هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۰:۳۷ چهارشنبه ۲۱ آذر ۱۳۸۶
#45

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
لرد ولدمورت ، با ابهت و جذبه و کلا از این چیزا که برازنده ی لرده سر عده ای مرگخوار که جعبه های آذوقه ! رو برای رسیدن به گنج ِ ولدمورتی از این طرف به یک طرف دیگر میبرند داد میکشد .

- اَی آوداکداورا بر تو که اینقد بوقی ! الان به یه پف ِ کوتوله داده بودم این جعبه ها رو بذاره تو کشتی ها ، تموم میکرد ! تو هنوز نمیتونی درست وردتو ادا کنی ! ( عنده هری پاتری ! )

رودولف : خب آخه چوبدستی ام کج شده !
ولدمورت : خب بذار سر جاش نمیخواد جون بکنی ! برو کشتی رو بساب .

مدت های طولانی میگذره و لرد روی صندلی خودش کنار جعبه هایی که در ساحل ِ خلوت دریا چیده شده بود خوابش میبره . بعد از اینکه تمامی جعبه ها با یکدستی و هماهنگی ِ خفنگ ِ مرگخواران جمع شده و داخل کشتی چیده شد یکی از مرگخواران نزد لرد رفت . بلیز شانه ی لرد را به آرامی تکان داد :

- اهم .. ارباب ، ارباب بیدار شین ! پخخخخخخخخخ !( )
لرد با شدت از جا میپره . سرش به سره بلیز برخورد میکنه بلیز سرشو میبره عقب و ناخواسته محکم تو سره پرسی میخوره ! خلاصه که همین طور سر به سر میخوره و قصدمنم طولانی شدن پست بود به جون خودم ! لرد با نهایت عصبانیت و خشم سر مرگخوارا دوباره داد میزنه :

- جم کنید برید تو کشتی ! باید را بیفتیم ! بلیز ؛ کروشیو !


کشتی

بلیز : ها؟
پرسی : بله ! این جا رو ببین ، این نقشه ی کشتی قدیمیه محفله . خب ما باید بریم اینجا ، گنج روبرداریم نه ؟
لرد : بابا ایول ! تو بالاخره تونستی چندتا جمله پشت ِ سره هم بگی ؟
پرسی : قابلی نداشت !
بلیز : ها ؟


گوبس !

شیشه ای کف ِ کشتی ظاهر میشه . برق ِ نوره خورشیدی که در حال غروب کردنه و انواره خودشو روی سره لرد میتابونه به چشم میخوره . آسمان آبی و هیچ صدایی شنیده نمیشه . امواج دریا هم توسط نسیم ِ ملایم تکان میخورند و کشتی روی سیطح آب بالا و پایین میرود . (نهایت ِ فضاسازی..!)

لرد : یعنی میگید بازش کنم ؟
بلیز : فکر کنم بهتره این کارو بکنید ارباب ! از غیب ظاهر شد !


[b]دیگه ب


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۸:۳۱ یکشنبه ۱۸ آذر ۱۳۸۶
#44

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۵:۱۳ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
زمان: چند ساعت بعد
مکان: محلی مخوف چند صد متر پایین تر از انباری خانه ریدل


نور لرزان شمع، اتاقی تاریک را روشن کرده .. درست در وسط اتاق میزی قرار دارد و مردی در حالی که پشت میز نشسته روی کتاب های قطوری که جلویش بر روی هم انباشته شده خم شده؛ ظاهرا دنبال کتاب خاصی میگرده ... سرانجام نفسی از سر آسودگی میکشه و کتابی فوق العاده قدیمی که هر لحظه امکان دارد تمام برگه هایش از هم باز شوند را از بین کتاب ها بیرون میکشه ...

تمام برگهای کتاب به زرد مایل به قهوه ای میزنند و لایه ضخیمی از غبار روی جلد چرمی آن را پوشانده ... برعکس ظاهر اولیه اش احتمالا یک دفترچه خاطرات قدیمی است.

لرد بدون توجه به برگهای زمخت کتاب که هر لحظه امکان پاره شدنشان یا به عبارتی امکان شکسته شدنشان وجود دارد شروع به ورق زدن میکنه بعد از چند لحظه روی یکی از صفحات وایمیسه و شروع به خوندن متن میکنه ...

به هم خیره شده ایم ... میتوانم دستش را بگیرم ... حالا دیگر اونقدر نزدیکم شده که میتوانم مژه هایش را بشمارم .. حتی قطرات اشک بین مژه هایش را هم میبینم ...

بلافاصله لرد که متوجه بی ناموسی بودن این فصل شده و با قوه تخیل فوق العاده اش ادامه آن متن کذایی را نیز حدس زده و فورا به جستجوی خود ادامه میده تا صفحه مربوطه را پیدا کنه و سرانجام به فصل مورد نظر میرسه:

باد موافق ماست ... اگر با همین سرعت پیش برویم تا سپیده دم فردا به کشتیشون میرسیم .. موش های کثیف از سالازار اسلیترین کبیر میترسند اما دور شدن آنها مانند نزدیک تر شدن ماست .. این جنگ راه گریزی ندارد و دیر یا زود آغاز میشود ... اکنون ترجیح میدهم ساعات باقی مانده را در عرشه سپری کنم و از هوای لطیف دریاها استشمام کنم و شعر فیش فیشو مار نازنینو زیر لب زمزمه کنم فیش فیشو مار نازنین سه تا فیش داره شیصد و شصت و شیش سه تا شیش داره سالی که از خواب پا میشه و ادامه دارد...! (با لحن آهنگدار)

لرد در حالی که به شدت تحت تاثیر استعداد شاعری جدش قرار گرفته دوباره به ورق زدن ادامه میده و دوباره روی یکی از فصلها درنگ میکنه ، سپس مشغول خواندن میشه:

اکنون ... جنگ آغاز شده. توپخانه های هر دو کشتی به شدت دارند به هم شلیک میکنند ما تونستیم صدمات قابل ملاحظه ای را بر کشتی حریف وارد کنیم. اما هنوز آنقدر نزدیک نشده ایم که بتوانیم وارد کشتیشان شویم. البته همه یارانم با شمشیرهای کشیده گوش به فرمان منن!

از اینجا اون گودریک مفلوکو میبینم که از عرشه کشتیشون پشت بقیه سنگر گرفته و ملوانان منو به فحش کشیده ... یه لحظه صبر کنید برم جوابشو بدم ... آهااااااای گودریک بوقی ارزشی ... من به تو چی بگم ای بووووووق و همچنین بوووووووووووووووق و به اضافه بووووووووووووووووووق و به توان بووووووووووووق فکر کردی میذارم با اون گنج کوچولوت از اینجا فرار کنی بوقی؟! ... خب برگشتم ... داشتم میگفتم اممم کجا بودیم؟


لرد دوباره دست از خوندن میکشه و شروع به ورق زدن میکنه تا به فصل آخر میرسه و دوباره شروع به خوندن میکنه:

اکنون من، سالازار اسلیترین کبیر، بار دیگر بر روی صندلی همیشگیم در کابین کاپیتان لم دادم و دارم خاطراتمو مینویسم ... ما پیروز شدیم .. همه سفیدا رو قتل عام کردیم و اسیران را هم هر چند که گوش لذیذی داشتند اما به علت فراوانی غذا در کشتی، آنها را به دریا انداختیم تا طعمه کوسه ها شوند ... متاسفانه گودریک بازم از دستمون فرار کرد هر چند که مطمئنم هیچ وقت زخم امروز رو که به طرز بسیار ناجوانمردانه بر پشتش وارد کردم از یاد نخواهد برد... اما فعلا این موضوع اهمیت ندارد .. متاسفانه قبل از اینکه بتوانیم گنج رو پیدا کنیم کشتی همراه با گنج غرق شد و ما مجبور به عقب نشینی شدیم ...

متاسفانه بادبان های کشتی های جنگی در امتداد افق پدیدار شدند ... اینها نیرو های کمکی هستند ... ما نمیتوانیم بیشتر از این معطل کنیم و باید بادبان ها را بکشیم و اینجا را ترک کنیم ... اما من نقشه ای از مختصات دقیق این محل میکشم و در صفحه بعد میگذارم تا بلکه نوادگان من به حق مسلمشان دست پیدا کنند.


لرد میره صفحه بعد و همانطور که از قبل انتظار داشت میبینه که صفحه بعد از کتاب کنده شده .. سپس دست در جیب رداش میکنه و همان نقشه قدیمی رو درمیاره و کنار دیگر صفحات کتاب قرار میده و در نور کم سوی شمع به دقت به دفترچه خاطرات نگاه میکنه ... این نقشه همون صفحه گم شده دفترچه خاطرات سالازاره!

لبخند کجی بر روی لب لرد میشینه و در حالی که چشمش به صورت ورژن جدید سال دو هزار و هشت جای سرخ شدن رنگارنگ میشه این کلمات را با خودش تکرار میکنه:
-گنج گم شده ... گنج لرد ولدمورت!




Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۸:۲۸ یکشنبه ۱۸ آذر ۱۳۸۶
#43

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
مکان خانه ریدلها:

مرگخواران بعد از ماموریتهای پی در پی بالاخره به خانه ریدلها برگشته و مشغول استراحت بودند.
-آنی مونی...پس چی شد این دسر؟دیگه داره خوابمون میبره ها.

آنی مونی در حالیکه سینی بزرگی در دست داشت از آشپزخانه خارج شد.
-بیایین بابا.کشتین منو..این شاخکای سوسکای بالدار خیلی سخت کنده میشد.
ملت اسلی دسرها را از سینی برداشته و با ولع مشغول خوردن شدند.
-آه..اوه...آنی مونی..این کاغذ چی بود تو دسر؟ووووع...
رودولف کاغذی را از دهانش خارج کرد و در مقابل چشمان آنی مونی گرفت.
-تو دسر منم هست.
-اینجا هم یه تیکه دیگشه.تو ما رو مسخره کردی؟

آنی مونی نگاه معصومانه ای به مرگخواران کرد.
-به من چه.این کاغذا تو کیسه آرد بودن.منم فکر کردم طعم دهنده دسره..ریختمشون تو دسر.نمیخوایین بدین خودم همشونو میخورم.

آنی مونی کاغذها را از تک تک مرگخوراران گرفت و روی میز انداخت.
ملت مرگخوار ناخود آگاه به کاغذها خیره شدند.کاغذهابه نظر قدیمی میرسیدند و حالا که در کنار هم قرار گرفته بودند شکل خاصی را تشکیل میدادند...
--------------------------------------------------
دفتر لرد ولدمورت:

لرد سیاه درحالیکه ظرف بزرگی پر از چیپس فلفلی در دست داشت باخوشحالی به تصاویر سوسک شدن محفلی ها توسط مرگخوارانش نگاه میکرد.تصاویر از طریق تکنولوژی قدح اندیشه بلیز نمایش داده میشد.

-اوهوم..خوبه..مرگخوارام دارن روز به روز قوی تر میشن.واو...گراوپ چه طلسمایی یاد گرفته.اینا رو خودمم بلد نیستم.باید بدون اینکه متوجه بشه یه روز ازش یاد بگیرم.

-ارباب خودم یادتون داد.این باعث افتخار من بود.

لرد با شنیدن صدا گراوپ از جا پرید و با ملت مرگخوار که با نیشهای باز پشت سرش ایستاده بودند مواجه شد.به سرعت خود را جمع و جور کرد و کلاه گیس طلایی مادرش را از سر و دماغ قرمز دلقکی را از صورتش برداشت.

-ابله ها..مگه بتون دستور نداده بودم بدون در زدن حق ندارین وارد اتاق من بشین؟حتی با در زدن هم حق ندارین.کروشیو to all.

پنج دقیقه بعد:
-حالا پاشین ببینم برای چی مزاحم ارباب شدین؟
گراوپ اشکهایش را پاک کرد.
-ارباب..ما چیزی پیدا کرد که برای ارباب جالب بود.

و کاغذ را که معلوم نبود با چه ماده ای به هم چسبانده شده بود به لرد داد.
لرد با انزجار کاغذ را گرفت و به محض دیدن آن چشمانش برقی زد...یعنی اشتباه نمیکرد؟این همان کاغذ بود؟بایدفورا کتاب قدیمی را پیدا میکرد.




Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۸:۳۱ شنبه ۲۱ مهر ۱۳۸۶
#42

جاگسن اون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۳۹ چهارشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۲:۳۸ پنجشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۸
از سوسک می ترسم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 303
آفلاین
-چی کار کنیم لرد رفته و پیداش نیس
- من هم نمی دونم کجاس بلیز
بلیز : خب پس یعنی کجا رفته بگمن
بگمن که سخت مشغول فکر کردن بود با لحن قاطعی گفت :
شاید محفلیها گرفتنش و کشتنش.
در همین لحظه در اتاق باز می شود و فردی وارد اتاق می شود.
قدمهایی محکم بر می دارد و به سمت ایگور و بلیز می رود .
آنجا یک اتاق با عرض 3 و طول 7 بود که با رنگ سیاه رنگ شده بود و علامت مرگخواران روی آن خود نمایی می کرد و یک میز و صندلی در آخر اتاق دیده می شد.
آن فرد شنلش را از روی سرش برمی دارد.
ناگهان بگمن با خوشحالی و نیشی باز می گوید : بابا ترسوندیمون بلاتریکس.
بلیز هم میگه : ولی به موقع اومدی ها . خداییش به وجودت احتیاج داشتیم .
بلاتریکس می پرسه : مگه چی شده ؟
بلیز : خب لرد یه چند وقتیه که نیست . شاید باسش اتفاقی افتاده باشه؟
بلا : نترس بلیز هیچ اتفاقی براش نیفتاده . تو مواظب خودت باش.
بلیز : ولی...
در همین لحظه بلاتریکس حرف بلیز را قطع می کند و صدایش را بلند می کنه : ببین بلیز هیچ اتفاقی برای لرد نیفتاده . اون خیلی قویتر از اون چیزیه که فکر می کنی .بعدش اون 7 تا جون داره .
بلیز : ولی...
بلاتریکس اینبار با خشانت بیشتری می گوید : بهت گفتم که دیگه نمی خوام حرفی در این مورد باشه.
3 روز بعد
-نامه ای بهمون رسیده بلا
بلا با تعجب می پرسه : یعنی کیه که نامه فرستاده رابستن؟
رابستن که متوجه این موضوع نشده بود به بلا گفت : اسمی که روش نزده .
بلاتریکس پاکت نامه رو باز می کنه و نامه رو می خونه .
چهره بلاتریکس در هم میره .
رابستن : چی شده خواهر؟
بلاتریکس : هیچی نامه رو بلک نوشته . سیریوس بلک . گفته که لرد رو گروگان گرفتن و می خوان که ما تسلیم بشیم وگرنه می کشنش.
________________________
توضیحات اضافه :
لرد را در یک جزیره زندانی کرده اند . اونم یه خاطر تاپیکه.


من یه شبح و�


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲:۱۷ شنبه ۱۹ خرداد ۱۳۸۶
#41

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
خلاصه مرگخواران دو تا پا داشتن دستاشونم گذاشتن رو زمین و چهار دست و پا! گذاشتن به فرار/لرد هم طی یک اقدام آستکباری پرید رو کول رودولف و گفت برو حیوون
بلا:اوا...به شوهر من چی کار داری؟
لرد:چی؟چی گفتی؟بزنم تبدیل به سوسکت کنم؟
بلیز:بابا ارباب جون قربونت برم ببخشید جوونی کرد این بلا!...بلا بابا وسط دعوا نرخ تعیین میکنی الان اینا میان میگیرنمون اول بمون میخندن بعدم میخورنمونا!
خلاصه لرد و مرگخواران دوباره شروع کردن به فرار کردن...
و رئیس شاخک داران بهمراه بقیه شان لرد و مرگخواران را تعقیب میکرد و همینطور بلند بلند فریاد میکشید:
_جیمبو....جومبو....جیم...بمبو!باخم...باشن...بیشین...بخور....
لرد همینطور که داشت از سواری روی کول رودولف لذت میبرد! خطاب به بلیز گفت:این دوباره چی گفت؟
_ارباب میگه:بگیرید این رعیت های پدرسوخته رو...ببندینشون بعد سر فرصت میخوریمشون...
فاصله لرد و مرگخوارا با شاخک داران کم و کمتر میشد تا اینکه دیگه آنها امیدشان را از دست داده بودند و فکر میکردند عنقریب هست که توسط شاخک داران اسیر شوند.
ولی ناگهان توده سیاه عظیمی در حالی که صدای:هول هول هول گوشخراشی ازش شنیده میشد از دور نمایان شد و مستقیم به طرف لرد و مرگخواران حرکت کرد!
سلسیتنا:ایول...گاومون زائید...دو قلو هم زائید...شاخک داران که از پشت سر دنبالمونن اینم از اینا که معلوم نیست چی هستند/با نزدیک شدن بیشتر توده سیاه لرد و مرگخواران پی به هویت آنها بردند که چیزی جز دسته بسیار انبوهی از آدمخوران! نبودند:
:root2::root2::root2::root2:
و در پیشاپیش آنها شخصی جز دالاهوف نبود که این تیریپی داشت نزدیک میشد:
آدمخواران از لرد و مرگخواران رد شدند و مستقیم رفتن تو شکم شاخک دارا!و قیمه و قرمشون کردن.
لرد:آنتونین ذلیل شده تو کجا بودی؟نمیتونستی زودتر بیای
_ارباب جان نثارم...خدائی نمیشد اینا نزدیک بود خودمم بخورن ولی خدا بهم رحم کرد شانسی تازه رفیق شفیقمم شدن...میبینید که حال این شاخک داران رو گرفتند...
_قضیه رفاقت با اینا چیه؟
_ارباب جونم واستون بگه اینا منو گذاشته بودن تو یه دیگ گنده و میخواستن آب پزم کنن به عنوان شام بخورن...بعد بهم گفتن آخرین خواستت چیه؟منم گفتم:سلام منو به لرد سیاه برسونید!اینا هم گفتن؟لرد سیاه کیه؟منم گفتم رئیس و پیشوامه...گفتن اعتقادتون چیه منم گفتم ما عاشق هر چی سیاهیه هستیم تازه لردمون هم لرد سیاهه دیگه به ما میگن جادوگرای سیاه و به دشمنامون میگن جادوگرای سفید...اینام از اونجائی که هنوز طبق نظریه داروین تکامل درستی ندارن و شبهه میمون...انسان هستن فکر کردن پس چون خودشون هم سیاهن ما از اینا خوشمون میاد و خواستن باهامون رفیق شن...چون منم در اثر چند روز گم شدن در جنگل حسابی سیاه میاه شده بودم و ریشامم در اومده بود فکر کردن هممون مثل من سیاهیم.....بعد یکیشون خبر آورد که شاخک دارا کردن دنباله یه عده بعد من اومدم دیدم شماهائید!...بعد به اینا گفتم بیان کمکتون...
رئیس آدمخواران پس از قلع و قمع شاخک داران در حالی که تاج رئیس شاخاک دارانو گذاشته بود رو سرش خوشحال و خندان اومد به سمت مرگخواران ولی یه دفعه اخماش رفت تو هم و خطاب به آنتونین فریاد زد:
_هول هول مول خل؟
مورگان:ای که الان این گفت یعنی چه؟
آنتونین:میگه اینا چرا پس سیاه نیستن؟...ارباب چی بشون بگم؟
لرد:بگو:
رودولف:ارباب جون میشه از من بیای پائین بعد بحثو ادامه بدی؟
لرد: بله چرا نشه!...آنتونین بهشون بگو:
صورتشون سفیده ولی سیرتشون سیاهه!
آنتونین:هول مول هول دیریم میریم هیل هوله
رئیس آدمخوارا:بیشین بینیم بیدیم باو هول موله!
آنتونین:ارباب میگه زیر دیپلم صحبت کنید....
خلاصه آدمخوارا مرگخوارو گرفتن و بردن گذاشتن توی دیگ های جداگانه تا زیر بارون خوب عمل بیان صبح بتونن بکشوننشون به سیخ و بعنوان صبحانه بخورننشون!
.......ارباب:آنتونین سرتو بیار جلو....
_آخ آخ چرا میزنی ارباب؟
_آخه جز جیگر گرفته ما رو از تو چاله درآوردی انداختی تو چاه!
_ارباب من یه فکری دارم از بین اینا یکی از دختراشون :root2: عاشق من شده فکر کنم امشب برای این که اینا نخورنم بیاد سراغم آزادم کنه منم شماها رو آزاد میکنم بعد میریم تاج یعنی همون هورکراکستون هم یواشکی از سر رئیسشون بر میدارین نصفه شبی تا خوابن فلنگو میبندیم میریم....

لردسیاه:
با توجه به سیستم امیتاز دهی مرگخواران (3)


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۱ ۲۲:۰۶:۱۱


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۷:۴۶ جمعه ۱۸ خرداد ۱۳۸۶
#40

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۵:۱۳ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
لرد: چسبیوس!
بلافاصله همه مرگخواران به شکل کاملا انتحاری در آغوش لرد قرار میگیرند و بهش میچسبند. زمین یه حرکت میاد همه مرگخواران به اتفاق پرت میشن هوا و سپس کمی رو هوا پرواز میکنند بعد میخورند زمین و کمی رو زمین قل میخورند تا اینکه از یه قبیله کمدی سر در میارن! و آن وقت بود که لرد با مهارت تمام طلسم را خنثی میکند.

همه مرگخواران از جاشون بلند میشن و با دقت به اطرافشون نگاه میکنند. چند موجود عجیب الخلقه بنفش رنگ مجهز به سه شاخک در بالای سر یک خرطوم جای بینی و یک دم در پشتشون مشغول راه رفتنن ...

بلا: ارباب این موجودات رو ببین چقدر بانمکن!
مرگخوارا: هرهرهرکرکرکر
در همون لحظه موجودات شاخک دار برمیگردند تا منبع صدا رو پیدا کنند.
یکی از موجودات شاخک دار:
- جیمبو جیبمو جیبمو!
همه موجودات شاخک دار
مرگخوارا
لرد: الان چی شد؟ اینا دارن به چی میخندن؟
بلیز: ارباب اینا تا حالا انسان ندیدن دارن به نژاد برتر ما میخندن!
لرد: مگه تو میدونی اینا چی میگن؟
بلیز: نه توی مجله شایعه سازی خوندم!

در همون لحظه موجودات شاخک دار به کله لرد اشاره میکنن و از خنده می افتن زمین و شروع به غلط زدن میکنند و در پی این حادثه چندتاشون به علت خنده بیش از حد دل و رودشون میزنه بیرون و میمیرن!
لرد: یکی منو بگیره تا نفلشون نکردم!

ناگهان صدای طبل هایی شنیده و از ناکجا یک عدد موجود شاخک دار خیلی بزرگ با لباس طلایی رنگ و یک شنل بزرگ قرمز و یک تاج خفن و آشنا وارد میشه و همه موجودات شاخک دار تعظیم میکنند!
رودولف: اینم رئیس قبیلشون! به به چه تاج جیگریم داره!
بلا: تو به چه حقی به تاجش نگاه میکنی هان؟ پس من چی؟
رودولف: نه عزیزم توضیح میدم!!!
اما بلا فرصت توضیح دادن نمیده و شروع میکنه به کتک زدن رودولف اما در این بین مابقی مرگخواران با دقت بیشتری به تاج خیره میشن.
لرد: ماااااااااااااااا اون تاجه که رو سر این یاروئه که هورکراکس منه!
مرگخوارا بعد از اندکی تامل

رئیس موجودات شاخک دار نگاهی به اجساد هم نوعانش می اندازد که در اثر خنده مرده اند.
یکی از موجوداتدر حالی که به لرد اشاره میکند:
- جیمبو جیمبو جیمبو!
بلیز: تو مجله شایعه سازی نوشته که داره میگه ارباب قاتل اینان!
رئیس موجودات شاخک دار نگاهی به لرد می اندازد و سپس با اراده ای مثال زدنی جلوی خنده خود را میگیرد و :
- جیییییییییمبو!
لرد: چی گفتش؟
بلیز: ارباب .. جونوره دستور داد که همه موجودات بانمک یعنی ما رو دستگیر کنند!
ادامه دارد .........

لردسیاه:
با توجه به سیستم امتیاز دهی مرگخواران (3)


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۱ ۲۱:۰۴:۵۶



Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۶:۴۰ جمعه ۱۸ خرداد ۱۳۸۶
#39

سلسیتنا واربکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۷ دوشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱:۰۶ شنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۲
از قبرستون!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 125
آفلاین
لرد در حالی که به راحتی با هر طلسم دو یا سه تا از آن موجودات عجیب را از بین میبرد فرمان داد:همونطور که دارید مبارزه میکنید به سمت وسط های جزیره حرکت کنید.اینجا وایسادن نه فایده ای داره و نه کمکمون میکنه.حدس میزنم محدوده این موجودات تا یه قسمتی باشه و بعد از اون مانع سخت تری باشه.
رودولف در حالی که داشت خونی که از بینی اش روان بود را پاک میکرد با ترس پرسید:یعنی سخت تر از این عجیب الخلقه ها؟
بلاتریکس با اخم گفت:تو که نمیترسی رودولف.میترسی؟
رودولف بلافاصله گفت:البته که نه عزیزم.وقتی تو کنارمی من از هیچ چیز نمیترسم.
مرگخواران در حالی که به سختی در حال مبارزه با آن موجودات بودند به رهبری لرد به سمت جلو حرکت میرکردند.در پی یک لحظه غفلت،چوبدستی بلیز که سخت در حال مبارزه بود از دستش افتاد.موجود عجیب خرخری کرد و آماده پرش شد.بلیز در حالی که داشت راه های نجاتش را بررسی میکرد به آن موجود سیاه رنگ خیره شد و آخرین قدمش را برداشت.موجود سیاه آماده پرش شد ولی...در آخرین لحظه موجود سیاه با نفرت غرشی کرد و به سمت عقب برگشت.بقیه موجودات هم به طبعیت از او و غضبناک به دلیل از دست رفتن طعمه های خوشمزه عقب نشینی کردند.بلیز از روی آسودگی آهی کشید:رفتند.اولین مرحله تموم شد.
همه با شادی نگاهی به هم انداختند.ناگهان زمین زیر پای آنان شروع به لرزش کرد.لرد به آرامی ادامه داد:و مرحله دوم شروع شد!
در یک اقدام غافلگیرانه زمین با یک حرکت موج دار شلاقی ایگور را بلند کرد و به آن سوی جزیره پرت کرد.
لرد قبل از جدایی مرگخواران به سرعت توضیح داد:داره اعضا رو از هم جدا میکنه...
یک حرکت شلاقی دیگر و پرتابِ...

لردسیاه:
با توجه به سیستم امتیاز دهی مرگخواران (3)


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۱ ۲۰:۵۸:۱۱

[url=http://i18.tinypic.com/62gd2fc.gif]عضو تیم پ


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۵:۱۹ شنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۸۶
#38

مورگان الکتوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۳ شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 620
آفلاین
مرگخواران با تعجب به اطراف نگاه می کردند، درختان عجیب بودند به طوری که آنهایی که تا به حال مخوفترین درختان را نیز دیده بودند، کنجکاو شده بودند.شن ها بیش از حد سوزان بودند و آسمان دیگر، رنگ آبی صبح ویا سیاه شب را نداشت، اسما سبز رنگ بود.در میان درختان عجیب سرخ رنگ ، صخره ای بزرگ خودنمایی می کرد،صخره ای که رسیدن به آن چندان آسان به نظر نمی رسید، صخره ای از جنس سنگ های سیاه رنگ که همچون یاقوتی کبود بر سر درختان می ماند.نیازی نبود که لرد به آنها بگوید که هورکراکس در داخل غار داخل صخره وجود دارد که البته لرد این موضوع را قبلا گفته بود.

لرد که انگار متوجه حواس پرتی مریدانش شده بود،با صدای همیش پر ابهتش گفت:دنبالم بیاید، زیاد هم کنجکاوی نکنید، چون اینجا گاهی اوقات برای قوی ترین ها هم خطرناک میشه.

صدای ایگور از درون ماسکی به شکل اسکلت به گوش رسید:یعنی چه جوری، ارباب.چه جونورایی؟
لردتنها در جواب گفت: به دستورات عمل کنید.
مرگخواران به تبعیت از لرد ، دیگر به درختان سیاه وسرخ اهمیتی ندادند و سعی کرد به این نایندیشند که آن همه دندان به چه کار ، یک درخت می خورد.
اندکی که جلو رفتند، لرد ناگهان از حرکت ایستاد و دستانش را نیز به نشانه ی توقف برای مرگخواران بالا برد.
- چند تا جونور دارن نزدیک میشن، حسشون می کنم.
هنوز سخن لرد به پایان نرسیده بود که ناگهان ، صدای نعره های تیز، جانورانی نامعلوم از بین درختان سرخ رنگ شنیده شد.
همه ی مرگخواران نیز با حرکتی ناگهانی چوبدستی هایشان را کشیدند.

درختان نیز انگار که زنده شده باشند، به جنب و جوش افتادند.
بلیز با حالتی سوالی پرسید: اینا دران چی کار می کنن؟چی میخورن؟
و ایگور نیز در جواب پاسخ داد:چندتا جونور سیاه ، با بدنی کشیده و چند تا شاخ.
بلیز که انگار به ایگور شک داشت دوباره پرسید:از کجا می دونی؟
ایگور اشاره ای به نقطه ای کرد که لرد به آن خیره شده بود ، و آنگاه بود که سخنانا ایگور را باور کرد.

لرد چوبدستی اش را تکانی داد و چند گوی آتشین به سمت موجودات سیاه رنگ حواله کرد، چند تا از آنها آتش گرفتند و به سمت درختان فرار کردند ولی با این کار تنها خود را طعمه ی درختان کرده بودند.

صدای مورگان به گوش رسید:باید آپارات کنیم، اونها خیلی زیادن.
اما مورگان تنها در پاسخ شنید:اینجا دنیای خودمون نیست، اینجا طوریه که تنها برای ورود می تونیم آپارات کنیم یه چیزی در مایه های ،حفاظتی که من برای هورکراکس هام در نظر می گیرم.

مرگخواران با شنیدن این حرف هر کدام چند جانور را نشانه گرفتند و جنگ را آغاز کردند.


تصویر کوچک شده


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۴:۳۵ شنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۸۶
#37

بورگینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۴۸ دوشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۵۶ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
از دژ مرگ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 518
آفلاین
دو مرگ خوار با تعجب به چهره ی لرد که بعد از سال های متمادی اضظراب در آن پدیدار گشته بود نگاه میکردند.

چشم های خوف ناک و نافذ لرد تاریکی ، قوی ترین جادوگر سیاه قرن هم اکنون تلالویی حیرت انگیز داشت و گویی هیجان در آن موج میزد.

سر انجام لرد ولدمورت با صدایی که قاطعیت و جدیت در آن به خوبی قابل حس بود خطاب به دو مرگ خواری که در سکوت جلویش ایستاده بودند گفت : مثلاً مرگ خوار گرفتم نه مترسگ زود باشین! زود رودولف و بلاتریکس و مرگ خوارای جدید ، بورگین و تئودورنات رو خبر کنین... حالا که همه فهمیدید هورکراکس من کجاست ، پس بهتره اونا هم بفهمن!
ده یالا دیگه معطل چی هستین؟

ایگور با صدایی حاوی شک و تردید به لرد ولدمورت گفت : آخه لرد ، ما اینکار رو برای اثبات وفاداریمون کردیم ... اممم ....!

لرد که گویی متوجه منظور آنها شده بود گفت : البته! پاداش شما ها هم پیش من محفوظه!فقط الان چیزی که در اولویت قرار داره ، هورکراکس منه و این که قبل از محفلی ها به اونجا برسیم!

کمی بعد
مرگ خواران در رداهای سیاهشان تقریباً هیبتشان چهار برابر محفلی هایی بود که با اینکه سیاهی لشکر بودند ولی قادر به انجام هیچ کاری نبودند!

سر انجام صدایی زنانه از پشت نقاب اسکلت مانند یکی از رداها خطاب به فردی که در کنارش ایستاده بود گفت : رودولف ، وسایل رو جمع کردی؟ اون کروشیو هایی که هر روز به جونت میندازم خیلی برام مهمه! تا تو باشی نری با دختر محله صحبت کنی

صدای دیگر که گویی متعلق به رودولف بود گفت : بلاتریکس عزیز ، همه چی رو آماده کردم! کروشیو هاتو هم برداشتم ولی به خدا دختره بی سر پناه بود ، میدونست که دست منم تو کارای خیره گفتم بی سر پناه نباشه!

بلاتریکس گویی میخواست جواب رودولف را بدهد که ناگهان صدای لرد باعث شد که سکوت وهم ناکی بر دژ مرگ که هم اکنون تمامی مرگ خواران در آنجا صف کشیده بودند حاکم شود.

لرد ولدمورت نیز ردایی خاکستری پوشیده بود و هیبتش از همیشه بیشتر...

_ خوب مرگ خواران! امروز روزی است که باید در راه من جان فشانی کنید ... این یکی از فرصت های مهمه که بتونین وفاداریتون رو به من ثابت کنین! هم اکنون پیش به سوی جزیره آپالا گامارا.

پنج دقیقه ی بعد لرد و مرگ خوارانش در شن های داغ جزیره ، در زیر نور خورشیدی که می سوزاند و آبی که از شدت گرما غل غل میکرد پا گذاشتند.



Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۳:۱۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۸۶
#36

تئودور نات


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۷ دوشنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۰ چهارشنبه ۲۷ خرداد ۱۳۸۸
از كنار بر بچ مرگ خوار
گروه:
کاربران عضو
پیام: 789
آفلاین
ایگور و بلیز هردو از مهمان خانه خارج شدند و تا چند دقیفه دیگه می خواهند اپارت کنن و برن بسوی خانه ریدل و خبر رو به ارباب برسونن.
ایگور با هیجان رو به بلیز میکنه و میگه:"چه شانسی اوردیم ها .میتونیم یه پاداش خوب از لرد دریافت کنیم .
بلیز میگه :"درسته .فکرش رو بکن .وای ما میتونیم به لرد نزدیکتر بشیم و حتی به عنوان معاونین اصلی لرد هم شناخته بشیم.
و هردو در یک آن آپارت میکنن.
خانه ریدل با نمایی تاریک نشان دهنده خوف و وحشت میباشد .ایگور و بلیز به سوی درب اصلی خانه حرکت میکنند و بلیز با چوب جادویش به در ضربه ای میزند و وردی را بسیار آهسته زمزمه میکند(دیگه اون که چی گفت خیلی سری هست و فقط مرگخوارها اجازه دونستنش رو دارن)
در با صدای خوفناکی باز میشود و سالن اصلی خانه دیده میشود.
ایگور اول وارد میشود و پشت سر او بلیز و هردو با گام هایی سریع به طرف اتاق لرد حرکت میکنند.درست در جلوی در اتاق ایگور میایستد.
ایگور رو به بلیز میکند و میگوید:"خب بلیز کدوم ما میره و موضوع رو به ارباب میگه؟"
بلیز میگه:خب هردومون میریم اینطوری بهتره "
ایگور با سر حرف بلیز را تایید میکنه.
ایگور در میزند و بعد از مدتی صدایی از درون میگوی "بیاین تو"
هر دو مرگخوار به سوی اتاق پیش میروند.اول ایگور و بعد بلیز.ایگور و بلیز هر دو بسوی لرد حرکت میکنند و وقتی میرسند خم میشوند و گوشه پایینی ردای لرد را میبوسند و بعد به عقب بر میگردند.
لرد رو به هردوی آنها میکند و میگوید:"خب چی شده که اومدید اینجا؟خبر جدیدی از محفل دارید؟ یا اومدید مرخصی بگیرید؟اگه مرخصی میخواید بدونید که نمیدم چون این روز ها کارا خیلی زیاد شده و باید یه این محفلی ها یه درس درست و حسابی داد!
ایگور با صدایی لرزان میگوید:"نه ارباب ما اومدیم تا مطلبی در مورد هوروکراس تان در دریاچه رو بهتون بگیم!
لرد با تعجب به هر دوی آنها مینگرد و از اینکه این دو از موضوع هوروکراس هایش با خبر هست بسیار تعجب میکند و اینکه آنها خبری را هم دارند!


گزیده ای از برداشتهایم...
جوانا کاتلین رولینگ،بعد از نوشتن کتاب هری پاتر و Ø







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.