هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





Re: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲:۱۰ جمعه ۱۸ خرداد ۱۳۸۶
#11

کالین کریوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۵ چهارشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۱:۰۵ چهارشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۷
از لندن-یه عکاسی موگلی نزدیک کوچه دیاگون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 704
آفلاین
اصغر:وقتي داري مي ري سفر هر چي ميخواي با خود ببر چايي رو با خودت نبر!...
اليور:اصغر نخون!موقع ظرف شستن با اون صداي نکرت!
اصغر:چشم قوربانت بگردم شما اين شعر مشنگي جديد رو نشنيدين مگه!مي خواين براتون بخونم؟
اليور:اه دو تا چايي بردار ببر اطاق ناظرا با اين صدات!
اصغر:اي به روي چشم!
-----اطاق ناظر ها---------
کالين:ببين اينجوري بي وزير که نميشه بايد يه نفر رو وزير کنيم!
هاگر:گراپ خوبه؟
کالين:نه اون که برادرته برادر زاقارته!پسر خاله اي چيزي نداري؟
اصغر از پشت در مياد تو:آقا براتون چايي گلاسه فرداعلا آوردم!
هاگر:چي چي گلاسه؟
اصغر:همان چايي ديگر دور تو چرخ و فلک!
کالين:من نفهميدم اين چرخ و فلک چيه؟
اصغر:يعني آقا چرخ و مي بندي به فلک تا پدر پاهش در بياد بشه چرخ...آقا ما فضول نيستييم ها يه سوتال بپرسيم؟
کالين:بپرس همي؟
اصغر:اين آقاي هاگر اگر پسر خاله ندارد ما داريم ها دوتا هم داريم!
کالين:فالگوش وايستاده بودي؟
اصغر:زبانت لا...نه زبانم لال آقااا...من نه...فقط اومدم تو...آقا شما به پسر خاله ما اگه وزارت نشد يه پست بده واست تا آخر شب روز ي سه تا چايي و با قند برتي باتي ميارم!
کالين:ببينم چي مشه!
----آبدارخونه----
اليور:بردي؟
اصغر: مگه قرار بود ببازم آقاااا؟
اليور:چايي رو ميگم!بردي؟
اصغر:ها آقا!
اليور خوب؟
اصغر: آقا شما اسم نوشتيد!
اليو:مجه نگفتم من زن دارم؟
اصغر:خودتون گفتين خوب آقا!
اليور:منظورم اينهب الا چي ميگفتن!
اصغر:سريه آقا بعدي رو بپرس!
اليور:پس اخراجي!
اصغر سير تا پياز قضيه رو تعريف ميکنه و اليور ميگه روزي سه بار واسهکالين چايي ببره!


هوووم امضاي آفتابه اي بسته!
[b][color=996600]
بينز نامه
بيا يا هم به ريش هم بخنديم...در سايتو واسه خنده ببنديم
بيا تا ريش ها ب


Re: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۶:۳۳ پنجشنبه ۱۷ خرداد ۱۳۸۶
#10

فورتسکيو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۹ جمعه ۷ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۲:۲۳ شنبه ۲۹ فروردین ۱۳۸۸
از اینجا، اونجا
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 85
آفلاین
به نام خدا
گزارش مأموریت !
خدمت شما که عرض کنم شروع می کنم :
-----------------------------------------
قل مراد در حالی که پرونده رو توی بغلش گرفته وارد میشه. روی تابلوی اعلانات نگاه می کنه و بعد پشت در اتاق الیور وای میشه.
- هالو ! هلو میخوری ؟ هاو آر یو ؟ بیام تو ؟
الیور وود که مشغول طراحی آرم های آبدارچی ها بود، به خودش گفت : (( فقط، خدا کمکم کنه ... ))
- بیا تو خل مراد !
قل مراد میره تو. ای هی هی هی هی ، ای هی هی هی !
الیور وود لبش رو کج کرد و گفت : (( چرا داری ... گر .. می خن .. ؟ ))
جدیداً الیور فقط اول این دو تا رو می گفت تا غلط نگه.
- قل مراد داره گریه می کنه ! تو به من گفتی خل ! خودت خلی ! همش داری هندونه می خوری ! خوب آدمهای خل هندونه می خورن ! ها !؟ ها ؟! ها !
الیور وود هیچی نمی فهمید، بعد گفت : (( عزیزم ! پرونده رو آوردی ؟ ))
قل مراد دوباره گفت : (( ه ه ه ه ! ))
الیور آمپرش چسبید بعد فریا زد : اون بده به من !
بعد پرونده رو به زور گرفت و اجق وجق های توی اون رو خوند : (( اینجان قل مراد فورتسکیو، اعلام می دارم که وزیر سابق با پارتی بازی این سمت رو کسب کرده ! و همچین در حال حاضر دارند او را متقاعد می کنند تا طبق قوانی سایت جادوگران بر وزارت حکمفرمانی کنه. در ضمن بعد از این قرار است که به سواحل دریای مدیترانه برود تا با زن صیغه ایش ملاقات نماید. طبق تحقیقات من، این قرار خیلی مهمه و یک جریان سیاسی داره ! کشف این جریان رو بر عهده ی همکارانم می گذارم ! ))
الیور وود که از تعجب دهانش باز مانده بود رو به قل مراد کرد و گفت : (( تو ... ))
ناگهان یکی با شتاب در رو باز کرد و گفت : (( قل مراد، باز تو اومدی اینجا ! منو ببخشیدآقای وود ! متأسفانه من وجه تشابه اسمی با برادرم دارم. من به اون گفتم پرونده رو بده به شما و زود بیاد. رفت و آمدهای وزارت دیگه بر عهدهی اون نیست. به یکی دیگه سپردم ! به شیرفرهاد برره ! ))
بعد قل مراد رو بلند کرد و به نشانه خداحافظی رو به الیور دست تکان داد. الیور داشت دیوانه می شد. یک زبان نفهم تر از شیرفرهاد می خواست به آنجا بیاد.
تازه او یادش آمد که به یک منشی احتیاج دارد تا هر کسی مثل گاو سرش را به زیر نیندازد و وارد اتاق بشود !
----------------------
البته این قسمت آخر فقط برای خنده بود، نه برای توهین ! ببخشید که خیلی طنز نشد !


تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


Re: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۵:۵۰ پنجشنبه ۱۷ خرداد ۱۳۸۶
#9

الیور وود قدیم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ دوشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۴۱ یکشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۴
از دور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 321
آفلاین
سلام خدمت آبدارچی های محترم


آرم های دو تا عضو جدید هم آماده شده . تا جمعه همه ی اعضای جدید به صورت افتخاری درجه آبدارچی خبره می گیرن .

قوانین امتیاز دهی هم تا یکی دو روز دیگه اعلام میشه .

در ضمن جریانات پشت پرده ی انتخاب وزیر هنوز به دستمون نرسیده . لطفا سریعتر گزارشارو تحویل بدین. :proctor:

آرم ها
خون آشام جان خوش آمدی ما به زور بازوی شما احتیاج فراوان داریم
http://i8.tinypic.com/5x93d7d.jpg

چارلی جان شما هم خوش آمدید ، خیلی وقت بود با کسی درد دل نکرده بودیم
http://i9.tinypic.com/6gxnvkl.jpg


در ضمن سعی می کنم در مورد حقوقتون هم تصمیمات لازم رو بگیرم .


این روزها که می گذرد
شادم
این روزها که می گذرد
شادم
که می گذرد
این روزها
شادم
که می گذرد...

«قیصر»


Re: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۵:۱۵ پنجشنبه ۱۷ خرداد ۱۳۸۶
#8

چارلی ویزلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۰ دوشنبه ۷ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۱:۰۶ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۲
از دوستان جانی مشکل توان بریدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 377
آفلاین
چارلی : خب الیور ، از زندگیت بگو . زن و بچه چه کار می کنن؟ خرجشون رو از کجا می دی؟
الیور در حالی که داشت دو تا استکان چایی می ریخت گفت: تعریفی نداره ، خانومم هی داد و قال راه می ندازه که از کوییدیچ نون در نمیاد، برو دنباله یه کاره آبرو مند . اصلا تو باغ نیست! رفته پیش مربی باشگاه که چی؟که حقوق این کمه . تازه بازیکن ذخیره نگهش داشتین . مربی هم گفته اگه راضی نیست استعفا بده . خانوم هم رفته از قول من استعفا داده. فکر کن !! دیگه اومدم وزارت. یه آبدارخونه تاسیس کردم. به زنم که گفتم گفت: از اول باید دنبال یه شغل نون و آبدار و آبرومند مثل این می گشتی! حالا ( الیور سینی چای را روی میز گذاشت) تو چی کار می کنی؟زن گرفتی ؟ کار و بار چطوره؟
چارلی بعد از این که یه قلوپ چای رو با صدای هورت می خوره می گه: زن؟ نه بابا من هنوز دهنم بو شیرکاکائو میده! کارم که ... تعریفی نداره اژدها ها مریض شدن. همشون. یه مرض واگیر دار تو رومانی. رئیسمون هم گفته تقصیره شما هاست که اژدها ها مریض شدند برای همین حقوق دو ماهتون رو نمی دم!(هووووورت!!) بعدش کارگر ها هم اعتراض کردن و فعلا اداره تعطیله!
الیور:دوستداری تو آبدارخونه کار کنی؟ به خدا خیلی خوش می گذره ها!
چارلی:بدم نمیاد. چایی و چیزهایی که می خورم مجانیه؟
الیور : آره . فقط بعدش از حقوقتون کم می کنم! حالا این فرم رو پر کن. اسم ، فامیل ، میوه ، حیوان... نه !! سابقه کار ، نام پدر ، تاریخ تولد و حقوق در خواستی . همین اینو پر کن بده من.
چارلی فرم رو می خونه و متوجه یه نکته می شه . در قسمت حقوق در خواستی نوشته تا سقف 10 گالیون.
-الیور به نظرت حقوق جن خونگی بیشتر از 10 گالیون نیست؟
الیور:


دلم تنگ شده برات
چون نیستی اینجا برام
من فرشته ی قصه گو تو بودی تو شبام

تصویر کوچک شده


Re: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۹:۲۹ چهارشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۸۶
#7

من دراکولا هستم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۳۰ دوشنبه ۶ فروردین ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۱۴ سه شنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 27
آفلاین
الیور تازه باز گشته بود و داشت سر گل مراد بخاطر خرابکاری اش فریاد می کشید که صدایی کلفت اورا از جا پراند وقتی به عقب نگاه کرد بیشتر به عقب پرید
:- سام علیکم .....ببینم واسه ابچیداری باید اینجا ثبت نام کنیم ؟
الیور با من من گفت:- واسه چی چی داری؟
گل مراد گفت:- ها ؟...من می دونم چی می گه می گه ابدار چی نمی خواین!
مرد غریبه :- افرین دادش ...چی ؟ این زبون مارو خوب بلده ! حالا کدوم وری باس برم؟
الیور نگاهی به عضلات پسر انداخت پیش خود گفت:- خوبه یه جایی به درد می خوره !
همینجاست .....می خوای استخدام شی؟
مرد:- اره داداش مشکلی هست؟
الیور:- نه چه مشکلی بیا این جا اسم و فامیلتو بگو ببینم!
مرد دنبال الیور به راه افتاد و الیور به سمت دفترش رفت و روبه قلمش گفت :- اماده باش بنویسی (روبه پسر) اسم ؟
:- والا ما اسم مسم درست و حسابی نداریم ولی جون داداش بهمون می گن ساموئل بروبچم بهم می گن سامی شوما هرچی عشقته صداکن .
:- نام فامیلی؟
ساموئل:- این دیگه چه کوفتیه ؟ ما از این غرتی بازیا بلد نیستیم خودمو نو عشقه !
الیورپرسید:- چی کار بلدی؟
سامی :- همه کار زور گیری،شر خری دورکردن بدخواه مدخواه؛ پای ثابت دعوا،عشق رفیق شوما چی می خوای؟
الیور اهی از ته دل کشید و گفت :-خیلی خوب برو با بقیه اشنا شو تا یه کاری واست دست و پاکنم .
ساموئل:- قربون داداش زت زیاد.
.........................................................
اسم اصلی من کنت دراکولا بود که تو معرفی شخصیت عوضش کردن
همون ساموئل بگید بسه
عزت زیاد


ویرایش شده توسط خون آشام در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۱۶ ۱۹:۳۴:۳۸

بی خیال دنیا و هرچی که توی اونه
اگر همه ی ادما دنیا رو از چشمای من می دیدن:
دیگه هیچ کس حاضر نبود Ø


Re: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۷:۳۰ چهارشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۸۶
#6

الیور وود قدیم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ دوشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۴۱ یکشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۴
از دور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 321
آفلاین
سلام
خوب فعلا با سه عضو اولین ماموریت رو انجام می دیم

ماموریت شماره ی 1 :

گزارش کاملی از جریانات پشت پرده ی انتخاب وزیر


بالاخره کارکنا میان اینجا چای بخورن یا نه ! باید یه کم اطلاع داشته باشیم جلوشون کم نیاریم یا نه .

اگه اعضا بیشتر بشه شاید یه داستان 10 پستی راه بندازیم .


این روزها که می گذرد
شادم
این روزها که می گذرد
شادم
که می گذرد
این روزها
شادم
که می گذرد...

«قیصر»


Re: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۰:۵۰ چهارشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۸۶
#5

الیور وود قدیم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ دوشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۴۱ یکشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۴
از دور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 321
آفلاین
با سلام خدمت همه ی آبدارچی ها محترم

با توجه با تازه تاسیس بودن آبدارخانه و نیاز به نیروی کاری من به صورت افتخاری به شما درجه آبدارچی خبره می دهم . بزنید در پستتان و پزش را بدهید ( زدن آرم آبدارچی تازه کار و خبره در امضا الزامی نیست )
در ضمن این آرم ها موقتی است وآرم های جدید در آینده به آبدارخانه می رسند.

آرم های اعضا

کالین ( اصغر جان ورودت را به آبدارخانه تبریک می گویم )
http://i16.tinypic.com/4vnu7p0.jpg

فورتسکیو جان به شما هم تبریک می گویم
http://i14.tinypic.com/5zp88wm.jpg

کراوچ عزیز ، باشد تا در آبدارخانه از قدرت شما استفاده نمائیم
http://i18.tinypic.com/6gtydlg.jpg


منتظر فعالیت شما هستم


ویرایش شده توسط الیور وود در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۱۶ ۱۲:۰۰:۵۳

این روزها که می گذرد
شادم
این روزها که می گذرد
شادم
که می گذرد
این روزها
شادم
که می گذرد...

«قیصر»


Re: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۰:۲۰ چهارشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۸۶
#4

بارتی کراوچ(پدر)


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۲ پنجشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۸:۱۲ پنجشنبه ۵ مهر ۱۳۸۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 68
آفلاین
(زمان این رویداد ها: 9 سالگی بارتی کراوچ)
_________به دلیل دارا بودن صحنه های بد و خشونت بار به بچه های زیر بیست و یک سال توصیه نمیشه_________

هنوز مرکب قلم پر خودکارش (خودش کار می کنه)رو کاغذ خشک نشده بود که از دوباره در باز شد.پسری داخل شد
_دایی اولیور ! سلام!
_پسر ...تو اینجا چی کار میکنی؟!
_اومده بودم برای مطالعه ی آزاد آیین نامه ها و قوانین مصوبه به سال 586 بعد از میلاد رو....
_خب خب بسه...اینجا چی کار داری؟؟
_شنیدم شما رئیس آبدار خونه اهستی خواستم ...بیام استخدام شم..
_برو پسر ...اینجا جای بچه بازی نیست....نمی بینی چقدر کار سرم ریخته؟!!
_نه نمی بینم...
_در هر حال برو بیرون...
_آفرین دایی ...آفرین ...من می خوام استخدام شم....می خوام پیشرفت کنم....
_باشه....(اما در ذهنش گفت: به همین خیال باش).
_مرسی...
_خواهش...
همون وقتکه چشمش به کاغذ افتاد خشک شد .قلم پر اسم کراوچ رو نوشته بود...
_قلم پر عوضی...کی بهت گفت بنویسی...
بچه وایسا ببینم ..تا ادبت کنم....
_نه...نه...دایی ...
بارتی خواست دربره
_اصغر !بگیرش.
تق
بارتی افتاد زمین
_اصغر جون چه جوری اینکارو کردی؟
اصغر در حالی که ریشش رو نوازش می کنه نگاهی عاقل اندر عاقل به الیور می کنه.
الیور به بارتی:
_حالا باید فلکت کنم...
_نه دایی ... طبق اصل 153 قانون اساسی و تبصره ی هشت ماده ی پنجاهم یونسکو...آخ...مامان ..مامان ...دایی منو زد...


ویرایش شده توسط بارتی کراوچ(پدر) در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۱۶ ۱۰:۳۵:۲۳

... و سرانجام هیچکس باقی نماند.


Re: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۸:۱۶ چهارشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۸۶
#3

فورتسکيو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۹ جمعه ۷ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۲:۲۳ شنبه ۲۹ فروردین ۱۳۸۸
از اینجا، اونجا
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 85
آفلاین
به نام خدا
اصغر خیلی سریع کارهاشو شروع کرد. او ظرف ها رو برق می انداخت و هر از گاهی الیور، که بیچاره کسی رو نداشت توی آبدارخونه براش کار کنه، نگاهی به اون می انداخت.
بعد الیور به دفتر آبدارخونه رفت تا اسم اصغر رو توی لیست بنویسه، البته معلوم نبود که قرار ه کدوم درجه رو بهش بده !
- سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی، کاش یکی پیدا بشه کمک کنه به آدمی !
- ها ؟ ویام تو ؟ ها ؟ ویام ؟
-الیور که پاهاش رو روی میز روی هم انداخته بود گفت : (( کاش یه چیز دیگه از خدا خواسته بودم، بیا ! ))
نمی دونست که باید با چه آدم نفهمی سر و کله بزنه !!!
- سلام علیکم ! حالتون خوبه ؟ بعد از ای که باغ مظفر تموم شد، من نقشم معلوم نشد، امدم ایجريال تا شاید کاری واسم پیدا باشه ؟
الیور گفت : ها ؟
قل مراد گفت : اهاهاها )) اون دیالوگ من بید. تو حق نداشتی از اون استفاده کنی.
الیور گفت : (( حالا چرا خندیدی؟ ))
قل مراد داشت گریه می کرد... توباید سؤالتو همون موقع می پرسیدی !! عجب آدم خنگی هستیا !
الیور خجالت کشید، او در مقابل یک دهاتی کم آورده بود. در همین موضع اصغر وارد شد و تا قل مراد رو دید گفت :
(( پسرخاله قل مراد ! ))
- پسر خالته ؟ مثل هم خلین ! خدا نصیب نکنه ! نمیدونم جایی بهتر از اینجا نبود که شما دو تابرین تشو استخدام بشین ؟
بعد الیور ادامه داد : (( آقای قل مراد فعلاً برو جارو بکش تا بعداً درجت مشخص بشه ! ))
- ها ؟ ها ! فهمیدم. باید برم جارو رو هی اونجایی که هست بکشم. بازی خوبی است.
اصغر گفت : (( نگران نباشیندا ! ای پسرخاله مانه ! خودمان بهش یاد میدام ! ))
بعد هر دو اتاق رو ترک کردند و الیور اسم قل مراد رو هم نوشت، ولی درجش، لا معلوم !


تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


Re: آبدارخانه وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۳:۲۷ چهارشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۸۶
#2

کالین کریوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۵ چهارشنبه ۴ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۱:۰۵ چهارشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۷
از لندن-یه عکاسی موگلی نزدیک کوچه دیاگون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 704
آفلاین
در حالي که اليور تو آبدرخانه داشت استکانها رو مي شست صداي در بلند شد
اليور:کيه کيه در مي زنه من ديلم مي لرزه؟
از اونور در يکي درو باز مي کنه مياد داخل!
اليور:چرا سوال منو جواب ندادي؟
همون يه نفر:آقااا به خودا ما از شهرستان اومديم کار نداريم زن و بچهامون گورسنه هستن به ما کار مي دين؟
اليور:چند تا بَچَه داري؟
همون آدمه:هاا يه گوردان آقا!
اليور: همش از يه زنه؟
همون شهرستانيه:هااا آقا ما اگه بخوايم دوتا زن بگيريم که بچه هامون مي شن دو تا گوردان ديگه خرجّشونو نمي تونيم بديم!البته فقط يکي از بچه ها مال خوودمانه!
اليور:زنت چند سالشه؟
خودش: بيبين از همين الان گفتهب اشم اگه ميخواي به گوردان اضافه کني بايد تو ليست انتظار وايستي ها!
اليور:تو گيرت نداري؟من خودم زن دارم!
همونه ديگه:اين گيرت که ميگي چي هست؟توش مايه تيله هم پيدا ميشه؟
اليور:خيله خوب گرچه من از مردم گِير گيور خوشم نمي ياد!ولي خدمه کم داريم..حالا اسمت چي چيه؟
خود خودش:والا قوربانات برم منو صدا ميکونن اصغر آقا!
اليور:خوب فعلا اون ظرفها رو بشور تا بهت بگم چي کاره اي!
اصغر آقا:چشم قوربانت بگردم!
(دراين تاپيک من نقش اصغر را بازي مي نمايم و کاليني در کار نيست و اگر کاليني بود از کسايي که اصغر زاغ سياهشو چوب مي زنه!)


هوووم امضاي آفتابه اي بسته!
[b][color=996600]
بينز نامه
بيا يا هم به ريش هم بخنديم...در سايتو واسه خنده ببنديم
بيا تا ريش ها ب







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.