هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: جمله های جذاب
پیام زده شده در: ۱۵:۳۵ دوشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۸۶

آقای الیوندرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۴ چهارشنبه ۱۴ آذر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۲۴ چهارشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۰
از دستت عصبانیم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 266
آفلاین
فصل 21

آدم فقط از این نماد استفاده می کنه که خودشو به افراد معتقد دیگه نشون بده به این امید که در این کاوش به هم کمک کنند. ( زینوفیلیوس لاوگود ، فصل بیست و یکم / قصۀ سه برادر ، صفحۀ 476 ؛ ترجمۀ ویدا اسلامیه )
اگر چه به دنیای فانی بازگشته بود به راستی به آن جا تعلق نداشت ( هرمیون ، فصل بیست و یکم / قصۀ سه برادر ، صفحۀ 480 ، ترجمۀ ویدا اسلامیه )
آدم می تونه ادعا کنه که هر چیزی واقعیه و اساس و اعتقادش این باشه که هیچ کس ثابت نکرده که اون چیز وجود نداره ( هرمیون ، فصل بیست و یکم / قصۀ سه برادر ، صفحۀ 483 ، ترجمۀ ویدا اسلامیه )
ساحره های متولد ما مه ، با مشنگ ها ازدواج می کنن.( رون ، فصل بیست و یکم / قصۀ سه برادر ، صفحۀ 486 ، ترجمۀ ویدا اسلامیه )
جادوی سر شب ، آخر شب باطل می شه ( رون ، فصل بیست و یکم / قصۀ سه برادر ، صفحۀ 486 ، ترجمۀ ویدا اسلامیه )
چوبدستی یاس کبود ، بگذار برو تو زود زود ( رون ، فصل بیست و یکم / قصۀ سه برادر ، صفحۀ 486 ، ترجمۀ ویدا اسلامیه )
قدرت هر چوبدستی فقط بستگی به جادوگری داره که ازش استفاده می کنه. ( هرمیون ، فصل بیست و یکم / قصۀ سه برادر ، صفحۀ 488 ، ترجمۀ ویدا اسلامیه )
ببخشید به دلایلی دیر شد.


چوبدستی ساز معروف
چوب می خوای؟
تصویر کوچک شده


Re: جمله های جذاب
پیام زده شده در: ۱۹:۳۴ چهارشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۸۶
#99

گراهام پريچارد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۲ پنجشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۰۳ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۹۰
از لندن
گروه:
کاربران عضو
پیام: 127
آفلاین
فصل های 33 ، 34 و 35

حتی با آن موی کوتاه نشده و لباس عجیبش، همان طور که رو به روی دختر ولو شده بود ، قیافه اش به طرزی غیر عادی تاثیرگذار و لبریز از اطمینان به آینده اش بود.( خاطرات اسنیپ ، فصل سی و سوم/ حکایت شاهزاده ، صفحه 764 ، ترجمه ویدا اسلامیه )

برای این کار که تو رو دست دیوانه سازها نمی دن! دیوانه سازها برای کسانی اند که کارهای واقعا بدی میکنند. اونا نگهبان آزکابان اند ، زندان جادوگرها. تو که از آزکابان سر در نمی یاری، تو خیلی-( اسنیپ ، سی و سوم / حکایت شاهزاده ، صفحه 765 ، ترجمه ویدا اسلامیه )

هری به اطافش نگاهی انداخت : در سکوی نه و سه چهارم ، اسنیپ کنارش ایستاده بود، کمی قوز کرده بود و در کنارش زن رنگ پریده و عبوسی بود که شباهت بسیاری به خودش داشت. اسنیپ به خانواده ی چهار نفره ای نگاه می کرد که در فاصله ی کمی از آنها ایستاده بودند. ( خاطرات اسنیپ ، سی و سوم/ حکایت شاهزاده ، صفحه 766 ، ترجمه ویدا اسلامیه )

هستيم، سيو، فقط من از بعضي از کساني که باهاشون مي گردي، خوشم نمي ياد! ببخشيد ، ولي من از اوري و مالسيبر بدم مي ياد! مالسيبر! اون چي داره؟ سيو؟ ترسناکه! مي دوني اون روز سعي ميکرد چه بلايي سر مري مک دانلد بياره؟( لي لي ، فصل سي و سوم / حکايت شاهزاده ، صفحه 772 ، ترجمه ويدا اسلاميه )

پس همه شونو مخفی کن. خواهش می کنم کاری کن که اون - اونا -صحیح و سالم بمونند. ( اسنیپ ، فصل سي و سوم / حکايت شاهزاده ، صفحه 776 ، ترجمه ويدا اسلاميه )

پسرش زنده ست. چشماش به مادرش رفته، دقيقا مثل چشم هاي اونه. مطمئنم که رنگ و حالت چشم هاي لي لي پاترو يادت هست، نه؟( دامبلدور ، فصل سي و سوم / حکايت شاهزاده ، صفحه 777 ، ترجمه ويدا اسلاميه )

اگر عاشق لی لی اونز بودی ، اگر واقعا عاشقش بودی ، پس کاملا معلومه که چه راهی رو باید در پیش بگیری. ( دامبلدور ، فصل سي و سوم / حکايت شاهزاده ، صفحه 777 ، ترجمه ويدا اسلاميه )

لرد سياه بر مي گرده و وقتي برگرده هري پاتر در معرض خطر بزرگي قرار مي گيره( دامبلدور ، فصل سي و سوم / حکايت شاهزاده ، صفحه 778 ، ترجمه ويدا اسلاميه )

بسيار خوب ، بسيار خوب. ولي به هيچ کس - نگو، دامبلدور! اين بايد بين خودمون بمونه! قسم بخور! تحملشو ندارم.... مخصوصا به پسر پاتر ... مي خوام بهم قول بدي! ( اسنيپ ، فصل سي و سوم / حکايت شاهزاده ، صفحه 778 ، ترجمه ويدا اسلاميه )

... يه آدم معمولي و پيش و پا افتاده ست، مثل پدرش متکبر و خودخواهه... يه قانون شکن بي کم و کاست، خوشحال و راضي از معروفيتش، عاشق جلب توجه، و بي تربيت و پر رو- ( اسنيپ ، فصل سي و سوم / حکايت شاهزاده ، صفحه 778 ، ترجمه ويدا اسلاميه )

سوروس، تو همون چيزي رو ميبيني که انتظار ديدنشو داري. به گزارش بقيه ي استادها، اين پسر، متواضع، دوست داشتني و نسبتا با استعداده. به نظر خود منم بچه ي دوست داشتني و خوبيه. ( دامبلدور ، فصل سي و سوم / حکايت شاهزاده ، صفحه 778 ، ترجمه ويدا اسلاميه )

علامت کارکاروف هم داره پر رنگ تر می شه. داره زهره ترک می شه، از عاقبتش وحشت داره؛ می دونی که بعد از سقوط لرد سیاه چه کمک زیادی به وزارتخونه کرده. ( اسنیپ ، فصل سي و سوم / حکايت شاهزاده ، صفحه 779 ، ترجمه ويدا اسلاميه )

همین که تونستی برگردی این جا ، خودش یه معجزه ست! نفرین اون انگشتر قدرت خارق العاده ای داره. تنها امیدمون در اینه که بتونیم جلوی پیشرفتشو بگیریم؛ فعلا نفرینه رو توی همون دست حبس کرده م-( اسنیپ فصل سي و سوم / حکايت شاهزاده ، صفحه 780 ، ترجمه ويدا اسلاميه )

مطمئن نیستم. شاید یک سال. نمی شه چنین طلسمی رو تا ابد متوقف نگه داشت. بالاخره روزی پخش می شه، از اون طلسم هاییه که به مرور زمان قوی تر می شه. ( اسنیپ ، فصل سي و سوم / حکايت شاهزاده ، صفحه 780 ، ترجمه ويدا اسلاميه )

فقط همین یه خواهش بزرگو ازت دارم ، سوروس ، چون مطمئنم که دارم به آستانه ی مرگ می رم و اطمینانم در این مورد به همون اندازه ایه که می دونم تیم چادلی کنونز آخرین تیم جدول رده بندی لیگ امساله. ( دامبلدور ، فصل سي و سوم / حکايت شاهزاده ، صفحه 783 ، ترجمه ويدا اسلاميه )

من برات جاسوسی کردم ، به خاطرت دروغ گفتم ، به خاطر تو جونمو به خطر انداختم. قرار بود همه ی این کارها برای صحیح و سالم نگه داشتن پسر لی لی پاتر باشه. اون وقت حالا به من می گی اونو بزرگ
کردی مثل خوکی که می پرورونند تا بعد اونو بکشند - ( اسنیپ ، فصل سي و سوم / حکايت شاهزاده ، صفحه 787 ، ترجمه ويدا اسلاميه )

به محفل ققنوس پیشنهاد می کنی که از چند طعمه استفاده کنند. معجون مرکب پیچیده. پاترهای یک شکل. این تنها چیزیه که ممکنه موفقیت آمیز باشه. فراموش می کنی که من این پیشنهادو بهت دادم. از طرف خودت بهشون پیشنهاد می دی. فهمیدی؟ ( اسنیپ ، فصل سي و سوم / حکايت شاهزاده ، صفحه 788 ، ترجمه ويدا اسلاميه )

اسنیپ کف اتاق خواب سابق سیریوس زانو زده بود. وقتی نامه ی قدیمی لی لی را میخواند ، اشک از نوک بینی عقابی اش سرازیر بود. ( اسنیپ ، فصل سي و سوم / حکايت شاهزاده ، صفحه 788 ، ترجمه ويدا اسلاميه )

اسنیپ صفحه ای از نامه را که امضای لی لی و محبتش بر آن بود، تا کرد و در داخل ردایش گذاشت. سپس عکسی را که در دست داشت از وسط پاره کرد، قسمتی از آن را برداشت که لی لی در آن می خندید و قسمتی را که جیمز و هری را روی زمین نشان می داد به زیر گنجه ی کشوها پرت کرد....( اسنیپ ، فصل سي و سوم / حکايت شاهزاده ، صفحه 789 ، ترجمه ويدا اسلاميه )

ضربه های کوبنده قلبش را در سینه حس می کرد. چه قدر عجیب بود که در هراس از مرگ ، سخت تر می تپید و شجاعانه او را زنده نگه می داشت. ( ذهن هری ، فصل سی و چهارم / باز هم جنگل ، صفحه
791 ، ترجمه ویدا اسلامیه )

ولی او در خانه بود. هاگوارتز اولین و بهترین خانه ای بود که می شناخت. او و ولده مورت و اسنیپ، این پسران طرد شده، همگی آن جا را خانه ی خود می دانستند...( ذهن هری ، فصل سی و چهارم / باز هم جنگل ، صفحه 797 ، ترجمه ویدا اسلامیه )

جیمز دقیقا هم قد هری بود. همان لباس های زمان مرگش را به تن داشت ، مویش نامرتب و آشفته، و عینکش مثل عینک آقای ویزلی، کمی کج بود. ( سنگ زندگی مجدد ، فصل سی و چهارم / باز هم جنگل ، صفحه 799 ، ترجمه ویدا اسلامیه )

سیریوس قد بلند و خوش قیافه ، و جوان تر از هر زمان دیگری بود که هری هنگام زنده بودنش دیده بود. در حالی که دست ها را در جیب هایش کرده بود و به پهنای صورتش می خندید، در کمال آرامش و وقار به سویش می آمد.( سنگ زندگی مجدد ، فصل سی و چهارم / باز هم جنگل ، صفحه 799 ، ترجمه ویدا اسلامیه )

لوپین نیز جوان تر بود و همان قدر نونوارتر؛ مویش نیز پر پشت تر و تیره تر بود. گویی از بازگشت به آن مکان آشنا شادمان بودک محل پرسه زنی های بسیار دوران نوجوانیشان. ( سنگ زندگی مجدد ، فصل سی و چهارم / باز هم جنگل ، صفحه 799 ، ترجمه ویدا اسلامیه )

لبخند لی لی از همه جانانه تر بود. وقتی به هری نزدیک می شد موی بلندش را به پشتش انداخت و با چشم های سبزش که بی نهایت مثل چشم های خودش بود، با ولع به چهره ی او نگاه کرد گویی دیگر هیچ گاه نمی توانست او را سیر تماشا کند. ( سنگ زندگی مجدد فصل سی و چهارم / باز هم جنگل ، صفحه 799 ، ترجمه ویدا اسلامیه )

دیگه تقریبا رسیدی. خیلی نزدیک شدی. ما..... خیلی به تو افتخار می کنیم. ( جیمز ، فصل سی و چهارم / باز هم جنگل ، صفحه 799 ، ترجمه ویدا اسلامیه )

به طرز عجیبی به نظرش می رسید که ارتباط میان بدن و ذهنش قطع شده است، پاهایش بدون هیچ دستور عمل آگاهانه ای کار می کردند ، گویی در بدنی که در آستانه ی خروج از آن بود مسافر بود نه راننده. ( ذهن هری ، فصل سی و چهارم / باز هم جنگل ، صفحه 801 ، ترجمه ویدا اسلامیه )

همه ی چشم ها به ولده مورت بود که با سر خم شده ایستاده و با دست های سفیدش محکم ابرچوبدستی را در مقابلش نگه داشته بود. هیچ بعید نبود که در حال دعا کردن باشد، یا شاید آهسته در ذهنش می شمرد و هری، آرام و بی حرکت در کناره ی آن صحنه ایستاده بود و به طور مسخره ای به یاد کودکی افتاده بود که در بازی قایم موشک می شمردند. ( ذهن هری ، فصل سی و چهارم / باز هم جنگل ، صفحه
802 ، ترجمه ویدا اسلامیه )

هیچ یک از مرگ خوارها تکان نمی خوردند. همه منتظر بودند: زمین و زمان منتظر بودند. هاگرید تقلا می کرد، بلاتریکس به نفس نفس افتاده بود، و هری به طرز بیان ناپذیری به یاد جینی افتاده بود و نگاه سوزانش و هدیه ی صمیمانه اش....( ذهن هری ، فصل سی و چهارم / باز هم جنگل ، صفحه 804 ، ترجمه ویدا اسلامیه )

من زنده م... تا وقتی اون زنده ست؟ ولی من فکر می کردم برعکس اینه! فکر می کردم هر دومون باید بمیریم. یا شاید جفتش یکیه؟ ( هری ، فصل سي و پنجم / کينگزکراس ، صفحه 810 ، ترجمه ويدا اسلاميه )

تو هفتمین جان پیچ بودی ، هری ، جان پیچی که اون به هیچ وجه قصد ساختنشو نداشت.( دامبلدور ، فصل سي و پنجم / کينگزکراس ، صفحه 810 ، ترجمه ويدا اسلاميه )

ولده مورت از جن های خونگی، از قصه های کودکان، از عشق و وفاداری و معصومیت هیچی نمی دونه و قادر به درکشون نیست. ( دامبلدور ، فصل سي و پنجم / کينگزکراس ، صفحه 811 ، ترجمه ويدا اسلاميه )

چوبدستی تو دیگه هم قدرت شهامت عظیمت رو در خودش داشت هم مهارت مرگبار خود ولده مودت رو: چوب بیچاره ی مالفوی دیگه چه شانسی برای مقاومت داشت؟ ( دامبلدور ، فصل سي و پنجم / کينگزکراس ، صفحه 812 ، ترجمه ويدا اسلاميه )

پسر عزیرم، اثر های چشمگیرش فقط ولدمورتو هدف قرار میداد، کسی رو که نسنجیده و بی خردانه ژرف ترین قوانین جادویی رو دستکاری کرده بود. قدرت غیر طبیعی اون چوبدستی فقط بر ضد اون کار می کرد. ( دامبلدور ، فصل سي و پنجم / کينگزکراس ، صفحه 813 ، ترجمه ويدا اسلاميه )

تو ارباب واقعی مرگی ، برای اینکه ارباب واقعی مرگ سعی نمی کنه از مرگ فرار کنه. اون می پذیره که باید بمیره و اینو می فهمه که در دنیای زنده ها چیزهایی هست که خیلی خیلی بدتر از مردنه. ( دامبلدور ، فصل سي و پنجم / کينگزکراس ، صفحه 822 ، ترجمه ويدا اسلاميه )

دلت براي مرده ها نسوزه ، هري. براي زنده ها دلسوزي کن و بيش تر از همه براي کساني که بي عشق و محبت زندگي ميکنند. شايد با برگشتنت ، بتوني کاري کني که روح هاي کم تري ناقص و عليل بشن و
خونواده هاي کم تري از هم بپاشند. اگر اين به نظرت هدف ارزشمنديه پس فعلا با هم خداحافظي ميکنيم.(دامبلدور ، فصل سي و پنجم / کينگزکراس ، صفحه 824 ، ترجمه ويدا اسلاميه )


[b][size=medium][color=33


Re: جمله های جذاب
پیام زده شده در: ۱۷:۵۶ سه شنبه ۹ بهمن ۱۳۸۶
#98

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
سلام

ممنون ، لطفا دوستانی که فصولی رو گرفتن سریعتر جملاتش رو معرفی کنن .

به تد :
مشکلی نیست ، میتونی اونها رو برداری


موفق باشید


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: جمله های جذاب
پیام زده شده در: ۱۶:۵۲ سه شنبه ۹ بهمن ۱۳۸۶
#97

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
- دیگه هیچوقت نمیایم اینجاها. نمی خوای اون دوران خوش رو به یاد بیاری؟ منظورم اینه که...این پادری رو ببین. چه خاطراتی...همونه که دادلی بعد از این که از چنگ دیوانه سازها نجاتش دادم روش استفراغ کرد...آخرش هم معلوم شد که ممنونم بوده، باورت میشه؟...تازه، تابستون پارسال، دامبلدور از همین در اومد توی خونه... (هری پاتر،فصل چهار/هفت پاتر،صفحه 59، ترجمه ویدا اسلامیه)

-راستش، هیچ کدوممون راست راستی از این کار خوشمون نمی یاد. فکرشون بکن اگه مشکلی پیش بیاد و ما برای همیشه به شکل قزمیت های عینکی و لاغر مردنی بمونیم چی؟ ( فرد ویزلی،فصل چهار/هفت پاتر،صفحه 64، ترجمه ویدا اسلامیه)

- وای، انگار تو خوشمزه تر از کراب و گویلی، هری.( هرمیون گرانجر، فصل چهار/هفت پاتر،صفحه 66، ترجمه ویدا اسلامیه)

-اه اه، بیل، به من نگاه نکن، خیلی زشت و کریه شدم. ( فلور دلاکور، فصل چهار/هفت پاتر،صفحه 68، ترجمه ویدا اسلامیه)

----

- ...اکسپلیارموس جادوی مفیدیه هری ولی از قرار معلوم درنظر مرگ خوارها اون در حکم امضای توست و من ازت تقاضا دارم که نگذاری اینطوری بشه. ( ریموس لوپین، فصل پنج/ افول جنگجو،صفحه 89، ترجمه ویدا اسلامیه)

- « هری بزرگترین امیدیه که داریم، بهش اعتماد کنین.» ( نقل قول ریموس لوپین از دامبلدور، فصل پنج/ افول جنگجو،صفحه 91،ترجمه ویدا اسلامیه).

- ثابت می کنم کی هستم کینگزلی، ولی بعد از دیدن پسرم، حالا اگه جونتو دوست داری برو کنار! ( آرتور ویزلی،فصل پنج/ افول جنگجو،صفحه 92، ترجمه ویدا اسلامیه)

- ...ببین...متنفذ شدم یعنی نفوذ دارم، منفذ دارم، منفذ...حالیت شد فرد؟ ( جرج ویزلی،فصل پنج/ افول جنگجو، صفحه 92، ترجمه ویدا اسلامیه)

- ما باید به هم اعتماد کنیم. من به همه تون اعتماد دارم و فکر نمی کنم هیچ کدوم از کسانی که توی این اتاقند منو به ولدمورت بفروشند. ( هری پاتر،فصل پنج/ افول جنگجو،صفحه 100، ترجمه ویدا اسلامیه)

- تو به من گفتی که این مشکل با استفاده از چوبدستی یکی دیگه حل میشه! ( ولد مورت،فصل پنج/ افول جنگجو، صفحه 105،ترجمه ویدا اسلامیه)

- هری اون داره زمام امور وزارتخونه و روزنامه ها ونیمی از دنیای جادویی رو به دست میگیره! نگذار توی کله ی تو هم بیاد. (هرمیون گرانجر،فصل پنج/ افول جنگجو،صفحه 106، ترجمه ویدا اسلامیه)

----
- ... تد تانکس بیشتر تکه های باقی مونده از موتور سیریوسو برام فرستاد و من اینجا...اِ...قایمش کردم یعنی نگهش داشتم. چیز خارق العادیه: یه واشیر اگزوز هست، فکر کنم اسمش همین باشه، باتری عال و بی نظیرش هم هست. این بهترین فرصته برای اینکه بفهمم ترمزش چطوری کار می کنه...(آرتور ویزلی،فصل شش/ غول بی بخار پیژامه پوش،صفحه 114، ترجمه ویدا اسلامیه)

- ولی این...این شبیه... معمولاً همه غول ها بی بخار پیژامه می پوشند؟(هری پاتر،فصل شش/ غول بی بخار پیژامه پوش،صفحه 121، ترجمه ویدا اسلامیه)

- خب...کار آسونی بود. فقط یه افسون جمع آوری به کار بردم. می دونین که...همون اکسیو. اون وقت کتاب ها از پنجره کتابخونه ی دامبلدور به پرواز در اومدند و یکراست وارد خوابگاه دخترها شدند. ( هرمیون گرانجر،فصل شش/ غول بی بخار پیژامه پوش،صفحه 125، ترجمه ویدا اسلامیه)

- تکه ی روح داخل جان پیچ برای بقا به شیء نگهدارنده ش وابسته است، به بنده ی جادو شده ش. بدون اون نمی تونه وجود داشته باشه ( هرمیون گرانجر، فصل شش/ غول بی بخار پیژامه پوش،صفحه 129، ترجمه ویدا اسلامیه)

-مثل جن های خونگی شدیم. البته با این تفاوت که از رضایت شغلی خبری نیست. هر چه زودتر این عروسی تموم بشه من خوشحال تر میشم. ( رون ویزلی، فصل شش/ غول بی بخار پیژامه پوش،صفحه 130، ترجمه ویدا اسلامیه).

*** ببخشید دیر شد، گرفتاریهای دیگه باعث 3 روز بد قولی شد! اگه امکانش باشه پرسی جان فصل های 9،8،7 رو هم بر دارم.***


ویرایش شده توسط تد ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۶/۱۱/۹ ۱۷:۰۴:۱۳

تصویر کوچک شده


Re: جمله های جذاب
پیام زده شده در: ۲۰:۴۱ دوشنبه ۸ بهمن ۱۳۸۶
#96

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۸ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۳:۰۰ دوشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۰
از کنار داوش
گروه:
کاربران عضو
پیام: 683
آفلاین
جمله های جذاب فصل 32


ذهن هری در حال سقوط بود, به طرز مهار ناپذیری به دور خود می چرخید و قادر به درک این حادثه ی محال نبود, زیرا امکان نداشت فرد ویزلی مرده باشد, تمامی نشانه های برخاسته از حواسش, دروغ بودند. ( ذهن هری, فصل سی و دو / ابر چوبدستی ، صفحۀ 734 ، ترجمۀ ویدا اسلامیه )

رون, ما تنها کسانی هستیم که می تونیم تمومش کنیم! خواهش می کنم-رون-ما ماره رو می خوایم, باید ماره رو بکشیم! ( هرمیون, فصل سی و دو / ابر چوبدستی ، صفحۀ 736 ، ترجمۀ ویدا اسلامیه )

اما هری می دانست رون چه حالی دارد: تعقیب جان پیچی دیگر کجا و لذت انتقام کجا, خودش نیز می خواست بجنگد, می خواست آنها را مجازات کند, کسانی که فرد را کشته بودند. ( ذهن هری, فصل سی و دو / ابر چوبدستی ، صفحۀ 736 ، ترجمۀ ویدا اسلامیه )

اتاق اسرار آمیزی که فقط خودش آن را یافته بود, اتاقی که مثل آن تالار بود, کشف آن نیاز به هوش و ذکاوت و کنجکاوی داشت...اطمینان داشت که پسرک نمی تواند دیهیم را بیابد...هر چند که دست نشانده ی دامبلدور, بسیار فراتر از حد انتظار او پیش رفته بود...بسیار فراتر... ( ذهن لرد ولدمورت, فصل سی و دو / ابر چوبدستی ، صفحۀ 737 ، ترجمۀ ویدا اسلامیه )

هاگرید در میان عنکبوت ها گم شد و هیولاها با جنب و جوش عظیمی, با جنبش خروشان در هم برهمی, در برابر هجوم طلسم ها, عقب نشینی کردند و هاگرید لا به لای دست و پایشان از نظر ناپدید شد. ( فصل سی و دو / ابر چوبدستی ، صفحۀ 743 ، ترجمۀ ویدا اسلامیه )

سگ تری یر نقره ای رون را دید که در هوا پدیدار شد, سوسوی ضعیفی زد و خاموش شد, سگ آبی هرمیون را دید که در هوا چرخی زد و بی نور شد, و چوبدستی خودش در دستش می لرزید و خودش کمابیش به استقبال فراموشی و بی خبری شتافته بود, و عده ی پوچی, رهایی از هر احساسی... ( فصل سی و دو / ابر چوبدستی ، صفحۀ 745 ، ترجمۀ ویدا اسلامیه )

بالاخره در ذهنش, دور تمامشان دیواری کشید, تمامشان را در فضای کوچکی جا داد که در آن لحظه جلوی نظرش نباشند, فکر فرد و هاگرید, نگرانی اش برای همه ی کسانی که درون و بیرون قلعه پراکنده بودند, همگی باید منتظر می ماندند, زیرا همان طور که هرمیون گفته بود این تنها راه خاتمه دادن به آن قایله بود. ( ذهن هری, فصل سی و دو / ابر چوبدستی ، صفحۀ 747 ، ترجمۀ ویدا اسلامیه )

ولی در آن هنگام, گویی واقعیت تلخ و آشکار در برابرش نمایان شد: تنها راه پیشرفتشان, کشتن آن مار بود و آن مار نزد ولدمورت بود و ولدمورت در انتهای آن تونل بود... ( ذهن هری, فصل سی و دو / ابر چوبدستی ، صفحۀ 748 ، ترجمۀ ویدا اسلامیه )

-...سرورم, مقاومتشون داره ضعیف میشه-
ولدمورت با صدای بلند و شمرده اش گفت:
-بدون کمک تو هم این اتفاق داره می افته. با اینکه جادوگر توانایی هستی, سیوروس, فکر نکنم الان وجودت چندان تاثیر گذار باشه. تقریبا به هدفمون رسیدیم...تقریبا. ( اسنیپ-ولدمورت, فصل سی و دو / ابر چوبدستی ، صفحۀ 749 ، ترجمۀ ویدا اسلامیه )

اجازه بدین پسره رو پیدا کنم. اجازه بدین پاترو براتون بیارم. می دونم که می تونم پیداش کنم, سرورم, خواهش می کنم. ( سوروس اسنیپ, فصل سی و دو / ابر چوبدستی ، صفحۀ 749 ، ترجمۀ ویدا اسلامیه )

نه, من جادوهای عادیمو اجرا کردم. منم که خارق العاده ام, نه این چوبدستی...شگفتی هایی رو که ازش انتظار می رفت از خودش نشون نداده. فکر می کنم این چوبدستی با اون چوبدستی که سال ها پیش از اولیوندر گرفتم هیچ فرقی نداره. ( لرد ولدمورت, فصل سی و دو / ابر چوبدستی ، صفحۀ 750 ، ترجمۀ ویدا اسلامیه )

هیچ کدومتون مثل من پاترو نمی شناسین. نیازی نیست که پیداش کنیم. پاتر خودش میاد پیش من. آخه من از ضعفش خبر دارم, از تنها نقطه ی ضعف بزرگش. اون از تماشای از پا در اومدن دیگران در اطرافش متنفره, اونم وقتی می دونه که به خاطر اونه که این اتفاق می افته. حاضر می شه به هر قیمتی که شده, تمومش کنه. خودش میاد. ( لرد ولدمورت, فصل سی و دو / ابر چوبدستی ، صفحۀ 751 ، ترجمۀ ویدا اسلامیه )

دستور عمل هام به مرگخوارها کاملا روشن بوده. پاترو دستگیر کنین. دوستانشو بکشین, هرچی بیش تر, بهتر- ولی خودشو نکشین. ( لرد ولدمورت, فصل سی و دو / ابر چوبدستی ، صفحۀ 751 ، ترجمۀ ویدا اسلامیه )

ولی من مایل بودم از تو حرف بزنم, سیوروس, نه هری پاتر. وجود تو خیلی برام با ارزش بوده. خیلی با ارزش. ( لرد ولدمورت, فصل سی و دو / ابر چوبدستی ، صفحۀ 751 ، ترجمۀ ویدا اسلامیه )

دنبال سومین چوبدستی رفتم, سیوروس. دنبال ابرچوبدستی, چوبدستی سرنوشت, چوب مرگ. اونو از صاحب قبلیش گرفتم. از قبر آلبوس دامبلدور برداشتمش. ( لرد ولدمورت, فصل سی و دو / ابر چوبدستی ، صفحۀ 753 ، ترجمۀ ویدا اسلامیه )

ابرچوبدستی متعلق به جادوگریه که صاحب قبلیشو کشته. تو آلبوس دامبلدورو کشتی. تا وقتی تو زنده باشی, سیوروس, ابرچوبدستی کاملا مال من نمی شه. ( لرد ولدمورت, فصل سی و دو / ابر چوبدستی ، صفحۀ 753 ، ترجمۀ ویدا اسلامیه )

نگاه آن چشمان سبز به دو چشم سیاه افتاد و لحظه ای بعد, گویی در ژرفای آن چشمان سیاه چیزی از میان رفت و آن ها را خالی و خیره و مات کرد. دستی که هری را گرفته بود به زمین افتاد و اسنیپ دیگر حرکتی نکرد. ( فصل سی و دو / ابر چوبدستی ، صفحۀ 755 ، ترجمۀ ویدا اسلامیه )

فصل 36 و موخره رو به زودی میفرستم.




Re: جمله های جذاب
پیام زده شده در: ۱۹:۳۹ دوشنبه ۱ بهمن ۱۳۸۶
#95

اسکورپیوس مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۹ یکشنبه ۱۶ دی ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۲۶ شنبه ۱۷ دی ۱۳۹۰
از .... نمي دونم... اينجا كجاست؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 71
آفلاین
خيلي ايده ي خوبيه... ايول!
چقدر شيرينين شما!
منم فصل هاي 22-27 , 31 رو بر مي دارم.... به زودي آماده مي شه...


ویرایش شده توسط اسكورپيوس مالفوي در تاریخ ۱۳۸۶/۱۱/۱ ۱۹:۵۷:۱۹

اين كه من تو رو مي خوام معلومه غيرمستقيم!
-----------
من قول شرف مي دم يك هافلپافي واقعي باشم.... به خون اصيلم سوگند!


Re: جمله های جذاب
پیام زده شده در: ۲۱:۳۷ یکشنبه ۳۰ دی ۱۳۸۶
#94

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
فصول گرفته شده کتاب 7 :

فصول 1 و 2 و 3 : پرسی ویزلی

فصول 4 و 5 و 6 : تد ریموس لوپین

فصول 33 و 34 و 35 : گراهام پریچارد

فصول 19 و 20 و 21 : آقای الیواندر

فصول 32 و 36 و موخره : آلبوس سوروس پاتر




فصول گرفته نشده کتاب 7 :

7 ، 8 ، 9 ، 10 ، 11 ، 12 ، 13 ، 14 ، 15 ، 16 ، 17 ، 18 ، 22 ، 23 ، 24 ، 25 ، 26 ، 27 ، 28 ، 29 ، 30 ، 31


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: جمله های جذاب
پیام زده شده در: ۲۰:۳۰ یکشنبه ۳۰ دی ۱۳۸۶
#93

آقای الیوندرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۴ چهارشنبه ۱۴ آذر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۲۴ چهارشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۰
از دستت عصبانیم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 266
آفلاین
خب این هم فصل نوزده و بیست( فصل بیست و یک بعدا داده می شود)

فصل 19

فقط یک گریفندوری واقعی می تونست شمشیرو از کلاه بیرون بیاره ( ذهن هری ، فصل نوزدهم / آهوی نقره ای ، صفحۀ 436 ، ترجمۀ ویدا اسلامیه )
صدا نکردن هرمیون و نسپردن انجام این کار به دست او را شجاعت به حساب می آورد ( ذهن هری ، فصل نوزدهم / آهوی نقره ای ، صفحۀ 437 ، ترجمۀ ویدا اسلامیه )
خب من- می دونی- برگشتم دیگه. البته اگر- می دونی- اگر تو هنوز بخوای که پیشت باشم ( رون ، فصل نوزدهم / آهوی نقره ای ، صفحۀ 440 ، ترجمۀ ویدا اسلامیه )
برای این که تو شمشیرو از توی برکه در آوردی . فکر کنم خودت باید این کارو بکنی ( هری ، فصل نوزدهم / آهوی نقره ای ، صفحۀ 442 ، ترجمۀ ویدا اسلامیه )
من میدونم اونی که باید ازش استفاده کنی تویی ( هری ، فصل نوزدهم / آهوی نقره ای ، صفحۀ 443 ، ترجمۀ ویدا اسلامیه )
همه ی آرزوهات شدنیه ، اما همه ی کابوس هات هم شدنیه ( جان پیچ ولدمورت ، فصل نوزدهم / آهوی نقره ای ، صفحۀ 444 ، ترجمۀ ویدا اسلامیه )
تقدیرت اینه که در سایه ی درخشش دیگران گم بشی ( جان پیچ ولدمورت ، فصل نوزدهم / آهوی نقره ای ، صفحۀ 444 ، ترجمۀ ویدا اسلامیه )
من اونو مثل یه خواهر دوست دارم و فکر کنم اونم نسبت به من همین احساس رو داشته باشه ( هری ، فصل نوزدهم / آهوی نقره ای ، صفحۀ 447 ، ترجمۀ ویدا اسلامیه )
این جور مسایل همیشه باحال تر از واقعیت به نظر می رسند ( هری ، فصل نوزدهم / آهوی نقره ای ، صفحۀ 448 ، ترجمۀ ویدا اسلامیه )
من دنبالت دویدم! صدات کردم! بهت التماس کردم که برگردی! ( هرمیون ، فصل نوزدهم / آهوی نقره ای ، صفحۀ 450 ، ترجمۀ ویدا اسلامیه )
اگه اینو بدونیم ، می تونیم مطمئن بشیم که کسانی که نمی خوایم ما رو ببینند ، ما رو نخواهند دید ( هرمیون ، فصل نوزدهم / آهوی نقره ای ، صفحۀ 452 ، ترجمۀ ویدا اسلامیه )
خوبه که آدم یه چوبدستی یدکی دم دستش باشه ( رون ، فصل نوزدهم / آهوی نقره ای ، صفحۀ 456 ، ترجمۀ ویدا اسلامیه )
این بهترین چیزی بود که می تونستی انتظارشو داشته باشی ( هری ، فصل نوزدهم / آهوی نقره ای ، صفحۀ 456 ، ترجمۀ ویدا اسلامیه )

فصل 20

حتما به همون دلیلی که وقتی زنده بود اونو بهت نداد ( رون ، فصل بیستم / زینوفیلیوس لاوگود ، صفحۀ 460 ، ترجمۀ ویدا اسلامیه )
رون : حتما می دونسته که من رفیق نیمه راه می شم و می رم.
هری : نه ، حتما می دونسته که همیشه می خوای برگردی. ( هری و رون ، فصل بیستم / زینوفیلیوس لاوگود ، صفحۀ 460 ، ترجمۀ ویدا اسلامیه )
فقط موضوعیه برای خنده ی اونایی که از دامبلدور خوششون نمی اومد ، برای اونایی هم که فکر می کردن اون خیلی خوب بوده ، حکم توهین رو داره ( رون ، فصل بیستم / زینوفیلیوس لاوگود ، صفحۀ 460 ، ترجمۀ ویدا اسلامیه )
فقط باید اعتماد به نفس داشته باشی ( هرمیون ، فصل بیستم / زینوفیلیوس لاوگود ، صفحۀ 461 ، ترجمۀ ویدا اسلامیه )
این چیزیه که تو خودت باید بهش پی ببری ( هرمیون ، فصل بیستم / زینوفیلیوس لاوگود ، صفحۀ 465 ، ترجمۀ ویدا اسلامیه )


چوبدستی ساز معروف
چوب می خوای؟
تصویر کوچک شده


Re: جمله های جذاب
پیام زده شده در: ۱۳:۰۰ پنجشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۶
#92

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
سلام


ممنون ، این فصل ها ثبت میشه ، فقط فراموش نکنید که از زمانی که درخواست دادید ، تا ده روز فرصت دارید .

به آلبوس :
مشکلی نیست ، موخره هم حساب میشه


موفق باشید


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: جمله های جذاب
پیام زده شده در: ۸:۴۲ پنجشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۶
#91

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۸ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۳:۰۰ دوشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۰
از کنار داوش
گروه:
کاربران عضو
پیام: 683
آفلاین
منم فصل های 32, 36 و موخره رو بر می دارم.

موخره خودش یک فصل حساب میشه یا نه؟
قبول کنید دیگه... فصل 36 خودش به اندازه ی 3 تا فصل جمله ی جذاب داره. خیلی زیاده. همین 3 تا رو من بر می دارم.


ویرایش شده توسط آلبوس سوروس پاتر در تاریخ ۱۳۸۶/۱۰/۲۷ ۸:۵۲:۳۵








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.