دقیقه بعد
داخله هلیکوپتر

بلرویچ:مونتاگ جونه تو این همون جارویه خودمونه با امکاناته ولی

یک اهنگه هایده در حاله پخشه و بلرویچ خیلی داره حال میکنه
خلبان:رسیدیم بندازشون پایین

مونتاگ:بای بای مورفین

مورفین:مممممممممممممم

مونتاگ:سریع بر گردیم که خیلی از مغازه دور شدیم

بلرویچ:عزیزم مغازه نه دوکون

در همین حالت که مونتاگ و بلرویچ در حاله بحث ادبی در مورده مغازه و دوکون هستن 1 چیزی مثله کفن از پشتشون در میاد

مورفین :موهاهاهاهاهاها منو میخواستین دک کنین عمرا

در همین حال بلرویچ در این فکر است:عمرا اگر لنگمو پیدا کنی

هر جوری خواستی با دلش تا کنی

مونتاگ در این فکر است:این بلرویچ بعضی وقتا خیلی کفریم میکنه

خلبان در این فکر است:اینا کاری نمیکنن خودم باید دست به کار شم

مورفین در این فکر است:کی داره اواز می خونه؟

بعد در یک حرکت بسیار خفن خلبان یه لایی میکشه و مورفین پرت میشه پایین

بلرویچ:ایول ایول دستی دستی

خلبان یه نگاهه چپ می کنه اما یادش میوفته که 1_اون گروگانه 2_یادش به مشتی که مورفین خورد میوفته

چند دقیقه بعد

کناره الکتو

الکتو :خوبه همه کارا درسته

یهو یه نفر درو باز می کنه و زخکو زیلی میاد تو و او کسی نیست به جز مورفین

الکتو : بابا ما این همه بلا سرت اوردیم چه بچه پر رویی هستیا الان تو باید مرده باشی

مورفین: یادت رفته من دارم نمایشنامه مینویسمش موههاهاهاها


همیشه وقتی از فردی نتیجه میگیرید که او را به نتیجه ی اخرش یعنی مرگ برسانید
نیکولو ماکیاولی
تصویر کوچک شده


Re: ماجراهای کاشت مو در سه روز و نصفه ای(سرژی که بازگشت)
پیام زده شده در: ۲۰:۴۱ جمعه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۸۵
#22

مورگان الکتوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۳ شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 620
آفلاین
الکتو:اگه نیست پس نیست و قاعدتا وقتی نباشه درواقع نیست که همین باعث میشه ما فکر کنیم نیست طبق محاسبات بنده می تونه بره پی کارش
مورفین نفس راحتی کشید و به همراه بیلی از مغازه خارج شد و به سوی هلیکوپتر حرکت کرد
الکتو به پیام لرد سیاه فکر کرد به قدرت و شکوهی که اگر می توانست سفیدها را مسخره کند به دست می آورد
ناگهان چراغ سبز رنگی روی سر الکتو ایجاد شد الکتو لبخندی زد و با بشکنی به مونتاگ و بلرویچ فهماند بیان طرفش
الکتو توی گوش مونتاگ و بلرویچ گفت:ساینشایشسانشسای لسشیللیشلیشسلیتشلیشلیش(از این بعد به جای جمله ی نامفهوم پچ پچ این کلمات را به کار می بریم)
بلرویچ:
مونتاگ:
الکتو:پس حملهههههههههههههههههههه
بروبچه های کاشت مویی با قدرتی کاملا ناظرانه به سوی هلیکوپتر بیلی حمله ور شدند صدای ضربات مشت و هر از گاهی آه و ناله ی ناشی از کتک خوردن به گوش می رسید تا این که بیلی و مورفین و یک گروهان بادیگارد به صورت دست بسته روی زمین افتاده بودند
مورفین:این چه وضعشه شما چه جوری یه ارتش آدم رو شکست دادید
مونتاگ:ما نمایشنامه رو می نویسیم
مورفین :که چی؟؟؟
بلرویچ:و ما توی نمایشناممون هر کاری انجام میدیم
مورفین کمی صورتش را در هم کشید و گفت:حتی گیلدی بازی؟؟؟؟
بلرویچ:اره حتی گیلد....نه اون کارها
الکتو در حال چک کردن هلیکوپتر بود و از چشمانش می شد حدس زد که هییچ چیز از آن هلیکوپتر سر در نمی آورد
بلرویچ:چیزی سر در میاری؟؟؟
الکتو:اره جونم من با این فضا پیما ها خیلی کار کردم الان توشون خبرم
مونتاگ:چی فضاپیما؟؟؟بلرویچ جان اون خلبان رو باز کن بیاد دستیاری الکتو رو کنه ممکنه الکتو جون خسته شه
بلرویچ به سمت خلبان رفت و لنگی را که دورش پیچید بود باز کرد خلبان که انگار از زندان آزاد شده بود جیغی از شادی کشید بدین
صورت
الکتو از هلیکوپتر پیاده شد و به سمت انبار پیش رفت هنگامی که از انبار بازگشت یک بسته بزرگ کاعذ در دست داشت
ماروولو که خیلی ساکت روی صندلی نشسته بود و هنوز در کف نامه ی لرد بود یکی از کاغذها را برداشت و نگاهی بدان انداخت
نامه به شرح زیر بود:
به تمامی جادوگران سیاه توصیه می شود به فرمان لرد عمل کنند برای شرکت در این امر بزرگ به کاشت مو در سه روز نصفه ای مراجعه کنید به شرکت کنندگان هیچ پولی تعلق نمی گیرد(تازه شانس آورده اند که ازشان پول گرفته نمی شود)
ماروولو:عجععععععععععب
الکتو:راستی ماروولو جون اون نامههه رو می بینی؟؟؟زیرش یه نامه ی دیگه هست به نام نسخه ی مخصوص گراپی اونو بخون به نفعته
سپس الکتنو رو به مونتاگ و بلرویچ ادامه داد:بچه ها اینا رو بردارید با هلیکوپتر ببرید بدید به هر چی مرگخوار و مرگخوار زاده است توی راه یه سر هم به پیام امروز بزنید یه خرده کاغذ بگیرید برای دعوتنامه برای سفیدها

===========================
پ.ن:خواشها از محیط مغازه خارج نشید و همه چیز رو در مغازه بنویسید این تاپیک نباید از موضوع منحرف شود


ویرایش شده توسط ماروولو گانت در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۲۲ ۲۱:۳۹:۰۹
ویرایش شده توسط ماروولو گانت در تاریخ ۱۳۸۵/۲/۲۲ ۲۱:۴۰:۰۳

تصویر کوچک شده


Re: ماجراهای کاشت مو در سه روز و نصفه ای(سرژی که بازگشت)
پیام زده شده در: ۱۵:۳۰ جمعه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۸۵
#21



مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۷ سه شنبه ۲ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۲۵ دوشنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۶
از کلبه ی ماروولو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 45
آفلاین
الکتو:دیگه راهی نمونده باید اسموت بشه دلم براش می سوزه

بلرویچ:باب پاشو دیگه (مونتاگ)

الکتو دست به تیغ میشه و میاد که بیل رو هوتوتو کنه که

یهویی(ناگهان) در باز میشه و سایه ی مردی قد بلند میفته رو دیوار

همه می کفن حتی مونتاگ هم که تازه به هوش هومده بود دوباره پهن میشه

مرد همین طور نزدیک میشه و سایه کوچکتر بعد از 2 3 ثانیه

بلرویچ:

الکتو:

ادمی که وارده مغازه شده یه ادمه 1متر و 30 _40 سانتی بیش نیست که چوبدستی دستشه

بلرویچ:اهوی با توام کاسه کوزتو جمع کن تعطیله

مرد :من محافظه این بابام مشکوک شدم می خواین اسموتش کنین

الکتو:اره درست زدی تو خال

بعد از چند دقیقه جر و بحس مونتاگ به هوش میاد و مرد رو میبینه

مونتاگ:اینجا کجاست من کیم ها.....

مرد ا:ااا مونتاگ تو اینجا کار میکنی

مونتاگ:شما

مرد :بابا من مورفینم دیگه

مونتاگ:اها ... خوب امرتون

مورفین:زکی چه استقباله گرمی

در همین حین

بیل:morfin come over here those man ask me i am sefid or not
مورفین:اه بازم این فرنگی حرف زد

الکتو:مورفین جون بورو بزار کارمونو بکنیم فرمان فرمانه لرده سیاهه
پایه خودتم گیره ها

بابا این سیاه نیست به خدا به ریشه سرژ قسم این بی طرفه


همیشه وقتی از فردی نتیجه میگیرید که او را به نتیجه ی اخرش یعنی مرگ برسانید
نیکولو ماکیاولی
تصویر کوچک شده


Re: ماجراهای کاشت مو در سه روز و نصفه ای(سرژی که بازگشت)
پیام زده شده در: ۱۴:۲۲ جمعه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۸۵
#20

بلرویچ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۰ یکشنبه ۷ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۴۷ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵
از گاراژ ابی تیزی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 264
آفلاین
الکتو : میگم بچه ها ، یعنی منظور ارباب لرد ولدمورت کبیر از این که گفته باید سفید ها رو دست بندازید و مسخره کنید اینکه اونا رو اسموت کنیم ؟! مگه نه ؟!

با پرسیدن این سوال فضایی عالمانه در آنجا شکل گرفت . هر کس در افکار خودش شناور شد . بلرویچ با چنان تیریپ اندیشمندانه ای تفکر میکرد که آدم رو یاد مرحوم انیشتین در زمان تحقیق بر روی قوانین نسبیت می انداخت . مونتاگ هم چهار زانو بر روی زمین نشسته بود ، انگشتان دستش را در یکدیگر قفل کرده بود و همانند راحبان بودایی کوهاستانهای تبت بر روی افکارش متمرکز شده بود .

بلرویچ : یافتم ... یافتم !!! کشف کردم .

الکتو : خب ! بگو ببنم منظور لرد چی بود ؟

بلرویچ بدون وقفه فریاد میزد ، " یافتم ... یافتم " . او بسمت مونتاگ رفت که هنوز در حال تمرکز به روش بودایی بود .

بلرویچ : مونتاگ ... باب یافتم . اینقدر به خودت فشار نیار . مغزت پوکیدا .

ولی مونتاگ همچنان بدون حرکت نشسته بود . بلرویچ با انگشت اشاره ، به آرامی ضربه ای به بازوی مونتاگ زد . مونتاگ بدون اینکه تغییری در سیستمات بدنش بدهد ، کج شد و به پشت بر روی زمین افتاد . پاهایش هنوز همان طور چهار زانو مانده بود . مخ مونتاگ کاملا پوکیده بود ، او به دلیل تمرکز زیادی و فشار بی اندازه به مغزش ؛ هنگ کرده بود .

الکتو : آخی بیچاره زیادی به مغزش فشار آورد . بلرویچ باب اونو ول کن تو بگو چی رو یافتی ؟!

بلرویچ : من فهمیدم منظور لرد سیاه از مسخره کردن سفیدها چیه .

الکتو : خوب چیه ؟!

بلرویچ : ما باید اونا رو اسموت کنیم .

الکتو ابتدا به این حالت در آمد سپس اینگونه شد بعد در یک حرکت انتحاری اینشکلی شد و در آخر هم اینگونه شد

الکتو : تو اینهمه فکر کردی به این نتیجه رسیدی ؟! خب منم که اول همینو گفتم .

الکتو آستینهایش را بالا زد تا در یک عملیات انتحاری به بلرویچ حمله ور شود . ناگهان زمین آسمان با یکدیگر فامیل شدند . انرژی های مثبت با انرژی های منفی جهان آمیخته شدند ، صفر و یک های فضای نت به تکاپو افتادند ، یکها تعظیم می کردند و صفر ها فریاد شوق سر می دادند . بدون شک این استقبالی عظیم از فردی بزرگ بود . آسمان شکافته شد و وسیله پرنده ماگلی با نام هلکوپتر در دوردستها نمایان شد . هلکوپتر نزدیک نزدیکتر میشد . بر روی بدنه هلکوپتر نوشته بود :

Microsoft

دیگر حتی مونتاگ هم به هوش آمده بود . آن سه نفر نظاره گر فرود هلکوپر در جلوی مغازه بودند . درب هلکوپتر باز شد و فردی باشکوه از آن پیاده شد . صفر و یک ها سجده میکردند و سر به درو دیوار می کوبیدند ، جهان نت مجذوب شکوه آن مرد شده بود . آن مرد بیل گیدس بود ، ایزد جهان صفر و یک .
کاسه چشم الکتو ، بلرویچ و مونتاگ دیگر جوابگوی از این گشاد تر شدن نبود . بیل گیدس به همراه دو بادیگاردش بسمت آنها می آمد ،

یکی از بادیگاردها : آقای بیل گیدس می خوان موهاشونو یشمی خال خال پشمی کنن . زود دست به کار بشین .

الکتو : چ چ چ چششششم .

مونتاگ دوباره خشکش زد و بر روی زمین پهن شد . بیل گیدس درنگ نکرد و بر روی صندلی آرایشگاه نشست . الکتو باور نمی کرد که شخصی به این مهمی وارد مغازه اش شود . او با همان چهره متعجب بسمت کمد وسایل رفت و لوازم کارش را بر روی میز چید . بلرویچ سرش را به الکتو نزدیک کرد و درگوشش گفت :

بلرویچ : الکتو ! تو که یادت هست ارباب لرد سیاه چی گفته !

الکتو : آره یادم هست . قرار شد ما سفیدهارو اسموت کنیم .

بلرویچ : خب شاید این بیلی هم سفید باشه !!!

الکتو : یعنی میگی ...

بلرویچ : حالا بزار از خودش بپرسیم شاید نبود .

بلرویچ رو به بیل گیدس کرد و با مهربانی گفت :

- ایکس کیوزمی ، یو آر سیفید ؟!

بیل گیدس که متوجه منظور بلرویچ از سیفید نشده بود با دیدن چهره مهربان و نیش باز بلرویچ ترجیح داد جواب مثبت دهد . او هم لبخندی زد و گفت :

- yes , I am sifid

بلرویچ در گوش الکتو گفت : اوه اوه !!! بدبخت شدیم ، این میگه من سفیدم .

الکتو : جان من یه بار دیگم بپرس ، شاید نظرش عوض شد .

بلرویچ دوباره لبخندی ملیح زد و به بیلی گفت :

- یو مطمئن آر سیفید .

بیل گیدس اینبار هم با لبخند ولی با جدیت بیشتر گفت :

- yes , i am motmaen sifid

الکتو : بلرویچ :

بله... و اینگونه شد آنچه که در تاریخ نشد .

ادامه دارد ....


دلبستگی من به پیکان جوانان گوجه ایم [size=large][color=000066]و[/color


Re: ماجراهای کاشت مو در سه روز و نصفه ای(سرژی که بازگشت)
پیام زده شده در: ۷:۴۹ جمعه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۸۵
#19

آناکین مونتاگ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۲ شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۵۸ یکشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۰
از 127.0.0.1
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1391
آفلاین
نقل قول:
پ.ن:من هر کاری کردم نتونستم ارزشی بنویسم نمیدونم چرا حس ارزشی گرایی ندارم


حالا من ارزشی مینویسم بخون یاد بگیر

_________________________________

مونتاگ این را گفت و به سمت جبعه ی بلاکنده به راه افتاد

تا دستش به جعبه خورد ماروولو وسط مغازه ظاهر شد

دوباره او.ن سه نفر

ماروولو : خوب شانس آوردین که این رودولف جای شما بلا سرش اومد وگرنه

(یه نمه فضا سازی) ملت (3نفری) داشتن به ماروولو نگاه میکردن دوباره موهاش در اومده بود والبته بلند هم شده بود که این مو های بلند به شکل بسیار باکلاسی پشت سرش جمع شده بود و... یه ریش خشکل (البته نه به قشنگی ریش سرژ) هم داشت

با یه خنده ی خطر ناکی به سمت اون سه انسان مفلوک در حرکت بود

مونتاگ: تو این مو ها رو از کجا آوردی

ماروولو: مگه نمیدونید که من ناظرم دسترسی من از شما ها بیشتره یه نمه مو که دیگه کاری نداره

بلوریچ: حالا میخوای چیکار کنی

ماروولو : اول شما سه تا رو اسموت میکنم بعد هم این تاپیک رو قفل میکنم

ملت

ماروولو

ماروولو داشت به این جماعت جلب نزدیک میشد که یه جغد وارد شد ( چه جلب) جغده یه نامه داشت روی نامه یه علامت شوم بود

وقتی این چهار انسان سیاه اسن علامت رو دیدن یه لحظه یادشوئن رفت با هم چیکار کردن و چیکار دارن

الکتو نامه رو باز کرد و خوند

متن نامه
نقل قول:

دستورات ارباب لرد ولدومرت کبیر
ارباب چنین فرمود
از این به بعد باید سفید ها رو دست بندازید و مسخره کنید و ...
باشد که رستگار شوید


ماروولو : مونتاگ بلوریچ الکتو

یه سوال مهم : این چماعت ارزشی چطور میتونه دستور ارباب رو انجام بده

جواب: دو راه هست
1 با اسموت کردن سفید ها
2 با انجام عملیاتی مثل پشمی خال خال ...

_____________________________--

پی نوشت: عملیات کپی رایتینگ یعنی چه؟

یعنی عملیاتی که جزعیاتش گفته نمیشه و فرقش با محرمانه اینه که این نوع عملیات جزعیاتش قابل فروش میباشد








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.