هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خورندگان معجون راستی
پیام زده شده در: ۱۷:۰۵ دوشنبه ۱۰ آذر ۱۳۹۳
#51

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۶:۴۷ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۴۰۲
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ناظر انجمن
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
درست در همان لحظات که سیو مشغول داد و فریاد بر سر هکتو و مورگانا بود، صدای بـــــــــوم بلندی با پرت شدن یک جغد از راه شومینه همراه شد. جغد سرخوشانه و هو هو کنان از اشا-کومودو گریخت و مستقیم به سمت هکتور رفت و نامه ای را روی سرش انداخت که کاملا رسمی و مهر و موم شده به نظر میرسید.

هکتور به اطراف نگاهی انداخت و نامه را برداشت:
-مال منه؟! نامه رسمی از وزارت سحر و جادو؟ من که کاری نکردم! معجون های من همه اشون قانونی بودن. فروششون هم که قانونیه! هومم بذار ببینم در مورد چیه.

هکتور نامه را باز کرد و مشغول خواندن شد. با هر خطی که میخواند و پایین میرفت اثرات ویبره در او بیشتر و بیشتر میشد و بلاخره...
-گرفتم! بلاخره گرفتم. مجوز رو بهم دادن.

مورا با قیافه ای سردرگم به سیو خیره شد اما از چهره سیو مشخص بود که میداند ماجرا از چه قرار است. هر چه نباشد او وزیر سحر وزیر جادو بود.
هکتور تصمیم گرفت بیش از این جماعت را منتظر نگذارد و متن نامه را اعلام کند:
-من از اولین روزی که درخواست دادم این دفتر رو به من بدن ایده های خوبی براش داشتم اما مجوز لازم به من داده نشده بود. از اون روز تا به حال من روزی 100 بار پله های وزارت خونه رو بالا و پایین میکنم تا بتونم مجوز بگیرم. امروز بلاخره مجوزش برام ارسال شد و این یعنی وزیر سیوروس میتونن این آشا-کومودو رو با خودشون ببرن دیگه بهش احتیاجی نداریم. تاپیک قراره روند جدیدی به خودش ببینه.

سپس معجونی را به دیوار پاشید که به سبب آن اعلامیه زیر روی دیوار نقش بست:

نقل قول:
روند کار این تاپیک از امروز تغییر میکنه. همین جا از همه دوستانی که تا الان در تاپیک شرکت کرده اند اعلام عذر خواهی میکنم و امیدوارم در روند جدید تاپیک هم همچنان همراهی کنن. علت اینکه از ابتدا این ایده اجرا نشد این بود که مجوزش در دست امضا بود. که خب بلاخره بعد از اینکه من کمی از معجون های مختلف استفاده کردم، مجوز صادر شد!

و اما روند جدید تاپیک:
فکر نمیکنم کسی باشه که با تاپیک قلم پر تندنویس آشنایی نداشته باشه. اینجا قراره تقریبا چنین شکلی به خودش بگیره. اما اشتباه نکنید این تاپیک اصلا موضوعی تکراری نداره. اینجا ما یکی از شخصیت های سایت رو روی پاتیل داغ خودمون میشونیم و بهش معجون راستی میدیم. بعد از اون ملت جادوگر میان اینجا و سوالات خودشون رو از شخصیت ایفای نقش اون فرد میپرسن. دقت کنید، شخصیت ایفای نقش! بنابراین مثلا وقتی هکتور روی صندلی میشینه سوال ها درباره هکتوره نه شخصی که داره اون رو کنترل میکنه و بهش شکل میده. این تاپیک هدف اصلیش آشنا شدن بیشتر اعضا با همه ابعاد شخصیت های ایفای نقش و کمک به نوشتن رول های بهتره. بنابراین سوالاتتون رو هوشمندانه مطرح کنید.

فردی که روی پاتیل میشینه میتونه هر یک پست رو به طور جداگانه جواب بده یا اینکه تا پایان مهلت سوال پرسیدن صبر کنه و همه پست ها رو با هم جواب بده. این بسته به سلیقه و میل خودشه. ولی پیشنهاد من اینه که هر دو یا سه متوالی رو با هم جواب بده. اینطوری ممکنه برای سوال کننده ها ایجاد سوال های جدید بشه.

مهلت پرسیدن سوال ها هشت روز از زمان نشستن فرد رو صندلیه و دو روز هم زمانی که برای پاسخگویی و جمع بندی به مهمان داده میشه. پذیرای پیشنهادات و انتقادات شما هم هستم. سوالی هم بود از طریق پخ با من در میون بذارید. خب دیگه بهتره بریم سراغ معرفی اولین مهمان خورندگان معجون راستی.

معجون ساز و استاد هاگوارتز، یکی از شخصیت های محبوب، وزیر جادو. جناب سیوروس اسنیپ!
از امروز به مدت هشت روز فرصت هست تا سوالاتتون رو ازشون بپرسید. ایشون معجون راستی رو خوردن و روی پاتیل داغ ما نشتن تا حسابی زیر پاتیلو براشون داغ کنید.


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: خورندگان معجون راستی
پیام زده شده در: ۱۸:۴۲ دوشنبه ۲۶ آبان ۱۳۹۳
#50

سیوروس اسنیپ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۲۸ پنجشنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 499
آفلاین
در حینی که مورگانا و هکتور از ترس اژدهای کودوی بی شاخ و دمی که از درون پاتیل خارج شده بود به هر گوشه آزمایشگاه می دویدند هر چیز که سر راهشان بود را زمین می انداختند و می شکستند. اما ظاهرا اژدهای مزبور که بعد از خروج از پاتیل به شدت گرسنه بود با فرمت درحالیکه آب دهانش بر کف سنگی اتاق می چکید در تعقیب شکارهایش هر لحظه بیشتر به آنها نزدیک میشد.

مورگانا که کم کم به نفس زدن افتاده بود این مرتبه کاملا از روی قصد میزی را که وسط آزمایشگاه بود روی اژدها برگرداند. لحظه ای به نظر رسید که موفق شده جلوی پیشروی آن را بگیرد. اما چند لحظه بعد که همزمان با صدای خرچ خرچ ناشی از جویده شدن چوب، سر کومودو و سپس بقیه بدنش از میان سوراخ میان میز خارج شد متوجه شد که سخت اشتباه کرده است!

مورگانا:هکتور؟
هکتور:بله مورگانا؟
مورگانا:کروشیو!
هکتور:

با این همه به نظر می رسید صحنه شکنجه هکتور اشتهای کومودوی مزبور را تحریک کرده باشد چرا که با سرعت بیشتری به سمت آنها حرکت کرد و مورگانا و هکتور را متوجه ساخت که پایان عمرشان به طرز ناجوانمردانه ای فرا رسیده است. مورگانا که از ترس شکوفه های رز در اطراف سرش در حال جوانه زدن بود با صدای لرزانی زمزمه کرد:
- هکتور آرزو کن اون دنیا هر دومون یه جا نباشیم وگرنه خودم میشم فرشته عذابت!
- جدی میگی؟ یعنی بازم می ذاری معجونامو روت آزمایش کنم؟
مورگانا:

صدای گام های کوتاه و سریع کومودو که حالا بسیار به آنها نزدیک شده بود هر دو را وادار به سکوت کرد.لحظه ای اژدها و دو جادوگر به هم چشم دوختند و عاقبت هکتور و مورگانا که علاقه ای نداشتند لحظه خورده شدنشان را به چشم ببینند طی یک حرکت همزمان چشمهایشان را بستند.

بــــــــــــوم!


درب آزمایشگاه با صدای مهیبی منفجر و به گوشه ای از آزمایشگاه پرتاب شد. هکتور،مورگانا و کومودوی مزبور طی یک حرکت هماهنگ نگاهشان را به در دوختند. مرد قدبلند چهارشانه ای که به طرز عجیبی لباس پوشیده بود در آستانه در ایستاده و دستهایش را به حالت افتخار آمیزی به کمر زده بود. حاضرین نگاهشان را از روی لباس آبی سرتاسری و شنل قرمزی که بدون وجود باد هم پشت سر مرد موج می خورد برداشتند و به حرف s قرمز رنگ روی سینه اش دوختند. مرد گفت:
- دیگه نگران نباشین سوپر من در خدمت شماست!

حاضرین:

اما قبل از اینکه سوپرمن موفق شود خودش را به آشا-کومودو برساند این بار صحنه در اوج هیجان با ورود ناگهانی اسنیپ دچار وقفه شد.

هکتور: اَه سیو!چقدر بی موقع اومدی این بابا می خواست نجاتمون بده.

اسنیپ بی توجه به حرف هکتوربا چهره ی برافروخته ای وارد شد.
- جنابعالی اینجا چیکار می کنی؟

سوپرمن سرش را خاراند.
- هوم...مگه اینجا صحنه فیلمبرداری فیلم MAN OF STEEL نیست داداش؟
- نخیر...اینجا صحنه فیلم برداری جادوگراست و الان هم وسط وزارت سحر و جاو تو لندن هستیم. شما یه قاره زود پیچیدی!حالا هم قبل از اینکه به خاطر جریحه دار کردن عفت عمومی بدمت دست گیدیون برو پی کارت!

سوپرمن با شانه های آویخته از کادر خارج شد. اسنیپ کلاه وزارتش را مرتب کرد.
- دو دقیقه دیر کنی نقشتو هم می خوان بگیرن!خب کجا بودیم؟کاغذای دیالوگم کوشن؟...زاغی اون کاغذو بده به من...سر راه میای دو تا نون بربر...بوق بر تو ای زاغ نفهم!اون یکی رو بده به من!اینجا چه خبره؟باز چه دسته گلی به آب دادی هکتور؟این چه بلایی بود که سر خواهر من آوردین شما دو نفر؟

هکتور و مورگانا:




پاسخ به: خورندگان معجون راستی
پیام زده شده در: ۱۷:۰۳ دوشنبه ۲۶ آبان ۱۳۹۳
#49

آشاold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۵۸ شنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲:۴۷ دوشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۴
از طرز فکرت خوشم اومد!!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 162
آفلاین
آشا از تخت خواب قوطی کبریتی اش بیدار شد. هوا سرد بود و یه چند لا پتو رو خودش کشیده بود. با ناراحتی به بیرون از پنجره نگاه کرد و با خودش فکر کرد.
- عجبـــــا! دوباره هوا سرد شد. دوباره همه پشه ها مردن. مگسا رفتن. سوسکا گور به گور شدن. هـــــــــــی تابستون! هــــــــی!

آشا خسته بود. آشا کوفته بود. آشا گریه کرد و باز پتو رو تا سرش کشید و در خفا مشغول اشک ریختن شد.
ناگهان مثل فشنگ از جاش پرید. اطرافو بو کشید.
- چه .. چه بویی! بوی ... بوی ... بوی کرم بود این؟

آشا از از تختش پا شد و بوکنان به سمت در اتاقش رفت. رایحه ی خوش کرم اونو از خود بی خود کرده بود. در اتاقشو باز کرد.
- او ام جی! ... بو نَمَدی؟

و اشک شوق تو چشاش جمع شد.
- کــــــــرم ... هزار پــــــــــــــا ... وات دِ ... چسونـــــــه؟

آشا به حشراتی که از جلوی در تا نقطه ی نامعلومی مرتب پشت سر هم چیده شده بودن نگاه کرد.
بدون درنگ و بدون یاداوری فصه ی حسنی که نتیجه ی دنبال شکم رفتن رو گفته بود، خط خوراک رو درپیش گرفت و رفت.


چند دقیقه بعد – داخل شیشه مربا

هکتور و مورگانا لبخندی شیطانی به مارمولک داخل شیشه ی مربا انداختن. آشا با مشت به دیواره های شیشه می کوبید و فریاد میزد.
- ولم کنین ... شما چه جور همکاری هستین؟ ... من از خودتونم ... دوستم من ... صلح؟ دوستی؟

دید نمیشه. یه پرچم سفید معلوم نیست از کجا درآورد باز دید نمیشه.
شکست خورده و نامید کف شیشه مربا نشست و به هکتور و مورگانا نگاه کرد. اونا همچنان داشتن محتویات پاتیل رو هم میزدن.


بیرون شیشه مربا

هکتور با غرور لبخندی زد و گفت:
- معجون راستی رو درست کردم ... فقط مونده کاربردشو بفهمیم.

مورگانا با تاسف گفت:
- امیدوارم زنده بمونه.

هکتور: منم همین طور! ... خیلی چیزای دیگه هست که میخوام روش امتحان کنم.

بازم مورگانا:

هکتور میترسید که با باز کردن در شیشه آشا فرار کنه. شیشه رو سرو ته گرفت بالای دیگ و آروم آروم درشو چرخوند.
آشا عاجزانه زیر پاش، داخل دیگ نگاه میکرد. قلبش تاپ تاپ میزد.از در و دیوار شیشه بالا می رفت و سر میخورد. دیگه پایان راه بود.

شالاپ! ( افکت افتادن آشا تو دیگ)

چند دقیقه ی بعد دیگر
معجون داخل دیگ با شدت بیشتر از قبل میحوشید. خیلی شدیدتر. دیگ شروع کرد به لرزیدن. سپس واژگون و پخش زمین شد.
جسمی سبز لجنی رنگ از داخل دیگ روی زمین افتاد.
جسم لحظه به لحظه بزرگتر میشد و در نهایت، هکتور و مورگانا یه اژدهای کومودو مقابل خودشون دیدن.
هر دو خیلی آروم و لبخند زنان عقب عقب میرفتن.
هکتور: خب آشا جون ...فهمیدیم که این معجون راستی کاربردش بزرگ کردن هست. خیلی ممنون بابت کمک و ازخودگذشتگیت برای پیشرفت علم معجون سازی ... ما کم کم مرخص بشیم.



ویرایش شده توسط آشا در تاریخ ۱۳۹۳/۸/۲۶ ۱۷:۱۱:۳۶
ویرایش شده توسط آشا در تاریخ ۱۳۹۳/۸/۲۶ ۱۸:۳۹:۳۴

....I believe I can fly

تصویر کوچک شده



پاسخ به: خورندگان معجون راستی
پیام زده شده در: ۱۴:۱۰ دوشنبه ۲۶ آبان ۱۳۹۳
#48

مورگانا لی فای old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۷:۵۵ شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۴
از من دور شو جادوگر!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 403
آفلاین
Новая тема= سوژه جدید.

صدای غل غل جوشیدن معجون، در دفتری که به هر جایی جز آزمایشگاه معجون سازی شباهت داشت، می پیچید. کسی ربط دفتری را که با گیاهان جادویی و غیر جادویی احاطه شده بود، با بخارهای رقصان در فضا نمی فهمید.
موهای فر خورده هکتور دگورث گرنجر در اثر بخار معجون و گیجی تقریبا معمولی اش وقتی سعی داشت روی یک کاکتوس بلند و مارپیچ بنشیند. بی انکه متوجه باشد چنین چیزی نه یک صندلی جادویی، که نوعی کاکتوس سخن گوست.و ابدا برای نشستن مناسب نیست ؛،صحنه جالبی را خلق کرده بود.و اوج این بی ربطی, مورگانایی بود که بدون هیچ مشکلی خودش را با گیاهان اتاق وفق داده، روی یک تاب از گل رز نشسته .و ابدا به خودش زحمت نمیداد تا به همکار معجون سازش، خاطر نشان کند که قصد نشستن روی چه چیزی را دارد! شاید به سبب تلافی تهدیدهایی که بخاطرشان اکنون در میان این دیگ و پاتیل ها زندانی بود.
- خوب خدایگان معجون سازی، تموم شد این عصاره مرگی که داری میسازی؟ میشه حالا برم؟

- نه نمیشه هنوز امتحان کردنش مونده!!

- امتحان کرئنش؟ به موهای خودم سوگند! من فقط قبول کردم موقع ساختن این سم بی خاصیت همراهت باشم نه هیچ جور قتل و جنایت دیگه ای!

هکتور چشمهایش را چرخاند.معنایش میتوانست این باشد " یک کلمه دیگه ادامه بده تا همشو تو حلقت خالی کنم" شاید همین نگاه باعث شد تا مورگانا کمی خونسرد تر به نظر برسد و به حرف های هکتور گوش بدهد که میگفت:
- من هرگز کسی رو تهدید نمیکنم مورا، آدمها برای اینکه امنیتشون تضمین شه با من همکاری میکنن!

مورگانا جوری ویز ویز کرد که میشد تصور کرد جواب این حرف را، در واقع ساتین داده است و نه مورگانا!
- بله برای حفظ امنیتشون! حالا این چیزی که ساختی چی هست؟

هکتور ویبره ای زد که باعث شد چند موی تک شاخ اضافه در معجونش سقوط کند.
- معجون راستی! میخوای امتحانش کنی؟

- اوه نه ممنون گرسنه نیستم!

مورگانا به خوبی می دانست که اگر بخواهد جان سالم به در ببرد باید دهانه شیشه معجون را از خودش دور نگه دارد.
-مممم سوروس چطوره؟

و نیشخندی روی لبش نشست. سوروس و معجون های هکتور؟ اوه هرگز! اما هکتور ظاهرا نفهمیده بود چون موقرانه گفت:
- نه نمیشه چون وزیر سرش خیلی شلوغ هست و در ضمن نمیشه از وزیر برای خودش اعتراف گرفت.

مورگانا خنده شومی روی لبهایش نشاند و با به یاد آوری جیغی که سه شب پیش کشیده بود، با ملایمتی غیر طبیعی گفت:
- نظرت راجع به آشا چیه عزیـــــــــــــزم؟

طنین کشیده کلمه عزیزم، مسلما آشا را خوشحال نمیکرد.


ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۹۳/۸/۲۶ ۱۵:۱۲:۱۷

تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.


پاسخ به: خورندگان معجون راستی
پیام زده شده در: ۲۳:۰۹ سه شنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۳
#47

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۶:۴۷ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۴۰۲
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ناظر انجمن
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
در اتاق با صدای قیژ قیژ بلندی باز شد و چهره معجون پز معجون ساز معروف در آستانه در ظاهر شد. در حالی که یک پاتیل و مقدار زیادی مواد اولیه را زیر بغلش زد بود وارد دفتر شد و نگاهی به اطراف انداخت:
-بلاخره به اینجا دست پیدا کردم. باید از الان ساخت معجون راستی رو شروع کنم. از فردا حتما ملت میریزن اینجا تا ببینن اینجا چه کاری انجام میشه. نباید زیاد منتظرشون گذاشت. اگر چه من ترجیح میدادم از معجون معرفی کار برای توضیح استفاده کنم اما فرصت درست کردنش رو ندارم. باید ذخیره معجون راستی مورد نیاز رو تامین کنم. خب بذار این اطلاعیه رو بچسبونم جلو در! هوم اینم از این.

هکتور با نگاهی آرام و حق به جانب به اطلاعیه خیره شد:

نقل قول:
به نام نامی ارباب
با تشکر از وزیران محترم که من رو به عنوان مسئول این مکان انتخاب کردند. در این اطلاعیه با نحوه کلی کار تاپیک آشنا خواهید شد. نحوه کار تاپیک به این صورته که سوژه جدید در تاپیک داده میشه. پست ها به صورت رول های ادامه دار زده میشن. تا اینجاش شبیه تاپیک های دیگه است.

تفاوت از اینجا شروع میشه که من و دستیارم(که طی همین اطلاعیه از داوطلبین دعوت به همکاری میشه) هر هفته از فرد یا افرادی دعوتی کاملا غیر اجباری(!) انجام میدیم تا در این تاپیک شرکت کنن.

افرادی که مایل به همکاری به عنوان دستیار هستن، به من پخ بزنن. مهلت ارسال درخواست ها تا روز جمعه 23 آبان ماهه. منتظرتون هستیم.

هکتور دگورث گرنجر
معجون ساز بی نظیر



ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: خورندگان معجون راستی
پیام زده شده در: ۱۸:۰۹ یکشنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۳
#46

سیوروس اسنیپ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۲۸ پنجشنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 499
آفلاین
بازگشایی مجدد تاپیک


بدینوسیله آقای هکتور دگورث گرنجر به موجب تاییدیه وزارتی شماره 4 در مقام ریاست این تاپیک نصب شده و عهده دار کار این تاپیک خواهند بود.بدیهیست شرح وظایف و روال کار بر عهده مسئول آن خواهد بود.

با آرزوی موفقیت برای ایشان.
تصویر کوچک شده




پاسخ به: خورندگان معجون راستی
پیام زده شده در: ۱۴:۴۳ یکشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۲
#45

الستور مودی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۸ پنجشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۳:۱۵ چهارشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۷
از دور مراقبتم!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 337
آفلاین
اتاق سرد و نمناک بود. تاریکی سبب می شد که همه چیز ترسناک بنظر برسند. از سقف سیاهش قطرات آب چکه می کردند و صدای چیلیک چیلیکشان طنین انداز بود. اما ترسناک تر از همه موجودی بود که وسط اتاق بسته شده بود و چشمانش در سایه روشن محیط، مانند چشمان یک گرگینه، بیروح و جنگ طلب بود. موجود دیگری که می خواست از او بازجویی کند ترسناک نبود، اما بشدت رقت انگیز بود... پوست چروکیده، صدای زیر و گوشخراش، چشمانی خمار...

- تو از مایی؟

- نه!

- از اونایی؟

- نه!

- از کیایی؟

- از اونا.

- پس چرا وقتی گفتم از اونـ..

- آخه از اونایی که تو میگی نه! اون یکیا!

- کدوما؟

- همونا!

معجون راستی هم سبب نمی شد الستور راست بگوید... او بلد بود چطور معجون را دور بزند. مورفین در حالی که آخرین قطره ی چیزش را با سرنگ چند بار مصرفش به بدن می زد گفت:

- عیبی نداره... برای حرف نزن! واسه خودت بد میشه... آخه میدونی؟! روش های زیادی واسه حرف کشیدن هست.

مودی این را می دانست، اما طوری که انگار حرفش را نشنیده باشد، در کمال خونسردی گفت:

- اوه! از وقتی وزیر شدی چیزای وزیرانه میکشی! اون دفعه که واسه بازرسی اومده بودم آلونک گانت ها یادمه چطور با ماروولو چطور چیزای کپک زده رو جیره بندی کرده بودین!

- خفه شو! دهنتو ببند!

- تو معجون راستی به خوردم دادی که حرف بزنم... به جرم هام اعتراف کنم. تو یه مرگخواری نه؟ پس از نظر تو جرم های من باید اینا باشه... وقتی که آواداکداورام وسط سینه ی گیبون نشست... وقتی جان رو به انتقام فرانک و آلیس اونقدر شکنجه کردم که تلف شد... وقتی...

- کروشیو!

بدن الستور لرزید، اما چهره اش درهم نرفت.

- کروشیو!

مودی اخمی کرد. معجونی که به خوردش داده بودند داشت مجبورش میکرد حقیقت را بخورد... اما او با تمام نیرویی که برایش باقی مانده بود در تلاش بود تا دهانش باز نشود.

- تو از منی یا اون شورشیا؟ تو از وزارتی یا از اون اوباش؟ تو چپی یا راست؟ بگو! کروشیو! کروشیو ماکسیما!

بدن مودی به شدت میلرزید. اخمش شدت گرفت و چشم هایش بسته شد، نمی دانست تا کی دوام می آورد ولی بشدت دندان هایش را روی هم می فشرد...

-کروشیو ماکسیما! کروشیو ماکسیما!

* چند ده متر آنطرف تر کارمندان وزارت خانه بی خبر از اتفاقاتی که در آن اتاق متروکه و نمناک می گذشت، صدای نعره ای را شنیدند که می گفت:

- نه چپ نه راست، من سفیدم!

کارمندان سراسیمه پشت در قفل اتاق جمع شدند، اما بعد از آن نعره تنها چیزی که شنیده میشد قهقهه ی فردی بود که صدایی زیر و گوشخراش داشت.


چوبدستی لازم نیست..
به یک ضربه ی عصایم بند هستید!

تصویر کوچک شده

×××××

تصویر کوچک شده


Re: خورندگان معجون راستی
پیام زده شده در: ۲۳:۴۵ چهارشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۰
#44

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
کریچر () دست و پای آنتونینو به صندلی میبنده و میگه:

_ کریچر به همه ثابت کرد که کریچر به همه فهموند که دالاهوف ربات بود. دالاهوف یک ربات برنامه ریزی شده بود و هیچ قلب و حس و عاطفه ای نداشت. قلب دالاهوف از سیم و آهن و مدار بود. من دالاهوف پدرسوخته را به همه شناساند. من ویکی لیکس جدید شد!

دالاهوف بخت برگشته () در حین دست و پا زدن سعی میکنه یواشکی چوبدستیشو از جیبش دربیاره و به کریچر میگه:

_ کریچ جون، به جون مادرم من ربات نیستم. من آدمم من جادوگرم. آقا اصلا من قول میدم از این به بعد بشم مدافع حقوق جن های خانه دار ببخشید یعنی خانگی. فکر کن ... قول میدم حق وتوی قوانین سایتو بهتون بدم و یه مدیر بین مدیرای دیگه داشته باشید. بابا به خدا ما مدیرا با پول یارانه هامون زندگی میکنیم این سایت هیچ چیز جز خدمت و زحمت برای ما نداره ... نه نـــه نـــــــــــه ...

کریچر معجون راستی رو یهویی میریزه تو حلق آنتونین و شیطانی میخنده و میگه:
_ کریچر هیچ چیز نخواست. همین که دست تو را رو کرد کافی بود.

چشمان دالاهوف مات میشه () و شروع میکنه به صحبت کردن:

_ من یک آدمم من یک مردم. من یک مرد جادوگرم و از جن های خونگی متنفرم. همیشه آرزو داشتم سر کریچ رو بیخ تا بیخ ببرم و آویزون کنم سر در اتاقم تو خوابگاه مدیرا...

وقتی صحبت دالاهوف به اینجا میرسه کریچر یک سطل آب تو صورت دالاهوف میپاشه و دالاهوف دوباره به حالت نرمال بر میگرده.
کریچر در حالی که فوق العاده عصبانیه و چپ و راست میپره بالا تا دستش به صورت آنتونین برسه و بزنه تو گوشش به آنتونین میگه:

_ نه تو دروغ گفت. کریچر فهمید. تو یک ربات بود. یک ربات مثل مافلدا. بخاطر همین عاشق او شد. از قدیم گفت:
کریچر با کریچر، باز با غاز، کند همجنس با همجنس پرواز.

دالاهوف که میبینه کریچ حرف تو سرش نمیره و هر چی بیشتر معطل کنه کتک بیشتری میخوره الکی اعتراف میکنه که یک رباته و میخواد با مافلدا ازدواج کنه.

فردای آنروز تیتر بزرگ صفحه اول روزنامه پیام امروز متن اعتراف دالاهوف بود و همه از کریچر به عنوان یک جن باهوش یاد میکردند. کریچر از دست وزیر سحر و جادو مدال افتخار گرفت و اولین جن خانگی تاریخ شد که به مقام کارآگاهی افتخاری در وزارت سحر و جادو رسید.



Re: خورندگان معجون راستی
پیام زده شده در: ۱۳:۲۴ شنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۰
#43

رز ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۴ پنجشنبه ۱۳ آبان ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۱۰:۱۱ پنجشنبه ۱۶ آذر ۱۴۰۲
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1473
آفلاین
همیشه این موضوع بینشان بود. خواهرش هیچ وقت واقعا از هری پاتر خوشش نیامد. تا کتاب چهار هم بیشتر نخواند! کتاب های خواهرش را دزدید. شب ها زیر پتو آن ها را می خواند.

پدر رز :

-رز! تو کوچیکی! اینا توی روحیه ت اثر میذاره!

مادر رز:

- فکر کردی من نمیدونم هری پاتر چیه؟

خواهر رز:

- جالبه ! اما ترسناکو بی مزه!

رز تازه خواندن و نوشتن یاد گرفته بود و معنای کلماتی که زیاد توی هری پاتر ها استفاده میشدند را نمی فهمید. کلماتی مثل لیتل هنگلتون ، پریوت درایو . به سختی می توانست درک کند که جایی چنین اسم های غریبی داشته باشد.

- رز! یه سایتی پیدا کردم آخرشه! همه چی واسه دانلود داره! نمیدونی چقدر خفنه!

رز اهمیتی نداد. هر از گاهی می دید که خواهرش در سایتی با صفحه ی آبی چرخ می زند. روز ها گذشت و روز به روز علاقه ی خواهر رز به هری پاتر کم تر شد. انگار این علاقه از بدن خواهرش خارج می شد و وارد بدن رز!

- ببینم این جادوگران نمی ری رز؟

- نه! بیا دمنتورو ببین! ببین چه خبره توش! چقدر خبر داره! چقدر کارمیکنه!

و خواهر رز بدون هیچ حرفی دور شد.

در مدرسه

- کتابای هری پاترو خوندی؟

- نه... نخوندم رز. چه جوریه؟

- خیلی قشنگه برو بخون.

و فردا صبح دوستش با چهره ای خندان به مدرسه می آید.

- رز همه شو دانلود کردم یکشو خوندم. خیلی قشنگ بود!

- ار کجا دانلود کردی؟

- یه سایتی به اسم جادوگران.

در کلاس زبان

- سلام ساینا. تو که اون روز گفتی کتابای هری پاترو خوندی. ببینم کوییدیچ در گذر زمانم خوندی؟

- آره رز. دانلود کردم با جانوران شگفت انگیز با هم خوندم.

- از کجا؟

دوستش لبخندی قشنگی زد.

- از یه سایتی به اسم جادوگران.

^^^^^^^^^^^^^^^^^^^

بار ها اتفاقاتی این چنین برایش افتاده بود. اما با جادوگران احساس راحتی نمیکرد. هر بار واردش می شد ، حس میکرد وارد خانه ی یک آدم غریبه شده.

یک روز با وجود تمام احساس های مختلفی که داشت ، کنجکاوی اش به او غلبه کرد. روی دکمه ی عضو شوید کلیک کرد و شناسه ای ساخت با اسم:
dracomalfoy

چرخ زد و چرخ زد.هیچ چیز در سایت نبود. پوشش خبری ضعیف. یک گالری بی مزه. و بخش دانلودی که همه چیزش را دانلود کرده بود. یک روز که آنلای چرخ می زد ، شخصی را دید که مطمئن شد می تواند از او کمک بگیرد.

لرد ولدمورت

دیدن این اسم در لیست افراد آنلاین او را خیلی ذوق زده کرد. پیام شخصی. سوال در مورد عضویت. بدون جواب.

باید تا لاگین بعدی او منتظر می ماند. اما اتفاق دیگری افتاد. اسمی آشنا را در بین اعضای تازه وارد زیر اسم خودش دید.

اسکورپیوس مالفوی

بار دیگر پیام شخصی. پرسش سوال و جواب بلافاصله.

این بار پیام شخصی نبود.

تاپیک بازی با کلمات. تایید شخصی به اسم پرفسور کوییرل. معرفی شخصیت. شخصیتی که می خواست خودش بسازدش. رز ویزلی.

یک دختر شاد و خندان و جیغ جیغو و پر انرژی. مثل خود واقعی اش.

بار دیگر تایید. و سرگردانی در تاپیک های متفاوت ایفای نقش. خواندن داستان ها و دعوت کردن دوستانش به سایت. تلاش برای عضویت در گروه مرگخواران. قهرمانی هافلپاف. داشتن دوستانی مجازی . خندیدن بی مورد پشت کامپیوتر.

و حالا! رز ویزلی! کسی که هر کاری برای فعال شدن سایت میکند!



ارباب جان، جان جانان اند اصلا!






Re: خورندگان معجون راستی
پیام زده شده در: ۱۳:۰۳ پنجشنبه ۲ تیر ۱۳۹۰
#42

مری فریز باود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۴ چهارشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۳:۲۹ جمعه ۱۵ مرداد ۱۳۹۵
از زیر عذاب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1014
آفلاین
قسمتی از دفترچه خاطرات لرد ولدمورت!

نقل قول:
ساعتی بعد رهگذران از کنار جسد ساحره ای گذر میکردند که لبخند غم انگیزی روی لبانش نقش بسته بود.حدسش درست بود.هرگز کسی عمق درد مری را حس نکرد.هرگز کسی نفهمید چرا او دوباره آنجا بود...


.......................

سایه‌ای در تاریکی! حرکت میکرد، بوی نامطبوعی در اطراف پیچیده بود و حس سردی تمامی ساکنین اطراف وزارتخانه را فرا گرفته بود.باجه‌ی تلفنی که محل ورود افراد عادی به وزارتخانه بود کاملاً یخ زده بود در حالی که شهروندان لندنی روز بسیار گرم و سوزانی را سپری کرده بودند.

- کلاً همه وسایل این احمقها! مزخرف و آشغاله، هیچ چیزی کار نمیکنه... هزار سال هم که بگذره بازهم جای اولمون هستیم!
پیتر: بازی در نیار، دوباره تکرار هم نکن، همه میدونن که تو میخوای برگردی به جای اولت...
- من؟ هرگز... هیچ وقت آن زیر زمین وزارتخونه رو دوست نداشتم و همیشه تحملش کردم...این رو مطمئن باش هیچ وقت به جای اولم برنگشتم! ولی خب چاره ای نیست باید یکی دستی بالا بزنه تا اسرار حفظ بشه!
گابر: ولی تا جایی که من میدونم هیچ وقت اسراری حفظ نشده، هر وقت لازم بوده ما همه چیز رو برای همه کس گفتیم، یعنی خودت گفتی که...
- من؟ هرگز... هیچ وقت آن چیزی که باید فاش نشد، فقط ما چیزایی رو که بقیه دوست داشتن بهشون گفتیم، غذایی که میخوردن آن یه سری آشغال بود که ما با جادو براشون لذیذ کرده بودیم...
آلبوس سوروس: ولی همیشه هم اینطوری نبوده ما خیلی جاها بهشون خدمت کردیم ولی کیه که قدر بدونه، یعنی تو نذاشتی ما سهم خودمون رو بگیریم...
- من؟ هرگز... ما سهممون همون چیزی بود که برداشتیم ، همین که من اینجا هستم به خاطر همین سهم بوده و هست!
تام ریدل: اینکه تو اینجا هستی فقط و فقط به خاطر جادوهای من بوده و بس... وگرنه تو خودت هیچی نداشتی...
- من؟ هرگز... این جادوهایی که تو ازشون حرف میزنی رو از باستان داشتیم و خواهیم اشت منتهی همیشه کسی بوده که بدونه چطور باید از این جادوها استفاده کنه تا ماندگار بشه...

پـــــــــــــــــــــــــــــاق!

***:این سیستم ظاهر شدن هم مشکل پیدا کرده باید با مامورای ویژه تماس بگیرم، تو داشتی با کسی صحبت میکردی؟... ماندگاری چی؟ از چی حرف میزدی؟ کی باید ماندگار بشه؟ چی باشد بمونه؟...
- حرف نزن کارت رو بکن، قرار نبود حرف بزنی...
***: من هنوز نفهمیدم جناب وزیر چرا باید ساحره ای مثل تو اینجا راه بده... بیا باید بریم به محل کارت، زیر زمین وزارتخونه آماده شده!


جادوگر و ساحره‌ی ناشناس به طرف باجه‌ی تلفن حرکت کرده و داخل آن شدند لحظه‌ای بعد دیگر هیچ مشنگی کسی را داخل باجه‌ی تلفن نمی‌دید. اما بوی نامطبوع بازهم فضا را پرکرده بود...


خداحافظی در اوج یا خروج فوج فوج... مسئله این است!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.