نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر
نسخه موبایل
من تاثیرگذار بودن رو دوست دارم و الفاظ رکیکش دقیقا همین رو بهم رسوند که تاثیر گذاشتم. مثلا میتونم به جاش تمام ماموریت‌هایی که میخواسته بره ولی به خاطر شدت باد بره رو برملا کنم!
همینطور ایزبل مک‌دوگال و ریموس لوپین.
بفرمایین بشینین! بگم یه معجون راستی... نه چایی... معجون راستی... براتون بیارن؟ 
(توضیحات خانواده‌ی پاتر رو بالاتر دادم!) (تکرار: ارتش تاریکی جاییه که می‌تونی کلی درش چیزهای جدید یاد بگیری و به اهدافت دست پیدا کنی. در عین حالی که شاید از بیرون خودخواهانه به نظر برسه، سرشار از همکاریه تا هر کسی بتونه پیشرفت کنه.)
(به دلایلی معجون حس شوخ‌طبعی دوریا را زیاد کرده بود.) نه مخاطب نداره فقط شعر قشنگیه. می‌دونی چرا؟ شعر رو ببین:
چندوقتیه این حس رو دارم. حس جالب و خوبیه. حس میکنی می‌تونی یکم استراحت کنی. البته بعد یهو به خودت میگی نه هنوز راه زیادی در پیش دارم و بعد استراحتت نصفه میمونه! فقط میدونم جوونم به این زودی‌ها هم قرار نیست پیر شم! شما می‌تونین در نظر بگیرین که در دهه‌ی بیست زندگیمم! 
) به غیر از اون، این همه نور آدم توی زندگیش می‌خواد چیکار؟ من با چراغ روشن نمی‌تونم بخوابم چه برسه به قلب روشن! اما اگر بخوام با توجه به اسلیترینی و مرگخوار بودنم بهش اضافه کنم باید بگم که برام خیلی مهمه که کسی هم‌گروهی‌هام رو آزار نده، سرپیچی از دستور ارباب خط قرمزه و احترام به همدیگه چه دوست و چه دشمن هم برام مهمه. اینجاست!توی صحنه‌ی سوم دوریا یکبار دیگه با پدرش ملاقات میکنه. رو نشون ندم! دنبال جای کسی نیستم. مقام ارباب فقط برازنده‌ی خودشونه و بلا هم جایگاهش مال خودشه. گرفتن جایگاه دیگران کار خاصی نیست! اون چیزی که قشنگه ساختن جایگاه خودته.
نام خودمانی هم ندارم. همون دوریا مرا بس است. دیگه چی ازم می‌دونین؟ 
بزرگ شدن در یک عمارت باشکوه چیز خوبیه. چه ویزلی‌ها بخوان باور کنن چه نکنن، پول یکی از عوامل خوشبختیه. سال‌های بچگی من نسبتا آروم گذشت، همون اتفاقاتی درش افتاد که در زندگی همه‌ی بچه‌ها میوفته، بزرگ شدن، تربیت شدن، تلاش کردن برای بدست آوردن محبت دیگران و درنهایت ورود به مدرسه برای ادامه‌ی زندگی. معلومه که دنبال مرگخوار خاصه شدنم! نه نه! اشتباه برداشت نکنین! من هیچ وقت به هم‌مرگخوارهام خیانت نمی‌کنم، زیرآبشونم نمی‌زنم. ولی باعث هم نمیشه آروم یه جا بشینم و صبر کنم تا بقیه همه‌ی ماموریت‌ها رو بگیرن و مرگخوار خاصه بشن! تمام تلاشم رو می‌کنم تا بهترین خودم رو بذارم و برای ارباب و مرگخوارها مفید باشم! 
آدم شکمش رو نمیتونه با عشق پر کنه، وسایل مورد نیازش با محبت نمیتونه بخره، معجون‌های مورد نیازش رو با مهربونی به دست نمیاره! اینا تلاش می‌خواد، پول می‌خواد. ما هم پول داریم پس حداقل رفاه داریم و می‌تونیم پیشرفت کنیم. حالا اشتباه برداشت نکنین، ما هم به خانواده و هم‌گروهی‌هامون نزدیکیم و دوسشون داریم، هر چقدر هم که خودمون رو سرد و بی‌روح نشون بدیم. اما این رو هم می‌دونیم که برای محافظت از عزیزامون باید دنبال جیفه‌ی دنیا باشیم. (دوریا سرش را تکان می‌دهد و زیر لب زمزمه می‌کند:«فکر کنم زیادی حرف زدم، ارباب و مرگخوارها عشق و محبت رو بشنون، از عمارت بیرونم میکنن. 
»)
