هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۲۰:۲۶ دوشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۵
#16

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 471
آفلاین
سینیسترا یک کاغذ بزرگ مقوایی را برمی دارد و می گوید:
-خب نقشه اینه!...
که در همین لحظه وینی با نگاهی هیز گفت: ای وو...چه خانوم با شخصیتی!...با من ازدواج می کنی؟
سینیسترا هم چنان نگاهی بهش کرد که خودش از پنجره پرید بیرون!
بعد هم با خشانت گفت: دیگه کسی از این پیشنهاد ها نداره؟
لارتن: از کدوم پیشنهادها؟
جوزف: خانوم! شما نقشتو بگو! هنوز با اعضای اینجا آشنا نشدی. این لارتن آی کیوش بالای صد و هفتاده!
سینیسترا کاغذ مقوایی رو روی میز پهن کرد و در همین حین وینی بصورت واردشد و رفت به طرف دیوار و با دیوار تصادف کرد!
سینیسترا گفت: خب نقشه اینه!....ببینم این مقوا چرا سیاهه؟
پی یر: اهم!....عینکتون!
سینیسترا: خودم می دونستم! می خواستم آی کیوی شما رو تست کنم!
اینجا مغازه جوزفه...اینجا هم محل اختفای ولدی ایناست...
بعد رو به جوزف گفت: ببینم چرمنگ! آخه جا قحط بود اومدی با ولدی اینا همسایه شدی؟
-اش! اون اسمارتیزا رو بده من! خب ! این اسمارتیز آبیه منم...این قرمزه لارتنه...
وینی: اهم! لارتن از قرمز بدش...
سینیسترا بصورت به وینی نگاه می کنه و وینی دوباره از پنجره به پرواز در میاد.
-خب اسمارتیز سبزه اشه، اسمارتیز قهوه ایه....
لارتن: ولی من باید نارنجی باشم!
در این لحظه سینیسترا تنها اسمارتیز نارنجی رو می خوره و می گه:حرفیه؟
لارتن هم بصورتو و بعدش به طرف در می ره و میگه: من به استر و سارا می گم!


نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


Re: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۱۷:۵۱ دوشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۵
#15

پروفسور سینیستراOld


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۲ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۴۳ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۱
از وقتی ایرانسل اومده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 256
آفلاین
وینی : اون با من!

وینی قیافه ی حق به جانبی می گیرد و یک بسته اسمارتیز! را از جیبش بیرون می کشد.بسته ی اسمارتیز را باز میکند و می گوید:

-خب بچه ها نقشه اینه!
این اسمارتیز صورتیه منم. این قرمزه هم لارتن...

هنوز حرف وینی تموم نشده که لارتن پابرهنه می پرد وسط و می گوید:

-نخیر آقا قبول نیست!
این همه ی رنگ خوشگل ها رو واسه خودش بر می داره! من استقلالیم تازه شم که!من می خوام اون نارنجیه باشم.

جوزف:
باشه بابا تو اون نارنجیه! وینی بقیه اش رو بگو...

وین : خب، بقیشو بگو

جوزف: بقیه ی نقشه رو؟

وینی:نقشه؟ نقشه ی چی؟

جوزف: همین دیگه! این که چی کار کنیم؟

وینی: چیو چیکار کنیم؟

جوزف که تازه فکر کرده بود یک آدم بالغ و عاقل وسط این جمع پیدا شده تا چهارکلام حرف حساب بزند ، نگاهی به دوربین می کند:

-کسی می دونه من چرا اینجام؟

لارتن: آقا ما می دونیم؟آقا ما بگیم؟آقا قول می دیم درست بگیم؟
آقا تو رو خدا ... آقا...

جوزف:

در همین حال دوباره گوشی زنگ می زند :( نویسنده: خدا بابای این گراهام بل را بیامرزد واگرنه ما چه جوری رول می نوشتیم!)

اون ور خط استر:
-جوزی یکی از مامورهای زبده ی محفل رو می فرستم براتون بهتون کمک کنه!
الان دیگه می رسه!

هنوز جمله ی استر به انتها نرسیده بود که سینیسترا در را باز می کند و با خشانت تموم روی صندلی می نشیند و می گوید:

-جوزف ورانسکی کیه؟

جوزف که خیالش تخت می شود استر یک آدم حسابی برایش فرستاده می گوید:
-ماییم .. ما ...

سینیسترا یک کاغذ بزرگ مقوایی را برمی دارد و می گوید:
-خب نقشه اینه!...


ـ «خدا را دیدی؟»

ـ «خدا؟… دیوانه شده­ای؟… کجا ست؟»

ـ «همین که می­پرسی «کجاست؟»، یعنی نخواهی دید!… بگذریم!…»


Re: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۱۳:۰۵ دوشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۵
#14

جوزف ورانسكي


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۹ سه شنبه ۱۴ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۵۹ چهارشنبه ۴ اسفند ۱۴۰۰
از دارقوز آباد !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 916
آفلاین
ناگهان سالي در رو واز ميكنه و اشي ميفته زمين .
سالي : نيش ممد ! كدوم گوري بودي ؟
اشي : اومدم ارباب ولدي رو ببينم .
سالي : اسم رمز ؟
اشي :
سالي :
ملت مرگخوار :
ملت يه چند دقيقه اي صبر ميكنن بعد اشي رو از پنجره ميندازن بيرون .
اشي از اون بيرون : الهي بميري !
در اون طرف ملت محفلي جوزف منتظر بودن .
لارتن : من خون ميخوام !
جوزي :‌ اي بميري . مارو بگو ورداشتيم شبح آورديم ور دستمون :mama:
دوباره استر زنگ ميزنه .
جوزي : :phone:
از قيافه ي جوزف ميشد فهميد كه در حال نوش جان كردن چند فروند فحشه .
صداي استر در اتاق ميپيچه : همه تونو اخراج ميكنم ! حالا ديگه مرگخوار ها اونجا اتراق ميكنن ؟ آي نفس كش
در هيمن حال اشي با حالتي كه انگار چند تا ماشين از روش رد شدن مياد تو .
اشي : اونا اسم رمز دارن . مارو راه نميدن
لارتن : ما ميتوني شب وارد اتاقشون بشيم ! :bat:
جوزف يك توسري به لارتن ميزند كه برق را از چشمان مبارك او مي ربايد !
جوزي : اي خاك بر سرت كه همش تو شب سير ميكني
در همين حال ويني هم پيشنهادي داد .
ويني : ميتونيم اين سالي رو شب خمارش كنيم و بريم داخل .
لارتن كه از توسري گيج بود يك توسري 300 ولت بر كله ويني مي كوبد .
لارتن : هنوزم تو خط مادوليني ؟‌ معتاد !
جوزف : نه اين بد نميگه . ميتونيم شب اين سالي رو فريب بديم و وارد اتاق ولدي بشيم . ولي سرپرستي گروه مال من
لارتن :
پير : بايد راهي براي خمار كردنش پيدا كنيم
ويني : ‌ اون با من !
____________
ادامه بديد ملت ! به ما هم فحش نديد . پست هم ميزنم اسم هم تو امضام ميذارم .


[


Re: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۱۱:۴۲ دوشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۵
#13

اش‌ویندرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۲ یکشنبه ۸ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲:۵۹ چهارشنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۷
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 151
آفلاین
جوزف: چون...چون....چرا می خوایم حمله کنیم؟
پی یر:
اشویندر:میخوایم حمله کنیم؟...یعنی دعوا داریم؟میخوایم با ولدی دعوا کنیم؟....من پایه ام.

پی یر، از پایه بودن اشویندر ،کمال فیض را برده و در حالیکه هر لحظه چهره اش از این عروج ملکوتی نورانی تر میشد،با خود اندیشید:
«هرچی توضیح بدم ،حالیشون نمیشه.....بذار یه چیزی الکی بگم بهشون»


پی یر:میخوایم حمله کنیم و شب عیدی دور هم باشیم....برای خنده و شادی....
لارتن:گفتی شب عید.....یاد حافظ افتادم....سعدی میگه:
جوزف:الان دقیقا مردی؟(mordi)
لارتن:زبونت رو گاز بگیر....پی یر! الان باید چیکار کنیم؟
پی یر:هیچی.....یه نفر باید بره توی اتاق مرگ خوارها و اطلاعات بیاره.

ناگهان صدای فریادی شنید میشه و اش به طرز کاملا انتحاری به سمت در اتاق میره.
اش:یا مرلین...یا مرلین....

از سوراخ کلید میره داخل و به درون اتاق نگاهی میندازه.
ولدی در وسط نشسته و یه مرگ خوار داره روی کله اش روغن میماله.....یه مرگ خوار نشسته جلوی پاهای ولدی و داره جوراب سوراخش رو میدوزه.....بقیه ی جماعت مرگ خواران هم در حال "سنگ .کاغذ .قیچی"بازی کردن،هستند....
اش به سرعت سعی میکنه که از سوراخ کلید بیاد بیرون....ولی به شکل غریبی گیر کرده....


ویرایش شده توسط اش ویندر در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۸ ۱۲:۰۷:۱۷
ویرایش شده توسط اش ویندر در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۸ ۱۲:۱۰:۰۶
ویرایش شده توسط اش ویندر در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۸ ۱۲:۱۷:۴۹

[b][size=small][color=660000]گریه میکردم که کفش ندارم،یکی را دیدم ، پا نداشت[/c


Re: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۳:۳۶ دوشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۵
#12

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 471
آفلاین
در همین حال که لارتن در حال چاق سلامتی با استر بود با حرکات پانتومیم ادای به دست و پا افتادن رو در میاورد و داشت به زبون بی زبونی می گفت اگه منو راه ندی می گم به دست و پای ولدی افتاده بودی.
جوزی هم می بینه همین جوریش دیگه معلوم نیست استر تو محفل راهش بده، چه برسه بخواد اینو بفهمه. پس در راستای منافع شخصی و یه ذره هم محض رضای خدا میگه: بیا تو لارتن جان! اصلا اینجا بی تو صفا نداره! می خوای سهم تو رو از سود مغازه دو برابر بقیه کنم؟ چطوره؟
که در این لحظه بقیه ملت به حالت به طرف جوزی می رن.
جوزی هم با تنی لرزان، البته نه به دلیل ویبره موبایل، می گه: باشه بابا! اصلا سهم همتون دو برابر!
لارتن هم با شنیدن این حرف دکمه شماره گیری مجدد(فارسی را پاس یا زاپاس بداریم! ) رو فشار میده.:phone:
جوزف در حال : سهم تو سه برابر!
ملت:
جوزف: مگه من گفتم مغازه بزنم...مگه من گفتم ولدی اینا حمله کنن...مگه من گفتم ولدی کچل باشه...من...من...من وینی رو طلاق نمی دم!
ملت:
پی یر : مسخره بازی و ارزشی بازی بسه! دیگه کسی هم سر سهم چونه نزنه. یه سفره ای پهنه و خلاصه همه یه لقمه نون و ماستی می خورن! بهتره به فکر یه حمله باشیم.
اش: به کی؟
لارتن: به دشمن دیگه آی کیو!
اش: دشمن کیه؟
لارتن: دشمن...دشمن...راستی دشمن کیه؟
پی یر: ولدی دیگه فشفشه ها!
لارتن: حالا واسه چی می خوایم حمله کنیم؟
جوزف: چون...چون....چرا می خوایم حمله کنیم؟
پی یر:


ویرایش شده توسط لارتن کرپسلی در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۸ ۳:۳۹:۲۷

نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


Re: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۱۴:۰۶ شنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۵
#11

پروفسور سینیستراOld


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۲ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۴۳ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۱
از وقتی ایرانسل اومده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 256
آفلاین
جوزی در حالی که به سوی در می رود شروع به لرزیدن می کند.
همه نگران می شوند.. آیاولدی طلسمی رو او اجرا کرده است... در همین اوضاع و احوال جوزف گوشی همراهش ر ا از داخل جیبش بیرون می اورد و رو به نویسنده:

-خوشت میاد داستان رو جنایی کنی... گوشیم رو ویبره بود..

ان طرف خط استرجس بود که با حالتی توام با خشانت داد و بیداد می کند.

- جوزف تاییدت کردم که توی مغازه ات مرگخوارها را ه بدی... دیگه نمی ذارم پاتو توی محفل بذاری ... می دم بلاکت کنند..

(و یک سری جملات دیگر که به دلیل بد آموزی از گفتن آن خودداری می نماییم.)

جوزف:حالا چیکار کنم... محفلم رفت... استرجونم باهام قهر کرد.. بلاکم می کنند ... هیچکی منو دوست نداره...

جوزف در حالی که نوحه سرایی می کند و پی یر اشک می ریزد صدای نا مفهومی از پشت در می شنود..
لارتن پشت در با صدایی همانند ارشمیدس هنگام کشف بزرگش فریاد می زند:

- یافتم..یافتم..

جوزف که اماده شده بود تا هر چه دق و دلی دارد بر سر لارتن خالی کند در را باز می کند و با چهر هی متفکرا نه ی لارتن رو به رو می شود...

لارتن:

جوزی آستین هایش را بالا می زند که ندایی از غیب می آید :

شب عیدی.. بی خیال.. بچه زدن نداره که.. بذار بچه فکرشو بگه..اینها نونهالان باغ زندگی هستند.... همینا میان چرخه ی سوخت هسته ای را می اندازند...

جوزی که تحت تاثیر این ندای غیبی قرار می گیرد رو به لارتن می گوید:

- بنال..

لارتن معطل نمی کند. گوشی را از دست جوزف می قاپد و با استر تماس می گیرد:

.....

------------------

به جوزف ورانسکی : جوزف جون اگه خدای نکرده خدای نکرده زبونم لال چشمت به این تاپیک که مثلا" شما بازش کردین افتاد یه پستی چیزی بزن ثواب داره!


ـ «خدا را دیدی؟»

ـ «خدا؟… دیوانه شده­ای؟… کجا ست؟»

ـ «همین که می­پرسی «کجاست؟»، یعنی نخواهی دید!… بگذریم!…»


Re: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۳:۰۴ شنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۵
#10

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 471
آفلاین
یک ساعت از ماجرا گذشته. داخل مغازه همه چیز به هم ریخته. خیلی چیزها هم دیگر نیست. خصوصا میز خوشگل توی دفتر جوزف.
پیر با خشانت: ای بچه سوسول ترسو. ما رو بگو اومده بودیم کمک. اصلا حقته! کسی که تاپیک بزنه بعد تاپیکشو ول کنه بایدم به این وضع در بیاد.
لارتن : الان چی شده ؟ چرا ما نارحتیم؟
اش: هیچی عزیزم تو یه قل دو قلتو بازی کن. من بعدا واست توضیح می دم.
پیر: برو بچ ما دیگه اینجا کاری نداریم. بریم یه نوشیدنی مهمون من. بعدشم می ریم محفل پیش استر اینا.
جوزف که با حالتی زار و پشیمان و نادم و نالان و... رو زمین نشسته بود: تو رو خدا....تو رو جون وینی نرین. این مرگ خوارای نامرد تازه پاشون به اینجا وا شده.
ملت: :no:
جوزف: جون شما غلط کردم دست خودم نبود. خب...خب... نفری ده درصد سهم بهتون می دم بمونین.
ملت: حالا شد!
لارتن: آخ جون حالا می تونم یه دسته جاروی نو و قسطی بخرم. نمیشه مال دو سه ماه و پیش بدین؟
جوزف: وینی ترتیبشو بده. لطفا با نزاکت!
وینی: به روی چشم!
در عرض سه سوت لارتن با تیپ پا وسط کوچه بود.
لارتن: الهی جز جیگر بزنین! الهی خوراک هدویک بشین! الهی برق سه فاز خشکتون کنه! الهی....
در اینجا چون وینی در و بست دیگه بقیش شنیده نشد.
پیر: خب بر و بچ. ما باید دست به حمله پیشگیرانه بزنیم! اما اول باید بفهمیم اونا چند نفرن و رئیسشون کیه.
اش: راستی چه سوال خوبی. رئیسشون کیه؟
وینی:
جوزف:
صدای لارتن از پشت در: خب ولدیه دیگه!
ملت:


نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


Re: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۲۳:۳۵ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
#9

پروفسور سینیستراOld


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۲ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۴۳ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۱
از وقتی ایرانسل اومده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 256
آفلاین
بیرون تو کوچه . ملت همه کنار هم چوبدستی به دست وایسادن. اونور هم بر وبچز ولدی اینا صف کشیدن. یه آهنگ وسترن هم(مثلا بخاطر یک مشت دلار) تو فضا بصورت دالبی پخش می شه........

خوشگلا باید برقصن
خوشگلا باید برقصن....

ملت:

نویسنده نوار کاست را عوض می کند و اهنگ وسترن پخش می شود...

ولدی: هوی جوزی! چه غلطا! حالا واسه من نوچه جمع می کنی! میای جلوی ما وای مایستی که چی؟ می خوای با ما مبارزه کنی! اهکی! بچه هابیاین حالیشون کنیم..

لارتن که در وسط این دعوا جوگیر شده هست کلت کمریش را بالا می برد و می گوید:

-هووووووووی ... ولدی کچل..نبینم با جوزی جون این رفتارهارو.. واگر نه از هستی ساقطت می کنم...

جوزی که می بیند ای داد بیداد قضیه دارد بیخ پیدا می کند اهسته آهسته به طرف ولدی می رود. نفس ها در سینه حبس می شود. زیستن با ذلت یا مرگ با عزت... مساله این است! جوزف عرق های سرد رو ی پیشونیش را پاک می کند.. با انگشتان دستش اسلحه اش را لمس می کند... ایا می تواند.. باید رها شد.. باید این پوسته ی چرکین را از تن جدا کرد.. باید از نو متولد شد.. باید خود را از این سیاهچاله های سرو و تاریک نجات داد... باید آزاده زیست... آری .. هجوم این افکار ذهن جوزف را مخدوش کرده است..
جوزف تصمیم نهایی اش را می گیرد. دیگر چند گامی بیش نمانده است.لرد در چند قدمی اوست. همه ی چشم ها به او دوخته شده است.جوزف به ولد مورت نزدیک شده است. خیلی نزدیک..حال می تواند صدای تپش های قلبش را که با صدای نفس های لرد هماهنگ شده است ، بشنود

و بالاخره
جوزف به این حالت روی دست و پاهای ولدمورت می افتد.

ملت:
نویسنده:

جوزف با زجه و التماس :
آقا ما غلط کردیم.. آقا جبران می کنیم.. آقا به ریش مرلین یه فرصت دیگه به ما بدین
ولد مورت نگاهی از شانه به جوزف می اندازد و می گوید:

-چون اظهار پشیمونی کردی می بخشمت...
بعد سری به نشانه ی بچه ها حمله به مغازه را به مرگخوارها نشان می دهد.

------------------------------
شاد باشید


ـ «خدا را دیدی؟»

ـ «خدا؟… دیوانه شده­ای؟… کجا ست؟»

ـ «همین که می­پرسی «کجاست؟»، یعنی نخواهی دید!… بگذریم!…»


Re: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۱:۴۳ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
#8

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 471
آفلاین
اش: با این تماسی که گرفتم همه چی جوره. چند دقیقه دیگه سفارش من با پیک جارویی(همون پیک موتوری مشنگا ) می رسه.غصه نخور جوزی!
جوزف: روتو دیگه زیاد نکن . یه ساعته شدی پسر خاله
یهو دیدن یکی می کوفه به پنجره.
مامور پیک سوار بر جاروی مدل CG125 : سفارش آقای ویندر.
لارتن با ذوق خاصی می ره دم پنجره و بسته رو می قاپه.
لارتن : یه کتابه! اسمش هم هست رو....ش...ها.....پاشه.....پاچه.....
جوزف: بده من بینم بیسواد.

روشهای پاچه خاری!

جوزف رو به اش: الان این به چه درد می خوره؟
اش: خب من شنیدم ولدی از پاچه خاری خوشش می یاد. گفتم شاید...
ملت : بعد بعد
اش:
جوزف: دیگه اگه کسی از این فکرای بکر داره رو نکنه!

دیلینگ دیلینگ دیلینگ

جوزف : الو! کیه؟
ولدی: خب جوجه. من و افرادم سر کوچه وایسادیم. معطلش نکن که کفری می شم.

از اونجایی که جوزف تلفنو گذاشته بود رو آیفون همه شنیدن.
ملت:
لارتن : الان شما چرا نارحتین؟ به منم بگین!
ملت:


بیرون تو کوچه . ملت همه کنار هم چوبدستی به دست وایسادن. اونور هم بر وبچز ولدی اینا صف کشیدن. یه آهنگ وسترن هم(مثلا بخاطر یک مشت دلار) تو فضا بصورت دالبی پخش می شه........


ویرایش شده توسط لارتن کرپسلی در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۵ ۱:۴۹:۱۰

نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


Re: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۱۸:۲۰ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۸۵
#7

پروفسور سینیستراOld


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۲ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۴۳ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۱
از وقتی ایرانسل اومده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 256
آفلاین
لارتن نوشیدنی ها را روی میز می گذارد و بااین حالت که یعنی خیلی خفنم و اینا میره روی صندلی می نشیند و پاهایش را روی هم می اندازد.

پیر: باشه تو هم بازی!

در همین حال جوزف و وینی وارد دفتر می شوند . جوزف که با صحنه ی رقت انگیز و بسی ارزشی لارتن و پاهای رو هم انداخته اش رو به رو می شود و یک نگاه چپ به وینی می اندازد .

جوزف: خب حالا نقشه تون چیه؟

لارتن: آقا ما بگیم؟

جوزف با حالت پدر مآبانه : بگو جانم!

لارتن که اشک شوق در چشمانش حلقه زده با شادی وصف ناپذیری می گوید:
- در مغازه رو ببندیم. بنویسم تعطیله!

جوزف که از این همه هوش و ذکاوت یک جا تعجب کرده بود می گوید:

- خب نظر دیگه ای نیست؟

پی یر : در مغازه رو ببندین. سفارش کنین به مغزه بغلی که اگر کسی آمد بگن رفتین زیارت عتبات.

جوزف :

جوزف رو به اش ویندر می کند و می گوید:
- عزیزم. شما هم اگه نظری پیشنهادی انتقادی چیزی داری بگو بلکم نگن لال از دنیا رفت .

اش : کاری نداره جانم! چاره اش یه تماسه!

ملت:

اش گوشی اش رو بر می داره و شماره رو می گیره.

صدای یک خانوم با شخصیت:
مشترک مورد نظر در مرلین گاه است. لطفا: بعدا" شماره گیری فرمایید.
.your moshtarak is in merlin ghah. please try again later

اش یه فیش از سر عصبانیت می کند و دوباره شماره گیری می کند:

فیش.. شششششششش ...شششششششششش...شش.........فیشششش( به دلیل بالا بودن حقوق مترجمین مار زبان از ترجمه ی مطلب مذکور معذوریم!!)

-----------------------------------
شاد باشید


ـ «خدا را دیدی؟»

ـ «خدا؟… دیوانه شده­ای؟… کجا ست؟»

ـ «همین که می­پرسی «کجاست؟»، یعنی نخواهی دید!… بگذریم!…»







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.