هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۹:۱۱ شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱

هافلپاف، مرگخواران

سدریک دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۳ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۲:۳۱:۲۷
از خواب بیدارم نکن!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
هافلپاف
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 699
آفلاین
لرد سیاه خوشحال شد. بسیار خوشحال. اما هنوز به اندازه‌ای خویشتندار بود که ذوق و شوقش را نشان نداده و ابهتش را حفظ کند.
- پس به آنان بگو غذاهایشان را برای ما بیاورند تا در ضیافتی پرشکوه میل کنیم.

نجینی به طرف سردسته آدمخواران رفت و مقادیری فس و اندکی هس و به مقدار قابل توجهی صس کرد. فس و هس‌ها در مغز مرگخواران نفوذ کرده و استخوان‌های تن و بدنشان را لرزانده و چیزی نمانده بود آنها را دیوانه کند، که نجینی متوقف شد و با لبخندی بزرگ، به طرف مرگخواران برگشت.

- چی شد؟ قبول کردن؟ از غذاهاشون برای ما هم میارن؟
- فس.

اسکورپیوس فریادی از شادی کشید و حدود یک متر به هوا پرید. چند دقیقه سپری شد و اسکورپیوس همچنان در هوا بود. منتظر بود به زمین برگردد، اما باز هم در میان زمین و هوا و در ارتفاع یک متری معلق بود. لحظاتی طول کشید تا بفهمد روی دستان بومیان قرار دارد.
- هی! چی کار می‌کنید؟ منو بذارید زمین ببینم! من داشتم پرش پیروزمندانه می‌کردم، قرار نبود منو رو هوا بگیرید!

اما بومیان گوش نمی‌دادند. بقیه مرگخواران هم فقط ایستاده و به اسکورپیوس زل زده بودند تا ببیند عاقبتش چه می‌شود.
اسکورپیوس همچنان فریاد می‌زد و کمک می‌خواست. تاجایی که اعصاب فرمانده‌ی بومیان در مرز خرد شدن قرار گرفت.
- دوست ما نجینی شام خواست. شما غریبه‌ها شام خواست. ما به شما شام داد. شام!

همزمان با فریاد "شام"، اسکورپیوس را بالاتر گرفته و به جماعت مرگخوار نشان دادند. ظاهرا تصور نجینی و مرگخواران از شام با تصور بومیان اندکی متفاوت بود.


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۸:۳۵ شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱

اسلیترین، مرگخواران

نجینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۸ دوشنبه ۸ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۰:۲۳:۱۰ دوشنبه ۱۸ دی ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 264
آفلاین
بلاتریکس داشت تاکتیک‌های حمله و دفاع رو بررسی می‌کرد که..

- فس!

- چمدون‌ت رو می‌خوای دخترم؟! اونم الان؟!

- خیلی مهم و فیس هصس سسص!

- اکسیو چمدونِ دخترمون!

لحظه‌ای بعد نجینی عکسی را با دُم‌ش از آلبومی که همراه داشت بیرون کشید و آن را به به بومیانِ جزیره نشان داد:

تصویر کوچک شده


بومیانِ جزیره دور عکس جمع شدند و سپس خنجرها و نیزه‌هایشان را در هوا تکان دادند و شروع به پایکوبی کردند. مرگخوارها و موسسانِ هاگوارتز سعی داشتند از ماجرا سر دربیاورند. بلاتریکس کنارِ نجینی ایستاد و منتظرِ یک حرکتِ اضافی از سمت بومیان شد. نجینی با فس و هس شروع به صحبت با لرد کرد. بعد از چند لحظه لرد گفت:

- پس اینها دوستانِ دوستان‌ت هستند فرزندم؟! اون‌ها غذا در اختیار دارند؟!

-


ویرایش شده توسط نجینی در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۵ ۲۰:۵۱:۱۷

"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۷:۴۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱

اسلیترین، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

اسکورپیوس مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۱ پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۲:۱۹:۳۱ جمعه ۳ فروردین ۱۴۰۳
از دست حسودا و بدخواها!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ایفای نقش
ناظر انجمن
پیام: 216
آفلاین
همین اینکه لرد سیاه و مرگخواران متوجه منظور بومی های جزیره میشن سعی می کنن آرامش خودشون رو حفظ کنن و راه حلی برای در امان موندن جونشون پیدا کنند ولی مرگخوارا آدم های ترسویی بودن و بعد اینکه قصد بومی ها رو فهمیده بودن آرامش شون رو از دست داده بودند.

- حالا چکار کنیم؟ من هنوز جوونم...حیفه به این زودی بمیرم.
- منو چی میگی؟ هنوز باید معجون های بیشتری درست کنم و اونا رو ثبت کنم.
- من خورده شم چی به سر وسایل نقاشیم میاد؟

بلاتریکس که حوصله و اعصاب درست حسابی نداشت و از این که مرگخوارا با کوچک ترین خطر اینقدر ترسو میشدند خونش به جوش اومده بود و اصلا هم آدمی نبود که همینطوری خوراک بومی های جزیره بشه یه قدم به جلو بر داشت و آماده نبرد با بومی های جزیره شد.

- درست فهمیدم کسی میخواست لرد سیاه رو بخوره؟

بلاتریکس منتظر جواب بومی ها بود ولی بنظر می‌رسید اونا قصد جواب دادن ندارن.

- خاله...اونا زبونتو بلد نیستن. بنابر این نمیشه باهاشون مذاکره کرد.

بلاتریکس نگاه تندی به اسکورپیوس کرد که باعث شد اون به سرفه کردن بیوفته و تا مرز تشنج بره و بفهمه نباید تو کار بلاتریکس دخالت کنه.
تو همین زمان بلاتریکس دوباره لبخند مخصوص خودشو می زنه و اینبار با یه استراتژی جدید یه قدم رو به جلو ور میداره.

- زبون ما رو که نمیفهمن. ولی زبون جادو رو شاید بتونن متوجه بشن.




پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۷:۰۳ شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
امروز ۱۰:۳۴:۵۴
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
پیام: 1504
آفلاین
لرد از روی زمین بلند شد و گرد و خاک را از روی ردایش تکاند و گفت:
- برای همین از ققنوس ها بدمان می‌آید!موجودات متزلزل و سست عنصری هستند!

مرگخواران و موسسان هاگوارتز هم از روی زمین بلند شدند و به اطراف نگاه کردند. دور تا دورشان را افراد لاغر اندامی احاطه کرده بودند که استخوانی بالای سرشان به موهای بلندشان گره خورده بود. ایوان با خوشحالی به استخوان ها اشاره کرد و گفت:
- فکر کنم اینها قطعات یدکی اسکلت میفروشن!

لرد کروشیویی روانه ایوان کرد و با دقت مشغول بررسی آن ها شد. یکی از بومی ها که نیزه ای چوبی با تیغه ای سنگی در دست داشت جلو امد و همان طور که نیزه را زمین میکوبید با صدای نخراشیده ای گفت:
- اکومبا باکومبا تاپونگا!

همه بهم نگاه کردند.قطعا هیچ کدام حتی یک کلمه از حرف های ان بومی را متوجه نشده بودند. بلاتریکس نگاهی به موسسان هاگوارتز انداخت و گفت:
- شما نمیدونین این زبون بسته چی میگه؟ به هر حال شما سال ها قبل از ما اینجا بودین!

سالازار دستی به ریش بزی اش کشید و گفت:
- ما سال هاست اینجا گیر افتادیم اما اولین باریه که این ها رو میبینیم! به نظرتون میتونیم با کلاه گروه بندی اصیل زاده هاشون رو تفکیک کنیم؟

بومی جزیره به دیگ بزرگی که روی آتش قرار داشت اشاره کرد. هکتور با دیدن دیگ به وجد آمد و فریاد زد:
- معجون سازن!به جان خودم معجون سازن! یه عالمه کارآموز معجون سازی مفت و مجانی برای من!

بومی دوباره اشاره ای به دیگ کرد، سپس به ان ها اشاره کرد و دستش را روی شکمش کشید. ذوق و شوق هکتور کور شد و اب دهانش را با صدای بلندی قورت داد!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۶:۳۳ شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۶:۴۷ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۴۰۲
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ناظر انجمن
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
لرد نگاهی به به ققنوس کرد.

- مگه اینا نباید گریه کنن؟ چرا این چماق کشیده سر ما.
- آتیشش بزنم ارباب؟
- نخیر. همینمون مونده بابای یه بچه ققنوس بی ریخت بشیم.
- بی ریختو با من بودی کچل؟

فک ملت مرگخوار از شدت تعجب به زمین چسبیده بود.

- این چه طرز حرف زدنه؟
- همینه که هست. یه مشت غریبه معلوم نیست از کجا پیداتون شده. سر دسته تون کجاست؟
- یارانمون ما هیچ خوشمون نیومد. اینو از جلو چشممون دور کنید بچه هاشو املت میکنیم میخوریم.

ققنوس در کمتر از چند ثانیه از رنگ سرخ به سرخ پر رنگ و آتیشی تبدیل شد و میشد دید که از سرش دود بلند میشه.

- داره آتیش میگیره ارباب. وقت مردنشه!
- ارباب پوست تخم هاشو میدین به من توش معجون بریزم؟

این جمله ی آخر باعث شد از ققنوس بیشتر از قبل دود بلند بشه.

- درباره ی... بچه های... من... چی... گفتی؟
- گفتیم قصد داریم املتشون کنیم. البته شاید هم نیمر...

هنوز جمله ی لرد تموم نشده بود که لرد با همراهی تمامی مرگخواران به انضمام موسسان هاگوارتز در هوا به پرواز در اومدن و اون سوی جزیره در آغوش عده ای لاغر اندام که استخونی روی سرشون بود پیاده شدن... قبلیه ی آدم خوار ها!


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۵:۴۶ شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
موسسان هاگوارتز به بحث ادامه می دادند و روونا اصرار به لزوم پر برای درست بودن این روند داشت.
- باید پر داشته باشه. این مار پر داره؟ من که چیزی نمی بینم. پر اینا رو گرم نگه می داره.

- لعنت به این شانس!

صدا، صدای نارلک بود که آخر این داستان را به خوبی می دید.
و درست هم می دید.
همه نگاه ها بطور همزمان به سمت نارلک برگشت.

- چیه؟ باز دیگه چیه؟ چی می خوایین؟ من مامانشون بشم؟ با نجینی ازدواج کنم و باباشون بشم؟ پرای وامونده مو بکنم و بدم به نجینی که همگی راحت بشیم و منم بقیه عمرم رو پیاده سر کنم؟ چیکار کنم من لک لک بدبخت بیچاره؟

نارلک خیلی عصبانی شده بود.

- چته چرا جزیره را روی سرت گذاشته ای؟ ما اصلا دامادی به زشتی و دراز منقاری تو می خواهیم؟ بچمون حس مادری پیدا کرده. بیا و بصورت منطقی برای این دخترمون توضیح بده که چرا نمی شه که مادر اون تخما باشه!

نارلک داشت فکر می کرد که واقعا چرا نجینی نمی تواند مادر تخم کبوتر باشد که ناگهان هوا تاریک شد!

برای تاریک شدن هوا خیلی زود بود... هنوز خیلی تا غروب باقی مانده بود.

سایه ای سیاه و سنگین روی جزیره افتاد. صدای بال زدن های آرام به گوش می رسید و بادی نسبتا شدید می وزید.

همگی به آسمان نگاه کردند و ققنوسی عظیم به آرامی روی درخت فرود آمد.

- ققنوس است؟ ما دچار افت فشار خون شدیم.
-چقدرم زشته.
- تخمای این بودن؟ مگه اینا آتیش نمی گرفتن!
-بکشین کنار ققنوسی نشین.

نجینی طاقت نیاورد و خودش را از بالای درخت به پایین پرتاب کرد. مرگخواران با اکراه و انزجار به ققنوس نگاه کردند. مایع ضد عفونی کننده بینشان دست به دست می شد.

ققنوس در حالی که نیم نگاهی به نارلک داشت پرسید:
- شما غریبه ها... با تخم های من کاری داشتین؟




پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۵:۳۰ شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱

اسلیترین، مرگخواران

نجینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۸ دوشنبه ۸ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۰:۲۳:۱۰ دوشنبه ۱۸ دی ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 264
آفلاین
- نجینی تا وقتی اینا به کبوترِ کامل تبدیل شن، مامان فس!

لردسیاه که متوجه قصد نجینی شده بود، لبخند شومی زد و با خونسردی درحالی که دست‌ش را روی معده‌اش گذاشته بود تا صدای اعتراضش را خفه کند گفت:

- دخترِ آینده‌نگری داریم!

- ولی ارباب شما الان گرسنه‌اید!

- وای عزیزم من می‌تونم روی تخم‌ها بشینم تا تخم‌ها کبوتر بشن!

- فکر نکنم تو اونقدر شجاع باشی که بتونی از اون مار بگیری‌شون!

- طبق مطالعاتی که انجام شده طولِ مدتِ جوجه‌آوری از تخم حدود ۱۸ روزه. پس باید بینیم چند روز از وجود این تخم‌ها می‌گ..

سالازار جلو آمد و حرف ریونکلا را قطع کرد:

- اینا مهم نیست. مهم اینه که ببینیم این کبوترها از کدوم نژادی هستن و آیا شایسته‌ی غذا شدن هستن یا خیر!


ویرایش شده توسط نجینی در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۵ ۱۵:۴۶:۱۷
ویرایش شده توسط نجینی در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۵ ۱۵:۴۶:۵۶
ویرایش شده توسط نجینی در تاریخ ۱۴۰۱/۵/۱۵ ۱۵:۵۱:۱۵

"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۳:۳۴ شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
نجینی با شنیدن صدای هکتور تلاش قابل تقدیری برای "شاخه درخت" به نظر رسیدن کرد. اما از آنجا که اخیرا رژیم غذایی‌اش را زیر پا گذاشته بود و صبحانه، نهار، شام و سه میان وعده پیتزا نوش جان می‌کرد، قطر اضافه کرده بود و زیاد، به شاخه درخت نمی‌ماند.

-عه! اینجایی!

نجینی با ناراحتی نیش درازی به هکتور کرد.
-نه فس!

-چی شد هک؟ دخترمون چی پیدا کرده؟

هکتور بی توجه به نیش دراز نجینی، سرکی پشت سر او کشید.
-عه... ارباب! کاش بودین و میدیدین... کبوتر بچه کرده.

تخم کبوتر دقیقا چیزی که باعث خوشحالی لرد سیاه بشود نبود. اما در آن وضع، همان هم غنیمت بود.
-میتونیم نیمرو بخوریم! بیارشون پایین!

دست هکتور به سمت تخم‌ها دراز شد و به همان سرعت، با فرو رفتن دندان نیش نجینی در مچ دستش، جمع شد.
-آی هواااار! آی داد! دستم فلج شد! آی!

نجینی سرش را از لای برگ های درخت بیرون برد.
-تخم کبوتر نه فس... نجینی مامان فس!

ملت مرگخوار با تعجب سعی کردند جمله نجینی را رمز گشایی کنند که لرد سیاه زودتر از آنها رمز گشایید.
-یعنی چی که می‌خوای مامانشون بشی؟ اونا پرنده‌ان... مامانشون باید پر داشته باشه... پر!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۳:۰۵ شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
امروز ۱۰:۳۴:۵۴
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
پیام: 1504
آفلاین
هکتور معترض شد:
- خب ارباب نارلک که قراره زحمت بکشه، خودش بره ببینه اون بالا چه خبره!

لرد دوباره چوب دستی اش را رو به هکتور تکان داد و گفت:
- اوامر همایونی ما را زیر سوال میبری هک؟ تصمیم گرفته شده و فرمان صادر شده. تو باید به بالای درخت بروی و نارلک هم تو را تا بالا مشایعت خواهد کرد!

نارلک با چراغ سبز لرد بال های سنگینش را گشود و بال زنان به بالای سر هکتور رفت و با پاهایش گوش های هکتور را گرفت و او را از زمین بلند کرد.
- آیییی نارلک! من نصف مغز رو نصف گوش کردی! ای...داد...کمک کنین!

کولی بازی هکتور کمکی به او نکرد و تغییری در عزم راسخ نارلک جهت اطاعت از فرامین لرد نکرد. نارلک هکتور را بالای درخت برد و بعد از تنظیم جهت سقوط گوش های هکتور را رها کرد! هکتور از بالا مانند سنگ روی درخت افتاد و مانند کوالا یکی از شاخه ها بغل کرد!

لرد از پایین فریاد زد:
- از درخت بالا رفتن که بلد نیستی، حداقل سعی کن از درخت پایین اومدن رو یاد بگیری!

هکتور که به روح تمام اجداد مرگخوارانی که سرش کلاه گذاشته بودند دورد فرستاد و سعی کرد از شاخ و برگ زیر پایش جایی برای پایین آمدن و رسیدن به نجینی پیدا کند.
- نجینی جان؟ پرنسس ارباب؟ کجایی؟ ببین عمو هکتور داره میاد پیشت!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: اسکله تفریحی
پیام زده شده در: ۱۰:۰۰ شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
هکتور بهت زده به خنده‌های شیطانی سایرین نگاهی کرد و جرقه های سبز و زردی از حفره مغزش بیرون زد.
-احساساتم جریحه دار شد!

لرد چوبدستی ‌همایونی‌ خود را نوازش وار روی شانه هکتور کشیدند.
-فکر می‌کنی یه کروشیو میتونه کمکت کنه؟

و هکتور متوجه شد نازی برای فروش ندارد. پس دمش را روی کولش گذاشت و دوان دوان به سمت درخت رفت.
-من... هکتور دگورث گرنجر...

شروع به بالا رفتن از تنه درخت کرد.
-بزرگترین معجون ساز قرن...

قدمی بالا رفت و به دنبال جای دستی گشت.
-ابداع کننده روش پخت معجون بدون شعله...

کمی بیشتر خود را بالا کشید...
-نویسنده کتابـ... آخ!

و با همان نصفه مغزی که داشت روی زمین چپه شد.
-بابا من معجون سازم... درخت نورد نیستم!

لرد سیاه نگاه چپ چپی به هکتور انداختند.
-زیرلب چی غرغر می‌کنی؟ یه درخت هم نتونستی بری بالا؟

و سری از تاسف تکان دادند.
-نارلک؟ این ملعون رو ببر بالای درخت!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.