هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: شرکت خدماتی جادوئی بارون و شرکا
پیام زده شده در: ۲۲:۱۸ جمعه ۱۳ دی ۱۳۸۷
#62

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
_ خب! حالا چجوري اين عمليات خطير رو انجام بديم؟!

و در اينجا بود كه چهار خواهر افسانه اي، به فكر فرو ميرن!

.
.
.
.
.
خواننده: آقا تموم نشد اين فكرشون؟

نويسنده: نهضت هنوزم ادامه داره! صب كن!
.
.
.


پس از كشيده شدن نقشه ... مقر فرماندهي نيروهاي خاكستري: قصر/ دژ/ كاخ!


_ اون ساحره! اون جيني ويزلي! ديدي چيكار كرد؟ مارو فراري داد!

_ تو رو فراري داد؟

_ نه! ما را !

_ اهان! ادامه بده!

نيش نيش از جاش بلند ميشه، نگاهي به امپراطور كه دستاش رو در هم قلاب كرده بود ميكنه و ميگه:

_ واقعا كه اون تمام كاسه كوزه هامونو شيكست! بايد حسابشو رسيد! البته اول وزارت خونه!

امپراطور با چهره اي برافروخته، با مشتش ضربه اي به ميزي كه از ناكجا اباد اونجا بود، ميزنه و ميز رو شلخ ميكنه! و ميگه:

_ آره! اون ساحره! اون انيتا دامبلدور رو ديدين تو نحوه چيكار كرد؟؟ اين ساحره ها دارن پاشونو از گليمشون فراتر ميذارن!!

و لحظه اي بعد سريوس هم اضافه كرد:

_ اون مري باود رو دقت كردين؟ الكي يه غاري اورد من بدبخت رو چپوند توش! واقعا اصلا مونده بودم اين جادوي خفن پيچيده رو كجا گير آورده!!

چهره ي تمامي افراد حاضر در اون جمع، يك چيزي در حد شده بود!


در اين لحظه، ونوس، دختر زئوس، با يك سيني چاي وارد ميشه! و وقتي داره چاي رو ميذاره روي ميز، يهو اشتباهي پاي يكي از اون افراد عصباني رو له ميكنه!

فرد عصباني( در تاريخ روايت شده كه اون كريچر نام بوده، اما تاريخدانان بر سر اين موضوع اختلاف نظر بسيار دارند! چراكه داد كشيدن يك جن بر سر دختر زئوس، يكي از اعمال زشت و قبيحانه اي بوده كه زنده ماندن كريچر پس از اين عمل، بسيار جاي تامل دارد!):

_ ديدي جيكار كردي؟؟؟ همتون مثل همين!!... جلوي چشمتو نميبيني؟؟ .... بيـــــــــــــــــــرون!!!



ونوس در اون لحظه دچار يك سري مراحل عصبانيتي ميشه كه چون در همون لحظه يه پيامك!! مي ياد، و باعث ميشه حواسش پرت بشه:

ونوس! منم آنيت! اين جادوگرا رو ول كن! پاشو بيا به مكان معلوم! يه نقشه داريم مخوووف!!


و در اينجا ونوس به حالت و در برابر چشمان مبهوت جادوگران مذكور(!) ، از قصر/ دژ/ كاخ، ميره بيرون و به سمت مكان معلوم اپارات ميكنه!!!





آنيتا دامبلدور، رنگ سكوتي سهمناك!


---

توضيحات:

اشاره سالي به جيني: در رابطه با پست جيني در دفتر وزيز اعظم بود.
اشاره ي امپراطور به انيت: فقط گفتم يه درگيري اي باشه. وگرنه در كل، هيچ مشكلي نيست و همه چيز خوب و مهربونيه.


منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: شرکت خدماتی جادوئی بارون و شرکا
پیام زده شده در: ۱۸:۲۷ دوشنبه ۲۰ خرداد ۱۳۸۷
#61

سیریوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۶ شنبه ۳ شهریور ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۷ شنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۰
از تو چه پنهون آواره ام!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 422
آفلاین
بارون دستاشو به هم می‌ماله، یه قلب از خون تک‌شاخش می‌خوره و نگاه به برگه‌های رو میز می‌کنه.
- بشین دالاهوف بشین که سرمون خیلی شلوغه. امممم ... بذار ببینم چه ماموریتی بت می‌خوره ... قتل وزیر ... نه کارش حساسه ... دزدی از گرینگاتر ... نچ کار تو نیست .... همممممممممم ....
شق(با دستش می‌کوبه روی کاغذای رو میز)
- پیداش کردم ... این راست کار خودته ... دیروز پیوز اومد به من گفت رفقاش تو دسته اوباش می‌خوان یه سری بار جابجا کنن که به ما مربوط نیست توش چیه فقط ما باس کمکشون کنیم اینا رو جابجا کنن.

دالاهوف چونشو می‌خارونه و می‌گه:
- ندید قبول ... آدرس این اوباشو بده من برم.

====

تق تق تق تق!

- کیه؟
- بیا تو نفله!
- بیا تو ببینیم اون قیافه نحستو!
- در وازه تکون بده اون تن لشو!

دالاهوف دس تو جیبش می‌کنه و قمه رو در میاره و وارد می‌شه.
اوباش با دیدن هیبتش از جا می‌پرن و جلوش به صف می‌شن!

- ش ... ش ... شما؟
- دالاهوف ... واسه اون کاری که به بارون سپرده بودید اومدم.
- آهااا ... بچه ها طرف خودیه بابا!!! بیا بریم پیش ریئیسمون که کلی کار داریم.

==== داخل اتاق

- منو می‌شناسی؟
- نه.
- به من می‌گن آسپ.
- خب به منم می‌گن دالاهوف.
- می‌دونی باس برامون چی کار کنی؟
- باید یه محموله جابجا کنم.
- می‌دونی توش چیه؟
- بهم گفتن بهم مربوط نیس.
- توش گرده.
- گرد؟
- آره گرد شادی.
- م ... مواد؟
- درست فهمیدی!
- مهم نیست ... کجا باید ببرمش؟
- زیرزمین ژاندارمری هاگزمید.
- چ ... چی؟...


ویرایش شده توسط سیریوس‌ بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۲۰ ۱۸:۳۶:۵۹

باز جویم روزگار وصل خویش...


Re: شرکت خدماتی جادوئی بارون و شرکا
پیام زده شده در: ۱۴:۵۸ دوشنبه ۲۰ خرداد ۱۳۸۷
#60

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
شرکت دوباره شروع به کار میکنه

پیوز و نیک بی سر توی دفتر شرکت یه تور بستن و شناور در هوا مشغول والیبال بازی کردن با توپ سفید و عجیبی هستن که یه دفعه فیلچ(سرایدار شرکت) سر میرسه و میگه:

_بارون اومد!!

نیک:چه خوب!
_نه اون بارون!
_کدوم بارون؟
_بارون اسیدی بارون خون آلود بارون بلا! صاحابش اومد!

پیوز جا در جا غش میکنه ولی نیک میپره پشت میزش و خودشو به کوچه علی چپ میزنه.

بارون وارد میشه نگاهی دیکتاتور مآبانه به پیوز و نیک و فیلچ میکنه و بر میز ریاستش تکیه میزنه،یه خرده که با تقویم ور میره به فیلچ میگه:یه لیوان خون تک شاخ!
_چشم قربان،الساعه میارم خدمتتون

بعد از رفتن فیلچ بارون نگاهش به توپ سفید و عجیب وسط دفتر میندازه که انگار داره گریه میکنه!

بارون رو به نیک:دوباره تو و پیوز میرتل رو توپ کردید وسطی بازی کردید؟!

نیک سر به زیر انداخته و هیچپی نمیگه،بارون ادامه میده:صد دفعه نگفتم ما روحا باید هوای همو داشته باشیم؟!

در همین حین در دفتر باز میشه و دالاهوف که شنل سفری سیاهی به تن داره وارد میشه،سلام میکنه و روی کاناپه جلوی میز بارون میشینه.

بارون:عیلک سلام مرگخوار قدیمی،اینطرفا؟راه گم کردی؟
_اوضاع کار و کاسبی کساده،بخاطر آگهیت اومدم!
_میخوای استخدام شی؟
_آره
_شرایط کدوم یکی از بندها رو داری؟
_بند7،البته من اعدامی ای بودم که مورد عفو قرار نگرفتم خودم از آزکابان فرار کردم!

*********

آگهی پیام امروز(قسمتی از پست زننده تاپیک):

نقل قول:
شرایط لازم برای استخدام در شرکت بارون و شرکا:
1-سن: مینیمم 1 سال و ماکسیمم نهصد و پنجاه سال ((فقط مرلین در این سایت این شرطو نداره!!))
2-رفتار:سرزبون دار و بسیار خوش برخورد و البته در صورت لزوم!!رفتار چاله میدونی همراه با فحشهای بدجور!!
3-معتقد به قوانین سایت !!!
4-ترجیحا ساحره!! و ترجیحا اهل اضافه کاری!!!
5-اهل گرفتن پورسانت و زیر میزی باشد((توجه :به کارمندان مثبت و سالم احتیاجی نداریم))
6-اهل اختلاس و شر خری باشد!
7-ترجیحا سابقه دار!!...چنانچه اعدامی باشد که مورد عفو قرار گرفته باشد در صد حقوقیش را بالا قرار خواهیم داد!!

از شرایط بالا کاملا مشخص است که شرکت بسیار سالمی خواهد بود!!
با تشکر
بارون خون آلود مدیر عامل شرکت!!



Re: شرکت خدماتی جادوئی بارون و شرکا
پیام زده شده در: ۲۲:۰۱ سه شنبه ۱۴ خرداد ۱۳۸۷
#59

آرماندو ديپت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۰۹ چهارشنبه ۸ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۲:۰۷ سه شنبه ۱۹ آذر ۱۳۸۷
از من چی میخوای !!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 100
آفلاین
ویکتور :
باشه خداحافظ بارون
بارون :
- بای بای



بیرون از کارخانه
ویکتور با خودش : حالا کی رو بیارم ؟ کی رو نیارم ؟ از کجا بیارم ؟
فکر کنم سیسترا گزینه خوبی باشه پس بهش زنگ بزنم بگم
0912....
- الو
- الووووووووووووووووووووووو
ویکتور :
ببخشید اشتباه گرفتم
0912.....

- الو
-بله بفرمایید
- سیسترا ؟
- نه اشتباه گرفتید
- اشتباه مگه اینجا 0912.... نیست
- بله
- خوب پس چی ؟
- واگذار شده
- خوب پس ممنون

دید دید دید ( بوق ازاد )

ویکتور با خودش : ای خوش به این شانس حالا باید برم خونشون تجریش خیلی راه دوره

رفت تا رسید به سر میدون

- دربست
ویيژژژژژژژژژژژژ
- دربست
ویژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژ
- دربست
-ویژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژز
- دربست
- اییییییی پسسسس (صدا ی ترمز )
- چطوری داش برسونمتون
- اره ممنون میشم من باید برم تجریش
- پس بپر بالا
- باشه

دو دقیقه بعد تجریش



Re: شرکت خدماتی جادوئی بارون و شرکا
پیام زده شده در: ۰:۴۶ دوشنبه ۶ اسفند ۱۳۸۶
#58

ویکتور کرام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۶ سه شنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۳۳:۱۷ سه شنبه ۸ اسفند ۱۴۰۲
از مدرسه دورمشترانگ (بلغارستان)
گروه:
کاربران عضو
پیام: 509
آفلاین
سوژه جدید

شرکای بارون به پا خیزید

بارون با تششعشع نوری که از بین پرده راهی برای داخل باز کرده بود یک کش و قوسی به خود داد و با چابکی از خواب بیدار شد.
صدای تق تق سم های مگورین آن خدمتکار وفادار به بارون در آشپزخانه می آمد و معلوم بود که در حال آماده کردن صبحانه هست. بارون به پشت پنجره رفت و به مردمی که در حال گذشتن از خیابون بودن نگاه میکرد. در این فکر بود که خیلی خسته شده و شرکت خیلی تعطیل بوده به این فکر میکرد که یعنی ممکنه اعضا رو دوباره گرد هم جمع کنه یا نه

مگور: سلام رئیس بیدار شدی
بارون : هزار مرتبه گفتم در بزن و بعد بیا تو .
ببینم مگورین میتونی یکی از شرکا رو برام پیدا کنی؟
مگورین: کی؟
بارون: فرقی نمیکنه چار نعل برو یکیشون رو سوار کن بیار اینجا
مگورین :
بارون:
و مگورین اینگونه به دنبال یکی از شرکا رفت
تق تق تق
کیه؟
منم مامانتون در رو وا کنید
پشت در : دستت رو نشون بده
مگورین :
-ا مامانم که سم نداشت دست داشت
مگوین : هی ویکی منم مگور در رو وا کن کارت دارم
ویکتور در رو وا میکنه و رو به مگورین میگه : چی میخوایی؟
مگورین : سوار شو که بارون کارت داره و مگورین همچون طوفان به سمت شرکت حرکت میکنه
ده دقیقه بعد بارون روی صندلی ریاست خود نشسته و ویکتور در مقابل اون
بارون : میخوام شرکت رو دوباره راه بندازم
ویکتور: ارزش سرمایه گذاری داره؟ چی به من میرسه؟
بارون : معاون اول خود من میشی خوبه؟
ویکتور: باشه
بارون : پس اعضا رو دوباره جمع کن

.................................
میدونم بد شده اما به خاطر اینکه تاپیک بیاد بالا و ملت حس پست زدن پیدا کنن یه پستی زدم


کاشکی یه روز باهم سوار قایق می شدیم
دور از نگاه ادما هردوتا عاشق میشدیم


Re: شرکت خدماتی جادوئی بارون و شرکا
پیام زده شده در: ۱۶:۰۷ پنجشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۸۶
#57

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
_:دست به اون دوتا بزنی خودم و داداش جونم سوراخ سوراخت میکنیم!
بلیز زابینی که خم شده بود تا ساک آن دو را بازرسی کند با تعجب به سامانتا خیره شد و بعد به حالت دو نقطه دی در اومد:ا شمایید دوشیزه ولدمورت؟واقعا چه سعادتی!هرکسی از این سعادت برخوردار نمیشه که هر روز چهره یک قاتل بالفطره خوشگل رو ببینه.مگه نه آنتونین؟
آنتونین که نگاش رفته بود دنبال مهموندارای خوشتیپ با حواس پرتی پرسید:ها؟
_:ها و درد!این رو ببخشید دوشیزه ولدمورت!یه ذره همچین پاره سنگ برمیداره!من معذرت میخوام که مزاحمتون شدم!
یهویی یه اتفاق عجیب در نظر ماگل ها و یه اتفاق آشنا و شوم در نظر مرگخوارا و یه اتفاق شادی بخش از نظر اعضای بارون و شرکاء افتاد.یک پرتو آبی رنگ که صد در صد مربوط به طلسم بیهوشی بود به بلیز که نیشش تا بناگوش وا بود خورد و اون روی زمین افتاد.طلسم از آخرای هواپیما میومد و اونجا هم هیشکی نبود!آنتونین کمی فکر کرد تا ببینه علت این موضوع چیه و پس از محاسبات فراوان فهمید که ایگور داره بهش میگه( ):بلیز طلسم خورده!کار یه جادوگره!اگه مردی بیا بیرون و رو در رو مبارزه کن!
_:گرچه نامردم ولی اصلا از این که دختر بودنم رو توی سرم بزنن خوشم نمیاد!
ویولت این رو گفت و چوبدستیش رو به سمت ایگور گرفت.سامی اهی کشید و توی دلش گفت:حیف که نسبت به شرکتم تعهد دارم وگرنه همین الان حال این محفلی پررو رو میگرفتم!
و چون خیلی آدم متعهدی بود چوبدستیش رو در آورد و گفت:خب من به عنوان یک شِرِک و خره...نه ببخشید یعنی شریک بارون میگم که اون تحت حمایت منه!
آنتونین که دید هیشکی حواسش بهش نیست دیگه آبجی ولدمورت بودن و مرگخوار بودن و اینا رو بیخیال شد و چوبدستیش رو کشید:من همین جا بر علیه کمپانی دریم وُلد اعلام جنگ میکنم که شرک و خره رو ساخته!
ایگور با یک نواش دستی پشت گردن آنتونین رو قرمز کرد:نبوغ!باید بر علیه شرکت بارون اعلام جنگ کنی!
آنتونین: باشه همون که ایگور گفت!
===================================
من یه پیشنهاد دارم!اینجا دعوا میشه بین شرکت بارون اینا و مرگخوارا که کدوم هواپیما رو بدزدن و تو همین گیر و دار خلبانه به پلیس خبر میده و نیروهای ماگلی هم وارد عمل میشن و پیوز و بورگین هم که عضو هافلپافی های اصیل بودن بهشون خبر میدن که اینجا بگیر بگیره بیاین شما ادعا کنید و اونام نماینده هافلیا میشن و خلاصه یه چیزی میشه تو مایه های جنگ جهانی سوم!سوژه توپی میشه!


But Life has a happy end. :)


Re: شرکت خدماتی جادوئی بارون و شرکا
پیام زده شده در: ۲۱:۵۹ شنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۶
#56

ادوارد بونز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۵ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۰:۱۹ جمعه ۸ فروردین ۱۳۹۹
از اینوره!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 475
آفلاین
صدايي كه از بلندگوهاي هواپيما خارج شده بود..صداي ويولت نبود بلكه صداي خواننده ي خوش آوازان مرگخواران سلسيتنا واربك بود كه اعلام سرقت مسلحانه كرده بود و اين خبر خوبي نبود چون مطمئنا مرگخواران ديگري نيز در آنجا حضور داشتند.
در اين بين ويولت كه به شكل يك مهماندار تغييرشكل داده بود در حالي كه يك سيني چاي در دست داشت به سمت ادوارد و سينسترا مي رفت و لبخند كج و معوجي بر لبانش حك شده بود و همينطور كه مي آمد مسافراني را كه به آنها برخورد مي كرد دلداري مي داد و به آنها لبخند مي زد. سرانجام نزديك ادوارد و سينسترا رسيد و گفت:
-:اه...مشنگهاي مزخرف...كمكمون كنيد كمون كنيد...
در اين بين سينسرا كه از بافتن بافتني خسته شده بود آنها را جلوي دهنش گرفت و نخودي خنديد ادوارد هم كه صدايش به شدت پير و خس خسي و لرزان شده بود گفت:
-:خيلي بامزه شدي خانم مهماندار...ماموريتتو انجام بده!
-: تو حرف نزن پيرمرد چروك ..اومدم بگم كه آماده باشيد امكان داره مرگخوارهاي بيشتري اينجا باشن و بخوان به ما حمله كنن...
سامانتا كه خسته شده بود هفت تيرو از توي عروسك باربيش در آورد و گفت:
...همين الان همشونو خلاص مي كنم ..فقط كافيه كه پيداشون كنم..
آماده ي هر گونه خطري باشيد احتمالا مرگخوارهاي ديگه اي هم اينجا هستند.
سينسترا بافتني اش را به سرعت روي هفت تير سامي كشيد و دور و برش را برنداز كرد و گفت:
-:‌تو هم مثل اينكه دست كمي از اين مشنگا نداري نه ..غلاف كن اون وسيله ي مزخرفو ...اينگار كه چوبدستي رو ازش گرفتن..اييييش..
ويولت كه لبخند تصنعي افتضاحي بر لب داشت و وانمود مي كرد كه داره يك پيرمرد و پيرزن رو دلداري مي ده و بهشون يك فنجان چاي تعارف مي كنه ..گفت:
هر چه زودتر به اين ساك مزخرفت هم ( در اين هين لگدي هم به ساك دستي ادوارد زد) بگو كه وضع اضطراريه تا من برم به لارتن و ويكي ..خبر بدم..حواستونو جمع كنيد ..مواظب سامي هم باشد كه دست گل به آب نده .. من رفتم..
همين كه ويولت از آنجا دور شد هياكل سياه پوش از كابين خلبانان بيرون آمدند و فرياد كشان به مسافران مي گفتند كه تسليم بشوند و بذارند كه آنها را بازرسي كنند.آنها نزديك ادوارد و سيني آمدند و خواستند به بررسي انها بپردازند كه....


می تراود مهتاب..


"وقتش رسیده که همه‌ی ما بین چیزی که درسته و چیزی که آسونه، یکی رو انتخاب کنیم."
- پروفسور دامبلدور



Re: شرکت خدماتی جادوئی بارون و شرکا
پیام زده شده در: ۱۷:۵۰ شنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۶
#55

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
_:لارتن ممکنه اون آب نبات مسخره رو از تو دهنت در بیاری؟خیلی ضایع اس!
ویولت در هیبت یک مهماندار این را به لارتن گفت و لارتن بر شانس بدش لعنت فرستاد.این همه شریک و عضو چرا او باید با وحشتناکترین آنها همراه شود؟با آزردگی آهی کشید و گفت:ویولت.برای صدمین بار میگم.رفتار من به خودم مربوطه.تو هم یه مهمانداری که من رو نمیشناسی.پس محترمانه میگم که ببندش!
ویولت عصبانی به سمت کابین مهمانداران حرکت کرد و لارتن را تنها گذاشت تا به غرغرهای ادوارد و سینیسترا و آه های پی در پی سامی گوش فرا دهد.برگشت تا نگاهی به آن سه که در صندلی عقب جا خوش کرده بودند بیندازد.سینیسترا با بیچارگی تمام به بافتنی ئی که بلد نبود ببافد خیره شده بود و ادوارد با بدخلقی ظاهرا به ساک دستیش میگفت که کمتر وول بخورد و سامانتا هم عصبانی و خشمناک از خود میپرسید که چرا بارون نگذاشته که مامور پلییس گیرنده اسلحه اش را بکشد.ویکتور و مگورین هم لحظات خوشی را میگذراندند اگر مگورین کمتر پاهای ویکتور لگد میکرد و اگر ویکتور کمتر در میان زمین و هوا ویراژ میداد.ناگهان صدایی از ابتدای هواپیما شنیده شد:توجه کنید.این یک هواپیما ربایی مسلحانه است بنابراین سرجاتون بشینید تا بعد از رسوندن هواپیما به مقصد شما رو تو آب پرت کنم.
لارتن با حیرت به ساعتش نگاه کرد.نیم ساعت تا برنامه اصلی مانده بود پس چرا ویولت حالا شروع کرده بود؟در میان وحشت دیگر مسافران از جا برخواست و ناگهان مسئله روشن شد.او ویولت نبود.شخصی دیگر بود.خود آنها نیز درگیر یک گروگانگیری شده بودند.لارتن او را شناخت.او جادوگری آشنا بود.کسی آنجا حضور نداشت جز...


ویرایش شده توسط ويولت بودلر در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۲۶ ۱۸:۲۶:۲۴

But Life has a happy end. :)


Re: شرکت خدماتی جادوئی بارون و شرکا
پیام زده شده در: ۱۶:۳۸ شنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۶
#54

سامانتا ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۹ پنجشنبه ۳ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۵:۰۸ یکشنبه ۲۷ تیر ۱۴۰۰
از ما که گذشت!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 248
آفلاین
مگورین در حالی که گوش خود را هر چه بیشتر به در می فشرد تا صداها را واضح تر بشنود به محض آن که متوجه شد یک ثانیه دیگر ایستادن در آن جا برابر با از دست دادن همیشگی کار خود خواهد بود با ترفندی سانتور گونه پشت میز خود جای گرفت و درست در همان لحظه در باز شد و بارون به همراه مردی دیگر از اتاق خارج شد .
بارون دستان مرد را با شیرینی تصنعی اطوارهای خود که تنها منتهی به خاندان سرها بود به گرمی فشرد و گفت :
_ کار با شما باعث افتخاره آقای جانسون ...
گرچه در آن لحظه مگورین به شدت بوی پول را از چشمان او حس کرد.
پس از آن که بارون با مرد خداحافظی کرد و نگاهش تا پایین 40 طبقه او را همراهی نمود به مگورین دستور داد تا شرکای عزیز شرکت را در اتاق کنفرانس جمع کند!
_ خب دوستان عزیز...از آنجا که...
و شروع کرد به سخنرانی اما از آن جا که سخنرانی های طویل او مثل همیشه لارتن را به چرت فرو می برد او از ویولت خواست تا بعدا موضوع اصلی کار را در قدح اندیشه او ببیند . ماجرا از آن قرار بود که کار و کاسبی بارون و معامله با جادوگر ها آن قدر دیگر برای او و شرکایش لطفی نداشت و حتی دریغ از یک گالیون . به همین دلیل بارون تصمیم گرفته بود دست دوستی (!) خود را به سمت ماگلان عزیز دراز کند . البته جادوگران ماگل نما که ترجیح می دادند به جای چوب جارو از دسته جاروبرقی و به جای چوب دستی عصا در دست بگیرند . و اما معامله جدید ...
_ ام....راستش ..فقط یه سرقت سادست ... در حقیقت یک هواپیما ربایی ساده...
و سینیسترا با حالتی مایوسانه و منزجر به ادوارد نگاهی انداخت .
_ بس کنید بچه ها بس کنید... ما قراره یه بوئینگ 747 رو با همکاری هم بدزدیم!
و خاطره آن روز بعد ظهر در قدح مگورین کمی به جلو پرواز کرد تا لارتن پی به نقشه عملیات برد البته حدس آن لحظات حذف شده نیز چندان سخت نمی نمود . غرغر ها و...داشتم یه لحظه مهم رو فراموش می کردم و اون درست وقتی بود که ویولت در وسط سخنرانی دادی بس شگرف بر سر سامانتا کشید زیرا او را مقصر تمام قرارداد و معاملات ناخواسته بارون می دانست !
_ نقشه عملیات اینه ...لارتن به همراه ویولت درست در 35 مایلی میلان با تهدید خلبان و گروگانگیری مسافران حرکت هواپیما رو به سمت جنوب شرقی و دریای مدیترانه تغییر می دن !
_ ادوارد و سینیسترا هم در هیبت یک پیرمرد و پیرزن جهانگرد قاطی مسافرا می شن و از دور هوای اوضاع رو دارن تا مشکلی پیش نیاد . سینیسترا بافتنیت رو فراموش نکنی !
_ ویکتور با فاصله 10 مایلی به همراه مگی سوار بر یه اف 16 درست پشت سر هواپیما حرکت می کنند!
_ و من هم در کیف دستی ادوارد پنهان می شم ...فقط ادوارد بهتره حواست باشه که کیفت رو به قسمت بار تحویل ندی!
و لب های بارون بر هم خورد تا ختم جلسه را اعلام کند که ...
سامانتا : منم پولا رو تحویل می گیرم !
بارون که طبق معمول در اجرای نقشه هایش یک نفر را اضافی می آورد و البته سامانتا هم با هفت تیرش به طرز مشکوکی در حال ور رفتن بود فکری مانند برق از چشمانش گذشت :
_ البته داشتم فراموش می کردم که تو هم می تونی به عنوان نوه سینیسترا اونو توی پرواز همراهی کنی !

لارتن از قدح بیرون آمد ...کش و قوسی به بدنش داد ...شمع را فوت کرد و با این فکر که فردا روزی بس هیجان انگیز برای شرکت و شرکایش خواهد بود چشمان خود را بر هم نهاد!



این داستان ادامه دارد...


از دفتر خاطراتم :

از او می ترسم... گاه تصور می کنم با هیبتی عظیم در مقابل من ایستاده و م


Re: شرکت خدماتی جادوئی بارون و شرکا
پیام زده شده در: ۱۰:۴۲ پنجشنبه ۱۰ خرداد ۱۳۸۶
#53

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
در همین لحظه:مهمان یک:ا!چی شد چرا اینطوری شد؟
مهمان دو:خب لارتن آی کیو معلومه دیگه!بلاک شدیم هممون.
مهمان سه:خب حالا چی کار کنیم؟
مهمان چهار:همه اش تقصیر این ویولت ه!
مهمان دو:به من چه ربطی داره؟تویکی حرف نزن که بوقیدی به سوژه رفتی ادیب خان!
مهمان چهار:به من چه ربطی داره؟تراوشات مغزیم در همین حده!
مهمان یک:هورا!یکی پیدا شد تراوشات مغزیش از من کمتر باشه!
مهمان پنج:حالا میشه به جای جر و بحث به فکر راه چاره باشید؟چیکار کنیم؟
مهمان دو:چم چاره مرگ!خب زنگ میزنیم کوییرل میگیم حاضریم ماموریتش رو با مزد نصفه انجام بدیم!
ملت مهمان همه دود از سرشون بلند میشه ولی چون چاره ای ندارن قبول میکنن و این همه اش تقصیر مهمان چهاره که بعدا به حسابش میرسیم!!
مهمان دو میره طرف فلتون البته دوستان اشاره میکنند که تلفنه نه فلتون!بعد بر میداره و در حالی که بغض گلوش رو گرفته میگه:
_:الو؟دفتر مدیریت؟
_بله منم مهمان دو که قدیما ویولت بودلر بودم!
_بله میدونم.
_:بله.ما قبول میکنیم.نصفه دستمزد.
_:ولی ببخشید ما در بلاکیت نمیتونیم این کار رو انجام بدیم.
ویولت بودلر:بله!متشکرم!بله!
بعد در حالی که برق از چشاش داره بیرون میپره میگه:در اومدیم!خب حالا باید بریم دنبال عله اعظم!!مگور و سینی!براتون یه ماموریت دارم!خودم هم با دوربین فیلم برداری دنبالتونم.بیاید بهتون بگم!!!
===============
ملت فقط میخوام این سوژه رو عوض کنید ها!!!


اولا كه عضو ارزشي عزيز پست من خيلي خوب بود خيلي هم طولاني بود از پستاي در حد بوق تو هم خيلي بهتره...از تراوشات مغزي نداشته ي تو هم خيلي بهتره ..خيل هم خوبه ....

دوما اينم بگم كه وقتي گروه كاملا و رسما شروع به كار كرد هر چي پست از اين به بعد زديد امتياز دهي مي شه ..نگيد نگفتي..!!!

سوما كه من مي خواستم موضوع رو بپيچونم كه از دردسرهاي بعدي جلوگيري كنم ..ولي اين عضو ارزشي نذاشت ..همين جا به همه مي گم اگه تو پستاتون كوچكترين توهيني به كسي بشه پاك مي كنم ..شوخي هم ندارم ..ديگه خود دانيد ..نگيد نگفتي!!!


ویرایش شده توسط ادوارد بونز در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۱۰ ۱۸:۲۶:۰۴

But Life has a happy end. :)







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.