هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۱:۵۰ چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۴۰۰

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
پس لینی گلوشو صاف می‌کنه و سعی می‌کنه تا جای ممکن صداش خفن به نظر برسه.
- یاران خرگوش من! خرگوش اعظم با شما صحبت می‌کنه.

خیل عظیم خرگوش‌ها با شنیدن این حرف دوباره به خاک میفتن و سجده کردن به پای حشره‌ای که نمی‌دیدن اما فکر می‌کردن خرگوش اعظمه رو از سر می‌گیرن.

این وسط خرگوشی که از حقیقت ماجرا با خبر بود به سنگ‌ اندازی‌هاش ادامه می‌ده. می‌ره جلو و به زور سعی می‌کنه اونا رو از رو زمین و حالت سجده بلند کنه.
- بلند شین... یکم دور شین و با چشمان باز اطرافتونو نگاه کنین. یه حشره سر کارتون گذاشته!

اما خرگوش‌های با ایمان اونو کنار می‌زنن.
- کافر! اونی که باید دور شه تو هستی نه ما. برو تا خرگوش اعظم رو خشمگین نکردی. برو!

خرگوش تسلیم نمی‌شه.
- اگه دست از کارتون برندارین این بعنوان لکه ننگ بزرگی در تاریخ خرگوش‌ها ثبت می‌شه. شما را چه شده است؟

لینی دوست نداشت این پارازیت‌های خرگوش مطلع اونو از حکومتی که پیش روش می‌دید و در شرف تشکیل بود منع کنه. بنابراین دوباره با صدایی جدی رو به مردم جدیدش می‌گه:
- کافران را با مخ تو زمین فرو کنین، چرا که آن‌ها باعث نابودی حکومت ما هستند! نگذارید تفرقه‌اندازی کنند.

خرگوش‌ها به محض شنیدن این حرف فریاد "گودا"یی سر می‌دن و خرگوش مطلع رو با کله تو زمین می‌کنن تا دیگه زبون‌درازی نکنه.

بعدش دوباره به سجده در میان!


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۱:۲۹ چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۴۰۰

بادراد ریشو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۱ دوشنبه ۴ بهمن ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۸:۰۴ پنجشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 5
آفلاین
خرگوش‌ های آنجا که در واقع خرگیوش بودند و گونه خاصی از خرگوش محسوب می شدند، خرگوش های دین دار و با ایمانی بودند. بالاخره پیشگویی چندین ساله در دنیای خرگیوش ها که خبر از آمدن خرگیوش اعظم و پادشاهی خرگیوشان بر جهان می داد در حال به ثمر نشستن بود. خرگیوش ها نمی توانستند اجازه بدهند تا یک خرگیوشی که ادعای باهوش بودن می کند برای منفعت خودش از احترام گذاشتنشان به خرگیوش اعظم جلوگیری کند.

- به جان جفت توله خرگیوشام قسم این یه حشره ست.
- ببین خرگیوش سفید ما درکت می کنیم. از دست دادن موضع قدرت برای همه خرگیوش های دنیا دردناکه، ولی باور کن با خرگیوش اعظم ما به جاهای خیلی بهتری می تونیم برسیم.

اگر در سرزمین عجایب هوا آن قدر پاکیزه نبود می شد بخار آبی که از شدت داغی سر و عصبانیت خرگیوش سفید از گیوش هایش به بیرون می زد را کاملا دید.
- بابا خرگیوش اعظم کدوم زهرماریه؟ دارم میگم حشره ست. از پروانه کوچیک‌تره!
- آه خرگیوش سفید... این روزها پیش بینی شده بود. پیش گویی گفته بود که خرگیوش هایی منکر وجود خرگیوش اعظم خواهند شد. فکر نمیکردیم تو یکی از اونها باشی خرگیوش سفید. حیف و صد حیف.

فکر بکری به ذهن لینی که از بالا درگیری خرگیوش ها را نگاه می کرد رسید.
او باید از ایمان خرگیوش ها به خودش استفاده می کرد.



پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۱:۰۵ چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۴۰۰

مرگخواران

تام جاگسن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ سه شنبه ۶ فروردین ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۱۲:۳۸:۱۷ دوشنبه ۱۱ دی ۱۴۰۲
از تسترال جماعت فقط تفش به ما رسید.
گروه:
مرگخوار
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 643
آفلاین
البته که تعبیر راوی از اینکه به سمت خرگوش‌ها رفته بود اندکی دقیق نبود. آخر هرچقدر هم بخواهید در ارتفاع کم پرواز کنید، مادامی که یک پرنده باشید آن هم از جنس پیکسی، نمی‌توانید روی زمین باشید. در نتیجه به طور دقیق‌تر، لینی بالای سر خرگوش ها رفته بود.
خرگوش‌های جادویی داستان ما، آناتومی عجیبی دارند. بزرگترین باگ خلقت آنها این است که نمی‌توانند به بالای سرشان نگاه کنند. و خب به این فکر کنید که نتوانید گوینده را ببینید و ناگهان صدایی در سرتان شروع به صحبت کردن بکند. بدون شک به این فکر می کنید که بالاخره روز موعود فرا رسید و در حال مرگید، یا اینکه قدرتی شگرف در حال در بر گرفتن روح و جان شماست.

خرگوش ها دومی را برای به آن فکر کردن انتخاب کرده بودند. زیرا در کمتر از چند ثانیه ناگهان تعظیم کرده و شروع به درخواست مساعدت و رحم کردند.

خرگوش دیگر که لینی را می‌دید از رفتار آن‌ها خزهایش را از دست داد. قد نیکلاس فلامل عمر کرده بود، شاید طول عمر روی عقل پیرمرد تاثیر چندان مثبتی نذاشته بود، اما برای او چرا.
نزدیک تر آمد و سعی کرد تا به نحوی خرگوش ها را تفهیم کند... که خب کار چندان آسانی هم در پیش نداشت طفلک.


ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۴۰۰/۱۱/۲۰ ۱۱:۴۸:۱۲

آروم آقا! دست و پام ریخت!


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۰:۳۶ چهارشنبه ۲۰ بهمن ۱۴۰۰

ملانی استانفورد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۸ چهارشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۱:۲۱ چهارشنبه ۱۵ تیر ۱۴۰۱
از اینور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 393
آفلاین
-اگه دوست من هستی میگی خواهر و مادرت کجان؟

خرگوش پوکرفیس شد و بقیه دیالوگ هایش را از یاد برد. اصولا لینی باید از او می پرسید چرا انجاست و سرزمین عجایب کجاست، بعدش هم کارت های بازی به صف می شدند و تعجبش را بر می انگیختند.

-مگه تو آلین نیستی؟

لینی که فهمیده بود کمی زود نیت اصلی اش را آشکار کرده، برای ماسمالی کردن سریع قیافه حیرتزده و خوشحالی گرفت.
-وای! تو اسم منو از کجا میدونی؟

خرگوش کمی کله اش را خاراند. شاید ردادوز نشانه های دیگری به او داده بود که فراموش کرده بود.
-موهای طلایی‌؟

لینی با افتخار شاخک هایش را کنار زد و دو شوید طلایی به او نشان داد.

-دست و پا...
-دوتا بال هم اشانتیون دارم. حالا بریم؟

خرگوش شانه ای بالا انداخت و جست و خیز کنان رفت، لینی هم با اطمینان از نیش و هوش ریونکلاوی اش دنبالش پروازکنان به راه افتاد.
آنها وارد باغ زیبایی شدند که پر از درخت و خرگوش و پرنده و غیره بود.
-خرگوش!
-بعله؟
-نه، منظورم بقیه شون بود. خب من از اینجا برمیگردم. مرسی از تور.
-تو هنوز کیکی که بزرگ میکنه و نوشابه ای که کوچیک میکنه رو نخوردی که. کجا؟

اما لینی بدون اینکه به او گوش بدهد به سمت خرگوش ها رفته بود.


بپیچم؟


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۸:۰۳ دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۰

هافلپاف

نیکلاس فلامل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۳ دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۹
آخرین ورود:
امروز ۱۲:۲۶:۳۵
از تارتاروس
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
هافلپاف
ناظر انجمن
پیام: 214
آفلاین
لینی ارام و با احتیاط دنبال خرگوش رفت. اثری از ترس در وجودش نبود اما خب او هم گاهی نگران میشد. خرگوش داخل حفره ی پرید و غیب شد. لینی هم کمی اینطرف انطرف را نگاه کرد و بعد وارد حفره شد. همین که وارد شد نیروی عجیب و جادویی که دیده نمیشد اما بسیار قوی بود اورا به سمت اعماق تونل کشید. لینی با تمام قدرت سعی میکرد بر خلاف نیرو پرواز کند اما بی ثمر بود انگکار که در خلا بال میزد و هیچ اتفاقی نمی افتاد. کم کم دیواره های تونل روشن و روشن تر شدند و بعد هم برق زدند و جایشان را به رنگ ها دادند صدها رنگ مختلف از کنار لینی عبور میکرد. چهره های عجیب و غریبی داخل رنگ ها نمایان میشد و لینی با سرعت از کنارشان عبور میکرد. بعد از سفری که انگار پایان نشد لینی بالاخره از خروجی تونل به بیرون پرتاب شد و همینطور که جیغ میزد به برگ درخت رو به رویش برخورد کرد و در اغوش برگ ارام گرفت. وقتی بالاخره چشمانش را باز کرد از تعجب دهانش باز ماند. آسمانی که بالای سرش بود سه خورشید داشت و درخت ها همگی به بزرگی ساختمان های شهر خودشان بود. حیوانات همگی مثل انسان ها صورت داشتند و به او لبخند میزدند. با کمی دقت سریع خرگوشی که دنبالش راه افتاده بود را شناخت و به سمت او رفت.

-اینجا کجاست؟ با من چیکار کردی؟
-آروم باش لینی. من دوست تو هستم و اینجا سرزمین عجایبه.


تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۷:۴۱ دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۰

اسلیترین، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

اسکورپیوس مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۱ پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۲:۱۹:۳۱ جمعه ۳ فروردین ۱۴۰۳
از دست حسودا و بدخواها!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ایفای نقش
ناظر انجمن
پیام: 216
آفلاین
لینی که خیلی خوشحال شده بود دنبال خرگوش رفت. خرگوش خیلی سریع حرکت میکرد و لینی به خاطر جثه کوچکش و فشار باد نمی توانست به سرعت به دنبال او برود.
خرگوش بعد چند ساعت توقف کرد و به اطرافش نگاه کرد. بعد آن چند خرگوش بزرگ و کوچک ظاهر شدند و لینی که فهمید نقشه ش گرفته حسابی حشره کیف شد.

- بیاین خرگوش پیدا کردم.

لینی که میخواست خبر را به مرگخواران بدهد یکدفعه با صحنه ی عجیبی مواجه شد. مرگخواران نبودند و لینی خودش تنها مانده بود و باید فکری میکرد.
فکر کردن در این شرایط برای لینی سخت بود. اون تا حالا تنها نشده بود و برای همین نمی تونست درست تمرکز کنه.
لینی همینطور خرگوش را دید که دردایره خرگوش ها که بی شباهت به دایره مرگخوان بود به خرگوش بزرگ چیزی می گفت و به لینی نگاه می کرد.
لینی آب دهنش را قورت داد و منتظر ماند و بعد چند دقیقه صحبت خرگوش ها تمام شد.

خرگوش کوچک به سمت لینی آمد و حرکت های موزون سعی کرد به لینی بگوید به دنبالش بیاید.

لینی چاره ای نداشت.




پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۵:۰۴ دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۰

هافلپاف، مرگخواران

سدریک دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۳ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
امروز ۲:۳۱:۲۷
از خواب بیدارم نکن!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
هافلپاف
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 699
آفلاین
خلاصه:
ﻟﺮﺩ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻧﺠﯿﻨﯽ ﯾﻪ ﺣﯿﻮﻭﻥ ﺧﻮﻧﮕﯽ ﺟﺪﯾﺪ (خرگوش) ﻣﯽﺧﻮﺍﺩ و خودش رفته بخوابه.
بعد از کلی جستجو تو دشت و جنگل، اسکورپیوس با ورد اکسیو (جمع‌آوری) که تا آن لحظه به ذهن هیچکس نرسیده بود، خرگوشی ظاهر کرد و بابتش از مرگخوارا پول گرفت و بعدم فرار کرد.
حالا یدونه خرگوش وسط مرگخواراییه که دارن می‌زنن تو سر و کله هم برای اینکه می‌خوان خودشون خرگوشو تحویل لرد بدن. لینی هم تصمیم می‌گیره برای اینکه دعوا تموم بشه، از خرگوش بخواد جای خانواده‌شو نشون بده تا خرگوشای بیشتری داشته باشن.
_____________________________

- خب، داشتی می‌گفتی. از کدوم مسیر باید بریم تا برسیم به خونه‌ت؟

خرگوش واکنشی نشان نداد و فقط به لینی زل زد.
درگیری بین مرگخواران داشت بالا می‌گرفت و کم‌کم از مرحله دعوای لفظی، وارد فاز فیزیکی می‌شدند.

لینی با نگرانی به مرگخواران نگاه کرد و دوباره رو به خرگوش برگشت.
- ببین، زود باش لطفا! تو که دلت نمی‌خواد با این جثه‌ی نحیف و روحیه‌ی لطیفت شاهد یه کشت و کشتار بزرگ باشی؟

خرگوش سرش را به نشانه نفی تکان داد.

- آفرین! پس زود بگو بقیه‌ی دوستا و خانواده‌ت کجان تا بریم بیاریمشون اینجا. قبل از اینکه اینا همدیگه رو نفله کنن.

خرگوش قبول کرد. لینی باورش نمیشد! حالا می‌توانستند به جای یک خرگوش، تعداد زیادی به لرد سیاه داده و او را چندین برابر خوشحال‌تر کنند!
لینی در حالی که در ذهنش لحظه‌ی تحویل خرگوش‌ها و قدردانی از هوش و ذکاوت او بابت پیدا کردن خانواده‌ی خرگوش را تصور می‌کرد، به دنبال خرگوش راه افتاد.


فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۴:۳۶ دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۰

جیانا ماریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۰ جمعه ۸ مرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۸:۱۲:۴۱ جمعه ۲۲ دی ۱۴۰۲
از ایران_اراک
گروه:
کاربران عضو
پیام: 175
آفلاین
با دیدن این که تمام لباس ها به تاراج رفته بودن اسکورپیوس حقه خودشو رو کرد.
-خیلی خب من یه ورد بلدم که خرگوش احضار میکنه ولی هزینه اش زیاده.
-اما این نامرده دستور اربابه که خرگوش پیدا کنیم!
-خودتون بهتر میدونین من همون موقع میتونم برای ارباب بیارم و بگم شما کاملا بی مصرف بودین و تمام پاداش و تحسین ارباب رو نصیب خودم کنم انتخواب با شماس.
-ای... به دمپایی مرلین قسم وقتی کارمون تموم بشه...
-پونصد گالیون میشه، نقدی کارت قبول نمی کنم.

چند دقیقا بعد

-خب همه دادین؟
-آره.
-خیلی خب....اکسیو خرگوش(به دست آوردن یا گرفتن خرگوش)

خرگوشی از زیر بوته ی نزدیک بلاتریکس به سمت اسکورپیوس حرکت کرد و مرگخوار ها که از خشم و عصبانیت که گول چنین شگد ساده ای را خورده بودند و پول هایشان را هم از دست داده بودند به سمت اسکورپیوس دویدند تا او را بگیرند اما اسکورپیوس ناپدید شد و خرگوش به مرگخوار ها خیره شد ولی فرار نکرد.

-اگه دستم بهش برسه .
-ولش کنین بگذارین خرگوش رو ببریم پیش لرد سیاه.
-من میبرمش.
-نه من!
-من بیشتر از شما پول دادم.

مرگخوار ها از سر و کول هم بالا میرفتند لینی پیش خرگوش رفت و نازش کرد.
-تو چقدر نازی....بیا برای اونها هم چند تا پیدا کنیم وگرنه همو میکشن باشه؟خانواده ات کجان؟


اکسپکتو پاترونوس


قدم به قدم تا روشنایی از شمعی در تاریکی تا نوری پر ابهت و فراگیر!!
می جنگیم تا اخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!
برای عشق!!
برای گریفندور!!




پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۴:۱۷ دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۰

جیانا ماریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۰ جمعه ۸ مرداد ۱۴۰۰
آخرین ورود:
۱۸:۱۲:۴۱ جمعه ۲۲ دی ۱۴۰۲
از ایران_اراک
گروه:
کاربران عضو
پیام: 175
آفلاین
رزرو


اکسپکتو پاترونوس


قدم به قدم تا روشنایی از شمعی در تاریکی تا نوری پر ابهت و فراگیر!!
می جنگیم تا اخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!
برای عشق!!
برای گریفندور!!




پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۴:۱۵ دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۴۰۰

هافلپاف

نیکلاس فلامل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۳ دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۹
آخرین ورود:
امروز ۱۲:۲۶:۳۵
از تارتاروس
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
هافلپاف
ناظر انجمن
پیام: 214
آفلاین
مرگخواران با سرکردگی لینی و بلاتریکس در دشت مخفی شدن و منتظر شدن تا خرگوش ها بیان و اونها جاروهاشون رو یهویی نشونشون بدن تا عنان از کف داده و تسلیم شوند.

چند ساعت بعد

-خب شاید خرگوش ها اصلا نیان حالا تکلیف چیه؟

ممد مرگخوار بیچاره مورد هدف طلسم کروشیوی بلاتریکس قرار گرفت.

-نقشه ی مارو زیر سوال میبری ملعون؟ ولی خب بی راه هم نمیگفت. لینی اگه خرگوش ها نیان چی؟

لینی که داخل یه گل قایم شده بود و مشت مشت شهد گل در دهانش می چپاند گفت:
-اشکالی نداره. که فوقش یکی رو میفرستیم تا خرگوش هارو به اینجا بکشونه. تــــــــــام؟

تام جاگسن بخت برگشته با ترس و لرز از ماموریت جدیدش جلوی بلاتریکس و لینی ایستاد.

-تام برو و خرگوش هارو به اینجا بیار.
-چجوری اخه؟
-نمیدونم فقط باید بیاری. یک لباس هویجی بزرگ بپوش و مثل یک هویج رفتار کن.


تام سریع گوشی ماگلی اش رو بیرون کشید و از دیجی کالا یک لباس هویجی سفارش داد که چند لحظه بعد بسته از طریق پست هوایی با چتر نجات از هواپیما به بیرون پرت شد و ارام ارام به سمت زمین اومد. بسته هنوز نزدیک زمین نرسیده بود که عده ای با اسلحه و لباس های خفن و فریاد "ایردراپ" زنان به ان حمله کردند تا محموله ی لباس را از مرگخواران بدزدند.


تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.