تدی انگشت اشاره اش را به دور سنگ صاف و کوچکی حلقه کرد، سپس دستش را عقب برد و سنگ را پرتاب کرد.
- اوووووهو ! چه ضربدستی پسر ! بلاخره تونستی 2 تا پشت سرهم بپرونی !
تدی برگشت ، نگاهش به نگاه جیمز افتاد.
جیمز نیشش را باز کرد و دوباره گفت :
- اگه سارا بدونه داری با شیرینی هایی که پخته چیکار می کنی؟؟!
سپس به سنگی که در دست تد بود اشاره کرد.
تدی آهی کشید ، شیرینی بعدی را هم به اعماق دریا پرتاب کرد. سپس رو به جیمز کرد و گفت :
- حوصله ام سر رفته ، خیلی کسل شدم...
جیمز شانه هایش را بالا انداخت ، او نیز یکی از شیرینی ها را برداشت و افق دریا را هدف گرفت و گفت :
- می خوای بریم یکی رو گاز بگیری؟
تدی با خونسردی جواب داد :
- من گرگینه نیستم جیمی.
گروه الف.دال برای تعطیلاتی کوتاه ، و همین طور آماده شدن برای ماموریت های بعدی به یکی از جزایر جادوی منطقه ی برمودا آمده بودند و در آن لحظه تنها اعضای دور از گروه، تدی و جیمز بودند.
در همین لحظه ، تدی نگاهی به پشت سرش انداخت : اون !! اون چیه داره میاد این طرف ! مث یه اژدهاست !
جیمز به جایی که تدی اشاره می کرد نگاهی انداخت ، اژدهایی نقره ای و غول پیکر به سمت آن ها پرواز می کرد ، دندان های نقره ایش در نور آفتاب می درخشید و آروارهایش را تکان می داد .
جیمز با خونسردی گازی به یکی از شیرینی ها زد و گفت :
- سپر مدافعه آلبوسه .
-
اژدها به آنها رسید ، آرواره های بزرگش را باز کرد و با صدای زیر آلبوس گفت :
- شما ها کجایین؟ برگردین به کشتی ، می خوایم بریم ماهیگیری !
اژدها ناپدید شد ، جیمز در مقابل چشمان متعجب تدی چوبدستیش را بیرون آورد رو به آسمان فریاد زد :
اکسپکتو پاترونوم ! گلوله ی کوچک و پشمالو ی نقره ای رنگی از چوبدستیش پایین افتاد و جست و خیز کنان دور شد .
تدی : فکر نمی کنی توپک برای سپر مدافع بودن یه کمی نامناسب باشه؟
جیمز با لحن سردی گفت :
- این دفعه رو نشنیده می گیرم ! بعدشم مگه دست خودمه؟!
چند ساعت بعد : -
بادبان ها را بکشید !داد و فریاد های سارا تمام کشتی را گرفته بود ، به اعضای تیمش نگاه می کرد و با عصبانیت دستهایش را تکان می داد .
آلبوس نیز در کنار او حرکت می کرد و حرفهایش را تکرار می کرد.
- جیمز ! بهت گفته بودم که از
چوب ماهیگیری استفاده کنی !
- جیمز ! خاله بهت گفته بود که از
چوب ماهیگیری استفاده کنی !
جیمز با بی حوصلگی یویوی خیسش را از آب بیرون کشید و رو به آل زبانش را بیرون آورد.
در همین لحظه ، الیور از روی برج دیدبانی فریاد کشید : یه کشتی می بینم !
سارا با عجله به بالا نگاه کرد و پرسید :
- مسافربریه؟ تجاریه؟ تفریحیه؟
آلبوس نیز پرسید :
- مسافربریه؟ تجاریه؟ تایتانیکه؟ (
)
الیور فریاد زد :
-
جنگیه ! دارم لوله های توپخونه اش رو می بینم.
سارا فریاد زد :
- آلبوس ! زودباش دوربینم رو بیار !
آلبوس فریاد زد :
- دامبل ! زودباش دوربین خاله سارا رو بیار !
سارا:
آل:
پوفشیون !گلوله ی جنگی ای نزدیک کشتی به دریا افتاد و آب را بر سر و روی ملت الف.دال پاشید.
و سپس صدایی که با کمک جادو چند برابر شده بود به گوش رسید:
- بچه سیفید ها ! تسلیم شین ! شما وارد محدوده ی مرگخواران ارباب تاریکی شدین !
سارا مکثی کرد ، سپس رو به الف دالیان کرد و گفت : مجهز شین !
بلافاصله چوبدستی ها بیرون کشیده شدند ، رداهای دست و پاگیر جای خود را به لباس های چسب جنگی دادند، لوله های توپخانه به بیرون سربرآوردند و جنگ آغاز شد...
گوفشیونگ !
دنگ دونگ !
بیگ بنگ !
آواداکداورا !
اکسپلیارموس
شپلخ ! هر دو کشتی در حال پرتاب توپ به یکدیگر نزدیک می شدند. دیگر به راحتی می شد چهره ی مرگخواران را تشخیص داد .
پرسی ویزلی بر روی عرشه ی کشتی ، با پای چوبی و چشم بندی بر روی چشمانش کورکورانه چوبدستیش را به اطراف تکان می داد :
- آواداکداورا ! آواداکداورا ! آواداکداورا ! آوادا...
- وای پرسی ...
پرسی مشتاقانه چشم بندش را بالا زد و از بلیز پرسید :
- چی شد؟ سارا رو زدم؟ دیدی گفتم با چشم بسته هم می تونم ؟؟
- شانس آوردی شیش تا جون دیگه دارم ویزلی !
این صدای سرد لرد ولدمورت بود که پرسی را به خود آورد.
- ارباب جونم !
کشتی الف.دال : در همین لحظه صدای فریاد کروشیوی لرد و فریاد های پرسی در کشتی الف.دالیان پیچید.
سارا با تعجب پرسید :
- ما که با اونا خیلی فاصله داریم... پس چطوری صداشون میاد؟ معلومه با خودشون درگیرند !
کشتی مرگخواران : -
کروشیو ! کروشیو ! کروشیـــو !- ارباب جونم بس کن قلوه اش دراومد !
- برو کنار بلیز ! نمیری؟ کروشیو !
بارتی نزدیک شد ، با ملایمت در گوش ولدمورت چیزی گفت ، ولدمورت دست نگه داشت. با تعجب به بارتی نگاه کرد :
- راس می گی؟
بارتی سرش را به نشانه ی تایید تکان داد.
لرد آب دهانش را قورت داد ، سپس گفت :
- نباید بفهمن ما با خودمون هم درگیریم !
آنگاه لرد به سوی پرسی رفت ، بلندگوی کوچک جاسازی شده ای را که از آن برای چند برابر شدن صدایش استفاده کرده بود از روی یقه ی پرسی برداشت و آن را به اعماق دریا پرتاب کرد.
آنگاه دوباره چوبدستیش را به سمت پرسی گرفت :
-
کروشیو ! کشتی الف.دالیان : - صدا قطع شد سارا .
- خودم می تونم بشنوم جیمز !
- صدا قطع شد خاله .
- ممنون که گفتی آلبوس جونم !
بالاخره دو کشتی به هم رسیدند، مرگخوار ها مانند قوم مغول از روی کشتیشان بر روی کشتی ملت الف.دال پریدند.
آخرین نفر که کله ای کچل داشت و بر روی چوبدستیش شعار « کروشیو برای همه »
حک شده بود هنگام پریدن موفق به حفظ تعادل خود نشد و در دریای برمودا سقوط کرد.
( این از اولیش
)
عده ای از مرگخواران به خاطر علاقه ای که به این شخص کچل داشتند و همین طور به خاطر این که مانند اردک پلاستیکی ها به او وصل بودند تصمیم گرفتند به او وفادار بمانند و در آبهای سیاه برمودا شیرجه زدند.
( 10 تا هم اینجا
)
ملت الف.دال به مرگخواران باقی مانده زل زدند.
پرسی :
ملت بیشتر زل زدند ،
زل زدند و زل زدند و زل زدند ...
تا اینکه پرسی ویزلی از رو رفت و خودش را به آبهای آرام برمودا ، کنار تمامی قربانیان قبلی انداخت.
( اینم آخریش
)
------------------------------