هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۱۹:۳۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۳۸۶
#26

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
ویولت اول یه نگاه به این ور میکنه بعد یه نگاه به اون ور میکنه بعد ابروش رو میندازه بالا:مردک تو خجالت نمیکشی؟نه میخوام بدونم تو حیا نمیکنی؟من این همه بدبختی کشید م خودم رو تو این پست شیرین کردم زرتی زدی همه چی شپلخ کردی که!
ویکتور نیشش باز میشه:تو از اولش شپلخ بودی!
ویولت دوباره میاد با جفت پا بره تو چش ویکتور که یهو در وا میشه و پس از برخورد به دیوار طبق تشخیص کارشناسان 9999999999999999 تیکه میشه و بلا با حالت ذوق مرگیده میاد تو:اه!سلام ویولت جون.خوبی؟من دلم برات تنگ شده بود!این دسته گله رو میبینی؟رفتم برات گل بچینم!این رودولف گور به گور شده بس که ناغافلی داشتم با لنگه کفش میزدم تو سرش حواسم رو پرت کرد که همون دفعه اول بله رو گفتم و این عقده گل چینی تو دلم مونده.آخه عزیزم نه که تو خیلی باکمالاتی گفتم بیام اینجا پیشت بشینم یه پیشنهاد بدم.من یه برادر شوهر دارم که اسمش رابستن من بهش میگم رابی آبی!بس که این شل و وله!ولی عزیزم تا دلت بخواد زن ذلیله!حتی وقتی ملاقه طلایی رو بدون داشتن زن از انجمن زن ذلیلان گرفت بیچاره رودولف تا صبح ناغافلی هی طلسم های شکنجه گرم میخورد بهش!!گفتم بیای ببینی چه بچه خریه که از همین حالاش تو زن ذلیلی رو دست همه مرداست.البته به جز رودولف ها...
اینجا لارتن به سان نخودی وارد صحنه میشه:بیشین بینیم باو!نبینم باز این مرگخوارا پاشون رو اونورتر از گلیمشون بذارن ها!اولا که ویولت یه محفلیه.دوما که منم یه محفلیم.سوما که:ای وو!چه خانم با شخصیتندندنده!با مو ازدواج موکوننده؟
ویولت که از زمان ورود بلا همونطور به حالت اکشن تو هوا مونده بود زاویه حمله رو 180 درجه تغییر میده و باعث میشه لارتن شباهت خاصی به یک عدد گوجه فرنگی له شده پیدا کنه!!
اینجا ویکی میپره وسط:وایسید بینم!اولیش من بودم ها!اولا که ویولت محفلیه.دوما که هرمایونی خیلی بد اخلاقه.سوما که این هری ورپریده رو یه روز در میون میاره خونه ما.بعدشم که من هوس تجدید فرار...
بلا:منظورت تجدید فراشه دیگه نه؟
_: اهم!بله.فقط میخواستم بگم که ویولت دختر رویاهای منه و من...
در برای دومین بار با صدای شپلخ وا میشه و یه مرد گنده میاد تو:چی شد نفهمیدم؟آبجی ما رو دارید قاپ میزنید؟...


But Life has a happy end. :)


Re: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۱۷:۲۷ دوشنبه ۲۰ فروردین ۱۳۸۶
#25

اش‌ویندرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۲ یکشنبه ۸ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲:۵۹ چهارشنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۷
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 151
آفلاین
ویکتور: خب ویولت منو نیاز داشتی. استر زنگ زد و گفت هدویگ میاد میبرت به این آدرس دیگه چیزی نگفت قضیه چیه؟
ویولت:این ولدی اومده چتر شده.نمیره بیرون.یه مشت آدم رو هم انداخته پشت خودش.
ویکتور:اون که کارش سه سوته.راستی من تو رو تا حالا ندیده بودم.ای اس ال میدی؟
ویولت داره خودش رو آماده میکنه تا با پا بره توی چشم ویکتور.....چهار متر....سه متر.....دو متر....یک متر....ده سانت....

در همین لحظه یه مار خیلی بانمک و مامانی از زیر در میاد داخل.
اش ویندر:آقا من اینجا بودم؟

....دیش دام بوف....(ویولت حواسش پرت میشه و برای همین ری زمین پخش میشه)

ملت:نه

اش ویندر:به جون خودم اینجا بودم.یادتون نیست ؟رفتم توی سوراخ کلید؟
ملت:کدوم سوراخ کلید؟این دره که اصلا سوراخ کلید نداره.

اش:داشت.....به جون خودم داشت
جوزف:برو بیرون برادر من.همین شکلی خزان خزان برو بیرون.وگرنه پروازت میدم.

اش:باشه ...خودتون خواستید.ولی من بیرون نمیرم.به عنوان یک مرگ خوار با تعصب،میرم پیش ولدی خودم.
سپس خزان خزان از زیر در عبور میکنه و وارد اتاق ولدی میشه.از قضا میزگردی سیاسی اجتماعی فرهنگی هنری تاریخی نیز در حال برگزاریست.

ولدی وسط نشسته و بقیه هم به شکل چهارزانو دورش هستند.
ولدی:باب این خانمه کیه؟از سارا اوانز ژانگولر باز تره.من جلوی ژانگولر بازیش رسما کم آوردم.کم مونده بود ولدی جاودانه رو بکشه.
اشویندر:این ویولته....من هم به شخصه کم آوردم.کلا باید یه ستاد کم آوردگان تشکیل بدیم.

ولدی:ولش کنید.بیاین همون بازی خودمون رو ادامه بدیم.یه روزی آقا خرگوشه.رفت و رسید به موشه.
ایگور:موشه پرید توی سوراخ
سالازار:خرگوشه گفت:
کل ملت مرگ خوار:آخ

در همون راستای قبلی،یه میزگردی هم خارج از اتاق و توسط ملت غیور غیر مرگ خوار برگزار شده.
ویکتور:خوب ویولت خانوم.یه کم بیشتر از سوابقتون توضیح بدید؟

لارتن:بله من کارم رو از زمین خاکی های اطراف تهران شروع کردم.یه مدت توی تیم آفتابه سازی زیر نظر کالین و مرلین به تمرینات ادامه دادم...
درک و جوزف ،لارتن رو بر میدارند و از میزگرد دورش میکنند.
ویکتور:داشتید میگفتید....
--------------------------------------
پست پنج دقیقه ای


ویرایش شده توسط اش ویندر در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۲۰ ۱۷:۳۴:۳۶

[b][size=small][color=660000]گریه میکردم که کفش ندارم،یکی را دیدم ، پا نداشت[/c


Re: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۱۲:۳۷ دوشنبه ۲۰ فروردین ۱۳۸۶
#24

ویکتور کرام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۶ سه شنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۳۳:۱۷ سه شنبه ۸ اسفند ۱۴۰۲
از مدرسه دورمشترانگ (بلغارستان)
گروه:
کاربران عضو
پیام: 509
آفلاین
بعدش هم دو تاشون بصورت کلی خندیدن و به طرف مغزه جوزف راه افتادن. البته قرار شد این دفعه ویولت دیگه انقدر خشن نباشه!
---------------------------------------------------
در باز می شه و ویولت داخل و پشت سر اون لارتن وارد میشه
ملت ولدی ( منظور ولدی ناکچل و دارو دسته اشه):
ملت جوزف:
ویولت : ببین ولدی بیا باهم کنار بیایم تو دیگه خط و نشون نکش ما هم دیگه کاری به کارت نداریم.
فهمییییییدی
ولدی: من مامانم رو میخوام
بلا که این صحنه رو میبینه ولدی ناکچل رو میگیره تو بغلش و بهش میگه: مامان برات بمیره چی میخوای گلم :mama:
ولدی: این دختره منو اذیت مکنه. من ازش میترسم
بلا: پسر قشنگم مامانم ازش میترسه
ولدی که به خودش میاد یه نگاه چبی به بلاتریکس میکنه
بلا:
بعد رو به ویولت: ببین دختره احمق هرچی بهت رو دادم پرو شدی برو بگو بزرگترت بیاد فهمیدی و در اخر هم یه نعره اینطوری میزنه یاهوووووووووووووووووووووووی
ویولت:
ملت جوزف:
ولدی: من میرم و دوباره میام یه خورده خوابم میاد میرم بخوابم و بعدشم میاد روزگار همتون رو black میکنم
ولدی ناکچل و دارو دسته اش از مغازه بیرون میرن و جوزف و دارودسته اش به این شکل
به هم نگاه میکنن
بعد از یه دقیقه ویولت رو به بقیه میکنه و میگه من یکی رو میشناسم که اون خیلی باجذبه هستش باید به اسر بگم اونم بیاره به این ماموریت
:phone: الو استر من به اون نیاز دارم ممکنه برام با پست جغدی بفرستیش
تا گوشی قطع میشه یه چیزی به پنجره برخورد میکنه پنجره رو باز میکنند هدویگ جغد محفل یه بسته رو میندازه تو اتاق و میره
لارتن سریع میدوه و بسته رو باز میکنه
دخترای حاضر:
ویولت:
جوزف: آقا کی باشن
شخص فعلاً ناشناس: خب من ویکتور هستم ویکتورکرام ( با صدای آلن دولن بخونید)
ملت: واوووووووووووو
ویکتور: خب ویولت منو نیاز داشتی. استر زنگ زد و گفت هدویگ میاد میبرت به این آدرس دیگه چیزی نگفت قضیه چیه؟


ویرایش شده توسط ویکتور کرام در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۲۰ ۱۴:۱۴:۵۷
ویرایش شده توسط ویکتور کرام در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۲۰ ۱۴:۲۳:۴۶

کاشکی یه روز باهم سوار قایق می شدیم
دور از نگاه ادما هردوتا عاشق میشدیم


Re: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۲:۴۰ دوشنبه ۲۰ فروردین ۱۳۸۶
#23

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 471
آفلاین
در این لحظه در گیری دیگه شروع شد! ولدی یکی دو تا آواداکداورا فرستاد طرف محفلی ها که یهو لارتن پرید وسط و گفت:
- آقا قبول نیست. من اینجوری بازی نمی کنم! مگه مامانت بهت یاد نداده از این طلسما نزنی! ها!
ملت حاظر:
- ....سکوت....یهو....!
لارتن هم بصورت به جوزف می گه:
- اینا چرا می خندن! اینا اصلا بازی بلد نیستن! اصلا بیا خودمون گرگم به هوا بازی کنیم!
جوزف:
- ای ریش مرلین! نجاتم بده! آخه تو چرا تو این تاپیک اینجوری هستی؟
لارتن:
- تاپیک دیگه چیه؟
در این لحظه لارتن می بینه تما افراد موجود در صحنهچه محفلی چه مرگخوار، انواع طلسم های رنگارنگ رو به طرفش می زنن!
(گفتم رنگارنگ یا بیسکویت های دوران دبستان افتادم)
لارتن هم با یک حرکت کاملا ماتریکسی! همه رو جاخالی می ده!
ملت:
لارتن:
- نامردا چند نفر به یه نفر! اصلا من می رم اون خانوم با شخصیته رو صدا کنم!
سینی:
- مگه خانوم با شخصیته من نیستم!؟
لارتن:
- نه خیر! تو اسمارتیز منو خوردی! الان می رم ویولت رو صدا می کنم حال همتون رو جا بیاره!
ولدی و دار و دستش:
-
اما لارتن بدون توجه می ره بیرون. اون ور خیابون ویولت وایساده داره یه شیشه نوشیدنی کره ای رو یه نفس می خوره! لارتن می گه:
- سلام ویولت. نقشمون خوب گرفته! هرچی اینا بیشتر دعوا کنن کار و کاسبی مغازه ما سکه می شه! راستی چرا انقدر خشن رفتار کردی اگه ولدی اینا برای همیشه در می رفتن که نقشمون نقش بر آب بود!
ویولت:
- نگران نباش! باید طبیعی جلوه می کرد. باید سعی کنیم هر جور شده این دعواها تموم نشه. ولی تو هم خوب ادای خل ها رو در میاریا!
بعدش هم دو تاشون بصورت کلی خندیدن و به طرف مغزه جوزف راه افتادن. البته قرار شد این دفعه ویولت دیگه انقدر خشن نباشه!


ویرایش شده توسط لارتن کرپسلی در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۲۰ ۲:۴۲:۵۲

نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


Re: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۲۲:۴۷ جمعه ۱۰ فروردین ۱۳۸۶
#22

پروفسور سینیستراOld


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۲ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۴۳ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۱
از وقتی ایرانسل اومده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 256
آفلاین
چه غلطا!!! بیشین بینیم باو ( جوگیرز شدی ویولت جان !!)
دو روز نبودیم ماهااا!

--------------------------
جوزف به این حالت عقبکی میره و ولدی غیر کچل(!)به این حالت جلویکی میاد...
ملت مرگخوار و در راس انها بلا با یک دسته گل وارد می شوند..

بلا: پس کو اون خانووووم با شخصیت...

ولدی آنتی کچل!!: ببند بلا...

بلا: اما قربان من بهش قول دادم برم گل بخرم...

ولدی: ببند...

بلا: اما....

در همین هنگام ولدی یگ نگاه چپ به بلا می کند و بلا حساب کار دستش می آید .بعد رو به جوزی می کند و می گوید:

-هووی جوزی حالا واسه من مامور اجیر کنی؟ بزنم پهن شی؟من که یه فوتت کن رو دیوار می پاچی که! آخه جوجه...

در همین زمان لارتن برای اولین و آخرین بار ! مخش رو به کار می اندازه!( دانشمندان از این واقعه به عنوان نادر ترین حادثه قرن اخیر یاد می کنند!!) و پشت سینیسترا پنهان می شود و صدایش رو به حالت داش مشتی ویولت در می آوردو می گوید:

- ببین ولدی جون.. نشدا ...اومدی نسازی ! ما بهت چی امر کردیم دادا.. قرارمون چی شد ها!! ببین خوش ندارم یه جمله دو بار بگم... (..) .. اهم .. اهم شیر فهم شد..نبینم دوباره این ورا بپلکی.. اگرنه از هستی ساقطت می کنم.. آره دادا..

وادی:

بلا بعد از کلی ذوق و این صحبتها!رو به ولدی می کند می گوید:
- دیدین قربان... اون منتظر دسته گلش می مونه...بذارین من دسته گلش رو بهش بدم...

در همین زمان لارتن که می بیند اوضاع بیخ پیدا می کند از پشت سینیسترا به این حالت به دوربین لبخند می زند.

ولدی:
بلا:


ـ «خدا را دیدی؟»

ـ «خدا؟… دیوانه شده­ای؟… کجا ست؟»

ـ «همین که می­پرسی «کجاست؟»، یعنی نخواهی دید!… بگذریم!…»


Re: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۲۱:۵۵ جمعه ۱۰ فروردین ۱۳۸۶
#21

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
ویولت عقب عقب میره:به من چه؟به من چه؟مگه من گفتم از اینا بخوری؟مگه من گفتم تو کچل باشی؟مگه من گفتم تو مو نداشته باشی؟چرا کچلی؟چرا کچلی؟کچل!کچل!کچل بی خاصیت!!
بعد یهو جو گیر میشه ولدی رو با اردنگی پرت میکنه بیرون و بعد داد میزنه:
_:شعور نداره نمیفهمه باید مو داشته باشه!!
بعد میبینه ملت دارن به این حالت نگاش میکنن میگه:چیه خب؟مگه چمه؟
مرگخوار ها به این حالت از در خارج میشن.
ویولت یهو میبیندشون:کجا دارید میرید؟
بلا به حالت دو نقطه دی درمیاد:کی؟ما؟آها!ما داریم میریم...داریم میریم براتون دسته گل بخریم بیاریم...
بعدشم با سرعت نور میدوئن میرن پیش ارباب جونشون.ویولت برمیگرده و میبینه بقیه هنوز تو کفن.بی خیال میشه میره سراغ جوزف میزنه رو شونه اش.
_:بین داداش!ائه از این به بعد این جیغیل واست دردسر درست کردن،داشت رو صدا کن عرض سه سوت ریدیفش میکنه!زت زیاد.
ویولت به حالت این داش مشدیا میره بیرون و ملت همینطوری اندر کف بودند و تلافی چند ماه حموم نرفتن رو در آوردن.
لارتن اولین نفری بود که دوش گرفت از کف اومد بیرون:این خانومه کی بود؟
جوزف:هیشکی.
لارتن:ولی نمیشه.اون حتما یکی بود.
جوزف:نه نبود.
لارتن:بود.
چوزف:نبو...
در این هنگام ولدی که مطمئن شدع ویولت رفته شترخ در رو وا میکنه:بیا اینجا بینم!حالا دیگه ضعیفه ها( )رو میفرستی جلو؟کاری کنم که از جوزف بودنت پشیمون شی...
جوزف به این حالت عقبکی میره و ولدی غیر کچل(!)به این حالت جلویکی میاد...


But Life has a happy end. :)


Re: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۱:۵۶ پنجشنبه ۹ فروردین ۱۳۸۶
#20

درکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۶ یکشنبه ۳ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۴:۱۱ پنجشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۴
از اون بالا کفتر که هیچ، کرکس هم نمیاد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 299
آفلاین
جوزف کماکان در حال خوردن انگشتاشه ... آخ ... آها این جا انگشترشو گاز می زنه! با این حال ولدی هنوز به همون حالت خفنز داره به طرف جوزف میره که یه دفعه ...
لارتن: "اون بود! اون ترقه زد!" و با دست به سینی اشاره می کنه. بعد اضافه می کنه: "تازه اسمارتیز نارنجیه رو هم خورد!"
ولدی فرمونو می چرخونه و چون فرمون هیدرولیکه، مستقیم رو به سینی می ایسته.
سینی: "نه ... نه ... من نبودم! ویولت بود. شما که خودت لپیومانی ببین راست میگم!"
ولدی که می فهمه سینی داره راست میگه، می چرخه طرف ویولت و میگه: "واسه من ترقه می ترکونی؟ می خوای با همین سینی بزنم تو مخت که بترکی؟!"
ویولت: "نـ...نـ...نـه! اون که تـ...تـرقه نبود. یه اختراع کوکوچوچولولو بود"
ولدی: "اختراع؟"
ویولت: "آ...آره. من خـ...یـ...لـ...ـی چیزا اختراع کـ...کـردم. باور کنید راس میگم."
ولدی: "مثلا چه چیزا؟ وای به حالت سر کارم گذاشته باشی!"
ویولت که کمی خیالش راحت شده، از توی جیبش یه بطری بیرون میاره و میگه: "مثلا این. این یه معجون جدید و عالی برای کاشت موی فوریه. دو سال هم گارانتی تعویض بدون سوال و پنج سال خدمات پس از فروش داره! کارش هم تضمینیه!"
ولدی شیشه رو از دست ویولت میگیره و یه نگاه بهش می کنه. روی بطری با حروف درشت نوشته شده:
مو در میاری ظرف خوندن یه دونه اتل متل ... اینو ساختیم اختصاصی برای ولدی کچل ->
ولدی در بطری رو باز می کنه و مایحتوی رو خالی می کنه روی سرش.
بوووووووووووووووووووووووووووم!
صدای انفجار همان و نور خیره کننده همان و ظهور ولدی با موهایی مشابه هگرید همان و نثار کردن یک به موهای ولدی توسط لارتن همان!
ولدی به طور همان زمان، به این حالت به ویولت و لارتن نگاه می کنه ...



Re: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۱۸:۵۰ چهارشنبه ۸ فروردین ۱۳۸۶
#19

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
همه جا رو دود میگیره و سینیسترا اون وسط سرفه کنان میاد بیرون:اون چه کوفتی بود بودلر؟
ویولت ماسک ضد سم رو میزنه به صورتش و لبخند ملیحانه ای میزنه:به نظرم بهتره که شما الان نفری یه ماسک بزنید به صورتتون!
سینی:چرا؟
_:اهم!این روی مغز آدما تاثیر معکوس داره!یعنی آدمای باهوش رو خنگ و خنگارو باهوش میکنه!
سینی و جوزف همین که این رو میشنون بدو بدو لارتن رو میارن و یه سره میزنن تو سرش:نفس بکش!نفس بکش!
بعد جوزف واسه خودشون دوتا ماسک ظاهر میکنه و بر میگرده به داد پی یر برسه ک میبینه به این حالت داره این ور و اون ور میره و به نشانه تاسف سرش رو تکون میده!
ویولت سریع ماسکش رو در میاره:به!چه زود از بین رفت!
سینیسترا با احتیاط میپرسه:لارتن خوبی؟
لارتن با لحن مودبانه ای به سینی میگه:چرا باید بد باشم؟
بعد ویولت رو میبینه و نیشش باز میشه:ای وو!چه خانم باشخصیتی...
سینی و جوزف:
ویولت لجش میگیره و قبل از اینکه سینی جوش بیاره با سنگ میکوبه تو کله لارتن و اون رو بیهوش میکنه!!
سینی به طرز خطرناکی به ویولت نزدیک میشه:تو باز اختراع کردی؟من میخوام تو رو بکشم!
ویولت عقب عقب میره:نه آخه من...
در کافه یهو باز میشه و ویولت با دیوار یکی میگردد برای شناخت ویولت باید ازشون بخوایم یه اختراع بکنن اختراع هرکدوم درست کار کرد اون دیواره!!
ولدی به حالتی خفن وارد میشه:واسه من ترقه منفجر میکنی بچه؟
جوزف:
...


But Life has a happy end. :)


Re: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۱۹:۴۵ یکشنبه ۵ فروردین ۱۳۸۶
#18

پروفسور سینیستراOld


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۲ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۴۳ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۱
از وقتی ایرانسل اومده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 256
آفلاین
سینی: الو.استر جون.اون دستیار من رو بفرست بیاد.همون که آی کیو دوهزاره.آره.مخترعه.ای بابا.ویولت بودلر رو میگم.خبر نداری ما اینجا با یه مشت نابغه طرفیم...
گوشی رو میذاره و به لارتن میگه:الان یکی میاد که باعث میشه به شدت احساس نبوغ کنی!!

هنوز صحبت سینی تموم نشده که دو چشم و یک دهان که تا بناگوش باز است به این حالت از پشت پنجره نمایان می شود.شخص مذکور کسی نیست به جز ویولت بودلر معروف به بودلر خفنز ! هنوز حرف نویسنده به پایان نرسیده بود که قیافه ی سارا به این حالت ظاهر می شود.
( نویسنده :اهم...اهم... اصلاح می شود.)
خب کجا بودیم؟!
شخص مذکور کسی نیست به جز ویولت بودلر معروف به... معروف به...خب حالا که فکر می کنم اصلا" معروف نبود.
( ملت:)
ویولت با یک حرکت انتحاری - چرخشی از پنجره به درون اتاق می پرد ودر حالی که در دستش یک شی عجیب و غریب به چشم می خورد ، نگاهی به جمع می اندازد.
ویولت در حالی که سعی می کند شی مجهول الحال را در پشتش پنهان کند با صدای هنری می گوید :

-سلام ، منو استر فرستاده تا بهتون کمک کنم.

سینیسترا به این صورت که یعنی قضیه مشکوکیوس هست و اینا! با صدای درک می گوید:

- بله... در جریانم... هووووووووم... اون چی پشتت قایم کردی؟ یالا بیارش بیرون!

ویولت که می داند نباید با دم شیر بازی کند ( آخه جوجه تو ماست هم نیستی چه برسه به شیر!) دوباره نیشش تا بناگوشش باز می شود و می گوید:
-کدوم؟..من ...

- آره همون که پشتت قایم کردی!

در همین حال اش ویندر فیشی می کند و می گوید:
- اره منم دیدم!

جوزف و پی یر با هم می گویند:
-تازشم ما هم دیدیم!

پی یر رو به لارتن می کند تا نظر او را هم بپرسد اما با دیدن لارتن که دارد با اسمارتیز آبیش ماشین بازی می کند ، سری به تاسف تکان می دهد و پشیمان می شود.

ویولت که دیگر چاره ای نمی بیند با حالت مظلومانه ای می گوید:
- آهان... اینو می گین .. این یکی از جدیدترین اختراعاتمه.. آوردم تا توی این ماموریت خطیر ازش استفاده کنیم.

ویولت این را می گوید و شی را از پشتش بیرون می آورد...

بوووووووم....


ـ «خدا را دیدی؟»

ـ «خدا؟… دیوانه شده­ای؟… کجا ست؟»

ـ «همین که می­پرسی «کجاست؟»، یعنی نخواهی دید!… بگذریم!…»


Re: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۸:۳۴ جمعه ۳ فروردین ۱۳۸۶
#17

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
جوزف یهو یادش میفته که چقدر لارتن رو دوست داره:نه جونم.تو بیا اینجا ور دست خودم بشین.نمیدونی من چقدر تو رو دوست دارم.من عاشقتم.
سینیسترا اول عینکش رو میزنه بالا بعد میده پایین بعد میده بالا بعد زیر لبی میگه:چرا استر من رو به همچین ماموریت سختی فرستاد؟من داشتم میرفتم رو سر ولدی کچل مو بکارم.
لارتن دماغش رو با ردای جوزف پاک میکنه( !)و بعد میگه:من میخوام نارنجیه باشم.
جوزف یه آهی میکشه و بعد میگه:پسر گلم(تو دلش:خلم)چرا شما اون آبیه رو برنمیداری؟ببین چه خوشگله؟
لارتن با صدای دلنوازی( )عر میزنه:نه من اون نارنجیه رو میخوام...
سینیسترا پا میشه و چون کله اش میخوره به سقف دوباره میشینه(!):نارنجیه تو شیکم منه.خیلی دلت میخواد بیا بر دار.
لارتن یه نگاه بهش میکنه و بعد به حالت دو نقطه دی میگه:نه مرسی.من اون آبیه رو ترجیح میدم.
سینیسترا دوباره نقشه رو میکشه جلوش:اه.کی رو این قهوه ریخته؟
اش ویندر با نگاهی بس محجوبانه میگه:فضولی نباشه ولی به خاطر عینکتونه.
سینیسترا زل میزنه وسط چشمهای اش:تو روی چشمای من عینکی میبینی؟نه میخوام بدونم تو جدا رو چشم من عینک میبینی؟نه این رو میخوام بدونم که تو اصلا میبینی؟!
اش ویندر ترجیح میده به رفیق شفیقش وینی بپیونده و محترمانه پرواز رو تجربه کنه.
پیام بازرگانی:پرواز را تجربه کنید با دیدار سینیسترا.زیباترین ساحره...اهم.در این لحظه به دلیل قتل نگارنده به دست خواننده تبلیغ قطع میشه!!
سینیسترا:خب داشتم نقشه رو میگفتم.
لارتن:کدوم نقشه؟
سینیسترا:نقشه حمله رو دیگه.
لارتن:کدوم حمله؟
سینیسترا رو به جوزف:آقا!خدا بهتون صبر فراوان عطا کنه.با این آی کیو دوهزارا فقط یکی مث خودشون میتونه کنار بیاد.بذار من یه زنگ به استر بزنم.
سینی: :phone: الو.استر جون.اون دستیار من رو بفرست بیاد.همون که آی کیو دوهزاره.آره.مخترعه.ای بابا.ویولت بودلر رو میگم.خبر نداری ما اینجا با یه مشت نابغه طرفیم...
گوشی رو میذاره و به لارتن میگه:الان یکی میاد که باعث میشه به شدت احساس نبوغ کنی!!


But Life has a happy end. :)







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.