بسمه تعالی
×× به علت طولانی بودن مصاحبه، در چند پست تقدیم شما می گردد××وزیر زاموژسلی در راهروهای خالی و خلوت وزارتخانه قدم میزد و در کنارش نیز سطلی پر از آب و جارویی درونش و دنگی در زیرش در کنار او حرکت میکردند به سوی انتهای راهرو تا از آنجا نظافت پسا تعطیلاتی خود را آغاز کنند که صدایی به گوششان خورد، موسیقی لطیف و آرام بود که از اتاق شکنجه به گوش میرسید. با شنیدن این صدا وزیر روی زمین دراز کشیده و به دنگ زیر سطل نگاهی انداخت و دنگ نیز به نشانه بیاطلاعی شانههایش را بالا انداخت. هر دو آهسته و آرام به سمت آخرین و مخوف ترین در وزارتخانه نزدیک شدند که حالا به طور واضح می شد آهنگ ملایمی را از درون آن شنید. با اشاره چوبدستی در به آرامی باز شد و چهرهای متفاوت از آن اتاق را نمایان کرد.
ابزار شکنجه سرجایشان بودند، ولی روی دیوارهای سنگی کاغذدیواری با طرح افعی های درهم گوریده گذاشته بودند و پردههای مخمل سبزتیره در مقابل پنجرهها آویزان بود. جای لامپ نیم سوز شده بالای میز آهنی بازجویی را لوستری بزرگ گرفته و به جای خود میزبازجویی نیز یک میز پذیرایی گرد منبّت کاری شده قرار داشت و کوسنهایی در اطرافش. چهارپایه مخصوص بازجویی شونده نیز جای خود را به مبلی بزرگ داده بود که دختر جوانی یک طرف آن نشسته و در حالی که با یک دست سر گرگی که روی پاهایش قرار داشت را نوازش می کرد و با یک دست دیگر کتابی را نگهداشته بود و در یک گوشه هم یک پیانو خود به خود نواخته میشد.
- جناب وزیر، چرا روی زمین دراز کشیدید؟
وزیر که از زمان نگاه کردن به دینگ روی زمین بود و غرور بسیاری داشت و نمیخواست اعتراف کند یادش رفته برخیزد گفت:
- اینگونه راحت تر میباشیم.
و تا نزدیک ترین کوسن خزید و به سختی خود را تا نیمه از آن بالا کشید و در حالی که تلاش می کرد چهرهاش خونسرد باشد، مشغول تلاش برای بیرون کشیدن چیزی از جیب پشتی شلوارش شد. در همان حال دنگ به سرعت خود را به دسته مبل رسانده و با استفاده از غفلت دختر که تلاشهای وزیر را تماشا می کرد، محتویات یک بِشر را در دهانش ریخت. همزمان با چهره در هم کشیدن های دختر از چیزی که حالا از گلویش پایین میرفت، وزیر موفق شد کاغذ پوستی بزرگی را از جیبش بیرون بکشد.
1. نام، شهرت، کنیه، لقب، نام خودمانی، نام خانوادگی و غیره و ذلک را بیان نمایید.دوریا بلک! آخه اینم پرسیدن داره؟ منو آوردین اینجا بدون اینکه حتی اسممو بدونین؟
نام خودمانی هم ندارم. همون دوریا مرا بس است.
شهرت؟ مشهورم به مچاله کردن قلب خوانندگان ولی خب یه مدته به نظر میرسه از دورهی اوجم خارج شدم. به هر حال زندگی هم شبیه نمودار سینوسیه، هی میره بالا هی میاد پایین.
2. چون معجونی بود؟والا بیشتر شبیه آب گِل بود تا معجون. اول فکر کردم قصد کشتنمو دارین که به زور همچین چیزیو میخواین بریزین توی گلوم. اینجا قانون حمایت از زندانیان و این چیزا ندارین؟ مزهشم شبیه ماهی مرده بود. من مزهی ماهی زنده هم خوشم نمیاد، چه برسه به زندهش! نکنه قبلش رفته بودین تحقیقات تا بیشتر شکنجهم کنین؟
دیگه چی ازم میدونین؟
3. در حد یک پاراگراف از دنگی که دینگ خطابش می نماییم انتقاد غیر سازنده و تخریبگرایانه نمایید و به وی توصیه های معجون سازیانه انحرافی نمایید.
خیلی شانس آورده که الان حالم بهتره. اولش که حرکت معجون رو احساس میکردم که داره آروم آروم از گلوم میره پایین، خیلی دلم میخواست این دنگ زشت و سیاه رو بگیرم بین دوتا انگشتم و لهش کنم. بعدم بندازمش توی آب جوش تا مطمئن شم که کوله بارش رو بسته و رفته پیش مرلین. آخه این چه معجونی بود به خورد من داد؟ تا نیم ساعت که دنیا علاوه بر اینکه دور سرم میچرخید، حرکت زیگ زاگی هم میکرد! واقعا چی ریخته توی این معجون؟ یکم شکلات داغی، نوشیدنی کرهای چیزی قاطیش کنین حداقل آدم حس نکنه قراره اینقدر بدمزه بمیره!
توصیهی معجون سازی؟ توصیه؟ واقعا کار از توصیه گذشته! صد رحمت بر هکتور! به نظرم باید سر دنگ رو کوبید به سنگ تا حافظهش پاک شه و دوباره بره معجون سازی یاد بگیره!
دنگ لبخندی از سر رضایت بر لب نشاند.4. بلکی می باشید از بلکان، چه شد که بلکیدید؟ نمیدونم میدونین یا نه، ولی ما خانوادهای که توش به دنیا میایم رو انتخاب نمیکنیم. ولی خانوادهی که قراره بسازیم رو میتونیم خودمون انتخاب کنیم. اینطوری بود که من در خانوادهی بلک به دنیا اومدم. بدون اینکه انتخاب کنم. ناراحتم؟ نه! شاید یکم. ولی به هر حال از به دنیا اومدن در خانوادهی ویزلی بهتره، نیست؟ نمیدونم! شاید نباشه شایدم باشه. سوالاتون رو دوست ندارم، باید بشینم کل زندگیم رو بگم؟ باشه باشه! به دنگ بگین اینقدر بغل گوشم ویز ویز نکنه. میگم میگم! شایدم نگم! (دوریا بلند بلند میخندد.) ولی قبل اینکه بگم، مطمئنین توی این معجون فقط معجون راستیه؟
دنگ لیبل معجون را بررسی مینماید: « راستی + شادی = ردّی! با ردّی بخند و راستشو بگو! »من بچهي مستقل و پرشوری بودم و برعکس اون چیزی که به خاطر دوئلم بقیه فکر میکنن، زندگی با سختیهای عجیب و غریب نداشتم؛ فقط یکم تخیلم قویه و میتونم خوب بقیه رو قانع کنم چیزی که میخونن درسته.
بزرگ شدن در یک عمارت باشکوه چیز خوبیه. چه ویزلیها بخوان باور کنن چه نکنن، پول یکی از عوامل خوشبختیه. سالهای بچگی من نسبتا آروم گذشت، همون اتفاقاتی درش افتاد که در زندگی همهی بچهها میوفته، بزرگ شدن، تربیت شدن، تلاش کردن برای بدست آوردن محبت دیگران و درنهایت ورود به مدرسه برای ادامهی زندگی.
از همون اول اگر چیزی رو میخواستم، صبر نمیکردم بقیه بهم بدنش، خودم دست به کار میشدم. گاهی زیادی تلاش میکردم و شاید همین بود که باعث میشد همکلاسیهای هاگوارتزم خیلی ازم خوششون نیاد. دو سال اول مثل این بود که اگه پروفسورها قراره باهام خوب رفتار کنن، پس همکلاسیهام این کار رو نمیکنن. ولی گفتم که، اگه چیزی میخواستم پس دست به کار میشدم. اینجا هم بیکار نموندم و کم کم دستم اومد که باید چطوری رفتار کنم تا دوست پیدا کنم.
به سالهای آخر که نزدیک شدم، با یک گروه فوقالعاده آشنا شدم... مرگخواران! خانوادهی جدید من. این همون خانوادهایه که میگم مهمه. کسایی که خودت انتخاب میکنی تا در کنارشون رشد کنی. البته من خانوادهم رو کنار نذاشتم ولی به هرحال خانهی ریدل جایی که میشه بدون ترس خودم باشم. (دوریا با لبخندی ملیح به فکر فرو میرود.)
5. ادعای میدارید که خیس پای شاخدار زاده جنابتان میباشد، حال آنکه بانوی غلتزن ادعا می دارد که وی زاده یوفمیا و فلمونت پاتر نامی میباشد، آیا برای یافتن والدین حقیقی وی می بایست وی را تهدید به تنصیف نموده و بعد بر اساس واکنش جنابانتان تصمیم بگیریم کدامیک حقیقتا والدین وی می باشید؟هه هه هه! بالاخره لو رفت؟ فکر کردین الکی یکی میتونه جاسوس دوجانبه باشه؟ فکر کردین مرگخوار مفید بودن به همین سادگیهاست؟ بچهای که پدر و مادرش معلوم نیستن و خودشم هم سالهاست به دست قدرتمندترین جادوگر تاریخ از بین رفته... چه موقعیتی بهتر از این تا جامعهی جادوگری رو وادار کنی باور کنن تو مادرشی؟ چه موقعیتی بهتر از این تا بتونی دل طرفدارهای یه پسربچه که شانسکی نجات پیدا کرده رو به دست بیاری؟ (قهقهه میزند.)
6. آیا این تضادها و ادعاها سبب خروج شاخ از سر آن خیس پای گشته است؟(به خندهش ادامه میدهد) کم و بیش آره! فکر کن یهو به یه بچه بگی مامانت یکی دیگه است. معلومه شاخ درمیاره! شاخهای خوبی هم در آورده، باید اقرار کنم قشنگن. آدم دوست داره بزنشون به دیوار یه کلبهي چوبی توی جنگل.
7. زان موجودات مرطوب بگذریم... پیش از این طی بیاناتی در چاه مصایب مرگخوران بر ماموریتی اشاره کرده بودید، آیا قصد گرفتن ماموریت های سری ز لعبت دوران، زولبیا بامیه سفره تاریکی، بمب کراکف خباثت و پلیدی، ارباب لردولدمورت را داشته و گرایش به اسنیپبازی و مرگخوار خاصّه گشتن دارید؟(دوریا سرش را با ناباوری تکان میدهد و لبخند میزند.) جناب وزیر! به نظرتون من مرگخوار قانعیم؟ به نظرتون جاه طلبی بیشتر به چهرهام نمیخوره تا قناعت؟
معلومه که دنبال مرگخوار خاصه شدنم! نه نه! اشتباه برداشت نکنین! من هیچ وقت به هممرگخوارهام خیانت نمیکنم، زیرآبشونم نمیزنم. ولی باعث هم نمیشه آروم یه جا بشینم و صبر کنم تا بقیه همهی ماموریتها رو بگیرن و مرگخوار خاصه بشن! تمام تلاشم رو میکنم تا بهترین خودم رو بذارم و برای ارباب و مرگخوارها مفید باشم!
آقای زاموژسلی دفترچه تو-دو-لیستش را بیرون کشیده و در آن یادداشت مینماید: «زدن زیرآب بلک بعید نزد ارباب.»8. در راستای همان بیانات به عیش و نوش و گشت و گذار با عجوزان اشاره داشتید، قصدتان زین معاشرات چیست؟ وز چه روی با هم سن و سالان خویش نمی عشیرید؟من با همه میعشیرم! هر گروهی و هر سنی چیزهای جدیدی برای ارائه داره. تجربههای متفاوت، دیدگاههای جدید و واکنشهای نوین! از طرف دیگه، «عجوزان» میتونن خیلی برای تجارت و همینطور مرگخوارها مفید باشن و به رشد و توسعهمون کمک کنن!
وزیر با خود اندیشید: عجوزان برای تجارت ایشان مفید میباشند؟ گمان می بریم تجارت اعضای می نمایند...9. احدی ز قوم تیره می باشید که در کمیت رقابتی تنگاتنگ با ویزلیان دارند، و اخیرا نیز گوی سبقت را ز ایشان بربوده اید، راز این موفقیت را در چه می دانید؟ما روی چیزهای مهم هم تمرکز میکنیم و شعار زندگیمون رو «با عشق و محبت آدم سیر میشه.» قرار نمیدیم! آقای محترم!
آدم شکمش رو نمیتونه با عشق پر کنه، وسایل مورد نیازش با محبت نمیتونه بخره، معجونهای مورد نیازش رو با مهربونی به دست نمیاره! اینا تلاش میخواد، پول میخواد. ما هم پول داریم پس حداقل رفاه داریم و میتونیم پیشرفت کنیم. حالا اشتباه برداشت نکنین، ما هم به خانواده و همگروهیهامون نزدیکیم و دوسشون داریم، هر چقدر هم که خودمون رو سرد و بیروح نشون بدیم. اما این رو هم میدونیم که برای محافظت از عزیزامون باید دنبال جیفهی دنیا باشیم. (دوریا سرش را تکان میدهد و زیر لب زمزمه میکند:«فکر کنم زیادی حرف زدم، ارباب و مرگخوارها عشق و محبت رو بشنون، از عمارت بیرونم میکنن.
»)
× بهانه مناسب جهت زیرآب زنی یافت گردید.10. بنابر ادعای جنابتان - هرچند که زیر سوال رفته است - دارای شوی و فرزند می باشید، لیک علی رغم آن با گرگکان پروفایل خویش بنا نهاده اید. آیا قصد سست نمایندن بنیاد خانواده را دارید؟کدوم خانواده؟
نه قصدم سست نمودن بنیان خانواده نیست اما دوست دارم همه در مورد قدرت گرگها، وفاداری و تیزهوشیشون بدونن!
تق تق تق!با شنیده شدن صدای ضربه به شیشه، دنگ ناخودآگاه از جای پریده و بدون آنکه نگاهی بیاندازد که چه کسی است، پنجره را باز کرد و جغدی هوهوکنان سوار بر جاروی پرنده وارد اتاق شد و با سرعت چند دور در آن زد، سپس به سمت وزیر شیرجه زده و در آخرین ثانیه قبل از برخورد جارویش را بالا کشیده و از پنجره بیرون رفت و تکه کاغذی را در دست وزیر باقی گذاشت.