هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۲۲:۵۵ یکشنبه ۱۹ فروردین ۱۳۹۷
#57

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
- شلنگ دهنی می‌کنی تو دماغ ارباب؟

ناگهان صحنه آهسته می‌شه و حجم زیادی از اتفاقات شروع به رخ دادن می‌کنه. لیسا کفششو در میاره و در حالی که از شدت دقت زبونش از دهنش بیرون زده بود، اونو به سمت شلنگ پرتاب می‌کنه. از طرفی لایتینا از هدفونش بعنوان بومرنگ استفاده می‌کنه و در نهایت طلسم بلاتریکس از انتهای چوبدستیش به سمت شلنگ شلیک می‌شه. هدف هر سه چیزی نبود جز کنار زدن شلنگی که با آب دهن رودولف آغشته شده بود، از دهان لرد!

صحنه از حالت آهسته بودن خارج می‌شه و به سبب نشونه‌گیری نه چندان دقیق حاضرین، پاشنه‌ی کفش لیسا با دماغ لرد، هدفون لایتینا به سر مبارک ایشان و طلسم بلاتریکس به قلب لرد برخورد می‌کنه و موجب معلق شدنش در هوا می‌شه.

- اینا... اینا ما رو زدن! ما مورد حمله قرار گرفتیم و در هوا به نمایش گذاشته شدیم!

مرگخوارا با دیدن شاهکار رخ داده شوکه می‌شن.
- خاک عالم زوپس بر سرمون شد که!

بلاتریکس به سرعت طلسمشو خنثی می‌کنه تا لرد سرجاش برگرده.
مرگخوارا با وحشت ابتدا دقایقی با درنگ نگاهی بین هم رد و بدل می‌کنن و بعد که حمله‌ای از جانب لرد نمی‌بینن به سرعت به سمتش هجوم می‌برن و مجددا علائم حیاتیشو چک می‌کنن.
- روونا رو شکر، هنوز ارباب با ما هستن!
- البته که هستیم ابلها! ولی چه هستنی؟ ما رو می‌زنین؟ چطور تونستین؟ اگه همه‌تونو تبدیل به کیسه بوکس خودمون نکردیم!

رودولف به آرومی سیخونکی به لرد می‌زنه و بعد از اطمینان از اینکه خطری تهدیدش نمی‌کنه، دوباره شلنگو برمی‌داره تا توی دماغ لرد قرار بده.
- وقتی مانع کار متخصص می‌شین همین می‌شه دیگه! حالام عقب وایسین بذارین من کارمو بکنم!

در مقابل چشمان حیرت‌زده‌ی مرگخوارا، رودولف برای بار دوم شلنگو تو دماغ لرد می‌کنه. ولی این‌بار کسی جرات دست زدن به سیاه و سفید، برای ممانعت از این کارو نداشت!


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۷/۱/۱۹ ۲۳:۰۳:۵۸



پاسخ به: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۲۲:۲۹ یکشنبه ۱۹ فروردین ۱۳۹۷
#56

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین


پاسخ به: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۲۲:۰۶ یکشنبه ۱۹ فروردین ۱۳۹۷
#55

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
-با قيف!... قيف رو ميذاريم تو دماغ لرد و بعد لوله بخارى رو مى كنيم تو قيف!

صاحب اين نظر، زير بار نگاه ها منهدم شد و تكه هايش به گوشه و كنار اتاق پاچيد.

-چه كنيم؟

مرگخواران سعى كردند فكر كنند. اما فكر كردن در حالتى كه نجينى با تهديد فس فس مى كرد، كارى دشوار بود.
-چيكار كنيم؟... راهى نداريم! همون لوله بخارى و قيف بهترين راهه!
-ولى من يه راه بهتر سراغ دارم!

رودولف كه معلوم نبود آن عينك آفتابى را از كدام غيب ظاهر كرده است، از اتاق خارج و دقايقى بعد با يك شلنگ برگشت.
-شلنگ!... يه سرش رو مى كنيم تو غذا و يه سرش رو تو دماغ ارباب!... بسپرينش به من!

رودولف جلو رفت و يك سر شلنگ را درون پاتيل سوپ فرو برد. سر ديگر را داخل دهانش كرد و مكيد!

-هى... لرد قراره اون سوپ رو بخورن... نه تو!
-هام عوم مووم!

وقتى با يك شلنگ در دهان صحبت كنيد، هيچكس متوجه چيزى كه قصد گفتنش رو داريد، نميشود!

ثانيه اى بعد، رودولف شلنگ را از دهانش درآورد و درون سوراخ بينى لرد فرو كرد!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۲۱:۴۵ یکشنبه ۱۹ فروردین ۱۳۹۷
#54

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۳:۱۱:۴۸ شنبه ۱۸ فروردین ۱۴۰۳
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ناظر انجمن
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
هکتور مشعوف از اینکه سوالی پرسیده بود که فکر همه ی مرگخوار ها رو سخت به خودش مشغول کرده بود، پاتیل غذا رو روی سرش میذاره و دور افتخاری به مناسبت این موفقیت بی نظیر میزنه.

ملت مرگخوار همچنان در فکر فرو رفته بودن و داشتن تصمیم میگرفتن چجوری و از کجا میتونن نی یا چیزی شبیه نی پیدا کنن. در این بین هم هر کسی یه پیشنهادی داشت.
- میتونیم از یکی از رژ لب های من که تموم شده استفاده کنیم. مَک اصله.
- من هم یه قیف دارم میتونیم از اون استفاده کنیم. حجم غذای وارد شده بر ثانیه اش هم خوبه.
- حیف که الان دستمون بنده یه کم. ولی سلامت که شدیم همتونو میکشیم. قیف میخوان تو دماغ ما فرو کنن.

- من بگم؟ من بگم؟
- نه هکتور تو اصلا نگو. مایل نیستیم به پیشنهاد ها تو گوش کنیم.
- میگم میگم.
- ما گفتیم نگو! اشتباه کردیم دوباره راهت دادیم بیای تو خانه ریدل. باید همون موقع که مونده بودی پشت در و علامت شومت پاک شده...
- من میگم بیاید از اییییییییین استفاده کنیم.

ملت مرگخوار نگاهی به هکتور و سپس نگاهی به وسیله در دست هکتور و بعدش هم نگاهی به بینی اربابشان. حالا سوال اینجا بود که چجوری میتونستن یک لوله بخار رو توی دماغ اربابشون فرو کنن؟


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۲۰:۳۷ یکشنبه ۱۹ فروردین ۱۳۹۷
#53

ریونکلاو، مرگخواران

لایتینا فاست


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۳ شنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۴:۲۱:۲۴ چهارشنبه ۲۹ فروردین ۱۴۰۳
از زیر بزرگترین سایه‌ جهان، سایه ارباب
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
پیام: 377
آفلاین
هکتور بی توجه به این که نصف محتویات ظرفی که دستش بوده، از شدت ویبره‌هاش توی راهروها ریخته، وارد اتاق لرد شد.
- ببینید هکتور چــی برای ارباب آورده.

هکتور اینو گفت ویبره زنان و درحالی که با پس لرزه‌هاش ملتیو که سعی میکردن ببینن "هکتور چی برای ارباب آورده" کنار میزد به تخت لرد نزدیک شد.
- غذای مقوی و سالم عمو هکتور!
- میشه بگی چی ریختی توش؟
- فلافل...

- خوبه ما فلافل دوست داریم. بالاخره یه بار کار درستو...

- کلم بروکلی.

- ما از بروکلی متنفریم هکتور. از اون بوته‌ی سبز غیراسلیترینیش حالمون بهم میخوره. تو حق نداری اون محتویاتو وارد دماغ ما کنی. کلی تلاش نکردیم دماغ به این خوش فرمی داشته باشیم که بعدش تو بیای توش بروکلی فرو کنی.

لرد سعی کرد به هکتور بفهمونه که از بروکلی و بوته‌ش بدش میاد، اما باز هم نتونست تکون بخوره. پس نتیجه‌ش این شد که هکتور بالا سر لرد وایستاد.

- مطمئنی اون برای ارباب مفیده هکتور؟
- صد البته، از رز هم پرسیدم که کلی رفته دانشگاه و ارباب خرجشو داده. اون صبحونه‌م رو تاییدم کرد.

مرگخوارا چشماشونو دور تا دور اتاق چرخوندن تا رز رو پیدا کنن و منتظر موندن که حرف هکتور تکذیب کنه، اما اثری از رز نبود. مطمئنا وقتی هکتور از کسی تاییدیه گرفته بود پس اون فرد نباید صحیح و سالم میبود.

- خب نی کجاست؟

مرگخوارا یه بار دیگه بهم دیگه و هکتور نگاه کردن. از اولین مواقع بود که هکتور سوال به جایی رو پرسیده بود!


The MUSIC is making me growing
The only thing that keeps me awake is me knowing
There's no one here to break me or bring me down

Onlyتصویر کوچک شدهaven


پاسخ به: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۱۳:۳۰ یکشنبه ۱۹ فروردین ۱۳۹۷
#52

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
-ساندویچ خوبه؟
-عالیه! اربابم که کاملا قادر به جویدنه. شما چشم ندارین؟ گفتم یه چیزی بیارین با نی بشه ریخت.

بلا بازم عصبانی میشه و لرد با خودش فکر میکنه که تنها چیزی که تو اون لحظه قادر به جویدنش هست، خرخره ی مرگخواراس.
هکتور که احساس میکنه خیلی وقته(در حدود سه دقیقه و چهارده ثانیه) که خودی نشون نداده میپره وسط.
-این کارو به من بسپرین. آماده کردن صبحانه ی بدون نیاز به جویدن کار منه.

شکلک هک کسی رو گول نمیزنه. همه با حالتی مشکوکانه میپرسن:

-دیگه چه معجونی تو کله ته؟
-اربابو بدیم دست تو فلوبر تحویل بگیریم؟
-دست بهش زدی نزدیا!
-سوراخای دماغشونو گشاد کنیم اول؟

آخری کمی بی ربط بود. ولی به هرحال هک احساس میکنه لازمه از حیثیتش دفاع کنه.
-نه...معجونی درکار نیست. قول معجونانه میدم. تمام مواد لازم و ویتامین های مورد نیاز ارباب رو میریزم تو کاسه و با طلسم مخلوط کن برقی به شکل پوره درش میارم. نرم و مقوی.

قانع کننده اس. مرگخوارا هم قانع میشن خب.

هک بدو بدو میره آشپزخونه.

-برگ بروکلی...عه...بروکلی که برگ نداره. شبیه گل کلم سبزه. خود بروکلی. سه حبه سیر. مقداری پیاز. جگر خام که پر از آهنه. اون سوسک بود رفت تو کاسه؟ و مقادر بسیار زیادی فلفل قرمز که باعث باز شدن سینوسنا و بهتر شدن تنفس میشه. اصلا به نظر من ارباب به دلیل نرسیدن اکسیژن کافی به مغزشون همچین شدن. اینو که بریزیم تو دماغشون عالی میشن. ارباب فلافل دوست داشتن. فلافل هم که یعنی کلی فلفل. خیلی باهوشم من!

همه رو قاطی میکنه و میبره خدمت مرگخوارا.


ویرایش شده توسط بانز در تاریخ ۱۳۹۷/۱/۱۹ ۱۳:۴۰:۰۲
ویرایش شده توسط بانز در تاریخ ۱۳۹۷/۱/۱۹ ۱۳:۴۲:۲۴

چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۱۰:۵۶ یکشنبه ۱۹ فروردین ۱۳۹۷
#51

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
- نامه داری حشرکم!

با به هوا برخاستن صدای رز، توجه لینی به برگی جلب می‌شه که دستشو از زیر در دراز می‌کنه و بعد از گذاشتن نامه‌ای ناپدید می‌شه.

لینی به سرعت جلو می‌ره و از نیشش بعنوان قیچی استفاده می‌کنه و پاکت نامه رو پاره می‌کنه. با هر خطی که می‌خونه، لبخندش گشادتر می‌شه.
- واااااو! منو می‌گه! یه جاییو به افتخار من می‌خوان نام‌گذاری کنن! مرگخوار پیکسی! مرگخوار محبوب لرد! باید آماده شم!

لینی نامه رو گوشه‌ای پرتاب می‌کنه و پروازکنان خودشو به آینه‌ی کوچیکی که توی اتاقش قرار داشت می‌رسونه. نگاهش روی برس متوقف می‌شه.
- اول موهامو شونه کنـ... یعنی شاخکامو صاف کنم.

لینی برسو سرجاش می‌ذاره و دستشو دراز می‌کنه تا وسیله‌ی بعدیو برداره. ولی هرچی نگاه می‌کنه چیزی برای برداشتن پیدا نمی‌کنه. زندگی حشرات عاری از هرگونه لوازم آرایشی خاصی بود!
- خب همینطوری خوبم. چیزی لازم ندارم... اوه داشت تو رو یادم می‌رفت!

لینی با هیجان عطرو برمی‌داره، اما قبل از اینکه بخواد ازش استفاده‌ای بکنه، توجهش به بوی آشنایی که از اون خارج می‌شه جلب می‌شه. بنابراین با تعجب ظرف عطرو برمی‌گردونه و...
- هکتووور!

-

لینی با خشم به سمت در می‌ره و حشره‌کشی که هکتور در جایگاه عطرش قرار داده بودو فرق سر هکتوری که پشت در کمین کرده بود و صدای خنده‌هاش به هوا برخاسته بود می‌کوبه.
بعد از رفتن هکتور، لینی چند نفس‌عمیق می‌کشه و با بدست آوردن دوباره‌ی آرامشش، رهسپار جایی می‌شه که تو پاکت نامه نوشته بود.




پاسخ به: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۱۰:۱۲ یکشنبه ۱۹ فروردین ۱۳۹۷
#50

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
مرگخوارا شروع به جا به جا شدن و بالا بردن پاهاشون می‌کنن و به صبحونه‌ی از قبل حاضر شده‌ای که توسط شوکه شدن لینی پخش زمین شده بود، خیره می‌شن.
بلاتریکس با تعجبی آمیخته با خشم نگاهشو از روی تمام مرگخوارا می‌گذرونه.
- به چی نگاه می‌کنین؟

- صبحونه!
- همین‌جاس!
- نمی‌بینیش؟
- چشات ضعیف شده؟
- عینک بدم بلا؟

بلاتریکس خیلی دوست داشت در اون لحظه چندین آواداکداورای نثار مرگخوارانی که این سخنانو به لب آورده بودن بکنه، ولی تنها به تبدیل کردن لبخند مرموزانه‌ش به چهره‌ای عصبانی رضایت می‌ده.
- دارم می‌بینم! ولی واسه چی به این زل زدین آخه؟ نکنه می‌خواین همینا رو بدین ارباب بخوره؟

مرگخوارا نگاهی به هم می‌ندازن.

- معلومه که نه.
- تو راجع به ما چنین فکری کردی بلا؟
- ما فقط می‌خواستیم بگیم این صبحونه مناسب ارباب نیست!

بلاتریکس تهدیدکنان چوبدستیشو بالا میاره.
- پس تا اون روی منو بالا نیاوردین یکیتون بره و با صبحونه بیاد!




پاسخ به: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۹:۴۳ یکشنبه ۱۹ فروردین ۱۳۹۷
#49

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین


پاسخ به: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۷:۱۹ یکشنبه ۱۹ فروردین ۱۳۹۷
#48

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
با اکثریت آرا، قرار بر صبر شد.

-خب...پس من برم صبحونه ارباب رو بیارم.
-بله! بسیار گشنمونه!

-صبحونه؟... الان چجوری قرار به لرد صبحونه بدیم؟!

مرگخواران با جدیت مشغول فکر کردن شدند.

-خب صبحونه ندیم!

مرگخوار مذکور دقایقی بعد مشغول هضم شدن در معده نجینی بود.
اما سایر مرگخواران راه حل های مختلفی برای صبحانه دادن به لرد را پیشنهاد می کردند.
-نی!... با نی از سوراخ دماغشون میریزیم تو!...هوم... روش مطلوبی نیست. اما خب گشنگی نمی کشن!

مرگخواران مشغول بررسی پیشنهاد داده شده بودند که توجه هایشان به هکتوری جلب شد که سعی داشت بدون جلب توجه، خودش و پاتیل بزرگ درون دستش را به لرد برساند!
بلاتریکس از پس یقه هکتور را گرفت و به عقب برگرداند.
-به نظرم پیشنهاد بدی نیست...! خوبه! یکی صبحونه بیاره!


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.