هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۲۳:۴۰ یکشنبه ۲۶ فروردین ۱۳۸۶
#12

لیلی اوانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۷ سه شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۴۶ چهارشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 571
آفلاین
کالین نا امید آغوشش را بست و ....

كالين نا اميد آغوشش را بست و به بازي با آفتابه اش مشغول شد.
هدي هم كه بعد از چند دقيقه مشت كوبيدن به زمين متوجه شده بود كسي تحويلش نمي گيرد با ناراحتي گوشه اي نشست و به پرهاي كج و كوله شده اش(در اثر مشت كوفيدن!) خيره شد.
در اين ميان مگورين و ليلي بي توجه به آنها مشغول صحبت بودند:
ليلي:خب مگور جون تو پكيج شماره ي چندو مي خواي؟
مگور:پكيج ديگه چيه؟
ليلي:پكيج ديگه عزيزم...منظورم برنامه هاي تور بالاكه
مگور:تور؟...بالاك؟
ليلي:خب تو كه اطلاعات نداري براي چي الكي اومدي اينجا وقت ما رو بگيري...مگه سواد نداري؟اين تابلو رو بخون!
ليلي به تابلوي بزرگي كه كنار ريسپشن دسك نسب شده بود اشاره كرد كه با خط خرچنگ در قورباغه اي روي آن نوشته بود: توقف بيجا مانع كسب است!
مگورين چند دقيقه مثل...(!) به تابلو نگاه كرد و گفت:خب؟!
ليلي در حاليكه از سرش دود بلند مي شد با عصبانيت گفت: هدي بيا اينو بنداز بيرون!
هدي:هوووم من نمي تونم...دارم با كالين مسئله ي شرعي حل مي كنم! (هدي توي دلش: حقته!حقته! اونموقع كه من به زمين مشت مي كوبيدم كه تحويل نگرفتي!حالا بكش!)
ليلي با درماندگي به كالين نگاه كرد(يعني بيا اينو بنداز بيرون!) اما كالين كه از پيدا كردن فردي براي آرشاد كردن در پوست خودش نمي گنجيد در جواب ِ نگاه پرخواهش ليلي با قيافه اي حق به جانب گفت: خواهر محترمه!من كه نمي توانم تبليغ آسلام و حل مسائل شرعي را نيمه كاره رها كنم!همي مگر نمي داني آسلام در خطر است؟!
ليلي با نا اميدي نگاهي به مگور انداخت و درحاليكه سعي مي كرد به اعصابش مسلط باشد به آرامي گفت: ببين مگور جون اينجا يه جاييه كه بهش مي گن آژانس مسافر بري...تا اينجاشو فهميدي؟
مگوردر حاليكه جيبهايش را مي گشت گفت: هين
ليلي:خب كار ما توي اين آژانس ترتيب دادن تورهاي تفريحي به جزاير بالاكه...ببين بالاك يه جايي هست كه...خب فهمش براي تو سخته...يه جاي مثل هاوايي كه...
در همين موقع مگور با عصبانيتي ناگهاني چند كاغذ را از جيبش بيرون آورد و گفت:فكر كردي من خرم؟!فكر كردي من نمي فهمم؟ من خودم تاحالا 50 تا تور بالاك برگذار كردم!من مدال درجه اول تور گايدي از طرف سازمان گردشگري دارم!اينا اينم مدركش!چرا به آدم توهين مي كنيد!چرا شخصيت آدمو خورد مي كنيد؟!
ليلي:
كالين و هدي:
مگور دوباره يكي از آن تكان هاي دلربا(!!) به موهايش داد و مدارك را در جيبش گذاشت.
ليلي:...امم...خب....خب من چه كاري...چه كاري مي تونم برات انجام بدم مگورين جون...هدي پاشو برو يه ليوان آب براي خانم بيار!
مگورين با بي خيالي گفت:خب من كه از همون اول گفتم!...مي خوام اينجا استخدام بشم!
ليلي سرفه اي كرد و با محبت گفت:ببين عزيزم ما اينجا كمبود نيرو نداريم...تازه خودمون هم زيادي هستيم...صبح تا شب داريم پشه مي پرونيم!
مگورين:من نمي دونم من مي خوام استخدام بشم!
ليلي:گفتم كه نمي....
مگور:من مي خوام استخدام شم!
ليلي:نمي شه!!
مگور :مي خوام!!
ليلي:
....
...
..
.
ده دقيقه بعد
مگور با اين قيافه روي يكي از صندلي ها نشسته بود ودر حاليكه به سوالات گزينش تور بالاك جواب مي داد زير لب زمزمه مي كرد:من كه گفتم نمي خوام استخدام شم...من گفتم فقط مي خوام فرم پر كنم....من فقط مي خوام برم بالاك...من فقط مي خوام برم بالاك...من مي خوام برم بالاك...
ليلي در حاليكه آستين هاي خود را پايين مي كشيد مشغول جا سازي لانچيكو اش(!) در زير ريسپشن دسك بود!
در گوشه ي ديگر آژانس هدي و كالين درحاليكه از شدت ترس به خود مي لرزيدند يكديگر را در آغوش گرفته بودند.
هدي:كالين جون تو رو خدا بيا از اينجا بريم بيرون
كالين:ها!؟...اين حركتش اصلاً آسلامي نبود...شما هميشه با اين همه خشانت مشتري جذب مي كنيد؟
مگورين:من مي خوام برم بالاك....مي خوام فرم پر كنم برم بالاك....من مي خوام برم بالاك...




Re: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۲۱:۲۱ یکشنبه ۲۶ فروردین ۱۳۸۶
#11

مگورینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ جمعه ۲۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۷
از همین نزدیکیا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 103
آفلاین
همه سراشونو به طرف اون شخص بر می گردونن ... نیم تنه ی آدم که به نیم تنه ی خر چسبیده! هدی یکی محکم می زنه تو پیشونیش و کالین رو بقل می کنه و زارت زارت شروع می کنه به گریه کردن ( سوال شرعی: هدی جغدی مونث است بقل کردن کالین چه حکمی دارد؟! .... جواب شرعی: هر چه کالین بگوید.) کالین که حرام و حلال سرش می شد هدی را به شدت تسلی داد عوضش کلی طلب بخشش کرد. مگورین در حالی که به آرامی به سمت لیلی قدم بر می دارد بسیار با وقار و آخر جیگری است و کمربند عربیش هم جیک جیک صدا می کند و کلی هم به فضا سازی بیشتر کمک می کند ... وقتی به لیلی می رسد لبان کوچکش را باز می کند و با صدای ملایمش آرامش را بر فضا حاکم می کند! ( تمام این ها صرفا برای فضا سازی است وگرنه هر جانوری می داند که این صفات ممکن است برازنده ی ولدمورت باشد ولی مگورین هرگز!)
- سلام لیلی اووووووف عجب جای توپیه! نازی چه آفتابه های جیگری ... می گم منم بازی ... چیز یعنی میشه منم اینجا استخدام کنی؟ تو که می دونی من خیلی بدبختم شبا تو جوب می خوابم ... سه هفته س ینجه نخوردم ... هدی چی شده؟!
مگورین تکانی به موهایش می دهد و دل همه را می رباید!!!هدی خود را به زور از آغوش گرم کالین رها می کند و رو به لیلی می گوید :
- برا چی اینو خبرش کردی؟! دیگه باهات قهرم
لیلی که از زمان یهویی آمدن مگورین تا کنون هیچ چیز نگفته بود شروع می کند به چیز گفتن:
- اهم هدی! برا چی مشتری می پرونی؟!
کالین که احساس می کرد با این حرف لیلی می خورد در حال هدی! آغوشش را بر او باز کرد ... ولی هدی در جواب لیلی پرهایش را مشت و خود را بر زمین انداخت و شروع کرد به مشت زدن بر زمین!
- نمی خوام نمی خوام!
کالین نا امید آغوشش را بست و ....


-----------------------
سلام! الان من بر صورت شماره دو پیش رفتم دیگه؟ حالا جواب به سوال باشه برا پست بعدی( در راستای افزایش تعداد پست های این تاپیک و این ها!)


؟!


Re: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۱۹:۳۵ جمعه ۲۴ فروردین ۱۳۸۶
#10

کالین کریوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۵ چهارشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۱:۰۵ چهارشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۷
از لندن-یه عکاسی موگلی نزدیک کوچه دیاگون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 704
آفلاین
کالين که اندکي سرش گيج ميرفت از زمين برخواست...
کالين:هدي دفعه بعد بخواي با چماق بزني تو کلم يه تيپ جاسم کماندو همي مي فرستم سراغت
هدي:من سرمايه تو بالا نکشيدم
کالين:پس جاسم کجاست؟
ليلي:آقااا
کالين:آها اوکي خوب تو آژانس کار ميکنيم راستي نقاشيام خوب شده؟
ليلي:آره بايد بدم ديوارا رو رنگ کنن!!!
کالين:يعني رنگشونو عوض کنم؟
هدي:فکر کنم بايد صورتيشون کني!
ليلي:
کالين و هدي:
ليلي:في الحال ميکشمتون!
که يهو يه نفر مياد تو آژانس...(ادامه دهيد)
----------------------------------------------------------
همي در راستاي توضيح همين پست را ادامه دهيد و يکي از 4 سوال اشاره شده را انتخاب نموده و توضيح دهيد به صورت نمايشنامه با تشکر همين اگر گرفتيد فَبَهَ المراد يا القاسم وگر نگرفتيد که آيکيو بسيار بالا بيد و من شرمنده ميباشم اميدوارم خداوند رعد و برقي به شما بزند که نيست و نابود گرديد با تشکر


ویرایش شده توسط کالین کریوی در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۲۴ ۱۹:۵۰:۱۸

هوووم امضاي آفتابه اي بسته!
[b][color=996600]
بينز نامه
بيا يا هم به ريش هم بخنديم...در سايتو واسه خنده ببنديم
بيا تا ريش ها ب


Re: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۱۷:۴۳ جمعه ۲۴ فروردین ۱۳۸۶
#9

لیلی اوانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۷ سه شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۴۶ چهارشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 571
آفلاین
واااي بچه ها من ديگه واقعاً قاطي كردم از بس پست توضيحي زدم يا جواب پيام شخصي دادم!
اميدوارم اين دفعه ديگه آخرين بار باشه:
چارلي ويزلي نوشته:
نقل قول:
ببخشی آخر من نفهمیدم پست رول بزنیم با غیر رول؟


خب ايندفعه اينجوري جواب مي دم:

ببينيد شما توي اين تاپيك به سه صورت مي تونيد پست بزنيد:

1-پست فقط غير رول (با توجه به سوژه هاي هر هفته )براي شركت در مسابقه و اعزام به بالاك.

2-پست فقط رول(اين بخش مثل رول نويسي در ساير تاپيك ها خواهد بود و پست هاي آن در امتيازات و اعزام به بالاك تأثير به خصوصي نخواهد داشت/مثال:بخش ابتدايي پست شماره ي 4 كه توسط ليلي اوانز (خودم)نوشته شده)

3- پستهاي تركيبي رول و غير رول؛به اين شكل كه شما در جريان رول نويسي به سؤالات مسابقه هم جواب مي ديد.(توجه داشته باشيد كه اين شيوه،در مقايسه با روش اول بهتره/مثل پست شماره ي 5 كالين و شماره ي 8 چارلي(شايد شماره ها رو اشتباه نوشته باشم) )


ضمناً يه نكته:بهتره سؤال كنكوري رو در دو سه سطر، بعد از نوشتن پاسخ يكي از سؤالات ديگر جواب بدهيد نه به عنوان سوژه ي اصلي.
سوژه هاي اصلي موارد 1-4 هستند و سؤال كنكوري جنبه ي اختياري دارد.

وااااااااااي مردم از بس كتابي نوشتم...




Re: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۱۳:۲۹ جمعه ۲۴ فروردین ۱۳۸۶
#8

چارلی ویزلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۰ دوشنبه ۷ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۱:۰۶ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۲
از دوستان جانی مشکل توان بریدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 377
آفلاین
چارلی ویزلی در حالی که بروشور به دست داشت در هاگزمید دنبال آژانس مسافرتی میگشت می گشت پس از نیم ساعت علافی در هاگزمید آژانس را پیدا کرد و وارد شد.
- کالین عزیز دلم خیلی برات تنگ شده بود!!
- هدی اگه میدونستی چند بار اومدم این جا اما کرکره کشیده شده بود .تا این که امروز اومدم و این خانم محترم رو دیدم. نگفته بودی رفتی تو کار آژانس !!
- کالین می خواستم بگم اما هیچ شماره تماسی ازت پیدا نکردم.
چارلی: اهههم
کالین و هدی : واااااای!! نههههههه!
لیلی : آقایون ، مشتری رو که نمی پرونن این سر صدا ها چیه؟
کالین : چارلی ویزلی !! همون ارزشیه !! این آدم یکی از کساییه که باعث شد ما آفتابه ها رو جمع کنیم و بریم.
چارلی: آقای کالین باور کنین من قصد بدی نداشتم فقط...
هدی با خشانت :حالا تا این تاپیک رو قفل نکردن برو سر اصل مطلب.
چارلی : من پکیج شماره 1 رو می خواستم.
لیلی : این تور ما ممکنه به دلیل بار مثبت زیاد !! به حد نصاب نرسه !! چیز دیگه ای مورد نظرتون هست؟
چارلی : شما منو اغفال می کنید ها !! پس اگه این نشد پکیج شماره 3 .
لیلی: خب شما هم برین به یکی از این موارد پاسخ بدین تا ببینیم چی می شه . در ضمن این تور یکی از گرون ترین تور های ما به بالاک هست.
چارلی : قیمتش مهم نیست. خب ، کاغذ و قلم؟
هدی دوباره با خشانت : اینا رو بگیر زودتر بفرما.
چارلی در حالی که روی سوال کنکوری فکر می کنه هدی و کالین شروع به حرف زدن می کنن.
- هدی تور لیدر هم که شدی!!
در فکر چارلی : خب جوابش چی می شه؟ علت تغيير نام تاپيك از«آژانس مسافربري قاسم و دوستان» به «آژانس مسافربري»، توسط ناظران عزيز و ارجمند چه بوده است؟ خب این که کاری نداره !! فکر می کنم ناظران به چند دلیل این کار رو کردن.
1- ممکنه شخصی که می خواسته وارد تاپیک بشه به یاد کارتون یوگی و دوستان بیفته و اصلا وارد نشه یا بره عمو پورنگ نگاه کنه به امیده این که شاید بتونه یوگی و دوستان رو ببینه و سوژه برای پست زدن پیدا کنه. و ناظران برای جلوگیری از تخلف این اسم رو تغییر دادند
2-احتمالا ناظران ارجمند چون اسم قاسم رو دیدن گفتند شاید پست های داخل زیادی بی ناموسی بشه پس بهتره از این کار زودتر جلوگیری کنیم.
3-شاید گفتن چون زننده ی این تاپیک خانم اوانز بوده اند دلیلی نداره اسم قاسم برای تبلیغ بیشتر در نام این تاپیک قرار بگیرد.
4- ممکنه ناظرین گفته باشند دوستان قاسم کی باشند ؟ دوست شرعی یا ... برای همین ترجیح دادند اسم را عوض کنند.
نتیجه گیری: به نظر من مشکل اصلی اسم آقای قاسم بوده است !!
چارلی در حالی که اینا رو روی کاغذمینوشته متوجه دعوای هدی و کالین می شه .
- سرمایه منو بالاکشیدی اومدی تور لیدر شدی؟
- کی سرمایه تو بالا کشید ؟ ورشکست شدی زده به سرت؟
چارلی دوان دوان پیش خانم اوانز می ره و می گه : خانم اوانز خوش حال می شم هرچی زودتر منو از نتیجه تور و مسابقه با خبر کنین . من ماه هاست دنبال یه جایی برای تمدد اعصاب می گردم!!
لیلی: از این که اومدین خیلی خوش حال شدم !! بازم سر بزنین آقای ویزلی!!
چارلی : حتما خانم اوانز!
صحنه ی آخر
- تا پولمو پس ندی ازت نمیگذرم!!
- می کشمت!!

-----------------------------------
ببخشی آخر من نفهمیدم پست رول بزنیم با غیر رول؟


ویرایش شده توسط چارلی ویزلی در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۲۴ ۱۳:۳۴:۴۵
ویرایش شده توسط چارلی ویزلی در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۲۴ ۱۷:۰۲:۲۲

دلم تنگ شده برات
چون نیستی اینجا برام
من فرشته ی قصه گو تو بودی تو شبام

تصویر کوچک شده


Re: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۲:۲۴ جمعه ۲۴ فروردین ۱۳۸۶
#7

لیلی اوانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۷ سه شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۴۶ چهارشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 571
آفلاین
توجه:
دوستان عزيز شما براي شركت در مسابقه، بايد با استفاد از يكي از سوژه هاي ارائه شده (به انتخاب خود) يك پست غير رول بنويسيد نه اينكه به همه ي سؤالات پاسخ دهيد.

ويني عزيز،شما هم تا پايان هفته براي ارسال يك پست جديد با شرايطي كه گفته شد فرصت داريد.
لطفاً قبل از شروع ِ نوشتن،توضيحات ابتدايي پست شماره ي 6 را حتماً مطالعه كنيد!
سوژه هاي اين هفته را هم مي توانيد در پست شماره ي 4 ببينيد.


ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۲۴ ۲:۴۲:۱۸
ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۲۴ ۱۶:۳۳:۲۸



Re: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۲۱:۵۵ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۶
#6

لیلی اوانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۷ سه شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۴۶ چهارشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 571
آفلاین
خب همينطور كه مي بينيد بخش رول ِ تاپيك به لطف كالين عزيز كم كم داره شكل پيدا مي كنه.
چند تا از دوستان با وجود همه ي توضيحاتي كه قبلاً داده بودم ،باز هم در مورد نحوه ي پست زدن توي تاپيك سؤال كردن.
از اونجايي كه نسبت به پست اول،تغييراتي داشتيم جا داره كه يكبار ديگه همين جا توضيح بدم:
پست هاي شما در اين تاپيك به دو بخش رول و غير رول تقسيم مي شند.
قسمت رول مشابه همين پستهاييه كه من و كالين تا الآن توي تاپيك نوشتيم و بخش غير رول هم مربوط به سوژه هايي مي شه كه هر هفته اعلام مي كنيم.
توجه داشت باشيد كه نقد و امتياز دهي فقط به قسمت غير رول ِنوشته ها مربوط مي شه و بخش رول صرفاً براي بالا بردن تحرك و جذابيت تاپيكه.
شما مي تونيد با توجه به سوژه، فقط براي قسمت غير رول پست بزنيد و همينطور هم مي تونيد بعد از فرستادن پست غير رول خودتون، توي بخش رول نويسي هم براي پيش بردن داستان مشاركت كنيد.
بهترين شيوه ي پست زدن هم همون روشيه كه كالين عزيز ازش استفاده كرده،يعني گنجاندن و ارائه ي سوژه ي مسابقه،در قالب يه پست رول يا نمايشنامه.
(براي اطلاع از سوژه هاي اين هفته به پست شماره 4 مراجعه كنيد)

---------------------------------------------------------------------------
و حالا ادامه ي داستان كالين:

بفرماييد اينم برگه حالا پکيج سه رو بهم ميدين؟

ساحره كه از سرعت عمل كالين متعجب شده بود برگه ي جواب را از او گرفت تا نگاهي به آن بياندازد:
_هوووووم چقدر سريع نوشتيد...معلومه براي مسافرت خيلي مشتاقيدا!
_ خب بريم؟
_كجا؟!
_قزوين ديگه...ببخشيد بالاك ديگه!
_خب...به اين سرعت كه نمي شه...اين تور مقدمات زيادي داره و ما توي چند مرحله مسافرينمون رو گزينش مي كنيم....من برگه ي شما رو بايگاني مي كنم...آخر هفته آقا قاسم ميان امتيازتون رو اعلام مي كنن.
كالين كه كمي دلخور شده بود دستي به موهايش كشيد و گفت:«هوووم كه اينطور...»
ساحره كه از سر و كله زدن با كالين خسته شده بود در حاليكه به بهانه ي بايگاني كردن برگه به سمت اتاق پشت ريسپشن دسك مي رفت با لبخندي ساختگي گفت:«خب...از آشنايي با شما خوشحال شدم...روز خوشي داشته باشيد»
كالين در حاليكه هنوز در روياي قزوين به سر مي برد به سمت در خروجي به راه افتاد.
....
ده دقيقه بعد:
_ اُه شما هنوز اينجايي....واي!!! با ديوارا چيكار كردي؟...نهههههه.....
ساحره كه باحالتي و حشت زده دستش را روي قلبش گذاشته بود متعجب به كالين نگاه مي كرد.
كالين بي توجه به ساحره در حاليكه زبانش را ميان دندانهايش گذاشته بود با تمركزي كه تنها براي حل مسائل ديفرانسيل كاربرد داشت، دسته ي آخرين آفتابه را هم روي ديوار آژانس نقاشي كرد و بعد با ذوق زدگي گفت:« نظرت چيه خوب شده؟!»
ساحره كه از شدت وحشت زبانش بند آمده بود با درماندگي گفت:«اه... ديوارا...شما...واااي...تو چطور...آفتابه...»
كالين كه هنوز لبخند دلربايش را به لب داشت با صميميت گفت:«مي دونم ...مي دونم...نيازي به تشكر نيست!»
ساحره با ناباوري نگاهي به اطراف انداخت...تمام ديوارهاي آژانس پر شده بود از تصاوير آفتابه هايي با ابعاد مختلف!
تو چطور تونستي...چطور تونستي؟!...دكور اينجا1300 گاليون خرج روي دست ما گذاشت...اونوقت تو...»
كالين كه هنوز شدت عصبانيت ساحره را درك نده بود با خوشحالي گفت:«مي دوني...تصميم گرفتم تا شروع تور پيش شما بمونم!...اينجا منو به ياد دوران جوونيم مي ندازه...خب اينطور كه معلومه نقاشيهام مجذوبت كرده!...اگه اخلاق خوبي داشته باشي قول مي دم يه دونه آفتابه ي قرمز مرلين نشان اصل هم واسه تو بگيرم...حالا برو دوتا چايي بريز بيار...من با قهوه مهوه حال نمي كنم...»
ساحره كه رفته رفته به مرز انفجار مي رسيد با اين حالت به كالين خيره شده بود و به دنبال جمله اي مناسب براي تخليه ي عصبانيتش مي گشت كه ناگهان در دفتر درباره با صداي ضايعي باز شد.
«سلام ليلي!چه خبر؟از صبح تا حالاچند تا مشتري داشتيم؟....واااااااااي كِي دكور رو عوض كردي؟!چقدر رويايي شده!......اُه درست مي بينم؟اين كالين كريوي معروفه!...»
هدي بعد از گفتن اين جملات با خوشحالي به سمت كالين به راه افتاد.كالين هم در حاليكه سعي مي كرد در مقابل سيفيدي پر و بال هدي مثل هميشه صبور و خويشتن دار باشد با لبخند به او نزديك شد...




Re: آژانس مسافر بری قاسم و شرکا
پیام زده شده در: ۲:۰۰ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۶
#5

کالین کریوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۵ چهارشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۱:۰۵ چهارشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۷
از لندن-یه عکاسی موگلی نزدیک کوچه دیاگون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 704
آفلاین
کالين بروشور به دست ميرود بيرون وسرش به بيلبورد دياگون گير مي نمايد و با آفتابه اش نقش زمين ميگردد...ناگجهان چشمش به پکيج شماره 3 مي افتد و قند در دلش مربا ميگردد!گرچه از اينکه چرا به جاي فاطي پاتر...قاسم به وي سرويس نمي دهد کمي دلگير ميشود!در نتيجه بر ميگردد به داخل!
همون خانومه:بفرماييد اينم سوالات ميدونستم بر ميگرديد
کالين:دونستن از خودتونه من پکيج شماره 3 ميخوام!
-خوب شما اول بايد در مسابقه ما شرکت کنيد چون اگه نکنيد ما نمي تونيم صلاحيتتون رو براي جزاير بالاک تاييد کنيم...
-براي قزوين چي؟
-گفتم که سرويس نداريم!
-من ميخوام!
-گفتم که نداريم!!!!
-ها باشه خوب حالا اين مسابقه چي چي هست؟
-اوناهاش چسبونديم به ديفال...
-جانم؟
-گفتم که آقا زديمش به ديوار
-خوب باشه پس جاسم کجاست؟
-آقا...
-بگو خودش بياد...
-آقاااا
-بگو کاريش ندارم
-هوووم
- اِ گفتين زدينش به ديوار ديگه؟
-بله ديوار اونجاست نه پشت ريسپشن دسک
-چي چي دسک؟
-ببين ديوار اونجاست برو اونجا
-آها باشه
------------------سال اتحاد و انسجام ملي و آسلامي را توصيف كرده و مثال بزنيد-----------
کالين يه برگه بر ميداره شروع ميکنه به نوشتن:
و آما در راستاي اتحاد و منسجم شدن ملي چون ملت بهم نزديک مي شوند و روابط بي ناموس ميگردد و هرچه منسجم تر بيناموس تر و ممکنست به صميميت يا حتي بوق برسد لذا بنده به شدت تکذيب نموده که اين سال هيچ ربطي به آسلام ندارد که همي آسلام را فقط مريلين شناسد و بس...در اين راستا براي اينکه از راه راست به راه چپ و مسير انحرافي منحرف نشويد که همانا انحراف در آسلام حرام است من اينجا آن را توصيف نميکنم مگر کمي و سعي ميکنم مثالي آسلامي بزنم...
توصيف:در اين شرح مي توان گفت در اين سال منسجم نشويد و اتحاد نکنيد زيرا با آسلام به هيچ وجه من الوجوه هماهنگ نيست و من از توصيف بيشتر شرمنده ام براي روشن شدن مسئله مثال زير را مطالعه بفرماييد!
مثال:فرض کنيد برادري در راستاي انسجام ملي و اتحاد به خواهري يک قدم نزديک شده و به او نگاهي بياندازد...در اين مقال آن خواهر هم که ميخواهد منسجم شود به برادر يک قدم نزديکتر شده و يکي از چشمانش باز وبسته گردد(هيي چه بيناموسي)... سپس اين ها قدم به قدم به هم نزديک ميشوند تا تصادف صورت پذيرد و چون جاسمي نيست که کروکي بکشد در نتيجه کار ان دو به گفتگو وسرانجام صميميت و بوق بيانجامد که در آسلام بسي حرام است.
------------------
بفرماييد اينم برگه حالا پکيج سه رو بهم ميدين؟
(ادامه دارد)


هوووم امضاي آفتابه اي بسته!
[b][color=996600]
بينز نامه
بيا يا هم به ريش هم بخنديم...در سايتو واسه خنده ببنديم
بيا تا ريش ها ب


Re: آژانس مسافر بری
پیام زده شده در: ۰:۵۳ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۶
#4

لیلی اوانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۷ سه شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۴۶ چهارشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 571
آفلاین
در آژانس با صداي شتلقي باز شد وپسر جواني،در حاليكه يك دوربين عكاسي در گردنش انداخته بود و يك فروند آفتابه را در دست راستش مي فشرد وارد دفتر شد.
_ جاسم!جاسم!...نور ممد!كجاييد بابا؟!...2 روز نبودما....چه بلايي سر اينجا آورديد؟!گند زديد تو دكور رفته!جاسم كدوم گوري هستي؟!
_مي تونم كمكتون كنم آقا؟
اين صداي ساحره ي قد بلندي بود كه با لباس ويژه ي كاركنان آژانس هاي هواپيمايي در پشت ميز ظاهر شده بود.
_كمك؟!....هوووم ...جاسم خاك بر سرت بكنن!من 2 روز نبودما!باز فكر كردي خونه خاليه دختر آوردي؟
_بله آقا؟!
_حالا خودش كجاست؟
_كي؟
_جاسم ديگه!
_آقا قاسمو مي فرماييد؟
_نه بابا قاسم ديگه كيه؟!جاسم بابا جاسم!!
ساحره نگاه پر افاده اي به آفتابه ي پسر انداخت و در حاليكه چهره اش را در هم مي كشيد با كلافگي گفت:«فكر كنم اشتباه اومديد آقا!پابليك رستروم(مستراح عمومي!) دو تا خيابون بالاتره!»
پسرك كه از توهين به آفتابه اش خشمگين شده بود با عصبانيت گفت:«اين اراجيف چيه رديف مي كني!پابليك رستروم كدوم قبرستونيه!...مگه اينجا دفتر مركزي پخش آفتابه ي مرلين نيست؟»
_مركز پخش آفتابه؟...اُه نه!اينجا آژانس مسافرتيه آقا!...آفتابه فروشا خيلي وقته از اينجا اسباب كشي كردند.
_اي نا مردا!...چند روز نبودم اينا هم سوءاستفاده كردند همه ي سرمايه رو بالا كشيدن در رفتن!
_حالا شما خودتونو ناراحت نكنيد.بفرماييد بشينيد تا آقا قاسم نيومده يه قهوه براتون بيارم.
_اين يارو قاسم رئيس اينجاست؟
_بله
_خب شما اينجا چيكار مي كنيد؟
_همونجور كه گفتم اينجا آژانس مسافرتيه...ما تورهاي تفريحي و گردشگري رو مديريت مي كنيم..بيشتر فعاليتمون هم مربوط به جزاير بالاكه.
_ هوووم كه اينطور...تور قزوين هم داريد؟
_قزوين؟:lol2: قزوين كه الآن دِ مده شده...البته بعد از كشف عنصر زيربووقيوم(!) يه عده از دانشمندا براي قضيه ي غني سازيو اين حرفا مي رن اون طرفا...ولي فعلاً جزاير بالاك تو بورسه.
_حالا اين جزاير بالاك چه جور جايي هست؟
_امممم خب تا نبينيد نمي تونيد مزاياشو درك كنيد...يه جاييه تو مايه هاي آنتاليا...براي اونايي كه به بلاك شدن علاقه دارن يه محيط فوق العاده ست...
_بلاك؟!...واي من سالهاست كه دنبال يه موقعيت خوب براي بلاك شدن مي گردم...مي شه بيشتر در مورد شرايط تور برام توضيح بديد؟
_اُه البته!..اين بروشور رو مطالعه كنيد.يه سري هم به اطلاعيه ي افتتاح كه جلوي در ورودي نسب شده بزنيد...اگه بازم كمكي خواستيد من در خدمتم...
...
كالين بعد از خواندن اطلاعيه، در حاليكه از خوشحالي در پوست خود نمي گنجيد از آژانس خارج شد تا بعد از چند سال انتظار، مقدمات بلاك شدن خود را فراهم آورد...
--------------------------------------------------------------------------

سوژه مرحله ي اول:
با توجه به تحولات اخير، در رابطه با يكي از موضوعات زير يك پست بودار نوشته وبه دفتر آژانس ارسال نماييد:
1-احساس خود را در مورد جشن هسته اي و مزاياي آن شرح دهيد.
2-سال اتحاد و انسجام ملي و آسلامي را توصيف كرده و مثال بزنيد.
3-يك جلسه از كلاس درس بينش و منكرات جادويي را با رعايت موازين شرعي توصيف كنيد.
4- يك محصول آرايشي بهداشتي معرفي نماييد كه در بازار هاي جهاني قابليت رقابت با شامپوي بوق&بادي (توليد سالازار اسليترين)را داشته باشد.

پستهاي اين تاپيك بعد از گذشت 1 هفته توسط قاسم عزيز مورد نقد قرار خواهد گرفت و امتيازاتي جهت سفر به جزاير بالاك،به شركت كنندگان گرامي اهدا خواهد شد.

سؤال كنكوري:علت تغيير نام تاپيك از«آژتنس مسافربري قاسم و دوستان» به «آژانس مسافربري»، توسط ناظران عزيز و ارجمند چه بوده است؟
به بهترين پاسخ ارائه شده براي اين سؤال،امتياز ويژه اي از جانب شخص شخيص قاسم هلاك تعلق خواهد گرفت.


ویرایش شده توسط لیلی اوانز در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۲۳ ۱:۰۲:۲۱



Re: آژانس مسافر بری قاسم و دوستان
پیام زده شده در: ۱۷:۴۵ چهارشنبه ۲۲ فروردین ۱۳۸۶
#3

هدویک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۱ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از هر جا که کفتر میایَ!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 791
آفلاین
--- دیروز ِ آن روز ! ---

کوچه ساکت و خلوت بود .صدای کشیده شدن خاک و خل ها روی زمین توسط باد تنها چیزی بود که شنیده می شد .آفتاب عمود ظهر و خلوت بودن کوچه خبر از فرو رفتن اهالی در خواب ظهرگاهی می داد .اما افسوس که این سکوت و آرامش دیری نپایید ...

- هااااااااااااااااااااااای ملت ... هااااااااااااااااااااای !
عربده ها ادامه داشت .چندی بعد تمام پنجره های کوچه "چتر!" باز بودند و مردم در چهار چوب پنجره نظاره گر عربده کشی و گزاف گویی های مردی بودند که در کوچه جولان می داد و به این سو و آن سو می رفت !
- هوووی مردک چته وسط ظهری داری اینجا داد و بیداد می کنی ؟
- دیدم ... فاطی پاترو دیدم ! ... یافتم ... من فهمیدم ر.ا.ب کیه !!
- تو دیوونه ای !
پاااق .پنجره ای با شدت بسته شد و پس از آن چندین "پاق" دیگر شنیده شد .اما هنوز بودند کسانی که به امید یافتن دلیل عربده کشی های مرد غریبه جلو پنجره ایستاده باشند .
- بالاخره فهمیدم ... از زیرکونیوم هم می شه انرژی هسته ای گرفت ... آآآآآآآآآه اش کجایی که این کشف بزرگ منو ببینی !

در همین اثنی ماری خاکستری در پیچ کوچه ظاهر شد .مرد غریبه دست از عربده کشی برداشت و به مار نگاه کرد که خرامان به سمت او می آمد .

- آآآآآآآآآه سلام اش عزیز ! ... بالاخره فهمیدم ... فهمیدم !
- چی رو سالی ؟
- اینکه ر.ا.ب همون د.ا.ف است !
- خسته نباشی ! ... دیگه چیا فهمیدی ؟
- شگفت زده نشدی ؟ ... ما با دستیابی به منابع زیرکونیوم تو قزوین می تونیم تمام جادوگران رو در دست خودمون بگیریم ... چیزی که همیشه رویاشو در سر داشتیم !
- این خزعبلاتو برا خودت نگه دار ! ... من فرهنگ می سازم و انرژی هسته ای کار اوناست و کار من اینه !
- اش ... تو منو درک نمی کنی ... کاش هدی اینجا بود اون بهتر می تونه بفهمه منظور من چیه !

چه بسا دور از انتظار نبود که در همان لحظه جغدی سفید در پیچ کوچه نمایان شود و چه اعجاب برانگیز که اینطور شد !جغد به سرعت به سمت مار و مرد غریبه پرواز کرد و بالا سر آنها توقف کرد .

- آآآآآآآآآه هدی سلام !... از کشف جدیدم با خبری ؟
- آره اش اس ام اس زد گفت چه خبره منم سریع خودمو رسوندم ... مثل اینکه وضعیتت خیلی حاده !
- چه خوب که تو اینجایی ... بیا برات توضیح بدم از کجا فهمیدم فاطی پاتر باید اون سی دی رو بشکنه !
- ببینم سالی تو قرصاتو خوردی ؟
- اونا رو ول کن بیا برات توضیح بدم ...
- مطمئنی اون آبیه رو از طرف کم رنگش خوردی ؟
- هدی تو قزوین منبع زیرکونیوم هست !
- نه مثل اینکه وضعیت خیلی حاده ... دنبالم بیا ... اش تو هم از پشت مراقبش باش در نره .

و اینگونه بود که اهالی کوچه چتر نظاره گر رفتن جغد و مار و غریبه ی دیوانه شدند !

--- فردای دیروز ! ---

مرد دیروزی که "سالی" نام داشت روی یکی از تخت خواب ها دراز کشیده بود و مشغول دیدن کابوس بود ... کلماتی از قبیل فاطی ، زیرکونیوم ، قزوین ، د.ا.ف ، ر.ا.ب و خز به دفعات از دهانش خارج می شدند .
خدمتکاری که روی سینه اش برچسب "آزانس مسافر بری قاسم و دوستان" به چشم می خورد بالای سر مرد آمد و او را برای خوراندن قرصهایش بیدار کرد ......


ویرایش شده توسط هدویگ در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۲۲ ۱۷:۵۱:۰۱








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.