هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۱۵:۴۴ یکشنبه ۱۰ دی ۱۳۹۶

دورا ویلیامز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۷ شنبه ۳ تیر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۲۱:۰۶ دوشنبه ۱۸ فروردین ۱۳۹۹
از اتاق مد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 206
آفلاین
آدر تقلایی برای آزاد شدن دست و پاهایش انجام داد که نه تنها آزادیی برایش به ارمغان نیاورد بلکه منجر شد تلسکوپی بر روی شقیقه‌اش بنشیند.

_ دست و پا زدنت فقط خستت میکنه کوچولو پس تلاش نکن! رئیس حالا قراره چکارش کنیم؟
_ تا شکنجش اعتراف کنید.
_ اعتراف به چی؟
_ به خودمون اونش مربوطه!

آدر همیشه میدانست که رز اونقدرها هم مهربان نیست. در همان لحظه فردی پفکی همان طور که ساطوری را بر روی زمین میکشید و صدای آزار دهنده‌ای را ایجاد میکرد وارد اتاق تاریک و نمور مافیا شد. آدر با خود فکر کرد:
_ ای کاش بازیکن بنفش جامگان بودم و نجات میافتم!

با این حال بنفش پوش نگاهی خصمانه به شخصی که بالای سر آدر بود انداخت و بعد تعظیمی کوتاه به رئیس کرد.

_ قربان دیشب تا سحر فیلم کره‌ای دیدم. از ناخناش شروع کنم یا با چوب بین زانواش رو باز کنم؟

آدر بر خود لرزید. ای کاش لاقل انقدر از لی مین هو تعریف نمیکرد! آخر دورا از خدای اعتماد به نفس متنفر بود و میگفت مغرور یکی اونم دورا! و بارها اون کلیپ... اه داشت به چی فکر میکرد؟

شکنجه گر که صورت خود را با پارچه‌ای ارغوانی پوشانده بود. اما با این حال از چشمان نقره‌ای رنگش تممام افکار پلیدد آشکار بود. چشمانش را بست.
با اولین فریادی که در اتاق پیچیده شد، آدر احساس سرمایی در وجودش کرد. لابد بر رویش آب ریخته بودند. اما هنگامی که چشمانش را گشود، خود و زمین اطرافش را خشک دید. پس سرش را بالا آورد و با روحی مواجه شد که روزی او را عاقل و مهربان میپنداشت. قرار بود به چه اعتراف کند؟ چرا این همه رئیس جمهور گرد هم جمع شده بودند و چرا نوچه‌هایشان و رئیس اصلی را میشناخت؟



پاسخ به: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۲۱:۵۸ شنبه ۹ دی ۱۳۹۶

هافلپاف، محفل ققنوس

رز زلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۳۱ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
از رنجی خسته ام که از آن من نیست!
گروه:
ایفای نقش
محفل ققنوس
هافلپاف
مترجم
کاربران عضو
پیام: 1125
آفلاین
پشت پرده!

اتاق كه نه، كنجي تاريك بود. درست مثل يك مافياي درست حسابي!

اعضاي مافيا به دليل يه جلسه ي مهم و اضطراري دور هم گرد آمده بودند.
وسط اتاق، ترامپ شاخ شمشاد، با صندلي چرخدارش بازي مي كرد. نتانياهو با خلال دندان هايش ابزار آلات جنگ مي ساخت.
از طرفي ريس جمهور گمنام جيبوتي در را بي توجه به سران كشور هايي كه ازش مي خواستند هر بار اين در را محكم نبندد، مي كوبيد و لفت د گروه مي داد.

هنوز آنجلا مركل ريس جمهور مذكور را اد نكرده بود كه پرده كنار رفت و نور روشني و حقايق به كنج تابيد و اعضا ريس مافيا را رويت كردند.

- گفتم من كه نكنين اينطوي خوب. ميشيم مظنون يه وقت لو مي ريم. قرار نبود كه ببره بويي از ماها.

ترامپ مثل يك بچه ي خطاكار با چشم هاي گربه اي درشت شده و مظلوم به ريس مافيا زل زد.

- شرمنده تون...من الان بايد برم...ادم كنين بعدا...مي بينتون.

و اينگونه بود كه شورا بي شيخ ادامه يافت.


ویرایش شده توسط رز زلر در تاریخ ۱۳۹۶/۱۱/۲۰ ۲۱:۰۴:۳۹



پاسخ به: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۲۲:۵۵ جمعه ۸ دی ۱۳۹۶

آدر کانلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ جمعه ۱۳ مرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۶:۴۸ چهارشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 87
آفلاین
چند روز بود که به همه چیز مشکوک شده بود. از دامبلدور و محفل ققنوس گرفته تا چمن حیاط هاگوارتز! وقتی چشم چپ گبین بیرون می زد ناخود آگاه اخم صورتش را می پوشاند و از خود می پرسید :
- چرا همش چشم چپش بیرون می زنه؟ نکنه حقه ای تو آستین داره؟

گبین بیچاره به خاطر اخم های احمقانه ی آدر به اشتباه فکر کرد که آدر از او بدش می آید و یکی دو باری نزدیک بود با هم دعوا کنند. یا آدر وقتی رز را می دید که ذوق زده به گل هایش آب می دهد با خودش می گفت :
- چرا انقدر به گلش علاقه داره؟ نکنه اون گل یک جور گیاه سمی و شیطانیه؟

یا وقتی رودولف را می دید که هرگز از قمه هایش جدا نمی شود این فکر به ذهنش می زد که او نقشه ی قتل کسی را دارد. حتی به مهربانی رز زلر هم مشکوک شده بود! با خود فکر می کرد که نکند پشت این مهربانی یک چهره ی خشن و مرگبار باشد؟
نمی دانست چرا ولی در آن چند روز نمی توانست به هیچ کس اعتماد کند. شاید به خاطر این بود که پیام شخصی هایش در گروه تلگرامی توسط کسی که فکرش را هم نمی کرد پخش شده بود!
همه ی دنیا یک جور عوضی شده بود. انگار واقعیت پشت پرده ی تاریک و گنگی پنهان شده بود که آدر نمی توانست آن سویش را ببیند. چند روزی گذشت. بچه های هافل از این رفتار های عجیب او حیرت کرده بودند. البته پیوز که پیر دانای هافلپاف بود به بچه ها گفت که نگران نباشند. این شک ها و رفتار های عجیب از علایم دوران نوجوانی و جوانی است و می گذرد. بچه ها هم به حرف پیوز اعتماد کردند و خیالشان راحت شد که این رفتار ها گذری هستند. البته هیچ کس به آدر در اینباره چیزی نگفت.
ولی هر روز بدبینی آدر به دنیای اطرافش بیشتر می شد. دیگر به صداقت گریفیندوری ها و به اینکه آیا قلب واقعا در سمت چپ است هم مشکوک شده بود. یک روز به خودش آمد که دید به کل هاگوارتز و دنیای جادوگری شک دارد!
آیا واقعا اینجا واقعا هاگوارتز است؟ آیا هاگوارتز برای اهداف و نقشه های پلیدی درست شده؟
یک صبح جمعه ی تعطیل که هر یک از بچه های تالار برای کاری به بیرون رفته بودند آدر در تالار خصوصی تنها بر صندلی چرمی کنار پنجره نشسته و کتابی درباره ی خیانت های تاریخ جادوگری می خواند. آهی کشید و چشمانش را مالاند. از پنجره ی تالار که رو به حیاط هاگوارتز است به بیرون نگاه کرد. آسمان صاف و آفتابی بود. برای شنبه تکلیف خاصی نداشت. تصمیم گرفت به بیرون برود و هوایی تازه کند. کتاب تاریخش را بست. شکمش قار و قور می کرد. کتاب تاریخ را در کتابخانه ی تالار گذاشت. نظرش عوض شد. تصمیم گرفت اول به آشپزخانه ی تالار برود و برای خودش یک ساندویچ درست کند و بخورد و بعد به بیرون برود. به آشپزخانه رفت. پرتو های زرد و گرم خورشید از پنجره به داخل می ریخت. میز گرد و چوبی صبحانه در وسط آشپزخانه بود. به سمت یخچال رفت و درش را باز کرد. خشکش زد. حتی نمی توانست پلک بزند و برای لحظاتی مبهوت به آنچه که در یخچال بود نگاه می کرد.
یک مرد چاق و با قدی متوسط خودش را به زور یخچال جا کرده و لبخند می زد. شکم بر آمده و چاقش از همه ی هیکلش جلو تر بود و چشم های آبی ملایمی داشت. یک لباس بلند پوشیده بود که بر قطعه قطعه اش پرچم آمریکا نقاشی شده بود. یک کلاه استوانه ای بلند هم بر سرش گذاشته بود که آن هم عکس پرچم آمریکا را داشت. موهای بور و نازکش بر کله اش به سمت راست شانه شده بود و با غرور اخم به آدر نگاه می کرد.
آدر از سیاست ها و تاریخ مشنگ ها هیچی نمی دانست. وگرنه حتما او را می شناخت. آخر چه کسی در دنیای مشنگی هست که رییس جمهور آمریکا ترامپ را نشناسد؟
آدر عقب رفت. مرد خود را از توی یخچال بیرون کشید.
- خدای من! تو دیگه کی هستی؟

لبخند بر صورت مرد پهن تر شد و دندان های آشغال زردش دیده شدند. قدمی به سمت آدر برداشت و گفت :
- دستای پشت پرده!
- چی؟
- دستای پشت پرده!
- یعنی چی؟
- دستای پشت پرده!
- کجا؟
- دستای پشت پرده!
- چه چیزی؟
- دستای پشت پرده!

آدر جوش آورد و داد زد :
- ااااه. هر چی می گم نگو دستای پشت پرده! مثل آدم خودتو معرفی کن و بگو کی هستی؟

ناگهان در بسته شد. آدر برگشت. بله ، همانطور که گفته شد متاسفانه آدر هیچی از دنیای مشنگی نمی دانست وگرنه او را هم می شناخت. آن مردک نسبتا چاق چشم آبی ، مو سفید عوضی هم کسی نبود جزء نتانیاهو رییس جمهور اسراییل. بی مقدمه داد زد :
- ما اومدیم تا ذهن تو رو عوض کنیم. می خوایم دیوونت کنیم آدر. ما تک تک همگروهی ها و دانش آموزای هاگوارتز و احمق و تهی می کنیم.
- تو از کجا پیدات شد؟
- ما باید ارزش ها و باور های مردم دنیا رو عوض کنیم و همه رو غرب زده و بی دین کنیم. اون موقع کشور ها تبدیل می شن به لانه های زنبور عسلی که زنبور هاش هیچ کاری برای محافظت از لونه شون نمی کنن. ما می تونیم عسل لونه ها رو بکشیم برای خودمون. نظم نوین جهانی ما اینه. به من نگو که این کار اشتباهه. این حرفی که می گم تجربه ی سال ها جنگ با روسیه است و جواب داده. وقتی مردم تغییر می کنن حکومت ها هم عوض می شن. ایرانی ها فکر می کنن که با دموکراسی و رابطه با ما می تونن پیشرفت کنن. اون احمق ها به زودی حکومتشون رو بر انداز می کنن و برده ی ما می شن. وقتی به خودشون میان که می بینن آمریکا همه ی سرمایه های کشورشونو غارت کرده و اون موقع برای تغییر خیلی دیره.
چشم های نتایاهو برق می زدند. آب دهان آدر خشک شد. عضلات بدنش سفت و آماده ی حمله شدند. مثل اینکه با یک مشت دیوانه طرف بود. به نظر نمی آمد درگیری با آنها کار چندان سختی باشد. هر دو یک مشت پیر زبار در رفته ی دیوانه بودند.
ناگهان آنتوان لاوی از پنجره سرش را داد داخل و گفت :
- دستای پشت پرده!

ترامپ یک ساعت از قدیمی از جیبش در آورد و از زنجیرش گرفت و آن را تاب داد. همه با هم شروع کردند :
- دستای پشت پرده!
همه با هم می گفتند و آرام آرام به سمت آدر می آمدند. نتانیاهو می خندید و بشکن می زد. آنتوان لاوی به داخل آشپزخانه آمد. مرلین منسون و گروهش از کابینت ها بیرون پریدند و شروع کردند به ساز زدن. با گیتار برقی هایشان خشن ترین صدا ها را تولید می کردند و مرلین منسون در حالی که دیوانه وار سرش را بالا و پایین می داد جیغ می کشید :
- دستای پشت پرده!

چند ثانیه ی بعد شیخی که بر حسب تصادف رییس جمهور ایران هم بود از تو هوا ظاهر شد. در حالی که بر میز دور خودش می چرخید و ردایش تکان می خورد همراه با بقیه شعار دستای پشت پرده سر داد. بعد سر و کله ی خیلی های دیگر مثل مایکل جکسون و شاهین نجفی از در و دیوار پیدا شد. قلب آدر در سینه فرو ریخت. در آشپزخانه قل قله ای بود و او در گوشه ی اتاق با مشت های بسته اش ایستاده بود و شر شر عرق می ریخت. چشم هایش از وحشت گشاد شده و بدنش یخ کرده بود. هر لحظه جمعیت به سوی او می آمد. جمعیت صد ها نفری که شعار دستای پشت پرده می دادند که ثانیه به ثانیه به تعدادشان اضافه می شد. تازه می خواست به جلو حمله کند و جمعیت را به سمت در بشکافد که کسی محکم از پشت بر سرش کوبید.سرش به شدت گیج رفت بر زمین افتاد. صدایی در گوشش زنگ می زد. دو نفر از دستای پشت پرده از پهلو های آدر گرفته و بلندش کردند. همه در یک لحظه ساکت شدند و سکوت سنگینی بر همه جا حاکم شد. ترامپ جلو آمد و ساعتش را رو به چشم های آدر گرفته و تکان داد.
- چشمات داره سنگین می شه. تو خوابت میاد. خیلی خوابت میاد. چشمات بسته شد.


چشم های آدر طبقن فرمان بسته شدند.

- حالا به هر چی می گم گوش کن. تو یک دیوونه ی پوچ ، بی احساس ، بتی. تو تحت فرمان من هستی. حالا وقتی دستمو به هم زدم تو باید بری بیرون و بقیه ی همگروهی هات رو بیاری پیش ما.

ترامپ یک دست محکم زد و آدر مثل فنر از جا پرید. چهره اش ور آمده و بی احساس شده بود. او رفت که بقیه ی هم گروهی هایش ر به دام بیندازد.


ویرایش شده توسط آدر کانلی در تاریخ ۱۳۹۶/۱۰/۹ ۹:۵۴:۲۹
ویرایش شده توسط آدر کانلی در تاریخ ۱۳۹۶/۱۰/۹ ۱۱:۵۸:۵۰

من رو از روی طرز فکر و گفتار و رفتارم بشناس ، نه از روی ظاهرم.


پاسخ به: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۱۸:۲۹ جمعه ۱۰ شهریور ۱۳۹۶

آملیا فیتلوورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۵ چهارشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۹:۲۱ شنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۱
از پشت بوم محفل!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 503
آفلاین
رز که مثل همیشه ویبره میرفت، جیغ بنفشی کشید و گفت:
- جون! هیجان!

آملیا هم که دیگر حوصله اش سر رفته بود، تلسکوپش را کف دستش کوبید.
- حوصلم سر رفت...
- تو که از سوسک نمیترسی، چرا اومدی اینور؟
- ذهنمو نخون دورا!

و به همین سادگی، درگیری بین دورا و آملیا صورت گرفت! در همین لحظه، رز با ویبره های جانانه اش، از دست برخی ماموران ساس ها فرار کرد و آنها را له و لورده، در دیوارهای فرو رفته جا گذاشت.
- قویم چقدر من!

ساحره های با کمالات هافل:

خب... از آنجا که آملیا هم هافلی بود و سخت کوش، با تلسکوپش به جنگ ساس ها رفت... مدیونید اگر فکر کنید برای حسادتش نسبت به قدرت رز بوده!
- اینو بگیر! و اینو!

و... خب... وضعیت پسرها چندان نرمال نبود... از آنجا که دخترهای هافل بسی خفن بودند، توانستند بر هفت-هشت ساسی که اطرافشان بودند، غلبه کرده و به کمک پسرها که نه... اسلی ها بشتابند! بازهم مدیونید اگر فکر کنید آملیا گفته "ستاره ها میگن چون پسرن، بذارین سرشون به کار خودشون باشه!"

و خوب... باید بدانید راجع به کدام اسلایترینی صحبت میکنیم و اینکه هافلیون به کمک کدام اسلایترینی رفتند. آستوریا؟ مگر ساس ها حریف آستوریا و ناخن هایش میشدند؟ هکتور؟ مگر ساس ها از جانشان سیر شده باشند که به سراغ هکتورِ معجون بده بروند! بازهم مدیونید اگر فکر کنید اینها مزخرفاتی بیش برای پیش بردن سوژه نبوده!

به هر حال... آدر و گیبن با تمام توان میدویدند و ساس ها به دنبالشان... ساسها بدو، پسرا بدو... اهم... چیزه... انگار قرار نبود ساس ها دست از سرشان بردارند!



پاسخ به: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۱۰:۲۷ پنجشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۶

آدر کانلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ جمعه ۱۳ مرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۶:۴۸ چهارشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 87
آفلاین
حالا یک دوست این ور در و دوست دیگر آن ور در بود. آدر در پشت دیواری که قایم شده بود نیم نگاهی به در انداخت. نمی دانست باید چه کار کند. یعنی پشت آن در چه چیز هایی بود؟ آیا گبین در خطر بود؟ پشت دیوار با نگرانی قدم می زد و فکر می کرد. آیا این درست است که او همینجا بنشیند و دوستش را در میان ساس های جادویی تنها بگذارد؟ ایستاد. در حالی که انگشت اشاره اش را با دندان می گزید به در نگاه کرد. تا الآن هیچ صدایی از آنجا نیامده بود و همه جا در سکوت مرگباری فرو رفته بود. قلبش با پریشانی می تپید و معده اش در هم می پیچید. چند دقیقه گذشت و هنوز هم هیچ اتفاقی نیافتاده بود. در آن سالن چه خبر بود؟ در حالی که با انگشت هایش بازی می کرد و سر جایش وول می خورد دوباره به در خیره شد. از خودش پرسید : من چجور دوستی ام که گبینو اونجا تنها گذاشتم؟
دیگر نتوانست تحمل کند. تصمیمش را گرفت. در یک لحظه احساس شجاعت بسیار زیادی کرد و بی مهابا دلش را به دریا زد و راه افتاد. با قدم هایی استوار و محکم به سمت در می رفت. درست است که تعداد ساس ها زیاد بود ولی او بدون سلاح که نبود! دو اسپری قرمز رنگ که سم ساس ها بود را از جیب هایش در آورد و همزمان تکان می داد. اسپری ها تق تق صدا می دادند. ساس ها توجه شان به سمت آدر جلب شد و به سمتش قدم برداشتند. فرمانده ی ساس های نگهبان گفت :

- « آخجون ، یک ناهار درستو حسابی! »

ساس ها آماده ی جهش به سمت طعمه شدند و آدر اسپری ها را رو به آنها گرفت که ناگهان...
صدای انفجار آمد و چوب های در هزار تکه شدند و به هر طرف پرت شدند و گبین با تمام سرعت به سمت آدر پرتاب شد. آنها محکم به هم خوردند. چند متر بر زمین سرخوردند و سر انجام از حرکت ایستادند. سر هایشان گیج می رفت. گبین به سختی گفت :

- « خواستم با چوبدستی بکشمش... بهم لگد زد. »

فرمانروای ساس ها در حالی که پشت سر هم نعره می کشید و کل چارچوب در را اشغال کرده بود ، دست هایش را دیوانه وار در هوا تکان می داد. شاید هزاران هزار و شاید میلیون ها ساس ریز میزه با صدای جیر جیر وحشتناکی از شکاف های بین شاه ساس ها و در بیرون می زدند.
صحنه ی حیرت آور و وحشتناکی بود. امپراطور ساس ها با صدای هیولا وارش فریاد زد :

- « بگیریدوشون. »

صدایش در کل تالار و راهرو پیچید. قلب آدر در جا ریخت. چشم هایش از وحشت گشاد شده بود. ضربان قلبش به شدت بالا رفت و در یک لحظه جهش آدرنالین را در بدنش احساس کرد. در حالی که سعی می کرد خودش را از زیر گبین بیرون بکشد پشت سر هم با صدایی خراشیده و از ته حنجره اش فریاد می کشید :

- « فرار کن! فرار کن! »

پسر ها به سختی برخاستند و دوان دوان و در راهرو ها شروع به دویدن کردند ، در حالی ساس ها هم پشت سرشان مثل سیل می خروشیدند و جلو می آمدند...





ویرایش شده توسط آدر کانلی در تاریخ ۱۳۹۶/۶/۹ ۱۰:۳۱:۳۳

من رو از روی طرز فکر و گفتار و رفتارم بشناس ، نه از روی ظاهرم.


پاسخ به: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۱۰:۳۸ چهارشنبه ۸ شهریور ۱۳۹۶

گیبنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۵ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ سه شنبه ۷ تیر ۱۴۰۱
از زیر سایه ی هلگا به زیر سایه ی ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 255
آفلاین
ان طرف قضیه : تالار هافلپاف

گیبن و ادر همچنان سرگرم ساس ها و سوسک ها بودند که یهو ساس ها به سوسک ها حمله کردند و همه شان رابلعیدند و خوردند و اثری ازشان به نگذاشتند.
-عه اینا چرا اینجوری کردن؟
-حتما سوسک دوست دارن! شاید خوشمزه باشه. بذار یه امتحان ک... .
-نههه گیبن اینکارو نکن.

در همین اوضاع یهو صدای " بولو بولو بولو بولو" از زیر لباس ادر به گوش رسید. آدر دن دن موشی "وسیله ارتباطی" را از جیبش در اورد و گوشی ان را برداشت.
-بله؟
-...
بله؟
-...
-باشه باشه ما الان میایم.

-چی شده آدر؟
-تو تالار اسلی یه موجودی اومده همه رو گرفته باید بریم کمکشون.
-پس تالار خودمون چی؟
-بعدا یه فکری میکنیم. الان بیا بریم.

گیبن و آدر سریع وسایل خودشان را برداشتند و از تالار بیرون زدند و به سمت تالار اسلی حرکت کردند. پشت در تالار اسلی ده ها ساس نگهبانی میدادند و هیچ جوره نمیشد ازشان رد شد.

-حالا چی کار کنیم گیبن؟
-صبر کن یه فکری دارم. بزن تو سر من!
-ها؟
-میگم بزن تو سر من!
-باشه!

در اثر ضربه گیبن چشمش در امد و کف دستش افتاد. بعد هم با یک اندازه گیری دقت چشمش را روی زمین قل داد. چشم گیبن رفت و رفت و از زیر در رد شد و باز هم رفت تا به جایی رسید که بقیه گروگان گرفته شده بودند. ان هم به وسیله ی ساس ها. گیبن باورش نمیشد که ساس بتواند گروگان گیری کند ولی انجا جامعه جادوگری بود و هر چیزی امکان پذیر بود.

گیبن دست ها و پاهایش هم همانطور تیکه تیکه از در ورودی رد کرد و داخل تالار انداخت و انجا اعضایش را روی هم چید.


هافلپافی خندان
تصویر کوچک شده



دنیا چو حباب است ولکن چه حباب؟! نه بر سر آب، بلکه بر روی سراب.
آن هم چه سرابی، که بینند به خواب آن خواب چه خواب؟ خواب بد مست خراب.


پاسخ به: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۲۰:۴۸ دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۶

جسیکا ترینگold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۲ دوشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۰:۳۹ سه شنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 143
آفلاین
تق تق تق!
ساحرگان با کمالات و البته ترسیده، درِ تالار اسلایترین ایستاده بودند و به امید کمک در را می کوبیدند!
البته نه کمک به خودشان، بلکه کمک به اسلیترینی ها!
جسیکا در حالی که ماسکش را روی صورتش جا به جا می کرد با نگاه متعجبی به افق های دور نگاه کرد!
روح مرحوم رودولف بود که از دور دست ها به سمتشان می آمد.
-هوی ملت!نگا کنین..رودی مون برگشت!
-رودولف!

دورا آستینش را که به دلیل وجود ساس تغییر رنگ داده و از رنگ بنفش به زرد در آمده بودرا بالا آورد و اشک هایش را پاک کرد. رودولف نزدیک و نزدیک تر شد.
رز با لرزه ایی به رودولف نگاه کرد و آغوش گرمش را به سوی رودولف بازگشته، باز کرد. اما خیلی سریع از کرده خود پشیمان شد و جاخالی داد و خب روح رودولف از دیوار رد شد!و باز هم در افق های دور ناپدید شد!
روحش شاد!
آملیا تلسکوپش را بالا نگه داشته بود تا به محض حمله اسلیترینی ها آن را در سرشان خورد کند!
بعد از مدتی صدای قدم های فردی از پشت در به گوش رسید و در تالار اسلیترین با صدای غیژی باز شد.
و بله کسی پشت در نبود جز" امپراطور ساس" جسیکا بار ها و بار ها در موردش خوانده بود و خب از او می ترسید.او امپراطوری خون خواه جنگجو و خفن بود. و با ارتشش به هر جایی که می توانست حمله میکرد.روایت است چنگیز خان مغول یکی از شاگردانش بوده و تیمور در حقیقت پسر گمشده اش بوده که ساعتی قبل از مرگش پیدا شده و امپراطور ساس در به در دنبال قاتل پسرش و البته قاتل بروسلی است! اما هیچ فرصتی برای سوال پرسیدن و امضا گرفتن نبود. ارتش ساس ها ساحرگان با کمالات هافلپاف را گرفتند و آنها را کنار بقیه گروگان ها که همه شان اسلیترینی بودند انداختند...


هافلپاف ایز خفن!
شیپور خواب رودولف دست منه!
صبحا زود بیدار شید شبا هم زود بخوابید!
مراقب تلسکوپ آملیا باشید!اصلا حوصله نداره!
ارباب
بعله!و باز هم بعله...
در پناه هلگا باشید.
همین...
تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۱۹:۰۷ دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۶

آملیا فیتلوورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۵ چهارشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۹:۲۱ شنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۱
از پشت بوم محفل!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 503
آفلاین
"از اونجا که این سوژه مال پارساله، گفتم يه خلاصه بزنم و بيارمش بالا اما پست اصلی خیلی کوتاهه "

خلاصه تا پایان این پست:
تالار هافل رو ساس جادویی گرفته. دامبلدور به هافلیون تجهیزات ميده تا تالار رو از ساس پاک کنن، که یهو متوجه ميشن تالار اسلا رو هم ساس گرفته. ميخوان نرن کمک که ناگهان میفهمن تالار خودشون سوسک هم گرفته. پس ساحره های هافل - نه دهم هافل! - میرن کمک اسلایترینی ها و جادوگرا رو با سوسکا تنها ميذارن.
=====

هافلیون که خودشان هم دردسر داشتند، با یک «به خودشون مربوطه» دست به کار شدند که محیط خود را پاکیزه کنند؛ اما این موضوع، ننه هلگا را خوش نیامد.
- نوادگان هلگا! من ميگم يه عده اینجا بمونن و يه عده به کمک اسلی ها برن!

هافلیون هاج و واج به همدیگر نگاهی انداختند با مضمون «به نظرت کی ميره؟»

- سوسک! سوسک جادویی!

این صدا، درون تالاری بود. و از آنجا که اکثریت هافلیون را ساحرگان تشکیل می دادند، همانطور که انتظار میرفت، همه ساحرگان با کمالات، به سمت تالار عمومی اسلایترین دویدند.



پاسخ به: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۱۴:۳۷ سه شنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۵

هایدی مک آوویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۲۲ جمعه ۲۵ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۴:۳۱ دوشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۶
از زیر یه درخت کهن سال
گروه:
کاربران عضو
پیام: 53
آفلاین
-چی؟
-ساس جادویی؟
-حالا چی کار کنیم؟
-وا مگه میشه.
همه هافلپافی ها با جیغ و داد فریاد داشتن این ور اون ور می دویدند و جیغ میزدند.
-بچه ها یکی بره یکی رو خبر کنه.
-اهم اهم.
-بچه ها چی کار کنیم؟
-اهم اهم.
همه به طرف صدا برگشتند.دامبلدور در حالی که دست به سینه ایستاده بود آنها را تماشا میکرد.
-چند راه برای نابود کردن اینا وجود داره که خودتون میتونید انتخاب کنید.
-خوب اونها چی هستن پروفسور؟
-یا باید همین امروز خودتون سم پاشی کنین یا میتونید به سه گروه تقسیم بشید و هر سه گروه بره به یکی از خوابگاه گروه های دیگه تا ما یه گروه بیاریم و اینجا رو سم پاشی کنیم.

همهمه ای از اعتراض در تالار پیچید.هر یک از بچه های هافلپاف با صورتی خشمگین با بغل دستی خود پچ پچی از اعتراض می کرد.
مک گونگال: بچه ها لطفا آروم باشید انتخاب با خودتونه.

بچه های هافلپاف بعد از 15 دقیقه همفکری و مشورت تصمیم گرفتند که خودشون تالار رو سم پاشی کنند.
پروفسور دامبلدور هم براشون سم آورد تا کاروشون رو شروع کنند.هرکس یک قوطی به رنگ قرمز بر میداشت و یک گوشه می رفت و مشغول پاشیدن سم میشد.

3:45 بعد:

همه بچه های هافلپاف بی حال روی صندلی هاشون ولو شده بودن و از خستگی غر میزدن که سر و کله ی دابی
پیدا شد.
-هافلی های عزیز دابی میدونه چرا اینجا ساس گرفت؟
همه هافلی ها باهم: چرا؟
-چون فعالیت نمیکنید دیگه مثلا شما باید سختکوشی کنید دیگه این چه وضعشه آخه؟ نه رول میزنید نه فعالیت میکنید نه هیچ کار دیگه خوب معلومه تالار خاک میگیره ساس میزنه عجبا.
و بشکنی زد و غیب شد و هافلپافی های غیر فعال عزیز را که با بهت نگاه میکردند تنها گذاشت.

همان موقع صدای جیغی از تالار اسلایترین به گوش رسید همه ی هافلی ها دویدند تا ببینند چه اتفاقی افتاده.
وقتی به آنجا رسیدند با بهت به اسلایترینی ها نگاه کردند.

اسلایترینی ها:
-واااااای کمک
-وای ساس. ساس. ساس جادویی.
همه ی هافلی ها باهم :
-وای نه


ویرایش شده توسط هایدی مک آووی در تاریخ ۱۳۹۵/۵/۲۰ ۰:۳۸:۴۵

ما فرزندان هلگا
در کنار هم و باهم
پیشرفت میکنیم
کمک میکنیم
متحد میشویم
و
هافلپاف را میسازیم.



پاسخ به: تالار عمومی هافلپاف !!
پیام زده شده در: ۱۷:۰۰ شنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۵

لیلی لونا پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۱۲ دوشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۲:۲۲ دوشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 18
آفلاین
بالاخره پس از از این که دانگ هر چه داشت توی جیب های کتش ریخت
و همه را 3 ساعتی معطل کرد وقت رفتن رسید.
- حالا کجا بریم؟
- بگو دیگه ننه!
- ننههههههههه
- بگوووووووووووو
ننه: خفه خون بگیرید اِ ... چیزه ... یه جایی پیدا می کنیم دیگه!
- من میگم بریم اتاق ضروریات :|
- موافقم
- منم موافقم
- من موافق نیستم :|
- دِ آخه چرا؟
- اتاق ضروریات جای بچه سوسولاس :| ما هافلپافی هستیم خیر سرمون!
- خب چه فرقی داره؟
- فرقش اینه که...
رز : اینا رو ول کنیییییییییییییید من مردممممممممممممم :hyp:
همه ملت هافلیون دور رز جمع شدن:
- باز چی شده؟
- قمه من کو؟
- آخی بمیرم برات!
- چه حسی داری؟ برا کتابم می خوام :|
رز : همه چی سفیده ... نور .... نور داره میاد...
- دانگ اون چراغ قوه رو خاموش کن :|
- نور ... نور ... نور نرو! نور منو با خودت ببر...
- اون نور مال چراغ دانگ بود :|
- اِ جدی؟ دانگ کیه؟ تو کی هستی؟
- من رودولفم دیگه :|
- رودولف دیگه کیه؟ ... من کیم ؟ ... این جا کجاست؟ :worry:
- ای وای!
- دخترمون حافظه شو از دست داده
- حیف عزیزم دختر خوبی بودی
رز: خخخخ داشتم الکی جو میدادم ببخشید
- ننه: ای کوفت ... ترسوندیم بچه !
- الان خوبی رز؟
رز: گرسنمه.
- آها پس خوبی
- تشنمم هس ... حالا که فکر می کنم خوابمم میاد
- هی مکسین برو ببین عوارض نیش ساس جادویی چیه؟
( مکسین کتابی می آورد )
- نوشته احساس گرسنگی ... تشنگی ... خواب آلودگی ... و بعد شخص بد بخت کار های عجیبی می کند!
- چه جور کارایی؟
- نوشته یکی که ساس جادویی نیشش زده بود توهم زد که مرد عنکبوتیه و خودشو از برج انداخت پایین :| :hyp:
یکی دیگه هم بود که توهم زده بود سالازار اسلیترینه :|
یکی هم بود که ...
- بسه دیگه! الان رز میشنوه و یاد می گیره!
- ببینم رز کجاست؟
- رز؟
- رز؟
- رز؟
- رز تو کجایی؟



ویرایش شده توسط لیلی لونا پاتر در تاریخ ۱۳۹۵/۵/۱۶ ۱۷:۱۱:۴۳







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.