برگی از آخر دفترچه خاطرات پرسی ویزلی صبح زود بود و من توی خواب خوشی فرو رفته بودم که احساس کردم دستم داره می سوزه ،از سوزش زیاد دستم از خواب پریدم و تازه فهمیدم که لرد دوباره احظارم کرده ؛خدا بگم چکارش کنه ، مردک کچل نمی فهمه که سر صبحی کسی رو اینجوری بیدار نمی کنند ،من نمی فهمم این کار و زندگی نداره شده آینه ی دق ما !
دو الی سه دقیقه روی تختم نشستم و به کف چوبی اتاقم نگاه می کردم ،از صدای فنجان و نعلبکی و صحبت های بین دو نفر فهمیدم که هوگو و آل سو پایین هستند ، صبح جمعه ای این دو تا اینجا چکار می کنند؟
لباس هایم رو پوشیدم و از پله های مارپیچ مانند طبقه دوم پایین رفتم و به سالن غذاخوری رسیدم .
آل سو و هوگو مشغول خوردن صبحانه بودند که آل من رو دید و گفت :
- سلام دایی ،سر صبحی کجا می ری ؟
-صبح بخیر ،هیچی دارم می رم بیرون کار دارم
هوگوبه زور لقمه نون با کره ی بادوم زمینی که تو دهنش بود قورت داد و گفت :
-عمو نگو که این هفته هم نمی شه ،دیشب که دیر اومدی خونه اصلاً نفهمیدی من و آل اومدیم حالا هم داری می ری ؟
- نمی فهمم عمو چی نمی شه ؟
آل گفت : همین که قراره با هم هاگزمید دیگه ،تازه از اون ور هم باید بریم سر اکران فیلمی که تو هوگو بازی کردید ، دیروز تبلیغش رو تو پیام امروز دیدم .
- جدی ! سعی می کنم زود بیام که برسیم به اکران ،ولی هاگزمید رو شرمنده
بدون این که صبحانه بخورم از خونه زدم بیرون و دوان دوان مسیر قشنگ و سرسبز خانه تا بیرون لندن رو دویدم ،همین که نزدیک خانه ریدل رسیدم دیگه از اون مسیر قشنگ خبری نبود ،درختان سیاه و بی برگ بودند ،زمین خاکی رنگش توسی بود و ساختمانها همه نشانه های سیاسی دورنش دیده می شد .
مردک کچل نمی گه یکمی فضا سازی بکنه تا دل ماها شاد بشه ،افسرده شدیم بابا این قدر تاریکی و سیاهی دیدیم .
همین که داغخل خانه ی ریدل شدم به دور و برم نگاه کردم که یکهو از پشت سرم صدای آپارت شدن بارتی و بلیز رو شنیدم بعد از اون ها بلاتریکس ظاهر شد ، من که داشتم نفس نفس می زدم از اون ها پرسیدم که به چه دلیلی دوباره دور هم جمع شدیم ،اون ها هم مثل من خبری نداشتند .
به طرف سالن کنفرانس رفتیم ،در رو باز کردم داخل شدیم ،نور سبزرنگی که از آتش سبز شومینه تغذیه می شد فضا را احاطه کرده بود ،کچل بی خاصیت خودش اسلیتیرینی بوده فکر کرده به این دلیل همه جا باید سبز رنگ باشه ،من یا پیتر که گریفندوری اصل هستیم باید چکار کنیم ؟
تو سالن سرد کنفرانس دنبالش گشتیم ولی هیچ خبری نبود ،داشتم تو سوراخ موش دنبالش می گشتم که یهو بلاترکس گفت :
- بیاد اینجا ، یه یاداشتی اینجا هست .
همه به طرفش رفتیم ،بلیز ازش خواست تا بخونه . بلاتریکس خوند:
- اگ...اگ ...اگه دن...دن..دنبال من ..می آقا من نمی تونم بخونم یکی دیگه بخونه ، شرمنده ولی من مدرک ابتدایی هم ندارم .
یه مشت احمق دورم جمع شدن کاغذ رو ازش گرفتم ، روش نوشته شده بود:
- اگه دنبال من می گردید وقتتون رو تلف کردید ، دنبال لرد سیاه هیچکس نمی تونه بگرده ،نه منظورم اینه که هیچکس نمی تونه لرد رو پیدا کنه تا زمانی که خودش بگه ، من رفتم یه جایی که کسی به کچلیم فکر نکنه و ملت نگن که لرد کچله .
من که فهمیده بودم این کچل دیوونه کجاس به دیگران گفتم که رفته پشتبوم . من می خواستم همراه بقیه برم که اس ام اسی از طرف هوگو رسید که بیست دقیقه مونده به اکران . منم که دیگه این مسخره بازی های لرد واسه کچلیش برام تکراری شده بود بدون توجه به دیگران به مقصد سینما آپارت شدم و همراه برادر و خواهر زاده هام فیلم رو دیدم ، فیلم قشنگی بود ،هم خنده دار بود و هم جدی ،خداییش عجب بازیگر خوبی بودم که خودم نمی دونستم ، بعد از فیلم من و هوگو رفتیم به طرفدارامون امضا دادیم ،چه قدر آدم بودند واقعاً تا اون روز این همه جمعیت را یک جا ندیده بودم ، بعد از امضا به مصاحبه مطبوعاتی رفتیم .
مجری برنامه شهریاری بود که همش بی خود می خندید و حرف می زد ، بعد از مصاحبه و به به گفتن های من با آل و هوگو رفیتیم شهر بازی ، چه صفایی بود !
توی کشتی پرنده نشسته بودم که موبایلم زنگ زد ،رضا رشید پور بود از من و هوگو درخواست کرده بود که برنامه ی مثلث شیشه ای بریم ما هم قبول کردیم ريال قرار شد که سه روز دیگه بریم جام جم .
بعد از شهر بازی اومدیم خونه ، از خستگی زیاد روی تختم دراز کشیدم و با اشاره ی چوبدستیم به پرم شروع به نوشتن کرد الآن دیگه خوابم میاد مزاحم نشید .
15 اسفند روز کچل کاری
لطفاً نقد شود
تبلیغ اکران فیلم