(زمان این رویداد ها: 9 سالگی بارتی کراوچ)
_________به دلیل دارا بودن صحنه های بد و خشونت بار به بچه های زیر بیست و یک سال توصیه نمیشه_________
هنوز مرکب قلم پر خودکارش (خودش کار می کنه)رو کاغذ خشک نشده بود که از دوباره در باز شد.پسری داخل شد
_دایی اولیور ! سلام!
_پسر ...تو اینجا چی کار میکنی؟!
_اومده بودم برای مطالعه ی آزاد آیین نامه ها و قوانین مصوبه به سال 586 بعد از میلاد رو....
_خب خب بسه...اینجا چی کار داری؟؟
_شنیدم شما رئیس آبدار خونه اهستی خواستم ...بیام استخدام شم..
_برو پسر ...اینجا جای بچه بازی نیست....نمی بینی چقدر کار سرم ریخته؟!!
_نه نمی بینم...
_در هر حال برو بیرون...
_آفرین دایی ...آفرین ...من می خوام استخدام شم....می خوام پیشرفت کنم....
_باشه....(اما در ذهنش گفت: به همین خیال باش).
_مرسی...
_خواهش...
همون وقتکه چشمش به کاغذ افتاد خشک شد .قلم پر اسم کراوچ رو نوشته بود...
_قلم پر عوضی...کی بهت گفت بنویسی...
بچه وایسا ببینم ..تا ادبت کنم....
_نه...نه...دایی ...
بارتی خواست دربره
_اصغر !بگیرش.
تق
بارتی افتاد زمین
_اصغر جون چه جوری اینکارو کردی؟
اصغر در حالی که ریشش رو نوازش می کنه نگاهی عاقل اندر عاقل به الیور می کنه.
الیور به بارتی:
_حالا باید فلکت کنم...
_نه دایی ... طبق اصل 153 قانون اساسی و تبصره ی هشت ماده ی پنجاهم یونسکو...آخ...مامان ..مامان ...دایی منو زد...
ویرایش شده توسط بارتی کراوچ(پدر) در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۱۶ ۱۰:۳۵:۲۳
... و سرانجام هیچکس باقی نماند.