خلاصه مرگخواران دو تا پا داشتن دستاشونم گذاشتن رو زمین و چهار دست و پا!
گذاشتن به فرار/لرد هم طی یک اقدام آستکباری پرید رو کول رودولف و گفت برو حیوون
بلا:اوا...به شوهر من چی کار داری؟
لرد:چی؟چی گفتی؟بزنم تبدیل به سوسکت کنم؟
بلیز:بابا ارباب جون قربونت برم ببخشید جوونی کرد این بلا!...بلا بابا وسط دعوا نرخ تعیین میکنی الان اینا میان میگیرنمون اول بمون میخندن بعدم میخورنمونا!
خلاصه لرد و مرگخواران دوباره شروع کردن به فرار کردن...
و رئیس شاخک داران بهمراه بقیه شان لرد و مرگخواران را تعقیب میکرد و همینطور بلند بلند فریاد میکشید:
_جیمبو....جومبو....جیم...بمبو!باخم...باشن...بیشین...بخور....
لرد همینطور که داشت از سواری روی کول رودولف لذت میبرد!
خطاب به بلیز گفت:این دوباره چی گفت؟
_ارباب میگه:بگیرید این رعیت های پدرسوخته رو...ببندینشون بعد سر فرصت میخوریمشون...
فاصله لرد و مرگخوارا با شاخک داران کم و کمتر میشد تا اینکه دیگه آنها امیدشان را از دست داده بودند و فکر میکردند عنقریب هست که توسط شاخک داران اسیر شوند.
ولی ناگهان توده سیاه عظیمی در حالی که صدای:هول هول هول گوشخراشی ازش شنیده میشد از دور نمایان شد و مستقیم به طرف لرد و مرگخواران حرکت کرد!
سلسیتنا:ایول...گاومون زائید...دو قلو هم زائید...شاخک داران که از پشت سر دنبالمونن اینم از اینا که معلوم نیست چی هستند/با نزدیک شدن بیشتر توده سیاه لرد و مرگخواران پی به هویت آنها بردند که چیزی جز دسته بسیار انبوهی از آدمخوران! نبودند:
:root2:
:root2:
:root2:
:root2:
و در پیشاپیش آنها شخصی جز دالاهوف نبود که این تیریپی داشت نزدیک میشد:
آدمخواران از لرد و مرگخواران رد شدند و مستقیم رفتن تو شکم شاخک دارا!و قیمه و قرمشون کردن.
لرد:آنتونین ذلیل شده تو کجا بودی؟نمیتونستی زودتر بیای
_ارباب جان نثارم...خدائی نمیشد اینا نزدیک بود خودمم بخورن ولی خدا بهم رحم کرد شانسی تازه رفیق شفیقمم شدن...میبینید که حال این شاخک داران رو گرفتند...
_قضیه رفاقت با اینا چیه؟
_ارباب جونم واستون بگه اینا منو گذاشته بودن تو یه دیگ گنده و میخواستن آب پزم کنن به عنوان شام بخورن...بعد بهم گفتن آخرین خواستت چیه؟منم گفتم:سلام منو به لرد سیاه برسونید!اینا هم گفتن؟لرد سیاه کیه؟منم گفتم رئیس و پیشوامه...گفتن اعتقادتون چیه منم گفتم ما عاشق هر چی سیاهیه هستیم تازه لردمون هم لرد سیاهه دیگه به ما میگن جادوگرای سیاه و به دشمنامون میگن جادوگرای سفید...اینام از اونجائی که هنوز طبق نظریه داروین تکامل درستی ندارن و شبهه میمون...انسان هستن فکر کردن پس چون خودشون هم سیاهن ما از اینا خوشمون میاد و خواستن باهامون رفیق شن...چون منم در اثر چند روز گم شدن در جنگل حسابی سیاه میاه شده بودم و ریشامم در اومده بود فکر کردن هممون مثل من سیاهیم.....بعد یکیشون خبر آورد که شاخک دارا کردن دنباله یه عده بعد من اومدم دیدم شماهائید!...بعد به اینا گفتم بیان کمکتون...
رئیس آدمخواران پس از قلع و قمع شاخک داران در حالی که تاج رئیس شاخاک دارانو گذاشته بود رو سرش خوشحال و خندان اومد به سمت مرگخواران ولی یه دفعه اخماش رفت تو هم و خطاب به آنتونین فریاد زد:
_هول هول مول خل؟
مورگان:ای که الان این گفت یعنی چه؟
آنتونین:میگه اینا چرا پس سیاه نیستن؟...ارباب چی بشون بگم؟
لرد:بگو:
رودولف:ارباب جون میشه از من بیای پائین بعد بحثو ادامه بدی؟
لرد: بله چرا نشه!
...آنتونین بهشون بگو:
صورتشون سفیده ولی سیرتشون سیاهه!
آنتونین:هول مول هول دیریم میریم هیل هوله
رئیس آدمخوارا:بیشین بینیم بیدیم باو هول موله!
آنتونین:ارباب میگه زیر دیپلم صحبت کنید....
خلاصه آدمخوارا مرگخوارو گرفتن و بردن گذاشتن توی دیگ های جداگانه تا زیر بارون خوب عمل بیان صبح بتونن بکشوننشون به سیخ و بعنوان صبحانه بخورننشون!
.......ارباب:آنتونین سرتو بیار جلو....
_آخ آخ چرا میزنی ارباب؟
_آخه جز جیگر گرفته ما رو از تو چاله درآوردی انداختی تو چاه!
_ارباب من یه فکری دارم از بین اینا یکی از دختراشون :root2: عاشق من شده فکر کنم امشب برای این که اینا نخورنم بیاد سراغم آزادم کنه منم شماها رو آزاد میکنم بعد میریم تاج یعنی همون هورکراکستون هم یواشکی از سر رئیسشون بر میدارین نصفه شبی تا خوابن فلنگو میبندیم میریم....
لردسیاه:
با توجه به سیستم امیتاز دهی مرگخواران (3)