ویکتور: خب ویولت منو نیاز داشتی. استر زنگ زد و گفت هدویگ میاد میبرت به این آدرس دیگه چیزی نگفت قضیه چیه؟
ویولت:این ولدی اومده چتر شده.نمیره بیرون.یه مشت آدم رو هم انداخته پشت خودش.
ویکتور:اون که کارش سه سوته.راستی من تو رو تا حالا ندیده بودم.ای اس ال میدی؟
ویولت داره خودش رو آماده میکنه تا با پا بره توی چشم ویکتور.....چهار متر....سه متر.....دو متر....یک متر....ده سانت....
در همین لحظه یه مار خیلی بانمک و مامانی از زیر در میاد داخل.
اش ویندر:آقا من اینجا بودم؟
....دیش دام بوف....(ویولت حواسش پرت میشه و برای همین ری زمین پخش میشه
)
ملت:نه
اش ویندر:به جون خودم اینجا بودم.یادتون نیست ؟رفتم توی سوراخ کلید؟
ملت:کدوم سوراخ کلید؟این دره که اصلا سوراخ کلید نداره.
اش:
داشت.....
به جون خودم داشت
جوزف:برو بیرون برادر من.همین شکلی خزان خزان برو بیرون.وگرنه پروازت میدم.
اش:باشه ...خودتون خواستید.ولی من بیرون نمیرم.به عنوان یک مرگ خوار با تعصب،میرم پیش ولدی خودم.
سپس خزان خزان از زیر در عبور میکنه و وارد اتاق ولدی میشه.از قضا میزگردی سیاسی اجتماعی فرهنگی هنری تاریخی نیز در حال برگزاریست.
ولدی وسط نشسته و بقیه هم به شکل چهارزانو دورش هستند.
ولدی:باب این خانمه کیه؟از سارا اوانز ژانگولر باز تره.من جلوی ژانگولر بازیش رسما کم آوردم.کم مونده بود ولدی جاودانه رو بکشه.
اشویندر:این ویولته....من هم به شخصه کم آوردم.کلا باید یه ستاد کم آوردگان تشکیل بدیم.
ولدی:ولش کنید.بیاین همون بازی خودمون رو ادامه بدیم.یه روزی آقا خرگوشه.رفت و رسید به موشه.
ایگور:موشه پرید توی سوراخ
سالازار:خرگوشه گفت:
کل ملت مرگ خوار:آخ
در همون راستای قبلی،یه میزگردی هم خارج از اتاق و توسط ملت غیور غیر مرگ خوار برگزار شده.
ویکتور:خوب ویولت خانوم.یه کم بیشتر از سوابقتون توضیح بدید؟
لارتن:
بله من کارم رو از زمین خاکی های اطراف تهران شروع کردم.یه مدت توی تیم آفتابه سازی زیر نظر کالین و مرلین به تمرینات ادامه دادم...
درک و جوزف ،لارتن رو بر میدارند و از میزگرد دورش میکنند.
ویکتور:داشتید میگفتید....
--------------------------------------
پست پنج دقیقه ای
[b][size=small][color=660000]گریه میکردم که کفش ندارم،یکی را دیدم ، پا نداشت[/c