میخوام یه خاطره براتون تعریف کنم از احد بوق:
(طبق عادت همیشگی وقتی بابا بزرگا دارن یه داستان رو شروع میکنن ،میگن:دلم براتون بگه که:)
دلم براتون بگه که:
این ماجرا برمیگرده به زمانی که من و دامبلدور با هم میرفتیم به هاگوارتز(حالا نپرسین چطوری میشه? که تعداد درسایی که من به خاطر دامبل افتادم تا ان به من برسه معلوم میشه).
روزی روزگاری در مکزیک....... نه ببخشید هاگوارتز:
سه شنبه بود . مثل هر هفته توی این روز کلاس دفاع در برابر جادوی سیاه رو داشتیم.و من طبق معمول به خاطر اینکه دیگه به سن قانونی رسیده بودم و در هاگوارتز اقامت نمیکردم دیر به مدرسه میرسیدم.
_ای داد نیکلاس تو که بازم دیر کردی؟
این البوس بود که جلوی سالنی که به کلاس دفاع در برابر جادوی سیاه ختم میشد ،ایستاده بود وداشت من رو خطاب قرار میداد.
_تو که میدونی البوس ، تا این پرنل من رو ول کنه ! و امر ونهی هاش تموم بشه خیلی طول میکشه!
_خوب حالا خیالی نیست، وایساده بودم با هم بریم سر کلاس . .... بریم ......بدو که دیر شد.....
من و البوس دوان دوان به سمت کلاس رفتیم. خوشبختانه استاد این درس هنوز نیومده بود. (به دلیل مسائل امنیتی حافظه ای از گفتن نام این استاد معذورم
). و ما با خیال راحت رفتیم و روی نیمکت اخر توی کلاس نشستیم.
_دیروز رفته بودم به این فروشگاه زونکو ، خبرشو شنیدی که ! تازه تاسیس شده.
_جدی میگی ؟ اره شنیدم ،میگن خیلی وسایل خوب داره ،حالا چیزی هم خریدی؟
_بیشتر پرنل غر غر کرد . ولی تونستم یه .........
بعد در حالی که دستم رو توی جیبم کرده بودم ، یه بطری عجیبا غریبا ! در اوردم، و ادا مه دادم:
_چی..زی بردارم که خودمم نمیدونم چیه؟ توی اتاق ازمایشات بود ! مسئول اونجا هم میگفت ، دارن روش کار میکنن.........
البوس تا این حرف من رو شنید سریع بطری رو ازمگرفت وگفت:
_یعنی تو چیزی رو برداشتی که هنوز معلوم نیست چیه؟ و چه عواقبی ممکنه داشته باشه؟
تا این حرف رو از البوس شنیدم ، چنگ زدم و ان بطری رو ازش گرفتم .
_چیه بازم ترسیدی؟؟ تازه من نگفتم ازش کلا چیزی نمیدونم؟ فروشنده میگفت ،این مایع بیشتر برای جلب رضایت به کار میره !
دارن روش کار میکنن که هر کسی این رو بخوره مجذوب اون چیزی بشه که در همون لحظه بهش دست میزنه! به نظرت خیلی کاربرد داره ،نه؟؟؟؟ از دیروز میخوام رو پرنل ازمایشش کنم ولی دلم نمیاد؟؟ گفتم بیارم بدمش به استاد شاید بالاخره از یه چیزی تو زندگیش خوشش بیاد!!!
_فکر نمیکنم من انقدرخرفت شده باشم فلامل که از موجودی مثل تو خوشم بیاد............
این صدای استاد بود که تازه وارد کلاس شده بود و تونسته بود اخر صحبت های ما رو چسته گریخته بشنوه،
استاد در حالی که پشت میزش میرفت ادامه داد:
_خوبه من چند دقیقه دیر کردم! باید کلاس رو داغون کنید؟
من داشتم بطری رو دوباره توی جیبم بر میگردوندم تا نکنه استاد چشمش به ان بیفته که،استاد گفت:
_نیکلاس ان چیه تو دستته؟ فکر میکنی ما درس معجون سازی داریم؟ چرا اینو با خودت اوردی؟ سریعا بیارش اینجا باید ببینم چیه؟
من که میخواستم بطری رو توی جیبم بزارم ،گفتم:
_نه استاد این چیزی نیست ! دارو مونه ! قراره هر روز صبح بخوریمش!
_فلامل تو هیچ وقت نتونستی چیزی رو از من پنهان کنی ،پس بهتره ان رو سریع بیاری پیش من وگرنه.......اکسیو......
استاد بطری رو از دستان من ربود و ادا مه داد:
_اصلا به حرکت کودنی مثل تو نیاز نیست !خوب بزار ببینم این چیه؟ یه نوشیدنی!! ببینم میخوای این رو از من پنهان کنی؟ یعنی من ارزش خوردن این نوشیدنی رو ندارم؟ گرچه هیچوقت از معجون ها سر در نیاوردم ولی رنگ و بوش نشون میده که باید چیز خوبی باشه!
استاد بدون اینکه بزاره ما عکس العملی نشون بدیم ،سریعا در حالی که یک دستش بطری و دست دیگرش چوب دستیش بود ،یک قلب از محتویات بطری رو سر کشید،
من که به شدت ترسیده بودم سریع به طرفش رفتم و بطری رو ازش گرفتم ،ولی او تو حال خودش نبود و درحالی که چشمهایش سه بار تغییر رنگ داد گفت:
_فکر میکنم این چوب دستی عزیز ترین و مهلک ترین چیزیه که توی عمرم داشتم !
و بعد در حالی که چوب دستی را بقل میکرد ادا مه داد:
_تو تنها چیزی هستی که میتونم بهش اعتماد کنم،(بعد ها این چوب دستی به عنوان ابر چوبدستی به جویندگان یادگاران مرگ غالب شد)
من که تازه متوجه شده بودم این نوشیدنی دقیقا همون کاری رو میکنه که متصدی ان میگفت سریع ان رو برداشتم و با البوس از کلاس خارج شدم،
_میدونی با این میتونیم چه کارا که بکنیم؟ نظرت چیه تا شب کل مدرسه رو متحول کنیم؟
_نیکلاس هنوز اثرات این معجون مشخص نشده تو نمیخوای صبر کنی ببینیم اوی این استاد چه طور میشه؟
ولی این بحث ها تو گوش من نمیرفت و تاشب بیش ار نصف مدرسه دنبال یه چیزی میرفتن..........
البته این کارمن نتایج بسیار دل انگیزی رو داشت که چون در ان موقع کسی قادر به درک ان ها نبود ،هم من و هم البوس رو از مدرسه اخراج والبته مدرسه تا پایان ان سال به علت مشکلات فنی! تعطیل شد.
(از نتایج این معجون خلق وسایلی چون:شمشیر گریفندور،فنجان هافلپاف و........ بود و البته اخرین محتوی این بطری که بعدا منسوخ اعلام شد چون راه گریزی نداشت ،را البوش در حالی که دستش در دستان گریندل والد بود نوشید
).
شناسه ، شناسه ، شناسه.
هنگامی که به دنبال من آمدی تا تو را برای خودم انتخاب کنم ، حس خوبی نداشتم ، اما به خاطر خودت ، انتخابت