هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: ستاد انتخاباتی زاخاریاس اسمیت
پیام زده شده در: ۲۱:۴۲ پنجشنبه ۹ شهریور ۱۳۸۵
#76

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۵ سه شنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۹:۴۷ جمعه ۶ فروردین ۱۴۰۰
از ته چاه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 730
آفلاین
با سلام به دوستان عزيز..
پس از تلاش هاي بسيار لودو بگمن، اسكناس هزار گاليوني منقش به تصوير وزير آينده ي وزارت سحر و جادو، زاخارياس اسميت به چاپ رسيد.....

تصویر کوچک شده
با اندازه بزرگ ببينيد


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۱۰ ۰:۲۵:۰۶

ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۶:۵۴:۳۰ پنجشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۸۶
[size=small]


Re: ستاد انتخاباتی زاخاریاس اسمیت
پیام زده شده در: ۱۸:۲۷ پنجشنبه ۹ شهریور ۱۳۸۵
#75

زاخاریاس اسمیتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۹ پنجشنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۰۱ جمعه ۱۷ شهریور ۱۳۸۵
از اون بالا دختر میایَ !
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 106
آفلاین
نقل قول:
با سلام به شما جناب اقاي زاخار اسميت
من يه سوال برا م پيش اومد و اونم اينه كه

كانديداهاي امروزي در وزارت شما چه نقشي خواهند داشت؟
(يعني برا دادن مسئوليتهاي وزارت اونا را در صدر قرار ميدين يا به صورت بر عكس)



خب مسلما تمامی عزیزانی که زحمت کشیدن ، فشار ها رو تحمل کردن و کاندید شدن ، برنامه های داشتن .

برنامه هایی که روش کاملا فکر شده. حساب شده و دقیق بوده .

مسلما هر برنامه ای برای بهتر شدن وضعیت رول سایت هستش ، پس هر کس که وزیر بشه ، می تونه از برنامه های اون افراد هم ، با جازه ی اون ها ، در کارهاش استفاده کنه . که این موضوع کاملا به خود شخص وزیر بستگی داره .


ولی موضوع استفاده از افراد ، در کابینه ی وزیر ، بحث جداگونه ای داره .
امکان وجود هر کاندیدایی در کابینه ی هر وزیری هست ، این رو خود اون شخص ، با کارهای انجام داده ش نشون میده .

البته بهتره تا قبل از انتخابات حرفی در این مورد گفته نشه .

ممنون ، زاخاریاس اسمیت


تومی این رو گ


Re: ستاد انتخاباتی زاخاریاس اسمیت
پیام زده شده در: ۱۶:۳۵ پنجشنبه ۹ شهریور ۱۳۸۵
#74

ادوارد جکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۹ شنبه ۱۷ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۰۴ سه شنبه ۶ شهریور ۱۳۸۶
از وسط سبيلاي هوريس كنار نيكي پلنگ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 356
آفلاین
با سلام به شما جناب اقاي زاخار اسميت
من يه سوال برا م پيش اومد و اونم اينه كه

كانديداهاي امروزي در وزارت شما چه نقشي خواهند داشت؟
(يعني برا دادن مسئوليتهاي وزارت اونا را در صدر قرار ميدين يا به صورت بر عكس)

متشكر ميشم با جوابهاي كاملتون منو سر افراز كنيد

باتشكر
اوارد


روح جنمار قديم ميكند:

[url=http://ww


Re: ستاد انتخاباتی زاخاریاس اسمیت
پیام زده شده در: ۱۵:۰۱ پنجشنبه ۹ شهریور ۱۳۸۵
#73

اریکا زادینگold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۱۷ دوشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۴۲ پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۸
از يه جايي نزديك خدا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 570
آفلاین
تالار عمومي هافلپاف واقعا ديدني بود . تمام مبل ها رو برداشته بودن و به جاش صندلي هايي در چند رديف چيده بودن . در و ديوار تالار رو كلي تزيين كرده بودن و در مركز تالار هم چراغي به جاي اون لوستر قديمي قبلي قرار داشت كه از خودش نورهاي رنگي مختلفي رو به اطراف ساطع مي كرد . درست مثل پارتي هاي شبانه .
در مقابل صندلي ها در جلوترين قسمت تالار هم سكويي قرار داشت (‌منظور همان * سن* است ) كه پرده هايي در مقابل اون آويخته شده بود .
بروبچز هافلي ، دخترا و پسرا همه روي صندلي هاي خود نشسته بودن و با حالتي گوش به زنگ منتظر ورود كسي بودن . آناكين هم در مقابل سن ، ميكروفن به دست ايستاده بود و بسيار هيجان زده نشون مي داد . گونه هاش حسابي گل انداخته بود و داشت با هيجان خاصي با بقيه صحبت مي كرد .
تو همين موقع يه دفعه پرده هاي مذكور كنار رفتن و يه نفر با متانت تمام از پس اون بيرون اومد . و اون شخص كسي نبود جز :
آناكين با فرياد : كانديد هافلپاف... زاخارياس اسميـت .
سرو صداي سوت و دست زدن و هورا و تشويق بچه هاي هافلي تالار رو به لرزه در آورد . همه يك صدا فرياد مي زدن : زاخي ...زاخي...زاخي .
در همين حين آناكين با درخواست بچه ، در حالي كه داشت ذوق مرگ مي شد ، زد زير آواز :
زاخي مال من ، زاخي مال تو ، زاخي مال من و تو و يه دنيا . زاخي مال من ، زاخي مال تو ....زاخـــي .
شب كه ميشد توي خواب ميديديم ، يك زاخي كانديد داشتيم . هيچ كس و هيچ چيزو تو دنيا ، اندازه ي زاخي دوست نداشتيم .
اين بار همه ي ملت هافلي يك صدا ادامه دادن : زاخــــــــــــــــــــــــي . ( با آهنگ خونده بشه )

در همين حين زاخي در حاليكه كت و شلوار مشكي پر زرق و برقي پوشيده بود و كراوات خوشگلي هم زده بود و يه دستش هم توي جيب شلوارش بود ، از وسط صندلي ها ، مثل سالن هاي FASHION با ناز و ادا عبور مي كرد . به وسط سالن كه رسيد ، با يه فيگور خيلي قشنگ ايستاد و دستش رو از توي جيبش بيرون آورد .
بعد هم يه لبخند تو دل برو زد و دستاش رو ،‌ رو به جمعيت گشود و با صدايي رسا و مشتاق گفت :
عـــــزيــــــــزانـــــــم .
موزيك ! همچنان ادامه داره !!!

**** نيم ساعت بعد ****
اين بار ديگه تالار كاملا ساكته . چون زاخي داره از اهدافش صحبت مي كنه . همه ي دخترا و پسرا با اشتياق به حرفهاش گوش مي دن و گاهي هم وسطش شعار مي دن : زاخي ... زاخي ...
در انتهاي سخنراني هاي زاخي هم بچه هاي هافلي يك صدا فرياد زدن:
زاخي ما ازت حمايت مي كنيم .


The power behind you is much greater than the task ahead of yo

JUST JUST HUFFELPUFF !


Re: ستاد انتخاباتی زاخاریاس اسمیت
پیام زده شده در: ۱۳:۱۲ پنجشنبه ۹ شهریور ۱۳۸۵
#72

نيكلاس  استبنز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۶ یکشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۰:۰۰ سه شنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۶
از خوابگاه هافل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 246
آفلاین
خب خب خب.
ما هم حمايت خودمونو از زاخار عزيز اعلام ميداريم.
البته حمايت ما نه براي وزير شدن ايشان است كه براي بيرون كردن ايشان از نظارت هافل ميباشد.
يك عمليات انتحاري و برنامه ريزي شده. با اين حركت زاخار را از نظارت بركنار خواهيم كرد و خودمان بر كرسي نظارت هافل جلوس خواهيم كرد.
يوهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاهاها
از الان منتظر يه پست چرب و چيلي تو وزارتخونه هستم.
فقط پيشنهاد معاونت تو وزارتخونه رو ندين كه اين يكي رو نيستم. ولي بقييه رو قبول ميكنم.
پس راي ما شد زاخارياس آرمياگو لوئيزائو اسميت.
بريد با اسم زاخار حال كنيد.


ویرایش شده توسط نيكلاس استبنز در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۹ ۱۴:۱۲:۵۱



Re: ستاد انتخاباتی زاخاریاس اسمیت
پیام زده شده در: ۱۳:۰۵ پنجشنبه ۹ شهریور ۱۳۸۵
#71

دنیسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۲ شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۴۷ چهارشنبه ۳ مهر ۱۳۹۲
از هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 809
آفلاین
****************************** تقديمي ******************************


تصویر کوچک شده


ویرایش شده توسط دنیس در تاریخ ۱۳۸۵/۶/۹ ۱۳:۱۵:۵۸

قدرت رولو ببين توي سبك من، تعظيم كرد توي دست من
پس تو هم بيا رول بزن با سبكم، ميخوام شاخ جوجه رولرا رو بشكنم




Re: ستاد انتخاباتی زاخاریاس اسمیت
پیام زده شده در: ۰:۰۷ پنجشنبه ۹ شهریور ۱۳۸۵
#70

ادی ماکایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ یکشنبه ۶ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۲ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۹
از كوچه پشتي عمه مارج اينا !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 536
آفلاین
ققي: اينا كين تو ميني بوس؟
حميد: ارتش سيفيده وايت تورنادو ... از استر گرفتم!

هدي در حالي كه داره دستكش خاردارشو به دستش ميكنه ميگه: خب چرا معطلين؟ برين ديگه ...
ققي: مگه تو نمياي؟
هدي: نه ... من اينجا مواظب اين بچه ها هستم
حميد: منم ميمونم
ققي: متكا و چايي قليون هم براتون بيارم؟
هدي: نه قربونت ... پارچه حرير و شيرموز بده ...
ققي:


***داخل خانه ريدل ها***
زاخي: ولدي تو هم بيا دلتو بده به اين دختر همسايه قلوشو بگير! با سه تا كليه آب بدنت تند تند خارج ميشه، بعد هرچي شيرموز بخوري اثري نداره ... اينقده حال ميده
ولدي ميياد جواب زاخي رو بده كه ناگهان در ميشكنه و سه تا گاز اشك آور ميفته تو اتاق!
زاخي: وااااي ... چه توهمي! انگاري كه رفتم تو فضا ... همه جا سيفيده!

"تق ... تروق ... آخ .. اوخ ... اوه ... واي ... ديش ... دنگ ... بوم ... ژوهاهاها ... قوهاهاها ..."
اينا صداهايي بود كه ولدي قبل ِ از بين رفتن اثر دود، شنيده بود! ولدي كه چشماشو بسته بود متوجه از بين رفتن دود نشد ...
زاخي: چشماتو باز كن كه سحر ... تو چشم تو بيدار بشه ... وقتي تو نيستي تو خونه ...
ولدي: دهن منو سرويس كردي تو
زاخي: عزيزم، من چيكار دارم به دهن تو ... يه جاي ديگت برام مهمه
ولدي:
زاخي: سرژ كوش؟
ولدي: هان؟ چي؟ كي؟ كو؟ كجا؟ چي شد؟


***جلوي در خونه ريدل ها***
هدي: چجوري تنهايي اينو نجات دادي؟
ققي: همه ميدونن من خفنم
حميد: خب كارمون تموم شد ... بريم ديگه
ققي: يه بچه اون توئه كه حميد بايد نجاتش بدي


***داخل خونه ريدل ها***
ولدي: اوف ... اوخ ... اوه ... زاخي مواظب اينيكي باش من برم دستشوئي و بيام
زاخي ميياد دست ميكنه تو جيب ولدي و يه چي شبيه ترمز دستي ميكشه بيرون!!
ولدي: چيكار به اين داري بيشعور؟
زاخي: خودت گفتي اينو برات نگه دارم ...
ولدي: آيكيلو ... گوي سبقت رو از مرغه ممد ربودي گفتم مواظب اين ادي باش
...

ولدي ميره دستشويي و زاخي داره سعي ميكنه كه دل ادي رو بدست بياره تا بتونه اون رو با قلوه دختر همسايه عوض كنه تا آب بدنش زودتر خارج بشه!
حميد ميياد تو و دست و پاي ادي رو باز ميكنه و اونو از ته ميگيره تا ببره بيرون خونه!
زاخي نگاهشو به دل ادي دوخته بود و متوجه هيچي نبود! تا اينكه ميبينه ادي داره ازش دور ميشه ...
زاخي: نــــــــــه ... نرو
حميد: چي؟ زاخي هم اينجاست؟


***جلوي در خونه ريدل***
ققي: آفرين حميد ...
هدي: پس ادي كو؟
حميد: ساده ايا ... يه ضرب المثل خونوادگي هست كه ميگه يه آدم عاقل از بين سيفيد و سيفيدتر؛ سيفيدتر رو انتخاب ميكنه ... منم اين زاخي رو با خودم اوردم ...
هدي: ايول ... ققي ديگه رقيبي نداره
ققي: خب حميد جون ... بده من اين زاخي رو
حميد: نه ... اين ميني بوس بچه رو ازم بگير، تموم دنيا رو ازم بگير ... ولي زاخي رو نه


جي.كي رولينگ نقاش مصري قرن پنجم هجريه


Re: ستاد انتخاباتی زاخاریاس اسمیت
پیام زده شده در: ۰:۰۵ پنجشنبه ۹ شهریور ۱۳۸۵
#69

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
ققی : بهتره با سرژ در میون بزاریم ... بالاخره اون ریش سیاه حزبه !
هدویگ : ببینم مگه سرژو ندزدیدن؟
ققی : خوب این چه ربطی داشت ؟!
هدویگ : خوب چه جوری باهاش تماس می گیری ؟!
ققی : آهان از اون لحاظ ! خوب پس بهتره خودمون وارد عمل بشیم ... من می گم اول برم پیش سرژیا با اون مشورت کنم !
هدویگ : وقت برا این کارا زیاد هست ! بهتره یه فکری به حال سرژ بکنیم !
ققی : دینگ !(صدای چیزی به فکر ققی رسیدن!) اون تلفنو بده یه زنگ به برادر حمید بزنم !

بیب .... بیب .... بیی....(صدای شماره گرفتن)
_الو سلام ... مهد کودک نوگل های باغ ویزاردیشن ؟!
_بله بفرمایید ؟
_برادر حمید هستن ؟
_سرشون شلوغه مشغول ارشاد یه کودکن ... اگه پیغام دارید بزارید تا من بهشون بگم .
_بهشون بگید من ققی هستم !
_ وای ققی کیفسون ؟! خواننده قق بازی ؟
_بله خودشه ... حال گوشی رو بدید به حمید
_حمیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــد !
_سیفید میفیده عزیزم !!!
_هرهرهرکرکرکر(کپی بای مکی)(صدای خنده ملت!)

_الو حمید حمید ققی !
_ققی به گوشم ... حمید مورد استراتژِیکه !
_نوع الف یا ب ؟
_نوع ج ! ... سوء استفاده از اموال خصوصی حزب !
_چی ؟ ... نکنه ریش سرژ ؟!
_خودشه !
_آدرس بده ده دقیقه دیگه اونجام
_خونه ریدل ها !
_اونجا می بینمت ... تجهیزاتو هم بیار من باید مجهز بشم !
_باشه ... می بینمت ...
...بیب...(صدای گذاشتن گوشی!)

---- جلوی در خانه ریدل ها ----

ققی : اه پس چرا این حمید نیومد ؟
هدویگ : الان میاد بابا یه خورده صبر کن .

ناگهان یه مینیبوس از اون سرویسای مهدکودکا جلوی اونا توقف کرد و حمید از توش پرید بیرون !
_سلام ... تجهیزاتو آوردی ققی ؟
_همشو آوردم
_دستکش خاردار منو اول همه بده که کلی کار دارم !
......................




Re: ستاد انتخاباتی زاخاریاس اسمیت
پیام زده شده در: ۰:۰۰ پنجشنبه ۹ شهریور ۱۳۸۵
#68

ادی ماکایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ یکشنبه ۶ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۲ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۹
از كوچه پشتي عمه مارج اينا !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 536
آفلاین
تق تق تق ...
زاخي: ولدي برو در رو باز كن ببين كيه
ولدي: جان؟ سر راه نون هم بگيرم؟
زاخي: نه دستت در نكنه، همون در رو باز كني كافيه ...
دختر همسايه دلشو پرت ميكنه طرف زاخي!
دختر همسايه: خب ... حالا قلوتو پرت كن طرف من ...
زاخي: قلوه گرون شده .... بيا دلتو پس بگير!
ولدي: نفــــــــس كش ... بچه خوشگل برو درو باز كن
زاخي: من اينجا دارم دل ميدم و قلوه ميگيرم، به اين سرژ بگو بره در رو باز كنه ...
ولدي: طغيانگر شدي! وقتي وزير شدي حاليت ميكنم
و ميره در رو باز ميكنه ...
ادی: سلام
ولدي: كرشيو ...
ادی خودشو خيس ميكنه و ميفته رو زمين!
ولدي: زاخي ... بيا اينو ببند كنار سرژ
زاخي: چشم ارباب
ولدي: چي شده به حرف من گوش ميدي؟ بي دل و جرات شدي؟
زاخي: دلم رو دادم دختر همسايه بجاش قلوه گرفتم! گولش زدم

زاخي ميياد ادي رو از رو زمين برميداره و ميره ميبنده كنار سرژ ...
سرژ: اوف ... اوخ ...
ادي: اي جوووون .... شيرموز ... بده بده
...

-شما شناسايي شديد ... ما حتي ميدونيم بوق شما در چه وضعيتيه ... يالا سرژ رو پس بدين ...
زاخي: تو كيني؟ اسمت چينه؟
-هدويگ ِ سوپر ... نه ببخشيد، سوپر هدويگ ... ملقب به هدي
ولدي: برو با بزرگترت بيا ...


***ستاد ققي***
ققي: چي شد؟
هدي: بيا بريم ...
ققي: كجا؟
هدي: اي بابل ... من رفتم اونجا كلي تحديدشون كردم، از ترس سكته كردن! ولي گفتن برو با بزرگترت بيا سرژ رو تحويل بگير! تو هم كه بزرگ مايي ققي جون ...
ققي: ادي كوش؟
هدي: ادي؟ مگه اديم با من بود؟
ققي: ولش كن ... خب ... اين دزدا كي بودن؟
هدي: آخه آيكيلو ... من از پشت در باهاشون حرف زدم؛ چجوري بفهمم كي بودن؟
ققي:


جي.كي رولينگ نقاش مصري قرن پنجم هجريه


Re: ستاد انتخاباتی زاخاریاس اسمیت
پیام زده شده در: ۲۳:۵۵ چهارشنبه ۸ شهریور ۱۳۸۵
#67

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
_مطمئن باش که ققی با شنیدن این خبر حتما کنار می کشه ... حاضره برای تو همه کار بکنه ... حالا می بینی!
ولدی کچل اینو گفت و به سمت زاخی رفت که کنار پنجره ایستاده بود و داشت با دختر همسایه دل می داد و قلوه می گرفت !
سرژ هم روی صندلی ای که بهش بسته بود جابجا شد و به ریشش تابی داد تا زیادی دور پایه های صندلی نپیچه!

_بهتره که دیگه زنگ بزنی زاخی ... ققی تا الان دیگه سرش خلوت شده.
_باشه ارباب ... الان زنگ می زنم .
_یادت نره صداتو عوض کنی ... وگرنه شناسایی می شی و کارت زاره .
_هان ؟ چی ؟ صدا ؟ چه جوری عوض کنم آخه ؟ صدای زنونه در بیارم خوبه ؟
_خاک بر سر احمقت تو می خوای ققی رو تهدید کنی ... باید یه صدای کلفت و خشن از خودت در بیاری .
_ارباب شما که بهتر می دونید من انقدر با ساحره جماعت حرف زدم کلا حرف زدنم با ناز و عشوه شده ... چی کار کنم آخه ؟!
_خاک بر اون سرت کچل من بکنن که تو مرگخوارمی ... تلفنو بردار بیار بده خدم زنگ می زنم .
_چشم ارباب .

------دفتر ققی ، ستاد ققی-------

_آره سرژیا جونم ... به محض اینکه کارم تموم شه میام پیشت تنها نباشی ... با هم منتظر می شیم سرژ میاد ... تازه اون وسط مسطا یه آبمیوه ای شیر موزی چیزی هم سفارش می دم مهمون من ! ... پس فعلا خداحافظ تا بعد .
بیب...(صدای گذاشتن گوشی)
ققی از صندلی بلند شد و کنار پنجره رفت تا به جمعیتی نگاه کنه که جلوی ستادش تجمع کرده بودن و داشتن از امکانات اونجا بهره می بردن .
_با این وضع حتما وزیر منم ... خیلی از ستادم استقبال می شه .
رام دام دارام دیش دام بوووق بوووق!!!...(صدای زنگ تلفن دفتر ققی!)

_بله بفرمایید .
_الو ... خوب گوش کن ببین چی می گم .
_سلام ولدی ... خودتی ؟!
----اونور خط----
_ارباب این که شما رو شناخت!!!
_نه بابا نشناخته داره یه دستی می زنه!
----اینور خط-----
_ا .... ام ... ولدی کیه بابا ؟ ...من یه دزد خطرناکم !
_ها ؟ چی ؟ پول می خوای ؟ هر چقدر بخوای بهت می دم فقط سرژیا رو ندزد!
_سرژیا خر کیه بابا ! ...سرژ الان پیش ماست ... اگه تا فردا از انتخابات کنار کشیدی که هیچ ... اگه نه سرژو می کشیم !
_ هان ؟ ... چیزه ... سرژو بکشید ... هر کاری می خواید بکنید ... فقط ریششو کوتاه نکنید ! ... من رو ریشش سرمایه گذاری کردم !
_اصلا حالا که اینطور شد با نمره شونصد ریششو از ته می زنیم ... باید تا فردا استعفا بدی ... شیر فهم شد ؟
_هان ؟ ... شما کی هستی ؟ ... زود باش بگو ترسو !
بیب...(صدای قطع شدن تلفن)

_اه قطع کرد !

بیب...بیب...بیب...بیب...(صدای گرفتن شماره)
_الو ... سلام ادی کجایی ؟
_الو سلام ققی ... من و هدی الان ستاد استرجسیم ... داریم یه خورده فحش می نویسیم رو دیوارش !
_ادی و هدی ... آب دستتونه بزارید زمین بیاید اینجا کارتون دارم !
_اوا یه چی می گیا ققی ! آب که تو دست آدم نیست ... تو کمرشه!!!
_حالا اونو ولش کن ... وقتی وزیر شدم رو این چیزا بیشتر بحث می کنیم ... الان بیاید که به کمکتون نیاز دارم !
بیب...(صدای قطع شدن تلفن)

---سه سوت بعد---

ادی و هدی با کله از پنجره پریدن تو دفتر ققی !
ققی : چقدر زود اومدید !
ادی : آخه ستاد استرجس همین روبروی ستاد خودته !
هدی : کاری داشتی ققی ؟
ققی : گوشاتونو بیارید جلو ...

پچ پچ پچ پچ پچ (20 بار تکرار شود!)

هدی : حالا آدرسشو داری ققی؟
ققی : آره بابا تلفن دفتر من ردیاب داره ! حدود دو دقیقه باهاش حرف زدم ... فکر کنم الان دقیقا مختصات بوقشم داشته باشم !
ادی : ایول ... پس بده ما بریم .
ققی : هان ؟ ... منظورت چیه ؟
ادی : بابا آدرسو بده بریم خوب !
ققی : آهان ! ... بیا رو این کاغذه نوشتمش ... برید ببینم چی کار می کنید .

ادی و هدی از دفتر ققی خارج شدن.



ادی پست بعدی رو می زنه...دقت کنید که تا فوق فوقش دو دقیقه بعد می زنه!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.