هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: فدراسیون کوییدیچ
پیام زده شده در: ۳:۱۲ یکشنبه ۱ مهر ۱۳۸۶
#87

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۵ سه شنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۹:۴۷ جمعه ۶ فروردین ۱۴۰۰
از ته چاه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 730
آفلاین
***پست پاياني حمله مرگخواران***
تصویر کوچک شده
------------------------------------------------------

تق تق تق... تق تق تق...

- پنسي ببين كيه در ميزنه.... پنسي... پنسي ؟!!!
ولدي كله ي كچلش رو در طول و عرض اتاق حركت ميده ولي پنسي رو پيدا نميكنه!
تا اين كه بلاخره چشش ميافته به دست پنسي كه در محلي كه ديوار توسط شيء مجهول تخريب شده از زير آوار زده بيرون!
پس بيخيال پنسي ميشه و داد ميزنه:
- ها؟ كيه؟؟؟ آلبوس جلسه داره... برو فردا بيايد!

صدهاي از پشت در شنيده ميشه:
- اِ... صداي اربابه... در رو باز كن بريم تو.
- نه بوقي. كجا صداي اربابه...
- باز كن حالا فوقش ارباب ني برميگرديم.
- آخه مگه مريضم... ميگه آلبوس جلسه داره. مزاحم نشيم بهتره. خوب نيست وسط جلسه. ()

ولدي داد ميزنه: بوقيا... من ولديم! مرگخواراي خنگ! بيايد تو!
صداي پشت درب كه متعلق به مونيه: نه نه! اگه راست ميگي دستات رو نشون بده...
اون يكي صداي پشت درب كه متعلق به ايوانه: خنگول! از دستاش چطوري ميخواي بفهمي؟! اگه اربابي از زير در كلت رو نشون بده تا در رو باز كنيم بيايم تو!
ولدي: آقا به فرضم كه من نباشم... مگه نشنيدن آلبوس اين توه! بيايد بكشيدش پيش من جاييزه داريد ها.
موني رو به ايوان (در پشت درب): شك نكن كه يه تلست!
ايوان: آره... فكر كنم ميخوان چوبدستي ارباب رو بگيرن ازمون.
ولدي (داخل اتاق): بابا بيايد تو. من نميتونم اين آلبوس رو تنها بزارم. ممكنه كار خطرناكي بكنه. بيايد چوبدست منو بديد. بدوييد...

در همين لحظه فردي زرد رنگ! در حالي كه جسمي مچاله را در دست دارد وارد اتاق ميشود.
- آلبوس چه خبر شده؟؟ چرا اينقدر سر-صدا ميكنيد؟؟؟ ماااااااا... ووووو ولدي؟؟؟
- آره. خوشتيپم نه؟ ... ها؟ اون چيه دستت؟ هوركوراكس من دست تو چيكار ميكنه؟ بده من پسره بوقي رو.
فرد زرد رنگ كه لودو نام داره و هنوز از شوك خارج نشده ميگه:
- اييييينجا چه خبره؟؟؟
آلبوس: هيچي لودو. برو به كارت برس. اون قانون رو تصحيح كردي؟؟ ببين، اون پسره رو هم يه اوتو بزن. بفرستش بياد پيش من!

ولدمورت در همين لحظات از فرصت استفاده ميكنه چوبدست پنسي رو برميداره:
- آواداكداورا...!
طلسم ولدي از كنار آلبوس رد ميشه و به پرونده هاي داخل كمد ميخوره...
پرونده ها شعله ور ميشه و شروع به سوختن ميكنن....
آلبوس شروع ميكنه به شيون و جيغ و ناخن كشيدن به صورتش! با اين مضمون:
آآآآآآآآآآ.... وووووووووووو.... جيــــــــــــــــــــــغغغ... پرونده هاي ليگ... پرونده هاي ليگ نازنينم سووووووخت... آآآآآآآآآآآآآآآآ...!
--- در ميان جيغ و شيون‌ها ---
ولدي: اين چرا آتيش درست كرد. من كه آواداكداورا فرستادم!
لودو: ببين ولدي اين قانون چوبدستي ها رو تو هنوز نفهميدي؟!! ببين اون چوبدستي مال تو نيست الان. پس عشقي عمل ميكنه.
ولدي: ها... ايول. من كلآ خنگ بودم از اول! اگه دقت كني لودو جان، تو ريون هم هيچ وقت شناسه نداشتم!
لودو: ها.
--- پايان ِ در ميان جيغ و شيون‌ها ---
- آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ... (جيغ و شيون و خودزني ِ آلبوس همچنان ادامه داره...)
ولدي اينبار دقيق تر نشونه ميره...
- آواداكداورا...
طلسم به ريش دامبل برخورد ميكنه و ريش دامبلي شروع ميكنه همچون خرمن خشكي سوختن!!!
ولدي: (LOL به ريش در حال سوختن آلبوس!)
لودو:
ولدي: خوب... ما حالمون رو كرديم... پرونده ها هم كه بوقيد. برم خونه كه وقت افطاره! راستي لودو جوون. خوشم اومد ازت بيا بريم افطار رو خونه ريدل بخوريم دور هم باشيم. بيا...


:::پايان:::


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۶:۵۴:۳۰ پنجشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۶
[size=small]


Re: فدراسیون کوییدیچ
پیام زده شده در: ۰:۴۷ یکشنبه ۱ مهر ۱۳۸۶
#86

رودولف لسترنجس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۲۴ سه شنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۴۰ یکشنبه ۶ مرداد ۱۳۸۷
از یک مکان مخوف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 349
آفلاین
ناگهان،هری کنترل خودش را از دست میدهد و بشدت گاز میدهد و از چراغ قرمز به طرز فجیعی عبور میکند،ملتی که همراه وی روی جارو نشسته است قالب را بطور کامل تهی میکنند:
هرمیون و رون:
-اه...هری میشه یکمی آرومتر بری؟!
-نه...دامبلدور در خطره...من اینو احساس میکنم...آلبوس!!!
در همین موقع جارویی آژیرکشان به جلوی جاروی هری میاید و وی را مجبور به توقف میکند:
-جاروی آذرخش کله زخمی بزن کنار!!!
هری،که بشدت به قانون علاقمند است همچنان به راه خود ادامه میدهد:
-میگم بزن کنار!!!
هری،پلیس را به بوق هم حساب نمیکند و همچنان به راهش ادامه میدهد،پلیس که بشدت خشمگین شده چوب دستی خود را بیرون میاورد:
-منفجریوس جاروئیوس کله زخمیوس!!!
جاروی کله زخمی با صدای مهیبی منفجر میشود و هر یک به سمتی پرتاب میشوند،هرمیون به یک تابلوی اعلانات برخورد میکند و عین لواشک به تابلو میچسبد،رون بداخل بانک پرتاب میشود و پلیس به گمان اینکه وی برای دزدی به بانک آمده بشدت وی را دستگیر میکند و هری بصورت یک زاویه سینوسی به سمت پنجره ای در حال حرکت است!!!

-----فدراسیون------
لرد سیاه و آلبوس روبروی هم ایستاده اند و آلبوس با حسرت به لباس کاراته وی نگاه میکند،لرد سیاه که بشدت دلش میخواهد خشنترین فن کاراته را روی وی اجرا کند به سمت وی حمله ور میشود:
-بالاخره به آرزوم رسیدم!!!
آلبوس یکی از پرونده های روی میز را جلوی خودش میگیرد تا صدمه نخورد...ناگهان شیشه اتاق منهدم میشود و یک چیزی همانند شهاب سنگ،در حالی که جیغ میزند آلبوس از جلوی آنها رد میشود و از دیوار مقابل به بیرون پرتاب میشود:
آلبوس و لرد سیاه:
-الان این چی بود؟
-من چه بدونم...
-تو خیر سرت بهترین جادوگر قرنی...مدیر هاگوارتزی...بعدهم این چیزه داشت اسم تورو صدا میکرد...
-هوم...حتما یکی از طرفدارام بوده!!!
لرد سیاه:


ویرایش شده توسط رودولف در تاریخ ۱۳۸۶/۷/۱ ۱:۱۲:۱۷

بزودی در این مکان یک امضایی بگذاریم که ملت کف کنند!!!


Re: فدراسیون کوییدیچ
پیام زده شده در: ۰:۳۳ یکشنبه ۱ مهر ۱۳۸۶
#85

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۵ سه شنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۹:۴۷ جمعه ۶ فروردین ۱۴۰۰
از ته چاه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 730
آفلاین
- خيلي آروم سكه رو بزار روي زمين. دستات رو بزار روي ريشت و برگرد سمت من. د ِ بجمب! كوچكترين حركت اضافه مجبورم مكنه عمر شونصد سالت رو تموم كنم!
آلبوس دستان رو به دستور پنسي روي ريشش ميزاره و پسني به پيجر ولدي پيام مفرسته.

--- پشت در اتاق ---
بليز: خانم منشي. داريم ميگيم ايراد نداره ما سه ماه صبر ميكنيم. اي بابا.
منشي: نه... ببينيد. اشتباه گفتم سه سال ديگه مياد..
بليز: خوب چه بهتر! همين روزا بود كه صاحب خونه ي ريدل جوابمون كنه! كرايه خونه هم نداشت بده ولدي... همينجا هستيم پس!
منشي:
رودولف: بليز چرا حرف مفت ميزني. حالا چتري باش. ولي خونه ي ريدل كه مال خود ولديه!
ايگور: اَااااااااا(به فتحه بخوانيد!)... شما اصلآ بلد نيستيد با يه خانم متشخص چجوري بايد حرف زد!
ايگور روش رو ميكنه به خانمه: سلام. اي اس ال پليز..
منشي:
ايگور: ها؟ نه... خوب.. ببين... با من ازدواج ميكني؟ تصویر کوچک شده

صداي ولدي در همين لحظه در مياد:
- اه... بريد كنار... يالا بريد كنار! چوب دستي نداشتن هم سخته ها... بريد كنار! ميخوام برم تو اتاق بريد كنار.. بريد كنار... بابا آلبوس خلع سلاح شده. بريد كنار من برم تو! باب آلبوس داره آجاس من رو نابود ميكنه. بريد كنار...
در اين هنگام كه در كتاب ثبت آثار ركورد دار جهاني كه ركورد دارن و ثبت شدن در جهان كه كتابي جهاني هم هست كه ركورد ها رو ثبت ميكنه به نام "گينز" ثبت شده، ولدي رداش رو در مياره و در زير ردا نوعي لباس مشنگي، موسوم به لباس كاراته!! همراه با كمربند مشكي برتن داره!
- :bat: خشم ولدي رو برانگيختيد... يووووووووووووووو...ها! (اصوات آخر مربوط به نوعي ورزش رزمي ميباشد.)

--- چند دقيقه بعد ---
اجساد انواع مرگخواران در گوشه و كنار دفتر فدراسيون كوييديچ به چشم ميخوره!
ولدي عرق پيشونيش رو پاك ميكنه و به آرامي درب اتاق رو ميگشايه!

آلبوس همچنان يه لنگه پا در گوشه ي اتاق ايستاده و پنسي چوبدستش رو گرفته طرفش..

ولدي: موهاهاها... سلام پيري... ديدي به هم رسيديم!
آلبوس: سلام تام! نميخواي من پيرمرد رو اذيت كني كه؟!
ولدي: پنسي چوبدست رو بگي كنار و ببين اربابت چطور فنون مشنگي رو اجرا ميكنه!
ولدي اين رو ميگه و گلدون روي ميز آلبوس رو بلند ميكه و آبش رو سر ميكشه () ، كمربندش رو سفت ميكنه و با انجام حركات بندري ِ آميخته به كاراته و ووشو به سمت آلبوس ميره!


--- در پشت ترافيك ها ---
هرميون: هري راديوي جاروت رو روشن كن ببينيم راديو پيام چي ميگه. از مسير كم ترافيك بريم.
رون: هرمي تو مگه جاروي خودت راديو نداره كه هي به هري ميگي؟!
هرميون: رون... چقدر تو فوضولي. نه نداره. ضبط جاروم رو زدن! اصلآ به تو چه!
رون: پيف پيف... تو كي ميخواي دست از اين لوس بازيات برداري هرمايوني؟
هري بعد از روشن كردن راديو عينكش رو روي صورت جابجا ميكنه و ميگه: آلبوس در خطره! من ميدونم...
رون براي اين كه پشت ترافيك دور هم باشن چندين بوق ممتد ميزنه و اعصاب ملت رو بهم ميريزه و در همون حين ميگه: اين هري هم كه هميشه فكر ميكرد همه چيز رو ميدونه! اه اه.


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۸۶/۷/۱ ۰:۳۷:۲۱
ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۸۶/۷/۱ ۰:۴۴:۲۰

ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۶:۵۴:۳۰ پنجشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۶
[size=small]


Re: فدراسیون کوییدیچ
پیام زده شده در: ۲۱:۱۲ شنبه ۳۱ شهریور ۱۳۸۶
#84

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
-آقاي دامبلدور نيستند.بريد و بعدا برگرديد.در ضمن از قبل بايد براي ديدن ايشون هماهنگ كنيد.

صداي زنانه منشي به گوش دامبلدور رسيد.دامبلدور درون اتاق مديريت همراه با يك دختر نشسته بود و در حال انجام عمليات مخ زني و ... بود كه ناگهان چهره اش برگشت.كشوي سياهش رو باز كرد و چوب دستي رو از درونش بيرون آورد.زن بيچاره هم با تعجب به حركات جديد دامبلدور خيره شده بود.

-ارباب مگه اين نگفت كه جلسه داره دامبلدور!؟
-خب ابله حتما رفته بيرون ديگه!ارباب به حرف اين گوش نكنيد.
-آخه شتر مرغ(!) من به تو چي بگم؟مگه ما دم در نبوديم؟در ضمن طلسمي رو فدراسيون هست كه توش كسي نميتونه آپارات بكنه.
-خب خب ساكت شيد ببينم چي ميشه!بايد بهشون پشت دستي بزنيم.من مطمئنم اين منشيه مك گوناگل هست.هيچوقت دامبلدور از قيافش خوشش نميومد.كاش جواب منفي به من نميداد !

ملت: !

دامبلدور در اتاقش نشسته بود و در حال دست كاري سكه هاي الف دال بود.بايد به هري و دوستانش خبر ميداد و اونا هم به كمك بقيه محفلي ها به كمكش بيان.دخترك درون اتاق كه بر روي صندلي نشسته بود و هنوز از جايش تكون نخورده بود به فكر فرو رفت.

آغاز فلش بك!


-ببين پنسي.تو اين معجون مركب رو ميخوري و ميري پيش دامبلدور.اون پيرمرد حتما بهت علاقه مند ميشه.بعدش اونجا جاسوسي ميكني.اوكي!؟
-جان!؟چي گفتيد ارباب!؟
-I went to English class.now i can speak it very well!
ملت:

پنسي به خودش اومد و دامبلدور رو ديد كه در حال قدم زدن هست و فكر ميكند كه به چه صورت حال ولدومورت رو بگيره.بالاخره تونسته بود از سكه ها استفاده بكنه.

اتاق منشي!
-هوووم..خانم ما اينجا ميشينم و منتظرش ميمونيم تا برگردن.
-چيييييي!؟نه نميشه!ميدونيد چيه؟ايشون رفتن مسافرت خارجه.3 ماه ديگه بر ميگردن.
-خب چه بهتر.3 ماه اينجا ميمونيم ديگه.چتر هم آورديم -

و به اين صورت بود كه دامبلدور در اتاق مديريت،ولدمورت و دوستانش در اتاق منشي،آني و ايوان در وزارت سحر و جادو و هري و دوستانش در ترافيك هوايي پشت سر هزاران جارو سوار ديگر بودند.خدا به خير كنه !


ویرایش شده توسط [fa]ايگور کارکاروف[/fa][en]IGΘЯ[/en] در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۳۱ ۲۱:۴۵:۲۶

بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: فدراسیون کوییدیچ
پیام زده شده در: ۲۰:۵۴ شنبه ۳۱ شهریور ۱۳۸۶
#83

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
ناگهان فدراسيون بر سر آنها خراب شدند و ريختند طرف اونا !
- هي منشي من كه چوبدستي ندارم !
- راستي مي گيا ! ولي اقدام كردي بايد دستگير بشي !
- هي بچه ها بريزين بيرون تا دوباره بيايم !
همه ي ملت مرگخوار به دستور ارباب به سمت بيرون فدراسيون رفتند .
بيرون از فدراسيون هوا خيلي گرم بود و آفتاب به شدت بر سر و صورت آنها مي تابيد كه لرد گفت :
- سريع تغيير چهره بدين كه ننه هاتونم شمارو نشناسن ! يه سري چهره ي هاي جديد بسازين براي خودتون !


... پس از گذشت چندين دقيقه !

- ارباب اينجوري خوبه ؟
- خوبه ؟
- بلا , بارتي , ايگور , رودلف و .... خوبين ! خب حالا دوباره بايد بريم تو ! مراقب باشين كه ايندفعه خطايي ازتون سر نزنه !
رودلف : ولي ارباب اونجا كه بوديم شما ازتون خطا سر زد !
ارباب كه از عصبانيت در خون خود نمي گنجيد رو به بقيه گفت '
- بريم تو ! تا اعصاب من بيشتر بهم نريخته !
ملت مرگخوار همچون انسانهاي باوقار و خوشگل و اينجور آدما به سمت در فدراسيون حركت كردند و از پله ها بالا رفتند و به در دو لنگه اي رسيدند كه چنديد دقيقه پش از آن با سرعت خارج شده بودند و وارد شدند . فدراسيون خلوت بود و آنها به سمت منشي رفتند .
- سلام ببخشيد ! ما با جناب آلبوس دامبلدور كار داشتيم !
- ايشون ...

_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_-_


در آسانسور وزارت سحر و جادو !

آني موني و ايوان يك به يك طبقات را بالا مي رفتند ولي با نام سازمان اسرار مواجه نمي شدند تا اينكه به طبقه ي هفتم رسيدند و اثري از سازمان اسرار نيافتند !
- سلام آقا !
- بفرماييد !
- من دنبال سازمان اسرار مي گردم ! هيچ جايي نبود !
- سازمان اسرار رو جمع كردن رفت !
- ا .... راست مي گي ؟
- نه بابا ! بايد بري طبقه ي منفي يك
- باشه ممنون !
و آنها هلك و هلك به سمت آسانسور به راه افتادند !


ویرایش شده توسط بارتي كراوچ در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۳۱ ۲۱:۰۳:۱۹


Re: فدراسیون کوییدیچ
پیام زده شده در: ۱۸:۵۴ شنبه ۳۱ شهریور ۱۳۸۶
#82

رابستن لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۶ چهارشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۵۲ یکشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۶
از آمپول می ترسم !!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 646
آفلاین
ملت آماده میشن که توی سوراخ تنگی فرو برن .
رابستن : هوووووی ! باید تغییر چهره بدیم ، عین بوق نمی تونیم پاشیم بریم فدراسیون که .

ملت شروع به در آوردن لباس هاشون میکنن و بعد همه توی سوراخ تنگی فرو میرن . ( آپارات میکنن دیگه )

--دفتر مدیریت --
دامبل روی یه صندلی نشسته و جلوش روی میز ، پر شده از دفتر و کاغذ .

دامبل : هممم...ترنسیلوانیا و چیورون...چیورون همشون محفلی هستن پس باید ببرن بازی رو ...حالا چند چند ببرن ؟ هوم...98 به 70 ...آره خیلی خوبه...

-- فدراسیون کوئیدیچ --
ملت مرگخوار به همراه ولدی در حالی که کاملا قیافه هاشون عوض شده و اصلا قابل شناسایی نیستن جلوی منشی واستادن .

بلیز : ما میخوایم آقای دامبلدور رو ببینیم .
منشی : آقای دامبلدور فعلا کار دارن گفتن کسی مزاحمشون نشه .
ایگور : کار ما واجبه .
منشی : گفتم که... نمیشه .
ولدی: نمیشه ؟ آواداکداورا...هممم...من که چوبدستی نداشتم...

ــ بیب بیب بیب بیب بیب
رابستن : این صدای چیه ؟
منشی : به دلیل اقدام به قتل منشی محترم....من زنگ خطر رو به صدا درآوردم ! الان همه میریزن این جا .

======================

ــ به وزارت سحر وجادو خوش آمدید !

ایوان و آنی مونی درحالی که سیبیل هایی مصنوعی از همان نوعی که هوریس استفاده می کرد را بر صورت گذاشته بودن وراد ساختمان وزارت شدن .

ایوان: میگم که... این جا چقدر شلوغه، هی ...اون ساحره هه رو نگا کن ...
آنی مونی : زهر مار ! باید بریم سازمان اسرار...باید اول بریم تو اون آسانسوره ...بیا بریم...فکر میکنم طبقه پنجم باشه.
ایوان : نه خیر ! طبقه پنجم که رستورانه ، طبقه هفتمه...
آنی مونی : فکر میکنم راست میگی...بریم طبقه هفتم !


ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۳۱ ۱۹:۴۳:۴۳



Re: فدراسیون کوییدیچ
پیام زده شده در: ۱۸:۴۵ شنبه ۳۱ شهریور ۱۳۸۶
#81

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
آنی مونی با با دستپاچگی کمی از روی صندلی بلند میشه و با دقت اطراف را بو میکشه!بر خلاف انتظارش هیچ دلیل و مدرکی از وقوع یک فاجعه انسانی! خبر نمیده.آنی مونی که مشکوک شده با خودش میگه:عجیبه،پس این صدا مال چی بود؟
آنی مونی از روی صندلی بلند میشه و به آن نگاه میکند.بر روی صندلی یه دستمال پشمی و چوب جادویی وجود داره که از وسط به دو قسمت تقسیم شده!
آنی مونی:هوم،پس صدای این چوبدستی بود.عجیبه،چقدر به نظر آشنا میاد.
انی مونی در حالی که به شدت تحت فشاره اندکی خم میشه و چوب دستی را برمیداره.چوب به نظرش خیلی آشناست.ول هرچی فکر میکنه چیزی به یادش نمیاد.
آنی مونی در حال فکر کردن بود که کسی از دستشویی بیرون آمد.ایوان با خیال راحت کش و قوسی به بدنش داد و گفت:اخیش،راحت شدم.
ایوان نگاهی به انی مونی کرد و با تعجب گفت:سلام مونی،ببینم تو اینجا چیکار...
کلمات ایوان در گلویش خشک شد!او همان طور که به دست های انی مونی نگاه میکرد مثل تسخیر شده ها به طرف آنی مونی رفت.
انی مونی:هی ایوان،ببینم این چوب دستی چقدر اشناست.ببینم مال تو نبود؟شرمنده من ندیدمش نشستم رو شکست!آخه خیلی عجله داشتم برم دبلیو سی.بیا این چوب رو بگیر من کار واجب دارم!
ایوان بدون اینکه یک کلمه از حرف های انی مونی را شنیده باشه همون طوری به چوب دستی نگاه میکنه و زیر لب میگه:لرد...بدبخت شدیم...بیچاره شدیم...آنـــــــــــــــــــــی موووووووووووووننننننیییی!
آنی مونی: چت شد یهو.مگه این چوبدستی چیه؟
ایوان با عصبانیت چوبدستی را از انی مونی میگیره و میگه:این چوب دستی لرد بود.داده بود تمیزش کنم.اون بدبختمون میکنه!
آنی مونی احساس کرد که خون درون رگهایش یخ زد!برای لحظه ای احساس فشار را فراموش کرد و گفت:حالا باید چیکار کنیم؟اگه بفهمه ما رو خفه میکنه.بیا بچسبونیمش.
ایوان که رنگش لحظه به لحظه بیشتر شبیه گچ میشد گفت:آخه با چی.من چندتا طلسم بلدم ولی فکر نکنم اثر کنه!
انی مونی که میدونست زندگیش به شدت در خطره چوب رو از دست ایوان گرفت و شروع به طلسم کردنش کرد.لحظه ای بعد صدای فلششش...فلوووش...چیسسسس درون تالار جلوی دستشویی ها طنین انداز شده بود!

پابان فلش بک:

لرد که به شدت قاطی به نظر میرسید گفت:اوهوی ایوان،مگه کر شدی؟گفتم بده او چوبدستی اربابت رو تا خفه ات نکردم!
ایوان با ترس نگاهی به آنی مونی کرد و در دلش تمام فحش های عالم را برای او مرور کرد!لرد که به شدت عصبانی بود خودش به طرف ایوان آمد و چوب دستی رو از دستهاش گرفت.
لرد:حالا به دستور من گوش نمیدی؟کریشیو...
بر خلاف انتظار همه طلسم کرشیو به جای نوکاز ته چوب دستی بیرون زد و لرد را مورد شکنجه قرار داد!
لرد دست از کار کشید و به چوب دستی اش نگاه کرد.با وجود تلاش های زیاد رگه های شکستگی هنوز بر روی چوب معلوم بود!
لرد گلوی ایوان رو گرفت و اون رو نیم متر از روی زمین بلند کرد!
لرد:با چوب دستی من چیکار کردین؟
ایوان در میان زمین و هوا:من بی تقصیرم!آنی مونی رو چوب دستی شما نشست و اونو شکست.ما رو عفو کنید.اگه بخواین من میتونم برم سازمان اسرار و اون رو براتون مثل روز اول درست کنم.
لرد ایوان را به طرف آنی مونی پرتاب کرد و انها بعد از برخورد با هم روی زمین افتادند!لرد چوب دستی را جلوی آنها انداخت و گفت:من عجله دارم.همه مرگخوارها با من بیان فدراسیون کوییدیچ.دامبلدور اونجا داره دسیسه میکنه.ایوان و انی مونی هم میرن سازمان اسرار و چوب دستی من رو درست میکنن و میارن.وای به حالشون اگه...!
ایوان به لرد نگاه کرد و با ترس گفت: ما چوب دستی رو وقتی که توی فدارسیون هستین به شما میرسونیم.
لرد لبخندی از سر شرارت زد و گفت:خوبه،یه کم هم بدون چوب با این البوس بجنگم که بدونه عددی نیست!راه بیوفتین.
و با دستور لرد مرگخوارها به طرف فدارسیون کوییدیچ رفتن...!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: فدراسیون کوییدیچ
پیام زده شده در: ۱۸:۱۵ شنبه ۳۱ شهریور ۱۳۸۶
#80

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۵ سه شنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۹:۴۷ جمعه ۶ فروردین ۱۴۰۰
از ته چاه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 730
آفلاین
- ببين اين قانون رو ميخوام كه به اين شكلك تغيير كنه. ميفهمي كه؟
- همممم.... نه داشتم زور ميزدم يه بار ديگه بگو!
- اي بوق. نگفتم بيا تو دستشويي كه زور بزني. گفتم بياي اينجا صحبت كنيم! تا كسي صدامون رو نشنوه
- پس چرا تو رفتي تو يه دست به آب من تو يكي ديگه؟! جوفتمون تو يكي باشيم چي ميشه؟
- بوق بر تو! من ريشم بلنده تمام دستشويي رو ميگيره. تو ديگه جا نميشي! ببين من حوصله ندارم! امروز قاطيم ها! اين قانون رو تغيير ميدم...
- نه نه... چي چي رو تغيير ميدم! اِصبر(=صبر كن - عربي) !
- لودو داري خيلي حرف ميزني ها! اينطوري هم آجاس حذف ميشه هم...

شقيقه اش درد گرفت. عدسي چشمان قرمزش تنگ شد. خشم و نفرت تمام وجودش را فرا گرفت و خود را از ذهن نجيني بيرون كشيد!
همه جا سياه بود! رفته رفته به شكل عادي برگشت. باز همان خانه ي ريدل ها را ميديد... تمامي مرگخوارانش گردش نشسته بودند و با نگراني به چهراش نگاه ميكردند.
ايگور شروع به صحبت كرد:
- ارباب جونم حالت خوبه؟ بده پاچه هات رو بخارونم يه مار كه اينهمه ازش نداره! خودم يدونه پلاستيكيش رو واست ميخرم!
بليز:
- ارباب ما نتونستيم پيداش كنيم. بايد ما رو ببخشيد. جون ارباب عصباني نشو... نه تو رو خدا... چرا چشاتون اينقدر قرمزيش بيشتر شده؟!

ولدي بلاخره شروع به صحبت ميكنه: خفه شيد باوو. سخناني چند شنيدم!!! خشم ارباب برنگيخته شده.... اون چوبدستي منو بديد كه بايد يه سر برم فدراسيون كوييديچ با آلبوس كار دارم.
ادامه داد: يالا ايوان. داده بودمش به تو برقش بندازي واسم. بده چوبدست اربابت رو...
ايوان لبش را گذيد و رنگش سفيد شد!!!

:::فلش بك:::
ايوان روي يك صندلي نشسته و داره چوب دست ولدي رو توسط پارچه ي ابريشمي ساخته شده از ريش دامبل(!) برق ميندازه.
ساعت حدوداي هشته كه ناگهان احساس ميكنه فشاري از طرفين داره بهش وارد ميشه. بنابراين چوبدستي رو ميزاره رو صندلي و به سمت مرلين گاه رهسپار ميشه...

كمي اونطرف تر؛ موني در حالي كه به شدت دلپيچه داره از جلوي مبل راحتي ولدي با سرعت 400 مايل بر ساعت به مقدصد مرلين گاه عبور ميكنه...
ولدي در دل: ايول. معجون درست عمل كرد. حالا نوبت نجيني جونه كه كلي بساط خندي امشب رو را بندازه!

كمي آنطرف تر...
موني به در مرلين گاه ميرسه و ميبينه كه اشغاله!
بنابراين در حالي كه نوعي حركات بندري خاص! همراه با پيچش هاي كمر و رقص عربي!!! () به سمت نزديكترين صندلي ميره و روش ميشينه! تا بلكه از شدت فشار كم بشه!!!
"" شووورت... تيررررق"""
موني: گمونم خراب كردم خودمو...


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۶:۵۴:۳۰ پنجشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۶
[size=small]


Re: فدراسیون کوییدیچ
پیام زده شده در: ۱۷:۳۷ شنبه ۳۱ شهریور ۱۳۸۶
#79

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
تصویر کوچک شده




- یوووووووووووووووووهوووووووووووووووووووووووووووو

با سرعت سر میخورد و پایین میرفت. از این لوله به آن لوله. امکان ندارد کسی بتواند چنین راه پر پیچ و خمی را به خاطر بسپارد .. اما او با بقیه فرق داشت.

به سرعت لیز میخورد و جلو میرفت گاهی اوقات به چند راهی هایی میرسید اما او با مهارت یکی از لوله ها را انتخاب میکرد و وارد آن میشد ... همیشه خانه ریدل رو بخاطر چنین لوله کشی ای تحسین میکرد. هیچ وقت از گشت و گذار در آن خسته نمیشد.

هر چند که این فاضلاب بسیار غیر بهداشتی به نظر میرسید. بارها به ارباب گفته بود این پایین خیلی کثیف هست و حتما به یک نظافت احتیاج دارد. اما گوش ارباب بدهکار نبود. ارباب همیشه میگفت:

- نجینی ... ارباب کارهای مهمتری از رسیدگی به فاضلابهای خانه ریدل دارد!

او در حالی که خاطراتش را مرور میکرد همچنان در حال پیشروی بود اما دیگه باید برمیگشت ... ارباب شوخی ای ترتیب داده بود. او بهش سفارش کرده بود که آنی مونی راس ساعت هشت قرار است با دل درد بسیاری راهی دابلیوسی شود و نقشه اصلی برعهده او قرار داشت ... باید با سرعت از سوراخ مسترا بیرون میپرید و آنی مونی رو میترسوند! اما ...

نجینی متوقف میشود ... او در مسیری قرار داشت که قبلا از آن عبور نکرده بود ... دیوارها ، لوله ها و راهرو های آنجا را بخاطر نمیاورد . با خود گفت:

- نباید خونسردیمو از دست بدم باید هرچه سریعتر یکی از این راه ها رو انتخاب کنم! آها اون لولهه خیلی آشناست آره خودشه! فیش فیش!!!

چند لحظه بعد

دزدکی سرش را از داخل یکی از سوراخ های شیر آب بیرون می آورد و به بیرون خیره میشود ... قطعا اونجا هرجا که بود دابلیوسی خانه ریدل نبود . چه بدشانسی ای. راه را اشتباه آمده بود حالا باید برمیگشت و راه درست را پیدا میکرد.

نجینی با غرغر روشو برگردوند تا به درون سوراخ شیر آب شیرجه بزند که صدایی متوقفش کرد! با کنجکاوی به پشت سرش نگاه کرد ... دو تا از دستشویی ها پر بودند ... درهایشا بسته بود و نجینی نمیتوانست بفهمد چه کسانی پشت در هستند اما آن دو نفر هر که بودند از دیواره نازک بینشان با هیجان با هم صحبت میکردند ..


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۶/۶/۳۱ ۱۷:۵۴:۲۵



Re: فدراسیون کوییدیچ
پیام زده شده در: ۲۳:۳۹ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
#78

آلبوس پرسیوال ولفریک  دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۵ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۴:۰۹ جمعه ۱۲ بهمن ۱۳۸۶
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 281
آفلاین
آغاز به کار مجدد فدراسیون کوییدیچ
پس از برگزاری مراسم خدافظی برای مرلین کبیر که جهت تقدیر از زحمات وی انجام شد , گروهی جهت تحقیق و تفحص در درآمدها و خرج و برج فدراسیون کوییدیچ اعزام شد که پس از بررسی های صورت گرفته این گروه اعلام کرده اند که در طول این مدت اصلا فدراسیونی وجود نداشته که خرج و یا درآمدی داشته باشد.

در حقیقت هیچ مدرکی وجود نداشته است که مشخص کننده این امر باشد.با تحقیقات بیشتر, اکتشافات بیشتری پیدا شد از جمله اینکه مرلین کبیر و بینز دقیقا جهت عدم دسترسی به دخل و خرج توسط وزارتخانه, هیچ کارمندی را استخدام نکردند و به صورت کاملا دیکتاتوری بر کوییدیچ سلطه کردند.

در نتیجه این امر , مرلین کبیر را جهت بازرسی و بازخواست به ویزنگاموت فراخواندند و بینز از آن جهت که هیچ مجازاتی شامل حال وی نمی شد, بدون دادگاه تبرئه شد و به فعالیت و سمت قبلی خود در فدراسیون ادامه خواهد داد.پس از بحث و جدلهای فراوان در این مورد, سرانجام تصمیم بر این گرفته شد که یک هیئت بازرسی, نظارت مستقیم بر عملکرد فدراسون داشته باشد.در ضمن فدراسیون با جذب نیروهای جدید فعالیت خود را دومرتبه از سر بگیرد.باید دید آیا پس از این بحث ها , کوییدیچ دوباره همانند گذشته رونق خواهد گرفت یا خیر؟همگی امیدواریم که چنین اتفاقی بیفتد.


خوب این پست به نظر من پست متوسطی بود موضوعش خوب بود طنزش یکمی کم بود و از لحاظ نگارشی هم خوب بود فقط اگر یکم بیشتر رو موضوعش کار میشد پست خیلی بهتری میشد البته این پست خیلی به جا بود


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۶ ۱:۴۳:۵۳
ویرایش شده توسط پروفسور بینز در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱۶ ۰:۰۴:۴۴








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.