هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۲۲:۴۶ دوشنبه ۸ مهر ۱۳۸۷
#24

نارسیسا مالفویold**


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۳ سه شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۸
از یه دنیای دیگه !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 392
آفلاین
کوییرل همینطور زیر لبی با خودش فکر می کرد تا به دستشویی ها رسید . صدای زمزمه از داخل دستشویی ها به گوش می رسید . با توجه به اینکه قلعه هنوز در اشغال مدیران در نیامده و طبیعتا باید خالی از هر کاربر مزاحمی می بود ، این زمزمه ها غیر طبیعی بودند و باید خفه می شدند

کوییرل با خشونت تمام درب دستشویی را باز کرد تا مچ مشغولین بی اجازه را بگیرد که با سر بارون خون آلود رخ به رخ شد . ولی انگار چیزی در بارون تغییر کرده بود :
- اِ اِ اِ ... بارون تو اینجایی ؟ چیکار داشتی می کردی ؟

همان خون نقره ای که در لباس بارون مشاهده می شد ، رنگش را به گونه های بارون منتقل کرد :
- امممم ... چیزه ... تو دسشویی چیکار می کنن معمولا ؟

- یه کار مهم ، ولی نه زمانی که همه چاهاش پره و چیزی توش جا نمی شه تازه ، صدای حرف زدنم میومد ! با کی داشتی حرف می زدی ؟

- به پیژامه مرلین با هیشکی !

- باید به ریش مرلین قسم می خوردی !

- تو دسشویی که اسم ریش مرلینو نمیارن ! توهینه !

کوییرل کمی از روی عمامه ، سرش را خاراند :
- آره خوب ، شاید راس بگی ... ولی اینطوری نمی تونی از زیر جواب دادن در ری ! با کی داشتی پچ پچ می کردی ؟ زود بگو وگرنه نصف بلاکیایی که تو لیست افتخاراتت داری از بلاک درمیارم آبروت بره !

بارون خونالود به شدت آشفته شد . بعد قرن ها ، تازه توانسته بود هلنا راونکلا را راضی کند که لااقل پس از مرگ ، گپ معصومانه ای ( ) با هم داشته باشند و حالا به خاطر این دخترک بوقی تمام افتخاراتش در معرض خطر قرار گرفته بود .

ولی ... خوب ولی ... بابا بحث جالبی بود . بعد این همه قرن می چسبید ! چطوری میشه کوییرلو پیچوند ؟ آهان ! یه کاربر فضول پیدا می کنم میگم اون بوده ! بلاکش می کنیم و افتخاراتم بیشتر میشه

همچنانکه این افکار لطیف از مخیله بارون عبور کرد ، بی اراده نام کاربر مناسب هم به ذهنش خطور نمود ...



Re: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۷:۲۷ دوشنبه ۸ مهر ۱۳۸۷
#23

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
سوژه جدید:

-پوفف..چقدر خاک و خولداره اینجا...تمام عمامم خاکی شد.نمیتونستی بجای اینکه منو بیاری اینجا یکی از همین اعضای معمولی رو بیاری تمیز کنه اینجارو برات؟ناسلامتی من مدیر این خراب شدم.به عمامم نگاه کن؟اصلا کلاسش به این جاهای قدیمی میخوره؟
- چندبار بگم کویریل؟اینجا قراره انجمن مدیران بشه.قراره منو و تو و بارن و راجر و مونا و سایر مدیران گل و گلاب بیایم تو این قلعه زندگی کنیم.من چمیدونم این زوپس چشه.خوابگاه مدیران رو هم سیفیت نشون میده.این بارن الان 60 روزه داره کنترل اف 5 میگیره ولی بازم درست نشئ که نشد.برای همین اومدیم اینجا.


کوییرل نگاهی از روی تعجب به عله انداخت.خاکهای عمامش رو پاک کرده و باصدای گرفته گفت:
میگن اینجا اتفاقات مرموزی میفته.اگر برای ما هم افتاد چی؟
هری،همین طور که مشغول جارو کشیدن و تمیز کردن کاشیهای قدیمی قلعه بود با افاده م لحن مدیریتی جوابش را داد:
من به این چرت وپرتا گوش نمیدم.فقط زوپس وجود داره و هری پاتر که از عضویت و مدیریت در اون عاجز نیست.تو هم اون عمامه کوفتی رو ول کن برو بکارت برس.چاه اون دستشویی پر شده.برو خالیش کن.

کوییرل چینی به دماغ خود داده و با صدای دخترانه جیغ جیغ کنان گفت:
من؟با چی خالی کنم؟با منوی مدیریت که نمیشه چاه خالی کرد.با چی این کارو بکنم؟

هری که گویا از وراجی کردن کوییرل خسته شده بود و دیگه تحمل شنیدن صدای جیغ جغی اش را نداشت، با لحن خشنی گفت:
برای یک بار هم که شده بذار اون عمامه مفید باشه.برو..برو کارشو انجام بده.من باید برم به زوپسم برسم.


کوییرل غرولند کنان بسوی دستشوی حرکت کرد.با خود به تمامی زوپسی ها،و بعد به رولینگ بخاطر خلق این هری ناسزا گفته و زیر لب چیزهای عجیبی زمزمه میکرد:
خوبه حالا آبدارچی هم نیس تو اون سایت هی زوپس زوپس میکنه.ایش.میگه برم با عمامم تمیز کنم دستشویی روالانه که مدیرای دیگه بیان.خدا کنه اتفاقات عجیب نیفته براشون.

.......
قلعه مرموز باکینگهام


تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۰:۴۶ یکشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۸۶
#22

نیمفادورا  تانکس old32


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۵ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲:۰۱ سه شنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۹
از کهکشان آبراداتاس _ بازوی قنطورس _ سیاره ی تیلاندا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 80
آفلاین
ولدی : بچه ها، بچه ها !!!!!! بچه ها !!!!!! بچه ها !!!!!!!
ویولت:چته ؟ د جون بکن ! مگه مرض بچه ها گرفتی ؟
بورگین :درست صحیت کن ها ! بفهم داری با کی حرف می زنی !
ویولت:خب حالا تو هم ....
ولدی : ان قدر حرف نزنید اون جا رو ! این یارو رو ببینید ! اه بابا اون ورو کجا رو نگاه می کنید ؟
داکولا : اوا ، این همونی نبود که تو خونه ی ما بود یعنی این جا بود و مال ما بود و ...کجا بود ؟ همین جا بود ...
بورگین؟ گنج ، گنج ، گنججججججججججججججججج
و یه دفعه ادم بود که از رو سر داکولا و داناکولا رد می شد واسه رسیدن به گنج .
ملت مرگخوار که اصلا انگار تو یه عالم دیگه بودن با دست همدیگه رو کنار می زدن و گاهی هم ان چنان ضربه های کاری نثار همدیگه می کردن که چیزی از طرف نمی موند .و ویولت هم که همچنان تا جایی که می تونست می دوید و تلاش خودش رو برای رسیدن به بقیه می کرد .حامل گنج هم که از این حمله گیج شده بود پا به فرار گذاشت و حالا اون بدو ملت بدو اون بدو ملت بدو .از سرسرا به اتاق خواب داکولا از اونجا به اتاق نشیمن و خلاصه هر جایی که می تونست می رفت بقیه هم دنبالش . به کل فراموش کرده بودن که اصلا واسه چی این همه سگ دو می زنن بعضی از مرگخوارا که به هوای قایم موشک بازی ( چه ربطی داشت ؟ نمی دونم!) می رفتن چشم می ذاشتن و بقیه هم به هوای اونا قایم می شدن .این وسط فقط ولدی مونده بود و البته ویولت .رقابت شدیدی بین این دو به وجود اومده بود .تا جایی که می تونستن دیگری رو کنار می زدن و خودشون به جلو می رفتن تا این که ویولت با یه حرکت سریع و چابک از ولدی سبقت گرفت تا جایی که تونست سرعتش رو زیاد کرد و
بالاخره ..................................................................
_هورررررررررراااا! زنده باد ویولت ! زنده باد ویولت ! زنده باد .
نیمفادورا : تبریک می گم کارت شاهکاری بیش نبود(!!!!!!!!)
البوس :و افتخار به دست اوردن گنجینه بالاخره نصیب هیچ کس نشد مگر .....


نههههههههههههههههههههههههههههههههههه

علاوه بر تذكري كه دادم بايد بگم كه نه تنها سوژه اون طور كه بايد جلو مي رفت جلو نرفت بلكه به سمت ارزشي شدن هم پيش رفت..براي همين اين تاپيك فعلا قفله..باب عزيز هم اگه دفاعي داره مي تونه تو دفتر ناظرين شهر لندن اونو بگه..در غير اين صورت اين تاپيك تا هفته ي آينده حذف مي شه...انتقادات پيشنهادات و اعتراضاتتون رو هم تو دفتر ناظرين بگيد..
ناظر استكباري خفن


ویرایش شده توسط ادوارد بونز در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۸ ۱:۱۲:۲۳

ميتونم احساس كنم كه خودم هستم...همين براي من كافيه...


Re: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۲۰:۵۵ شنبه ۱۲ خرداد ۱۳۸۶
#21

من دراکولا هستم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۳۰ دوشنبه ۶ فروردین ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۱۴ سه شنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 27
آفلاین
داکولا ادامه داد : مجبورم تورو بدم به زنم .
بورگین:
ولی اندکی بعد از تفکر داکولا گفت:- نه اگر بدمت به اون منو با جاروش له می کنه
بورگین:-
داکولا ادامه داد:- پس بورگین جونم تو تا اخر اقامتتون تو قصر باید شبها پیش خودم بخوابی
بورگین :-نننننننننننننننننننننننننننننننننننههه
......................................................
دامبلدور در جمع محفلی یان خانه دوازده گریملند
دامبلدور:- ای یاران وفا دار من اکنون که این گنجینه ی اسلی رو به دست اوردم و بسی خوشحالم که دماغ لرد ولدی رو سوزوندم .
غریو شادی جمع محفلی !!!!!!!!!!
ناگهان شخصی از میان جمعیت به طرف دامبلدور حمله برد و تا ملت محفلی و دامبلدور متوجه شوند کی به کی و چی به چی شد گنجینه را از دستان پرتوان البوس گرفت و ترق و ناپدید شد
ملت:-
.....................................................
قصر لندن
داکولا همچنان یکی یکی گردن مرگخوارن رو به دهانش نزدیک می کرد و هربار با قیافه ای در هم تر گردنشون رو رها می کرد
گردن یکی از مرگخوارها رو جلوی صورتش گرفت و گفت :- ای بابا چه گوشت تلخین همه تون ادم دلش نمی یاد یه لیس بهتون بزنه ایییییش
ویولت :- تلیک تلیک (صدای فلاش دوربین)
همه در بهبوهه ی این بودن که الان خون کی به مزاج داکولا می سازه که صدای تپ تپ های شتابانی شنیده شد
و در سالن باز شد و داناکولا هراسان وارد شد :- وای که بدبخت شدیم وای که بیچاره شدیم مرد چرا نشستی بیاکه جوون مرگ شدیم .
داکولا:- چی شده ؟
داناکولا با هراس خودشو تو بغل داکولا پرت کردو نامه ای رو به او نشان داد و گفت:- کنت .....کنت داره می یاد این جا این تو نوشته می خواد ما رو از یه راز بزرگ با خبر کنه اگر بیاد و اینا رو اینجا ببینه وای وای وای
ویولت :- ببخشید فضولی نباشه کنت کی باشن ؟
داکولا با خنگی مخصوص خودش در حالی که هنوز بدنش گرمه وتو ماجرا قرار نگرفته جواب داد:- کنت دراکولا یکی از فرزندان دراکولای اعظمه که البته از یه زن دیگه اشه من خونم از اون اصیل تره .
داناکولا ناله ای کردو ادامه داد:- خدا بهتون رحم کنه ..............
صدای ترق بلندی توجه همه رو به خودش جلب کرد شخصی که چیزی رو محکم دردست داشت و بدنش می لرزید درست وسط چهارچوب در ظاهر شده بود
...............................................................................................
این کنت دراکولا منم (اسم اصلی منه که تو معرفی شخصیت عوضش کردن )
در راستای این که بپرم وسط داستان


بی خیال دنیا و هرچی که توی اونه
اگر همه ی ادما دنیا رو از چشمای من می دیدن:
دیگه هیچ کس حاضر نبود Ø


Re: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۶:۴۹ جمعه ۱۱ خرداد ۱۳۸۶
#20

الیور وود قدیم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ دوشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۴۱ یکشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۴
از دور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 321
آفلاین
داکولا به گریه های مرگ خوارا توجه نمی کنه و به سمت اونا میره .
در همین حال ویلت باهوش مشغول عکس گرفتن از حالات مختلف مرگ خوارا میشه ( گریه ، ترس و ...) و عکس ها رو سریعا منتقل می کنند به دفتر خبر گزاری محفل تا در صورت لزوم چاپ و پخش بشه .
داکولا نفر اول بورگین رو میگیره .
بورگین : خواهش می کنم... من زن و بچه دارم ... بزار برم چاق بشم چله بشم بعد بیام تو منو بخور...
اما داکولا خیلی اشتها داره :
من خیلی وقته که خون نخوردم باید رسم اجدادمو به جا بیارم وگرنه نابود میشم. بعد به این حالت دست به کار میشه .
مرگخوارا :
محفلی ها :
داکولا هنوز دست به کار نشده فریاد زد : این چه خونیه . اه اه اه ... صد رحمت به خون مشنگ ها . این که از خون جن های خونگی هم بدتر .
بورگین در حالی که نفس راحتی می کشید گفت : آخیش ..
داکولا ادامه داد : مجبورم تورو بدم به زنم .
بورگین:


ببينم ...يه زماني قرار بودكه داستان سر پيدا كردن گنج باش ولي الان سر جنگ و قورباغه و پاپيونه( ولي خداييش قورباغه بودن بهت مياد ولدي) ..اومدم بگم كه سوژه منحرف شد ..نفر بعد كه خواست بپسته سوژه ي گنجو ادامه بده...


ویرایش شده توسط ادوارد بونز در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۱۲ ۹:۱۸:۵۹

این روزها که می گذرد
شادم
این روزها که می گذرد
شادم
که می گذرد
این روزها
شادم
که می گذرد...

«قیصر»


Re: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۲۳:۱۱ پنجشنبه ۱۰ خرداد ۱۳۸۶
#19

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
بورگین هیچ توجه داشتی چه سوتی ای دادی؟یادت رفته که دامبلدور رفته خونه شماره دوازده؟حداقل میخوای پست بزنی یه نگاه به پست قبلیت بنداز!
=====
داکولا:حالا مجبورم مجازاتتون کنم!
ویولت که مخترع محفله و خیلی باهوشه و اینا فوری میگه: داکولا جون دلت میاد من رو که میخوام عکست رو با اون قورباغه خوشگله بندازم توی روزنامه مجازات کنی؟!
داکولا یه نگاه خشن میندازه و میگه:من هرگز نظرم عوض نمیشه!حرف مرد یکیه!
ویولت:
داکولا با سر و صدا آب دهنش رو قورت میده:اممم...من نظرم معمولا عوض نمیشه!
ویولت:
داکولا:خب حالا که فکر میکنم میبینم که شاید هم عوض شه!خب این دختره...ببخشید خانوم اسمتون چیه؟
ویولت در کمال مهربانی:من؟ویولت بودلرم آقا!
داکولا:داشته ام میگفتم!جز این خانوم محرتم بقیه مجازات میشن!
ویولت یه نگاه موذیانه به مرگخوارا میندازه و میگه:ولی من به اعضای محفل واسه چاپ روزنامه ام احتیاج دارم.وگرنه عکس بی عکس!
داکولا یه نگاه مهربانانه به ویولت میندازه و میگه:اوکی!ملت محفلی برن!ملت مرگخوار!مجازاتتون اینه که من یه ذره از خون همتون بخورم!!
ملت مرگخوار:
ملت محفلی:


But Life has a happy end. :)


Re: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۸:۴۰ پنجشنبه ۱۰ خرداد ۱۳۸۶
#18

بورگینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۴۸ دوشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۵۶ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
از دژ مرگ
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 518
آفلاین
آری او کسی نبود جز بابا بوقی
بابا بوقی در حالی که یک شیپور تو دستش بود بدون هیچ حرفی به طرف آلبوس رفت ، ریشش ( یا به عبارتی پشمک !! ) وی را گرفت و گذاشت جلوی شیپور .
بووووووووووووووووووووووووووووووووق!

و یک بوق گنده میزنه به ریش دمبول و بدون هیچ حرفی دوباره میزنه بیرون!
ملت مرگ خوار : اه اه ! نگا دمبول بوقی!

و دوباره مرگ خواران از خنده ریسه رفتند!
دمبلو که لجش گرفته بود خطاب به محفلی هایی که عین هو متر ایستاده بودند و به مرگ خواران نگاه می رکدند گفت : مرده شورتونو ببرن! بابا مگه نمی بینین دارن به ریش من میخندن؟ بابا یک کاری بکنین دیگه ای بابا!

ملت محفلی چوباشونو در میارن ولی پسرا شروع می کنند کرک های نافشونو با چوب کندن و دخترا هم شروع می کنن به فرق وسط باز کردن

این طرف ، مرگ خوار ها در حال از خنده ریسه رفتن بودند :

آلبوس هم داشت از شدت دق کرک و پرش میریخت که نا گهان...

هوااااااااااااااااااااااااا!!!( صدای نعره داکولا)
گرومپ گرومپ ( صدای دویدنش!)
کلیک ( صدای باز شدن در به ظرافت هر چه تمام تر )

داکولا خشمگین در آستانه در ظاهر و خطاب به محفلی و مرگ خوار با لحنی که عصبانیت در اون موج میزنه میگه : ای بوقی ها ! ای تو اون روحتون ... مرده شورتون رو ببرن! آخه مگه من چند بار بهتون بگم از جاتون تکون نخورین؟ باهم دعوا نکنین ها ؟ ها ؟ها؟

لرد ولدمورت که با دیدن دوباره داکولا جا خورده بود میگه : ای بابا! این نره غول هم که شیش تا جون داره

کل ملت :

داکولا : حالا مجبورم مجازاتتون بکنم ... !


ویرایش شده توسط بورگین در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۱۰ ۱۸:۴۸:۰۸


Re: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۸:۱۶ پنجشنبه ۱۰ خرداد ۱۳۸۶
#17

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
ملت محفلی یه ذره به لرد که انتظار داره از وحشت زهره ترک شن نگاه میکنن و بعد زل میزنن به پاپیون رو سرش و بعد هر هر میخندن و به این شکل در میان:
ولدی اول یه ذره میره تو فکر که چرا اینا دارن همچین میکنن و بعد یهو چون آی کیوش مجموع مقدار آی کیوی کل مرگخواراشه درمیابه که یه پاپیون گوگولی مگولی رو کله شه!بعد چون خیلی از بدشانسی هاش ناراحت شده دپرس میشه و جیغ میکشه:
_:نمیخوام!نمیخوام!من مامان سامانتا رو میخوام!آبجی کجایی که ولدیت رو کشتن!من مامانمو میخوام!
بعد میشینه رو زمین و مشت هاش رو میکوبه به زمین و هی جیغ میکشه تا این که رکورد سرژ رومیشکنه!!
ملت مرگخوار میبینن که الانه که بیش از پیش جلوی محفلی ها تابلو شن فوری ولدی رو میبرن تو گهواره میخوابونن و یه قاقا میدن دستش تا دو دقیقه آروم بگیره و بعد بر میگردن جایی که بقیه محفلی ها هنوز دارن به این حالت به ولدی و مرگخواراش میخندن!!
نات که حوصله اش سر رفته داد میزنه:خب چرا وایسادین ملت بوقی؟بزنین لت و پارشون کنید دیگه!
اینجا یهو زبونش میگیره و به جای پارشون کنید میگه پارمون کنید و بعد چون آی کیو مرگخوارا در حد درخت گلابیه بعد از چند بار تکرار کردن:کو کو دعوا؟! فوری شروع میکنن به لت و پار کردن همدیگه و ملت محفلی دیگه به شدت ذوق مرگیده میشن و از این حالت به این حالت تغییر شکل میدن.تا این که یهو در وا میشه و کی وارد میشه؟اگه گفتید؟؟


But Life has a happy end. :)


Re: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۱:۱۹ پنجشنبه ۱۰ خرداد ۱۳۸۶
#16

زاخاریاس اسمیتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۸ دوشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۲:۰۷ شنبه ۲۰ مهر ۱۳۸۷
از تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 165
آفلاین
داکولا که به صورت ذوق مرگ در اومده بود ولدی رو به سمت اتاق داناکولا می بره و در می زنه در عرض چند صدم ثانیه داناکولا با جاروی پر ابهتش بدین شکل جلوی در ظاهر می شه.

داکولا: سلام عزیزم حالت چطوره (تیریپ زن زلیل)
بعد هم بدین شکل
کادوی گوگولی مگولی داناکولا رو بهش تقدیم می کنه.
داناکولا : اوه این چه گوگولیه( )برای من آوردی دست درد نکنه.
بعد یکهو به داناکولا جو مادرانه دست می ده و ولدی رو آنقدر فشار می ده که چشمان ولدی از کاسه می پره بیرون و بعد هم بدون توجه به داکولا می چرخه و می ره تو اتاق و درو محکم می بنده .

ملت مرگخوار: وای بی ولدی شدیم
ملت مرگخوار در حالی که داشتند به سوگواری می پرداختند یک مراسم روزه خوانی نیز برای شادی روح ولدی برگزار کردند و بعد از یک دقیقه سکوت به احترام ولدی دوباره به سمت اتاق داکولای عزیز را افتادند تا به همراه او لالا کنن و پستونک بخورن
( )
در همین حال در اتاق بغلی ملت محفل در حال جشن و پایکوبی بودند:

ولی ناگهان در اتاق محفل باز می شود و ولدی در حالی که هنوز پاپیون داناکولا را بر سر داشت( ولی به شکل آدم باز گشته بود) به همراه ملت مرگخوار وارد می شوند
ولدی: این دفعه دیگه نمی تونید در برید داکولا و داناکولا هر دو با طلسم بی هوشی جادو شده اند ها ها ....


ویرایش شده توسط زاخاریاس اسمیت در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۱۰ ۱۱:۲۳:۲۳

[i]


Re: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۰:۱۴ پنجشنبه ۱۰ خرداد ۱۳۸۶
#15

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
صحنه میره تو مایه های اسلوموشن و مرگخوارا رو نشون میده کخ چوبدستیشون رو برده ان بالا و میخوان هرکدوم یکی رو طلسم کنن و اعضای محفل یه نگاه به ریموس لوپین سردار شجاع محفل میندازن و وقتی اون علامت میده با سرعت 360 از جا میپرن و عرض سیم ثانیه با یه طلسم مرگخوارا رو پرت میکنن به آن سوی خانه که به عبارتی میکند اتاق داکولا!ملت مرگخوار هم که در طول عمرشون یه کار درست انجام ندادند و کلا از زمان عقب مونده ان هنوز نمیدونن که از اسلوموشن خارج شدن و در یک عملیات انتحاری انواع و اقسام طلسم ها رو به سمت هم پرت میکنن و نه تنها با عث میشن ولدی به شکل قورباغه در بیاد( )بلکه داکولا رو که ضد طلسمه از خواب بیدار میکنندداکولا هم که میبینه خرسهای پشمالوی اسباب بازیش که مرگخوارا باشن( )دارن کارای بد بد میکنن عصبانی میشه و میزنه پس کله نزدیک ترین فرد یعنی بورگین.بورگین میفته رو نات.نات میفته رو دالاهوف.دالاهوف میفته رو زابینی.زابینی میفته روایگورفایگور میفته روی رزیه و همینطور مث مهره های دومینو رو هم خراب میشن تا آخرین نفر که رودولف لسترنج بوده میفته روی قورباغه اهم!ببخشید ولدی و ولدی صدای سوسک از خودش در میاره!!
بعد داکولا که این شکلی شده میگه:یه بار دیگه ببینم دارید همدیگه رو طلسم میکنید چون خیلی شبا تشنه ام میشه خونتون رو میخورم!
بعد یهو ولدی یا همون قورباغه هه رو میبینه و اندیشمندانه میپرسه:ا!این دیگه چیه؟چقدر نازه!بهتره کادوش کنم بدمش به داناکولا!
بعد از زیر تختش یه پاپیون در میاره و روی سر ولدی گره میزنه!!! و ذوق زده میگه:وای چه خوشگل شد!نازی!گوگولی مگولی!!!
ولدی که دلشمیخواسته همون جا یه آواداکداورا نثار همه مر گخواراش کنه یهو یه صدای کلیک میشنوه و بعد نور سفیدی رو میبینه که برای اطلاع مرگخواران عزیز باید بگم فلش بوده!
ویولت یه لبخند زیبایی میزنه و میگه:عکس قشنگی شد جناب داکولا!تو روزنامه چاپش میکنم!
داکولا ذوق مرگیده میگه:آره حتما!همین الان چاپش کن!!!
ولدی:


But Life has a happy end. :)







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.