هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۱:۱۳ جمعه ۶ اردیبهشت ۱۳۸۷
#41

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۰۲:۳۳ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
... سوزن فرو رفت.
لرد دردی ریز و وحشتناک را در رانش احساس کرد. می توانست پیشروی سوزن در گوشت پایش را احساس کند. درد لحظه به لحظه بیشتر می شد و انگار در گلوی لرد جمع می شد و باد می کرد. لرد تلاش می کرد فریاد نزند. دندانهایش را بر هم می سایید، لبهایش را بر هم می فشرد. دستهایش را مشت کرده بود و ناخنهای بلندش در کف دستش فرو می رفت. صورتش قرمز شده بود. فکش به شدت خسته شده بود و درد می کرد. دیگر طاقتش را نداشت. جریان یافتن پادزهر از سرنگ به بدنش را حس می کرد. ناگهان بغضش ترکید و فریاد زد: مامان!

پرستار سوزن را بیرون کشید و پنبه ی الکلی را به محل حادثه کشید.
لرد هق هق می کرد. درد کمتر شده بود. نمی توانست از جایش حرکت کند، تمام استخوانهایش درد می کرد. به زحمت شلوارش را بالا کشید و یکوری روی تخت نشست و با چشمانی خیس و خسته به پرستار خیره شد.
پرستار دستهایش را شست و از اتاق بیرون رفت. لرد اشکهایش را پاک کرد، آهی کشید و به این فکر کرد که شاید این اولین مرتبه ای بوده است که چشمهایش پدیده ای به نام گریه را تجربه می کنند.
لرد درد را تجربه کرده بود. به یاد کسانی افتاد که شکنجه شان کرده بود. از گذشته ی تاریک خود پشیمان شد و تصمیم گرفت که متحول شود. لرد یک جادوگر سفید شد و جامعه ی جادوگری را از چنگ خباثت های دامبل رهایی بخشید.
پایان

ویرایش ناظر:
-کات. این چه وضعیه؟ چی چی رو سفید شد؟ مگه کشکه؟پایان یعنی چی، مسخره؟
دوباره می گیریم از جایی که لرد اشکاشو پاک می کنه:
برداشت دوم؛ صدا؟رفت. دوربین؟رفت. حرکت!


لرد اشکهایش را پاک کرد، آهی کشید و به این فکر کرد که بعد از گرفتن گواهینامه، در اولین فرصت پرستار را سر به نیست کند.

آهسته از روی تخت پایین آمد. لنگان لنگان از اتاق خارج شد و پیش دکتر برگشت.

دکتر:«خب. ظاهرا واکسناتون رو زدین.»
لرد:

دکتر:«بفرمایید. این برگه ها؛ فرم آزمایش پزشکیه. باید ببریدشون آزمایشگاه طبقه ی بالا. اونجا ازتون تست می گیرن که یه وقت مرلین نکرده معتادی، چیزی نباشین. برگه ها رو که اونجا پر کردن ومهر زدن، بیارین اینجا تا من تاییدشون کنم و حکم سلامت پزشکیتون رو صادر کنم.»

لرد:« بابا، من فقط می خوام یه گواهینامه بگیرم. آزمایش چیه؟ اعتیاد کدومه؟ من تیم کوییدیچم مونده رو زمین. باید برم راش بندازم. لیگ تموم شد، من هنوز هیچکار نکردم. اصلا. صبر کن ببینم. من الان بدنم پر پادزهره. اگه جواب آزمایش اعتیادم مثبت بیاد چی؟»

دکتر در حالیکه لرد را به سمت راه پله های طبقه ی بالا هدایت می کرد گفت:«بفرمایین آقا! پادزهر هیچ تاثیری تو نتیجه آزمایش نداره. بفرمایین. بیخود هم وقت مارو نگیرین.» و لرد را در برابر پلکان طبقه ی بالا تنها گذاشت.


ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۸۷/۲/۶ ۱۱:۲۰:۱۱


هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۷:۵۷ جمعه ۶ اردیبهشت ۱۳۸۷
#40

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۸
از کابان...مخوف ترین زندان!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 333
آفلاین
لرد اگر چه تمايل نداشت به اتاق برود،اما چون نياز شديدي به گواهي نامه داشت و پول جريمه هاي سازمان راهنمايي رانندگي از سبقت غير مجاز وي با جارو سر به فلك كشيده بود و خزانه ي خانه ريدل ديگر جواب گوي اين جرائم نبود مجبور شده بود سر تسليم به سوي اين انسان ها فرود آورد.البته اين نكته را خود لرد نيز مي دانست كه اگر لحظه اي اراده كند مي تواند با نفله كردن چند فرد در اين جا،نه تنها گواهي نامه خود را به دست آورد،بلكه رياست اين سازمان هاي اداري پيچ در پيچ را به دست آورد.اما اين وجدان زهرماري،باعث متانت وي شده بود.
لرد با دست هاي عرق كرده،دستگيره در را فشار داد.دست لرد بر روي دستگيره سر خورد.پس لرد كه در آن وقت اصلا حوصله اين مسادل را نداشت در را خورد كرد.اين كار باعث شد كه يك پرستار مرد كه هيكلش در حد تيم ملي بود،سراسيمه به طرف او بيايد.
پرستار در جلو لرد خيلي سريع متوقف شد و اين كار باعث شد كه شكمش به لرزه در بيايد.هر دو نفر مدتي به هم نگاه كردند.تا اين كه پرستار اين گونه استنباط كرد كه اين فرد ديوانه است و آمده كه آمپول ضد ديوانگي بزند.پس با يك دست لرد را بلند كرد و بدون اعتنا به فحش هاي بسيار بي ناموسي لرد او را بر روي يك تخت نشاند و خود به بيرون رفت و پارچه هاي اطراف تخت را با صداي"خيش" كشيد.هم اكنون فضايي كه لرد در آن قرار داشت نسبتا تاريك بود.اما چون رنگ پرده قرمز بود و نور از كمي از بيرون مي تابيد،رگه هايي از نور قرمز نيز در محيط بسته ديده مي شد. لرد هيچ كاري نكرد و فقط اميدوار بود هر چه زودتر از اين محل بوقي خلاصي پيدا كند و صد البته اميدوار بود آمپول،هيچ دردي نداشته باشد.كمي در سكوت به فكر فرو رفت.چرا اين قدر بچه بازي در مي آورد؟او كه تا كنون درد هاي بسياري را تحمل كرده بود.آن زمان كه عله دفترچه خاطرات را به بوق كشيده بود،بدترين درد را تحمل كرده بود.
با صداي يك خيش ديگر،سلسله افكار عرفاني لرد هم بوقيده شد
اين بار همان پرستار در جلو تخت ظاهر شده بود و در دستانش يه
آمپول بسيار بزرگ قرار داشت.به حدي كه نوك آن به سقف مي خورد.بزرگي آن به قدري بود كه خود پرستار با آن هيكل غول آساي خود،به سختي مي توانست آن را در دستان خود نگه دارد.لرد بعد از چند ثانيه فهميد كه عرق سردي باعث قلقلك صورت وي مي شود.پرستار بدون توجه به اين حالات لرد چند ضربه كوچك به آمپول زد تا مايع بنفش رنگ لزج آن قل قل كند.در حين اين عمل،پرستار گهگاهي به آمپول و گهگاهي زير چشمي به لرد نگاه مي كرد و اين باعث مي شد كه لرد بيشتر بترسد.
بالاخره لحظه موعود فرا رسيده بود.لرد براي اين كه كمي از وقت را بگذراند،سوال كرد:
-ببخشيد اين آمپول چيه؟
پرستار بدون نگاه كردن به لرد،و در حالي كه باز چند ضربه به آمپول مي رد گفت:
-مخلوطي از تمامي واكسن ها مثل هپاتيت a تا z و ايدز و آبله مرغون و ...
و بعد از تمام شدن اين حرف،لحظه اي آمپول از دستش سر خورد اما خيلي سريع آن را گرفت.نگاهي به لرد كرد و لرد از اين نگاه متوجه شد كه بايد به شكم بخوابد و شلوار خود را پايين بكشد.(نكته:به دليل مسائل اخلاقي،دوربين مااز اين به بعد فقط بر روي صورت و بالاي كمر لرد زوم مي كند.) اكنون لرد ديگر نمي توانست پرستار را ببيند و تنها صحنه اي كه مي ديد،بالشت و پرده قرمز رنگ روبروي خود بود.لرد مي توانست نزديكي آمپول را حس كند.
اي كاش براي گواهي نامه نيامده بود...
صداهاي مبهمي از دور دست به گوش مي رسيد.
كار احمقانه اي كرده بود.مگر غيب و ظاهر كردن چه عيبي داشت كه مي خواست گواهي نامه بگيرد...
صداي جيغ بلندي از انتهاي اتاق به گوش رسيد و اين باعث شد لرد ضربان قلب خود را احساس كند.براي يك لحظه لرد سردي نوك فلزي آمپول را حس كرد.
و سرانجام...
====
ادامه دهيد.در ضمن اگه زحمت واسه ارباب نيست نقد كنن.


[b]تن�


Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۸:۳۵ یکشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۸۷
#39

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۵:۱۳ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
اتاق بغلی.

ممدی پشت میز نشسته و مشغول یادداشته. در کنار ممد ردای لرد به کنار تخت آویزونه و خود لرد هم روی تخت نشسته و مشغول شنیدن تشخیصات پزشک هست.

دکتر: خب من از قرمزی چشم های شما فهمیدم که شما احتمالا یکماهه نخوابیدید برای همین من به شما قرص والیوم رو تجویز میکنم. شما باید چهار نوبت در بیست و چهار ساعت به تعداد هفت هشتا از این قرصا رو بخورید!
لرد

دکتر: ضمنا شما مشکل عصبی هم دارید و کلا اصلا اعصاب ندارید برای همین حتما چند بسته قرص دیازپان تهیه کنید و قبل از خواب استفاده کنید!
لرد!!!!!

دکتر: اما من فکر میکنم پوست شما انقدر آفتاب ندیده بسیار سفید رنگ و حساس به آفتاب شده و احتمالا شما در مناطق سردسیر زندگی میکنید ... برای همین شما باید روزانه پنج ساعت درکنار ساحل حمام آفتاب بگیرید!
لرد: بابا .. من لرد جامعه هستم .. من برم حوم آفتاب بگیرم پس کی به مرگخوارا برسه؟

دکتر: این دیگه مشکل شماست ... اما در مورد دماغتون ... من فکر میکنم شما بین نسل انسان ها و مارها یک جهش بزرگ انجام دادید و من فکر میکنم که همین روزاست که زبونتونم دو شاخه شه ... برای همین ما باید شما رو تحت نظر بگیریم و روتون آزمایش کنیم و شاید مجبور بشیم شما رو تحت نظر بگیریم.
لرد

دکتر: و اما در مورد واکسن! برای من بسیار عجیبه که شخصی در قرن بیست و یکم واکسن های سرخک و سرخچه و وبا و هپاتیت و سیاه سرفه و دیفتری و هاری و مننژیت و مخملک و اوریون و آبله مرغون و ... رو نزده باشه!!!
لرد: اوه آره ... آخه من بابا و مامان نداشتم و تو پرورشگاه بزرگ شدم و خلاصه اوضاع اقتصادی بدی داشتم .. خلاصه حالا که دیگه بزرگ شدم و احتیاجی نیست!

دکتر: اوه چرا هست ... شما الان شبیه یک میکروب بزرگ شدید و باید سریعا تشریف ببرید اتاق روبه رویی تا کلیه واکسن ها رو بزنن و دوباره تشریف بیارید تا من بیست سی تا نسخه آزمایش هم براتون بنویسم! فکر کردی گواهی نامه گرفتن همینجوریه؟

لرد آب دهنشو قورت میده و به اطراف نگاه میکنه. از لای در اتاق روبه رویی رو میبینه که یک پرستار به ابعاد هاگرید و قیافه ای نامهربان کنار پرده سفیدی وایساده و بالای اتاقش با حروف بزرگ نوشته آمپول زن!
لرد: من از آمپول میترسم! میگم نمیشه جای واکسن قرص تجویز کنید؟
دکتر: بفرمایید آقا ... بفرمایید!
لرد




Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱:۱۹ یکشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۸۷
#38

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۱۴:۰۸
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6952
آفلاین
لرد نيم نگاهي به سرتا پاي رئيس اداره گواهينامه كرد.
-من براي هيچ نوع مذاكراتي به هيچ وزارتي نميام.شماها بايد افتخار كنين كه بزرگترين جادوگر قرن ميخواد ازتون گواهينامه بگيره.اصلا نميخوام.من واقعا براتون متاسفم.

رئيس دفتر بزرگي را كه با خود حمل ميكرد بست.
-پس شمااز گرفتن گواهينامه منصرف شدين؟بهتره ما ديگه مزاحمتون نشيم.

لرد عكس زيباي سه در چهارش را روي گواهينامه طلايي كوييديچ مجسم كرد.
-هوم؟حالا صبر كنين..كمي اصرار كنين.شايد منصرف بشم.

رئيس بدون توجه به جيغ و داد لرد بطرف جاروي كهنه و شكسته اش حركت كرد.
-به هر حال اگه نظرتون عوض شد و خواستين گواهينامه بگيرين به همراه همه مداركتون تشريف بيارين به اداره صدور گواهينامه.

لرد با عصبانيت طلسمي را از پشت سر بطرف رئيس فرستاد.ولي رئيس قبل از رسيدن طلسم لرد سوار جارو شده و بطرف وزارتخانه پرواز كرده بود.
-غير ممكنه..من پامو نميذارم اونجا.من جادوگر بزرگيم.من بزرگترينم.من برترينم.اونا بايد بيان خدمت من.هرگز نميام .منتظرم نباشين.


15 دقيقه بعد...اداره صدور گواهينامه

-ببخشيد آقا.من دوباره اومدم مثل آدم درخواست بدم.

مامور كنترل مدارك كه در ميان كوهي از كاغذ مدفون شده بود به سختي سرش را بلند كرد.
-هوم...بازم شما؟مداركتونو آوردين؟

لرد با اكراه پوشه سبز رنگي را به مامور كنترل داد.
مامور پوشه را باز كرد.
-6تا عكس پشت نويسي شده.آقا چرا نام پدر نوشته نشده؟

لرد با نفرت به مامور خيره شد.
-عوضش نام جدمو نوشتم..كوري؟

مامور با ديدن برق چشمان سرخ لرد كلا بيخيال نام پدر شد.
-كپي شناسنامه...آقا اين شناسنامه چرا چهار بار باطل شده؟....آهان...مهر هوركراكسش اينجاست.اينم از اين....اينم فيش بانكي.ببخشيد برگه آزمايشاتونو نذاشتين.

لرد فكر كرد اشتباه شنيده.كمي خم شد.
-ببخشيد؟آزمايش؟

مامور پوشه را بشت و بطرف لرد گرفت.
-بله.آزمايش خون-چشم-گوش-حلق-بيني(زير چشمي به جاي
خالي بيني لرد نگاه كرد)-تست اعتياد-ايدز-هپاتيت

لرد با وحشت حرف مامور كنترل را قطع كرد.
-اين همه آزمايش براي يه گواهينامه؟يعني الان جلوي چشم
اون همه جادوگر بايد برم سنت مانگو؟

مامور به اتاقي در انتهاي راهرو اشاره كرد.
-نه لازم نيست...اونجا اتاق آزمايشه.تشريف ببرين اونجا.همكاراي ما كمكتون ميكنن.




Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۵:۱۷ شنبه ۲۴ فروردین ۱۳۸۷
#37

هوگو ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۳ جمعه ۱۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۴:۰۷ جمعه ۲۵ بهمن ۱۳۸۷
از کنار لیلی لونا پاتر
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 270
آفلاین
: یا لرد یا لرد بیدار شو
لرد:
: با لرد بیدار شوید ، چرا اینجا خوابیده اید ؟
لرد کچل با صدای بلیز از خواب بیدار می شود . با دستانش چشمانش را می مالد. نگاهی به این طرف و آن طرف می اندازد .
لرد: .یااااا چه خبره بلیز ؟
: قربان عرض کردم الهی پرسی ویزلی فدایتان شود . الهی دامبلدور کچل شود تا کسی شما را مسخره نکند .الهی
:نمی خواد این همه کچل خواری کنی بگو ببینم چکار داشتی؟
: یا لرد سوالی دارم و مطلبی عرض می نمایم . چرا اینجا خوابیده اید ؟
: من کی خوابم برد؟ من رو از طرف تیم ملی بلغارستان برای بازی تو کوییدیچ خواسته بودن .
: الهی آنی مونی فدایتان شود ولی گویی شما خواب می دیدید .
لدر عصبی می شود و کروشیوی نثار بلیز بدبخت ارباب مرده می کند .
ناگهان درون مغز بلیز ورد لوموسی خوانده می شود .
: یا ارباب جسارتاً مگر شما از کوییدیچ متنفر نبودید؟
لرد که اصلاً یادش نبود که منتظر مامورهای وزارت خونه است با سوال بیلز یاد بد بختی هاش می یافته و می گه :
: مردک احمق بتوچه من از چی خوشم میاد یا نمی یاد مگر به تو مربوط است ؟ کروشیو بلیز
:قربان جسارتآً من ...
:خفه شو ، کو آ ایت ، شات آپ کرو ...

بنگ پاق جیز پوق پینگ
(شفاف سازی: صدای ظاهر شدن عده ی زیادی از ماموران وزارت خانه در جلوی مرلینگاه پارک مجاور )
لرد که ماموران وزارت خانه را دید فهمید که به خاطر مرگ آن مامور می آیند به همین دلیل خواست بیلز را از آن منطقه دور کند .
: هی ، پیش ، پیس ، اوی یابو ، بلیز با تو ام .
: جونم یا لرد ؟
: برو تو خانه ریدل من پنج دقیقه دیگه می یام .
: ولی ارباب فکر کنم این محفلیان که اومدن ، اوناهاش این همون پسره هوگو ویزلیه که توی کلید اسراری که کانال سه می ده مجری هستش . من از پنجاه متری هم می شناسمش .
لا مروت خیلی خوشتیپه .
چهره ی لرد پس از سخنان بیلز:
بلیز که با این مدل چهره ی لرد مواجه شد سریع به خانه ی ریدل باز گشت . لرد که از رفتن بلیز به داخل و فضولی نکردن او مطمئن شد به طرف ماموران وزارت خانه رفت . جلوی آنان با شهامت ایستاد و داد زد :
مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــامــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا ن
ماموران وزارت خانه هم همزمان داد زدند :
داد نزن چــــــــــــــــــــــــــیـــــــــــــــــــــــــه ؟

لرد که دید صدای آنها خیلی بلند تر است گفت :
: ببخشید داد زدم صدایم گرفته بود خواستم بازش کنم . خب بله چکار داشتید ؟
رییس اداره ی گواهینامه (با لهجه رشتی ): ببین برار جان آما ایتا مامور وزارت خونه رو برای گرفتن آزمایش از شما فیرستادیم اما شماها مثل پامادر (گوجه فرنگی) لهش کردید و کشتید .
لرد : من شرمنده ام ، من رو ببخشید من ...
: در هر حال شما باید واسه ی پاره از مذارکات به وزارت خونه تشریف بیاورید . راستی این هم مجری برنامهی قفل اسرار جادویی یا کلید اسرار مشنگی هوگو ویزلی ایسَ .


ویرایش شده توسط هوگو ویزلی در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۲۴ ۱۵:۲۷:۵۵

چه کسی بود صدا زد هوگو ؟

تصویر کوچک شده


Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۸:۳۶ جمعه ۲۳ فروردین ۱۳۸۷
#36

آراگوکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۱۰ پنجشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۴۴ جمعه ۱۸ مرداد ۱۳۸۷
از خوابگاه دختران بنا به دلایلی!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 214
آفلاین
نیم ساعت بعد

چوب لرد تو دماغه دست فروش گیر کرده و از پس کلش بیرون زده و داره به بدترین حالت ممکن آه و ناله میکنه!

لرد با آرامش کامل و خونسردی چوب رو با قرچ قرچ از تو مغز دست فروش در میاره و میخواد دوباره چوب دستی رو به یک جای دیگه دست فروش (!!) فرو کنه که دست فروش بیچاره به صورتی کاملاً حرفه ای به پای لرد میفته به طوریکه قبلاً در بین محفلی ها همچین به پای التماس افتادنی اصلاً ثبت نشده بود!

_ دستم به دامنتون ! عجب ابهتی ! وای ! آی ! باید بدونین که باز هم مامور فرستادن دنبالتون!

لرد : ارواح خیکت! الان وقتی بهت عاقبت دروغ گفتن به با ابهت ترین فرد تاریح جادوگری رو فهموندم دیگه متوجه میشی که نباید از این کارا بکنی!

قرچ چ چ چ چ چ ...... ( صدای چوب لرد ) اییییییییی .... ( صدای دست فروش ) یو ها ها ها ها ها ( صدای لرد) اوَ اوَ اوَ اوَ ( صدای نوزاد )

یک ساعت بعد

لرد در حالی که رفته روی نیمکت پارک کناری خونه ریدل نشسته و داره یک بسته آب پرتغال میخوره متوجه میشه که چندین مامور وزارت خانه با لباس های مخصوص در حال نزدیک شدن به وی هستند.

لرد : باز حتماً اومدن دنبال یکی دیگه از بهترین بازیکن های کوئیدیچ !

کمی بعد در حالیکه اعضای وزارت خانه به شخص پر ابهت لرد نزدیک شدن فردی که جلودار آنها بود صدایش را با سرفه ای خشک صاف کرد و آماده شد برای صحبت کردن :
_ جناب لرد سیاه همان طور که مستحصر هستید...

لرد مجال نداد و به جای مامور وزارت خانه شروع به صحبت کرد :
_ اومدین که یک بازیکن ماهر دیگه از خونه ریدل ببرین.

_ خیر ! گویا نفر قبلی به اسم پرسی ویزلی قلابی بودن جنسشون چینی بود ولی بنا بر اطلاعاتی که به دست ما رسید ما از طرف وزارت خونه وظیفه داریم به شما بگیم که شما به تیم ملی کوئیدیچ بلغارستان راه یافتید!

لرد :


وقتی �


Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۶:۱۶ جمعه ۲۳ فروردین ۱۳۸۷
#35

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
مجاور خانه ریدل ها


دست فروش ماگلی مقادیر زیادی از اجناس مشکوک و عجیبی رو روی دستمال همه کاره اسکاور با شلختگی چیده و هر از گاهی کاغذ پوستی رنگ و رو رفته ای با صدای سرد و خشن و نسبتا بلندی میخونه : آهای ! بدو بیا که حراجش کردم ، بهترین داروهای تقویت ریشه و پیاز مو ، یک بار استفاده کنید و تا آخر عمر از داشتن موهایی نرم و حالت گیر به خود ببالید ! آی خونه دار و بچه دار ، کچلتو بردار و بیار !

لرد سیاه بدون توجه به دست فروش ، نگاهی به ابتدا و انتهای خیابان میندازه که مبادا مامورین وزارت سر برسند ، مجددا نگاهی به دور و بر می اندازه و به سویی حرکت میکنه ؛ و با شنیدن صدای دست فروش مکثی میکنه !

- آهای یارو ! هووی مردک کچل ، بیا این دارو رو امتحان کن بدردت میخوره !

لرد در حالی که سعی داره چوبدستی خودش رو بیرون بکشه ، با عصبانیت به چشم دست فروش خیره میشه و با صدای سرد و بی روح همیشگی خودش میگه : چی گفتی ؟ توی ماگلِ ابله چی من رو خطاب کردی ؟ تو اصلا میدونی با چه کسی طرف هستی ؟

دست فروش که هنوز سعی داره با اشاره دست رهگذران رو برای خرید داروهاش ترغیب کنه ، نگاهی به سر تا پای لرد میکنه و با لحن تمسخر آمیز و زننده ای میگه : با چه کسی طرف هستم ؟ هر چند برام اهمیت نداره که چه کسی هستی ، چیزی که من دارم میبینم یه ابله کچل هست که قیافش از این کاغذ پوستی ای که دسته منه رنگ و رو رفته تره و دماغش از این کفش بی ارزش من ضایع تر و درب و داغون تره !

لرد سیاه که حالا به کلی مامورین وزارت رو فراموش کرده ، چوبدستیش رو جلو میگیره و به دست فروش نزدیک میشه : برات متاسفم پیرمرد خرفت و از طرفی هم برات خوشحالم که پایان زندگیت رو بزرگترین جادوگر قرون رقم میزنه : کروشیو ! دست فروش عاجزانه در خود میپیچید و معذب بود که حتی توان فریاد زدن نداشت !

- آواداک ...

- مقدم ورود ریاست محترم بخش کوییدیچ وزارت سحر و جادو را گرامی میداریم !

لرد که تا لحظاتی قبل وجودش لبریز از شادی پس از شکنجه شده بود ، حالا دست فروش را فراموش کرده بود و از ترس میلرزید ! کسی که خودش را بزرگترین جادوگر قرون میدانست ، حالا با عجز و ناتوانی افرادی را نظاره میکرد که تا لحظاتی دیگر آبروی او را در مقابل خادمانش میبردند و ارزش و ابهتش را از بین میبردند ؛ پس بدون توجه به عواقبش به سمت مامورین هجوم برد و در مقابل فردی که تصور میکرد رئیس بخش کوییدیچ است ، زانو زد و التماس کرد : من اشتباه کردم ... من نمیخواستم اینطور بشه ؛ قول میدم جبران کنم ، قول میدم ! اصلا دوباره امتحان میدم ، اصلا هر روز میام امتحان میدم برای گواهینامه گرفتن !

- چی میگی آقا ؟ من اینجا کاره ای نیستم و فقط محافظ رئیسم ! در ضمن ، امتحان چیه دیگه ، ما برای بردن یکی از بهترین بازیکنان کوییدیچ به اینجا تشریف مبارکمون رو آوردیم ! پس دور شو !

لرد سیاه که هم خیالش راحت شده بود و در عین حال متعجب بود ، کمی عقب تر رفت و نگاه کرد ! پرسی ویزلی از خانه ریدل ها خارج شد و جلوتر رفت . دو تن از محافظان با احترام و تکریم بسیار دو طرف پرسی ایستادند و به همراه رئسای کوییدیچ به سمت وزارت سحر و جادو رهسپار شدند .

لرد زمزمه کرد : اوه ! قلب لرد سیاه آکنده از اضطراب و دلهره شده بود ! اون هم به خاطر پرسی ! شکنجه سختی در انتظارته پرسی !

و با بی میلی به سمت دستفروش نیمه هوش برای ادامه شکنجه حرکت کرد ...


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۱:۲۷ جمعه ۲۳ فروردین ۱۳۸۷
#34

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۵:۱۳ سه شنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۲
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
بلیز هنوز به طور کامل از کشتن مامور وزارت فارغ نشده بود که جغد نامه رسانی زوزه کشان از پنجره وارد میشه و به در و دیوار برخورد میکنه و کمونه میکنه و محکم به صورت بلیز اصابت میکنه و دماغشو از پنج ناحیه میشکونه و سپس میره تو جارو برقی آنی مونی و جارو برقی از ته منفجر میشه و جغده کمونه میکنه میره تو حلق پرسی که دهنشو باز کرده بود تا عربده ای رو سر باب بکشه!
پرسی

چند لحظه بعد همه دور نامه جمع شدن و مشغول خواندن هستند:
متن نامه:

لازم میدونم بگم این حرکت از سوی عوامل شما فوق العاده بی شرمانه بود که مامور ما که جهت امر دفتری و گرفتن آزمون کوییدیچ و صدور گواهی نامه خدمت رسیده بود را کشتید ... نامردا! زنگ خورد وایسین سر کوچه!

پرسی: گواهینامه؟ ما که همه گواهینامه داریم!
آنی مونی: به ما گفته بریم سر کوچه؟
بلافاصله همه مرگخواران در کسری از ثانیه مجهز به بیل و کلنگ و چوب و میله و چاقو و زنجیر و تسمه و دیگر ابزار دعوای خیابونی میشن!
مرگخواران
بلیز: ولی من فکر میکنم باز یک توطئه از طرف محفلی هاست! باید هر چه زودتر به ارباب اطلاع بدیم!

اتاق لرد!

- بوووووووووووووووم دوووف دییییش بنگ آخ! (به لرزه درومدن خانه ریدل)

در باز میشه و مرگخواران به درون اتاق هجوم میارن و لرد رو در حالی میابند که روی یک جارویی که از وسط دو نیم شده افتاده و کنارش یک چهارپایه واژگون شده قرار داره!
لرد در حال گیلیویلی رفتن

مورفین: ارباب .. ارباب .. چی شده این سر و صداها مال چی بود؟ امم! داشتین جاروسواری میکردین خوردین زمین؟
مرگخواران
لرد: جاروسواری؟ نخیر! مگه نمیدونین جاروسواری ارباب حرف نداره؟ داشتم راه میرفتم پام گیر کرد به چارپایه افتادم رو جاروم که رو زمین بود شکست! به شما یاد ندادن سر زده نیاین تو؟ کروشیو ماکزیمم سند تو آل!
- آیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــییی!!!!

بلیز: ارباب آخه ... یه نامه اومده از طرف وزارت برای صدور گواهینامه! بعد ما که هممون گواهینامه کوییدیچ داریم! ارباب ما فکر میکنیم این یه توطئه از طرف محفلی هاست! الان یه نامه تهدید آمیز فرستادن که میخوان بیان سر کوچه دعوا! اگر اجازه میدین با بچه ها بریم حالشونو بگیریم. چی میفرمایین؟

لرد که گوشهایش تیز شده بود بعد از فهمیدن این مسئله که هویتش فاش نشده نفس راحتی میکشه.
لرد: اوه ... مسئله ای نیست! من فکر میکنم باید یه جاسوس تو خانه ریدل باشه که میخواسته با ما شوخی کنه ...
آنی مونی: یعنی از بین ما یکی جاسوسه؟
لرد: اوه معلوم نیست! نگران نباشید شما وجب به وجب خانه ریدل رو به دنبال جاسوس بگردید! من خودم میرم سر کوچه به مسئله رسیدگی میکنم.

بلیز: ارباب ممکنه خطرناک باشه! اگر اجازه بدید ما هم همراهتون بیایم
-نشنیدید چی گفتم!؟

دوربین روی آستانه در زوم میکنه! ... جایی که چند لحظه پیش مرگخواران تجمع کرده بودند اکنون هیچ جنبنده ای دیده نمیشود و همه رفتن دنبال جاسوس نفوذی بگردن ... لرد چند لحظه مکث میکنه و سپس با عجله اتاق رو به مقصد سر کوچه ترک میکنه تا از رسیدن مامورین وزارت به خونه جلوگیری کنه!


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۲۳ ۱۲:۰۰:۳۸



Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۳:۱۳ جمعه ۲۳ فروردین ۱۳۸۷
#33

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۰۲:۳۳ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
زیــــنگ!

- آنی! در می زنن. ببین کیه؟

صدای ویژویژ کرکننده ی دستگاه آبمیوه گیری آنی مونی که از آشپزخانه به گوش می رسید تمام خانه ی ریدل را پر کرده بود و ملت مرگخوار مجبور بودند داد بزنند تا صدای همدیگر را بشنوند.

زیــــــــــــنگ!

بلیز دوباره فریاد زد: «آنی مگه با تو نیستم؟ برو اون درو وا کن.» و دوباره مشغول تماشای بازی کوییدیچ تیم محبوبش شد که تا بدانجای کار 70 امتیاز از حریفش عقبتر بود.
آناکین:« می بینی که دستم بنده! به بارتی بگو.»

زیـــــــــــــــــنگ!

بلیز:« بارتی! برو درو وا کن.»
اثری از بارتی نبود.
بلیز نعره زد:« بارتیییییی! »

صدای بلند تلویزیون: "بله.و این هم گل هشتم! این گل نتیجه رو 00-80 می کنه به سود تیم سفید یونایتد. ظاهرا این بازی سومین باخت برای منچسترسیاهه، اون هم در ورزشگاه خانگیش."

بارتی در حالیکه کتاب تست معجون سازی آواداچی رو در دست داشت و هدست جادوویی اش را هم در گوشش گذاشته بود، از پله های طبقه ی بالا پایین آمد، از بین بلیز و تلویزیون عبور کرد و به اتاقی دیگر رفت.

زیـــــــــــــــــــــــنگ!

***

جلوی درب خانه ی ریدل مامور اداره ی دادن گواهینامه با چهره ای بی حالت دستش را روی شاسی زنگ گذاشته بود.

***

زیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــنگ!

بلیز:« یکی نیس اون در بووووق رو باز کنه؟»

مورفین از اتاقی وارد هال شد و مستقیم به سمت بلیز رفت. دستش را گرفت و از روی مبل بلندش کرد و مشغول جستجو در میان کوسن های مبل شد.

بلیز مشغول تماشای کارهای عجیب مورفین شد:«دنبال چی می کردی؟ »
مورفین که حالا فقط پاهایش از زیر کاناپه دیده می شد با صدایی خفه گفت: «نجینی رو ندیدی؟»
بلیز پاهای مورفین را گرفت و از زیر مبل بیرون کشید:« باز به اون زبون بسته چیکار داری تو؟»

مورفین بی توجه به بلیز از زمین برخاست و ناامید از پیدا کردن نجینی در طبقه ی پایین به طبقه ی بالا رفت.

آناکین آبمیوه گیری را خاموش کرده بود ولی جاروبرقی جادویی( برق و جادو؟) را روشن کرده بود.

صدای تلویزیون: بله. و بالاخره اسنیچ گرفته شد. پایان مسابقه با نتیجه ی 10-250 به سود سفیدیونایتد.

بلیز ناباورانه به صفحه ی تلویزیون خیره شده بود که ناگهان باب و پرسی از حیاط پشتی داخل هال پریدند و...

-کروشیو!

طلسم باب که برای پرسی فرستاده شده بودبه بلیز اصابت کرد.

باب:«شانس آوردی بهت نخورد، بوقی! منو جلوی گابریل خراب می کنی؟هان؟»
پرسی زبانش را برای باب بیرون آورد و دوباره به سمت حیاط پشتی دوید و باب نیز به دنبال او از ساختمان خارج شد.

زیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــنگ!

بلیز که آخرین رعشه های کروشیو را در بدنش تحمل می کرد فریاد زد:« چل تا مرگخوار تو این خونه است، اونوقت من معاون لرد، باید برم اون در لعنتی رو باز کنم؟»
و با عصبانیتی وصف ناپذیر به سمت در ورودی خانه رفت. در را با خشونت باز کرد و به صورت خواب آلود مامور اداره ی دادن گواهینامه خیره شد.

مامور با صدایی خسته و کشدار گفت:«از وزارتخونه مزاحمتون می شم. بابت نامه ی ...»
بلیز:«چی گفتی؟! وزارتخونه؟! آواداکداورا! »

جسد بی جان مامور اداره ی دادن گواهینامه پایین پله ها افتاد و بلیز نیز به خانه برگشت و در را پشت سرش به هم کوبید.

صدای داد و فریاد بلیز، جاروبرقی آنی مونی، سرود پیروزی تیم سفیدیونایتد و سر و صدای دعوای پرسی و باب از داخل خانه ی ریدل به گوش می رسید.


ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۲۳ ۳:۱۵:۵۲
ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۲۳ ۳:۱۸:۴۸
ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۲۳ ۳:۳۵:۳۳


هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۳:۱۳ پنجشنبه ۲۲ فروردین ۱۳۸۷
#32

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۸ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۹ جمعه ۱۳ آبان ۱۳۹۰
از گروه همیشه پیروز گریفیندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 527
آفلاین
لرد باخودش:عجب.اینا از کجا فهمیدن من گواهینامه ندارم؟؟باید حتما جاسوی چیزی تو خونمون داشته باشن.حتی از کچل بودن من هم خبر داشتن.عجب!!ولی الان وقت ندارم جاسوسو پیدا کنم.بعد یک ماموریت دیگه میدم جاسوسو برن پیدا کنن.
پایان تفکرات

گرومپ گرومپ گرومپ(صدای پایین اومدن لرد از پلها)
_ صدای چیه؟؟
لرد: میووو مییووو
_پیشده پیشده.
لرد با خودش:صبر کن کارم تموم بشه یک پیشده بهت نشون بدم صد تا کریشیو داشته باشه.

لرد آروم به سمت در خونه ریدل رفت و آروم درو باز کرد

جیییییوووق(صدای باز شدن در)
_سلام علیکم یا لرد
لرد: تو از کدو گوری پیدات شد؟مگه مدرسه نداشتی.
_قربان گفتم یک سلام علیکی داشته باشیم و عید رو هم..
لرد: بارتی برو گمشو تا نزدم....
_چشم.

پوف(یهویی رفت)

لرد: من که جارو ندارم پس چیکار کنم؟؟؟



________________دو دقیقه بعد______
قرر....بباا..نکج.جاااا میتو..نم ببرمتون؟
_ وزارت.
_ جون ما صفا آوردید.تا الان لرد با تاکسی ما نرفته بود.
_______________پنج دقیقه بعد رسپشن وزارت___________
من با رئیس اداره دادن گواهینامه کار داشتم.

منشی همین طور که به پی سیش نگاه میکرد پرسید:
اسم؟
_لرد ولدمورت
_پس منم پا پا نوئل...اوا ..اوا(یهوی به لرد نگاه کرد)..او..ن پلها رو برید بالا..اتاق اول
_ وای بحالت اشتباه باشه

لرد بدو بدو از پلها بالا میره و یک راست میره سراغ رئیس:
هوی یارو من خودم اومدم.نمیخواد بیخودی اون یارو رو بفرستی

رئیس:(با لهجه رشتی خوانده شود) عمو شما دیر آمدید.یارو فرستاده شد.

لرد:


ویرایش شده توسط باب آگدن در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۲۲ ۲۳:۳۳:۱۶








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.