هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: دهکده لیتل هنگلتون
پیام زده شده در: ۲۳:۵۲ جمعه ۱۳ خرداد ۱۴۰۱

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۱۰:۲۴
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
لرد ضمن گفتن این حرف تمام تلاشش را کرده بود تا لبخندی دوست‌داشتنی و تو دل‌برو بزنه. ولی چون تا اون زمان 99.99% لبخنداش، شیطانی یا به قصد تمسخر بود اونطور که باید درست از آب در نمیاد.

ماموریت مرلین به پایان رسیده بود.
خودش را رها کرد و همچون لینی پقی زد زیر خنده.

البته که اونا سریعا سعی می‌کنن خنده‌شون رو تو نطفه خفه کنن!

بعدش لینی به سرعت دست به کار می‌شه و با جهشی خودشو به پشت لرد می‌رسونه.

لرد با بدخلقی سعی می‌کنه گردنشو بچرخونه و نگاهی به پشت سرش بندازه تا ببینه لینی دقیقا داره چی کار می‌کنه که با حجم عظیمی از پر مواجه می‌شه.
- پر؟ ولی ما تبدیل به لردی دوست‌داشتنی و تو دل برو شده بودیم! حتی لبخندی دوست‌داشتنی و تو دل برو هم زده بودیم! چرا داریم بال در میاریم؟ ما را به سخره گرفتی مرلین؟ بر ما نیرنگ زدی؟

مرلین با خونسردی پاسخ می‌ده:
- ارباب گفته‌های مرلین کبیر همیشه عین حقیقت هستن. الانم شما در حال تبدیل شدن به غاز نیستین، بلکه لینی شخصا داره براتون بال نصب می‌کنه!

لرد شوکه می‌شه.
- ما گفتیم نمی‌خوایم غاز بشیم بعد تو برای ما بال نصب می‌کنی این ملعون؟

لینی برای لحظه‌ای دست از نصب بال‌ها بر کمر لرد برمی‌داره.
- ارباب من همیشه آرزوم بود هر دو با هم و بال‌بال‌زنان از پنجره بپریم و تو افق پرواز کنیم. یعنی می‌گین الان که می‌خواین اربابی دوست‌داشتنی و تو دل برو بشین، وقت برآورده شدن این آرزو نیست؟


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: دهکده لیتل هنگلتون
پیام زده شده در: ۲۲:۴۹ شنبه ۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۱

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
خلاصه:

هکتور بابت ماجرایی عصبانی می شه و مرگخوارا رو تهدید به معجون پراکنی می کنه. مرگخوارا با دادن وعده لرد شدن به هکتور آرومش می کنن. ولی مرلین میاد و می گه که مجبورن به وعده شون عمل کنن، وگرنه دچار نفرین خانه ریدل ها می شن. لرد سیاه اینو قبول می کنه ولی طی اتفاقی(طلسم ناقص لینی) پاهاش تبدیل به پای پرنده می شن.

........................

لرد سیاه ردای بلندی پوشیده بود.
ردایی بسیار بلند.
حتی بسیار بسیار بلند.

- ارباب... رداتون بلنده!

مرگخوار فضول، با طلسمی خفه شد.

مرگخواران دیگر سعی کردند درباره دنباله ردای لرد که روی زمین پهن شده بود حرفی نزنند.

- ارباب؟

این یکی هم برای پیشگیری، با طلسمی مشابه قبلی خفه شد. هاله شفافی از قسمت سرش خارج شد و در حالی که می نالید: "ولی من فقط می خواستم بپرسم برای چی اینجا جمع شدیم..."، به آسمان رفت.

لرد سیاه شانه اش را خاراند و تصمیم به سخنرانی گرفت.
ولی خارش ادامه داشت.
مجددا خاراند.
ولی بی فایده بود.

-لینی... روی شانه ما نشسته و با نیش بی مصرفت آن را بخار!

لینی به دستور عمل کرد.
-ارباب؟

-هنوز می خارد!

-پر! روی شونتون یک پر در اومده.نمی دونم چطوری اینو بگم ولی فکر کنم شما کم کم دارین تبدیل به یک غاز کامل می شین.


دقایقی بعد، لینی و لرد در محضر مرلین نشسته بودند. مرلین سرش را با افسوس تکان داد.
- می دونستم. شما دچار غازندگی شدین. اون مرگخوارا رو که بی گناه کشتین، اینجوری شد. فعلا این تغییرات رو اصلاح کردم. ولی به نظرم تا باطل شدن طلسم نباید هیچ حرف و حرکت منفی و ناشایستی بگین و انجام بدین. وگرنه تغییرات سریع تر و قوی تر ادامه پیدا می کنه و در نهایت تبدیل به غازی زشت و بدمنظره خواهید شد. ما هم غاز شکم پر دوست داریم. معنویات هم بالاخره تا یه جایی جسم و جان آدمو سیر می کنه.

لرد نگاهی به شکمش که فعلا خالی بود انداخت.
- ما غاز نمی شویم. هر که هر چه گفت می پذیریم و اربابی دوست داشتنی و تو دل برو می شویم.




پاسخ به: دهکده لیتل هنگلتون
پیام زده شده در: ۱۰:۲۷ دوشنبه ۲ اسفند ۱۴۰۰

جیانا ماریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۰ جمعه ۸ مرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۸:۱۲:۴۱ جمعه ۲۲ دی ۱۴۰۲
از ایران_اراک
گروه:
کاربران عضو
پیام: 175
آفلاین
فکر بدی نبود لرد بدش نمی آمد ولی باید چطوری به مورگانا میرسید و بدنش را می گرفت؟ ناگهان لینی را دید و لبخندی شیطانی زد.
-خب لینی همش تقصیر توئه بدو برو مورگانا رو بیار اینجا

رنگ از روی لینی پرید فکر اینجایش را نکرده بود.
-من من ارباب؟اما من نمیتونم....بهتر نیست یکی دیگه رو بفرستین؟
-مثلا کی؟
-خب این همه مرگخوار قرب...یعنی لرد..آها به مسواک مرلین پیداش کردم...کتی بل اون راهشو بلده، اسکورپیوس هم
گزینه ی خوبیه.
-فکر بدی نیست . ولی این طوری بگیم حتی با این که ما ماییم گوش نمیدن از این دختره میترسن بهتره بهشون وعده خوراکی بدیم مثلا.
-نه ارباب ....جسارتا فکرتون عالیه ولی بهتر نیست بگین مسابقه است هر کس بیارش اینجا بهش یه جایزه میدین و برنده میشه بهتر نیست؟
-ما فقط دستور میدیم و ما میگیم مسابقه می گزاریم.
-البته حرف حرف شماست.

همان لحظه در دل لینی:
-حلا بیا.
-حالا برو.
-ریز ریز ریز ریز.
-حشرات همه بیاین وسط.
-حالا همگی.

لینی که در واقعیت بی حکت مانده بود با اردنگی ای از جانب لرد به خودش آمد .
-حالا این پا های .....عزیزم رو چطوری قایم کنیم؟
-خب ارباب با شنل بپوشونینشون.

لینی آنقدر با صدای پایین حرف زده بود که لرد نفهمید .
-چی؟
-ارباب...منو ببخشین ... اونا عالین ولی شاید بهتر باشه زیر شنل....
-ما لرد سیاهیم ......ما

لرد از بس قرمز شده بود که رنگ صورتش کاملا عادی و کرمی به نظر می رسید. و به نارنجی میزد.
-ارباب ببخشید همین طوری خوبه یا این که بدم هکتور یه معجون بسازه که...

لرد با شنیدن اسم هکتور به خود لرزید حتی لرد هم از معجون هایش میترسید. ولی به روی خودش نیاورد، شنلش را روی پا هایش کشید و در حالی که کروشیویی به سمت لینی روانه کرد راه افتاد. وزیر لب زمزمه کرد:
-ما نمیخواهیم کاملا تبدیل به چیز دیگری شویم وگرنه ......


اکسپکتو پاترونوس


قدم به قدم تا روشنایی از شمعی در تاریکی تا نوری پر ابهت و فراگیر!!
می جنگیم تا اخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!
برای عشق!!
برای گریفندور!!




پاسخ به: دهکده لیتل هنگلتون
پیام زده شده در: ۲۱:۱۳ شنبه ۳۰ بهمن ۱۴۰۰

مورگانا لی فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۲۰:۱۸ یکشنبه ۲۹ اسفند ۱۴۰۰
از مرکزیت ابیس
گروه:
کاربران عضو
پیام: 43
آفلاین
- فکر میکنید ما این فاجعه را تحمل میکنیم؟نجیییینیییی!

نجینی فس فس کنان جلو آمد و با اشتیاق منتظر دستور اربابش برای خوردن لینی شد.

- ارباب خواهش میکنم منو نکشید.آخه الان من فقط اینجا هستم که میتونم کمکتون کنم.یعنی شما با همین وضع میخواید برید پیش مرگخوارا؟

لرد کمی فکر کرد.متاسفانه مجبور بود فعلا لینی را مجازات نکند.اما اصلا به روی خود نیاورد که رضایت داده است.

- همین الان میروی و یک بدن جدید برایمان پیدا میکنی یا همینجا نجینی تکه تکه ات میکند!

لینی خون خونش را میخورد.همانطور که مستاصل به دنبال یک بدن به اطراف خود نگاه میکرد،چشمش به برج و باروی قلعه ی سفید مورگانا در آن سوی جنگل برخورد کرد.فکری شیطانی به ذهنش خطور کرد.

- نظرتون درباره مورگانا چیه ارباب؟

- چه میگویی؟ما بشویم بانوی سفید؟

- نه دیگه.ازونجایی که مورگانا به عنوان الهه تاریکی هنوز تازه کاره و خیلی لایق نیست،شما میتونید بدنش رو بگیرید و یه مدت الهه تاریکی بشید.اینطوری قدرتمند تر هم میشید!نظرتون چیه؟

لرد در فکر فرو رفت.



در این درگه که گَه گَه کَه، کُه و کُه،کَه شود ناگَه

به امروزت مشو غره که از فردا نِهی آگه!


The white lady


پاسخ به: دهکده لیتل هنگلتون
پیام زده شده در: ۱۶:۴۲ شنبه ۳۰ بهمن ۱۴۰۰

نورین کرکبی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۵ چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۹:۳۷ شنبه ۲۱ اسفند ۱۴۰۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 9
آفلاین
هنگامی که لرد پلک هایش را باز کرد تصویر محوی از برجی بلند در مقابل چشمش نقش بست. ناگهان به این فکر افتاد که نکند مرگ خوار ها رفته اند پاریس، شهر عشق و شعر را فتح کرده اند و برج ایفل را هم گذاشته اند مرکز فرماندهی؟! ای احمق ها اخرش هم با این لوس بازی ها جلال و جبروت لرد را به بازیچه گرفتند. اما کمی بیشتر که چشمانش را باز کرد متوجه شد لینی با قیافه ای عبوس و در هم فرو رفته بالای سرش قد علم کرده، معلوم شد برج زهرمار است.
_ چه شده است؟ چرا ایستاده ای بر و بر مارا تماشا می کنی؟
لینی بهت زده به تته پته افتاد.
_چیزه...ارباب..من..شما..
یکدفعه بغضش ترکید و هق هق کنان گفت
_ ارباب من خدمتگراز..خدمتگذار.. حوبی بودم. ارباب این حق من نبود
دماغش را بالا کشید
_ فقط می حاستم..می خواستم نجاتتون بدم..مگرنه من کی باشم که..هققق..ارباب منو بیرون نکنین شب عیده..خرج زندگی بالاس..ایححح
_ خفه شو یک دم بگذار ببینم به کدامین زبان چرت و پرت می گویی!!!
لینی دست از گریه برداشت و چشمانش را ریز کرد
_ یعنی نمی ندازینم بیرون؟
_ نه احمق!! حال سریع بحران را شرح بده.
لینی که پشتش به این حرف گرم شد در حالی که لبش را گاز می گرفت گفت:
_ شما داشتین سقوط می کردین منم..منم می خواستم نجاتتون بدم و افسونی رو اجرا کردم که تبدیل به پرنده بشین ولی مثل اینکه فقط پاهاتون..
لرد سرش را بالا اورد و ناگهان با یک جفت پای مرغابی به جای ساق های همایونی و دلربایش مواجه شد
لحظه ای بعد صدای جیغی از طرف خانه ریدل ها به هوا رفت.



پاسخ به: دهکده لیتل هنگلتون
پیام زده شده در: ۲۲:۲۷ جمعه ۲۹ بهمن ۱۴۰۰

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۱۰:۲۴
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
لینی جادوگر بود، اما شرلوک زیاد دیده بود. شرلوک قصری تو ذهنش داشت که تمام کتاب‌ها و دانسته‌هاش از بدو تولد تا به امروز درونش ذخیره شده بودن و در وقت نیاز در قصرو گشوده و مطلب مورد نظر رو پیدا و مطالعه می‌کرد.

برای لینی مهم نبود، یا در واقع نمی‌دونست که این‌ها همه فیلم هستن و نباید انتظار داشته باشی هرچی تو فیلم هست، تو واقعیت هم باشه. اما لینی جادوگر بود و همه چیز رو واقعی می‌پنداشت. دنیای اون جادویی بود پس چرا مغزش نباید یک قصر باشه؟

بنابراین لینی سعی می‌کنه ذهن خودش رو همچون قصر در نظر بگیره و بهش نفوذ کنه. ولی به نظر می‌رسید همه‌ی این تفکرات و جامه‌ی عمل پوشوندن بهشون، بسیار با سرعت کم‌تری رخ داده بود تا حرکت کردن لرد به سمت لبه‌ی پشت‌بوم!

پس لینی هرچی تو ذهنش بود و نبود رو رها می‌کنه و فقط پروازکنان به سمت لردی که فاصله‌ای با لبه نداشت می‌ره.
- اربــــاب!

لینی با جهشی خودشو به یقه‌ی ردای لرد می‌رسونه و از پشت می‌گیره و می‌کشه.
- نپرین ارباب! شما ارباب جوونی هستین. هنوز کلی امید و آرزو دارین.

لرد که متوجه کشیده شدن یقه‌ش شده بود، دقیقا لبه‌ی پشت‌بوم می‌ایسته و رو به مرگخوار حشره‌ش می‌کنه.
- تو هم جوون هستی و اگه فکری به حال پرواز ما نکنی تا دقایقی دیگه همه‌ی امید و آرزوهات به فنا می‌ره.

ماموریت لرد به پایان رسیده بود.
خودش را رها کرد.


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: دهکده لیتل هنگلتون
پیام زده شده در: ۱۰:۰۶ یکشنبه ۳ بهمن ۱۴۰۰

گریفیندور، مرگخواران

کتی بل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۴ دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۸:۴۹ سه شنبه ۲۵ مهر ۱۴۰۲
از زیر زمین
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
گریفیندور
کاربران عضو
پیام: 454
آفلاین
لینی، تا مرز سکته کردن پیش رفت و برگشت.
- ارباب! صبر کنین!

پس از بال بال زدن های فراوان، لینی به لرد سیاه رسید که با شکوه و وقار فراوان، در حال حرکت به سمت پشت بام خانه ریدل ها بود.

- ارباب! بال! بال ندارین که!

لرد سیاه، با لبخندی عجیب و در عین حال ترسناک، به سمت لینی برگشت.
- به ما مربوط نیست! خودت یک کاری بکن.

و به راهش ادامه داد.


ارباب من Lord

گر کسی مرا ببیند نتواند که ببیند چون که او قارقارو نیست!

قاقاروی بدون مو!



پاسخ به: دهکده لیتل هنگلتون
پیام زده شده در: ۲۲:۴۷ چهارشنبه ۲۹ دی ۱۴۰۰

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
- یک... دو...

- یک... دو... از این ور هم تعداد، عوض نشد.

لینی دور لرد سیاه می چرخید و می شمرد. ولی نتیجه ثابت بود.

- ارباب، هر چی می شمرم شما فقط دو تا پا دارین. چیزی که دو تاست رو چطوری هشت تا کنیم؟ این ممکن نیست.

لرد سیاه اصلا از لینی به عنوان یک معلم جانورنما شدن، راضی نبود.
- ما چطوری روحمون رو که یکی بود، ده ها تکه کردیم؟ ممکن نیست؟

لینی جرات نمی کرد به تبعات این تکه تکه شدن روح اشاره کند. برای همین بهانه دیگری آورد.
- هشت پا تو آب زندگی می کنه. این جا که آبی نیست. بله. می دونم. الان دستور می دین وسط همین اتاق دریاچه ای بنا بنهیم، ولی مشکل دیگه ای هم هست. شما اگه زیاد تو آب بمونین چروک می شین. ممکنه ابهتتون کم بشه.

لرد سیاه بسیار صاف بود و علاقه ای به خیس یا چروک شدن نداشت.
- خب... ما مایلیم یه چیز پرنده بشیم. به ما پرواز یاد بده. یه مرگخوار نباید بتونه کاری رو انجام بده که ما نمی تونیم. چطوری بدون جادو پرواز می کنی؟ بریم از بالای یک بلندی بپریم پایین. و وای به حالت اگه نتونیم پرواز کنیم.





پاسخ به: دهکده لیتل هنگلتون
پیام زده شده در: ۱۳:۳۴ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰

آلانیس شپلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۳۹ چهارشنبه ۱۲ خرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ دوشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 128
آفلاین
- ما؟ ما؟ ما حیوان شویم؟

بلاتریکس لحظه ای مکث کرد.
- اوووم، ارباب، خب هر حیوانی هم که نه... مثلا... اصلا یک لحظه صبر کنید.

- صبر می کنیم!

بلاتریکس به سمت راهرو ها رفت و به دور و بر نگاه کرد.
- لینی! لینی!

ناگهان نقطه ای آبی رنگ پرواز کنان به بلاتریکس نزدیک شد.
- چیزی شده بلا؟

البته نقطه، نقطه نبود، نقطه لینی بود. چون نقطه ها نمی توانند پرواز کنند و حرف بزنند، اما لینی میتونه.

- لینی، همین الان میری پیش لرد و بهش یاد میدی جانورنما بشه. من میرم طبقه ی پایین ببینم هکتور چی کار کرده.
بلاتریکس این را گفت و بدون هیچ توضیح دیگری لینی را تنها گذاشت.

- جانور نما بشه؟
لینی با تعجب به سمت اتاقی که بلاتریکس بهش اشاره کرده بود حرکت کرد.

- لینی؟ بلاتریکس برامون معلم خصوصی استخدام کرده؟
لرد سیاه با کنکجاوی به لینی خیره شد.

- ب... بله، م...من بهتون یاد میدم چطوری...اووم... جانورنما بشید.
سپس خودش را جمع و جور کرد.
- خب اولین کار اینه که حیوون مورد نظرتون را انتخاب کنید، هر حیوونی که دلتون می خواهد.

- ما می خواهیم هشت پا بشیم.



پاسخ به: دهکده لیتل هنگلتون
پیام زده شده در: ۱۶:۰۳ یکشنبه ۱۰ مرداد ۱۴۰۰

رابرت هیلیارد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۲ چهارشنبه ۲۳ تیر ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۷:۲۲ یکشنبه ۲ آبان ۱۴۰۰
از بغل ریش بابا دامبلدور!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 80
آفلاین
-اربابا ما لایق پیشنهاد دادن نیستیم!
-صد البته که نیستین! اما این درخواست ماست و رد درخواست ما به معنای پیشنهاد بی اجازه به ما دادن است! پس بگویید و فکتان را به حرکت در آورید!
بلاتریکس برای مدتی فکر کرد و باز هم فکر کرد و باز هم فکر کرد تا اینکه لرد گفت:
-بلا چه می کنی؟! نکند می خواهی ما را نیست و نابود کنی؟!
بلا زبانش را گاز گرفت و شست دست سمت چپش را گاز گرفت و گفت:
-مرلین نکنه ارباب! الهی من پیش مرگتون بشم ارباب!
-ما به پیش مرگ نیاز نداریم! ما به یک کار دیگر در مدت استراحتمان نیاز داریم!
بلاتریکس دوباره در فکر فرو رفت ولی ایندفعه بلافاصله گفت:
-اربابا، نظرتون چیه جای هکتور رو بگیرین؟!
لرد با عصبانیت گفت:
-آیا یک ارباب با چنین ابهتی، لایق این هست که جای خادم خودش را بگیرد؟! نظرات درست و در شأن ما ده بلا!
بلاتریکس سه‌باره در فکر فرو رفت تا اینکه یکی با حالت وزوز کنان از جای کلید در وارد شد، او شبیه یک لکه آبی بود و هر که اورا از دور می دید، می شناخت که کیست، او کسی نبود جز لینی...
-لینیمان اینجا چه می کنی؟
بلاتریکس که رشته افکارش از هم گسسته شده بود، گفت:
-لینی، اینجا چی کار می کنی؟ چرا رشته فکرمان را گسسته نه بلکه نابود می کنی؟!
لینی که نزدیک بود همان جا جلوی لرد و بلاتریکس گریه کند، سعی کرد صدایش را صاف کند و بعد گفت:
-ارباب، بلا من، من...
-لازم نیست چیزی بگویی، از همان راه که آمدی برو!
و بعد لینی با بی حوصلگی به راه افتاد، تا اینکه بلاتریکس گفت:
-ارباب! جانور نما شین!


ویرایش شده توسط رابرت هیلیارد در تاریخ ۱۴۰۰/۵/۱۱ ۱۴:۱۶:۵۰

بابا دامبلدور!

یه ریونی خفن...

Only Raven







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.