سيريوس كسي بود كه ميخواست دلاورانه كشته بشه.
نه اينكه دوستاش برن بجنگن اون راحت تو خونش لم بده.
اون ميخواست حس سودمنديشو به ديگران ثابت كنه و بخاطر همينم از دامبلدور گلايه داشت كه چرا نميذاره از خونه بياد بيرون.
به سيريوس حس پوسيدن و افسردگي دست داده بود و ميخواست به هر نحو ممكن، وجودشو به ديگران اثبات كنه و بخاطر همينم شجاعانه كشته شد.
درون شرايط هم به هيچ وجه نميشد از ساعت زمان استفاده كرد. درون هاج و واج پشه هم پر ميزد، چه عمدي و چه غيرعمدي كشته ميشد. چه برسه به اينكه هري در حال جنگيدن يه كپي از خودشو ببينه كه ميخواد سيريوسو نجات بده!

بهرحال حقيقت رو بايد قبول كرد. چه خوش و چه ناخوش و تلخ.
ولي من باز هم نميخوام باور كنم كه سيريوس مرده، مثه كساييكه نميخوان باور كنن كه ولدمورت با تمام قدرت بازگشته!
