هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۴:۳۰ سه شنبه ۳۰ دی ۱۳۹۳
#64

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۴:۲۸ سه شنبه ۳۰ دی ۱۳۹۳
#63

مورگانا لی فای old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۷:۵۵ شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۴
از من دور شو جادوگر!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 403
آفلاین
- هكتور.... مشكل شكلات نيس... ليديز اند جنتلمنگ... نه چيزه جنتلمن! يه لحظه صبر كنيد لطفا!

رودولف اخمي كرد. باز هم مورگانا و آن مثلا عاقل بازي هايش!
- هان چيه؟

مورگانا لحن رودولف را ناديده گرفت و گفت:
- به من بگيد ارباب چرا رفت؟

رودولف چشم هايش را چرخاند.انگار مي گفت ديدي گفتم! مورگانا كلافگي شان را حس كرد و اينبار رك و پوست كنده حرفش را زد.
- ببينيد اگر ارباب ما رو ترك كرده يه معني مشخص بيشتر نداره! يعني از ما نااميد شده!
مورفين سرش را خاراند.

- يعني چي اين؟

- يعني اينكه ما بايد خودمون رو اصلاح كنيم! بعضي از ما يه چيزايي داريم كه نبايد داشته باشيم!
و به خودش اشاره كرد.
- بعضي هامونم يه چيزايي نداريم كه بايد داشته باشيم.

بلا وسط هق هق هايش گفت:
- حالا كه چي؟

- ببينيد گيرم كه ما ارباب رو پيدا كنيم! تا وقتي هنوز هموني باشيم كه از پيش بوديم چيزي تغيير نكرده! ارباب به خاطر اين نرفتن كه از ريخت و قيافه ما خسته شدن! ميفهميد كه؟ ما بايد اصلاح شيم! وقتي ارباب ببينه ما عوض شديم.... بهتر شديم... خوشحال ميشه. ميفهمه برامون مهمه . حاضريم تغيير كنيم به خاطرش!

سوروس به فكر فرو رفته بود!
- تو ايده اي داري مورگانا؟
- بله! بايد خودكاوي كنيم! خودمون رو بررسي كنيم1 باید خودمون رو درست کنیم! به عبارت بهتر به ارباب بهانه برگشتن بدیم.البته همزمان میتونیم لیست جاهایی که ارباب ممکنه رفته باشه رو هم تهیه کنیم.
و کاغذ و قلمی از گل رز تهیه کرد و به دست همه داد
- روی یک کاغذ ایراداتی که ممکنه داشتنش باعث ناراحتی ارباب شده رو بنویسید و روی دومی جاهایی که ممکنه رفته باشه! مجبور نیستید اون کاغذ ایرادها رو نشون بقیه بدید. مگر اینکه کمک بخواید!
چشم های مورگانا برق سرخی میزد. برای برگرداندن ارباب....هرکاری باید می کرد، می کرد....


تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۴:۱۴ سه شنبه ۳۰ دی ۱۳۹۳
#62

سیوروس اسنیپ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۲۸ پنجشنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 499
آفلاین
-راه حل مشکلات ما شکلاته! ارباب خودشون گفتن شکلات بخوریم خوب میشیم. ما باید شکلات پیدا کنیم!

ملت مرگخوار:

اسنیپ که بی حوصله تر از هر زمانی بود با طلسمی هکتور را منجمد کرد تا مانع لرزش بی وقفه او شود.
- انگار رفتن لرد بدجوری روت تاثیر گذاشته هکتور...شکلات؟ممکنه توضیح بدی چطور با شکلات ممکنه حالمون خوب بشه؟چرا جواب نمیدی؟10 امتیاز از گریفندور کم میشه...خب؟ما منتظریم...برای چی زل زدی به من؟10 امتیاز دیگه هم از هافلپاف کم میکنم.اگر تا سه ثانیه دیگه جواب ندی 10 امتیاز دیگه از ریونکلا کم میشه هرچند همین الان سه ثانیه گذشت پس کم شد!

آرسینوس که می کوشید از پشت سر مرگخواران سرک بکشد فریاد زد:
- سیو...بیا اون ده امتیازو به گریفندور پس بده جاش 1000 امتیاز از دوتا گروه دیگه کم کن...

اسنیپ بی توجه به فریاد اعتراض آمیزی مرگخواران هافلپاف و ریونکلای اطرافش گفت
- وسط دعوا برای من نرخ تعیین نکن آرسینوس وگرنه همون 1000 تارو از گریفندور کم میکنم...خب هکتور...

لینی درحالی که بر فراز سر جمعیت پرواز می کرد گفت:
- میگم سیو فکر نمی کنی مشکلی وجود داشته باشه این وسط؟

- نه فکر نمی کنم!

- ولی من فکر میکنم داره ها چون هکتورو منجمد کردی نمی تونه جوابتو بده.

اسنیپ بی آنکه ذره ای خودش را ببازد یا خم به ابرو بیاورد طلسم هکتور را باطل کرد و در عین حال به کمک منو، ممد مرگخواری هافلپافی را که به کسر بی دلیل نمره از گروهش معترض بود به سوی جزایر بالاک راهنمایی و اساسا از سوژه محو ساخت!

در حالیکه هکتور در حال کش و قوس دادن به عضلاتش بود اسنیپ با آرامش تمام منویش را غلاف کرد و سپس رودر روی هکتور ایستاد.
- خب هکتور....قبل از اینکه یه بلیط یک سفره و بی بازگشت به جزایر بالاک برات صادر بشه دقیقا برای ما توضیح بده منظورت از خوردن شکلات چی بود؟

هکتور که پس از باطل شدن طلسم، سیستمش کم کم روی ویبره تنظیم میشد با مشاهده صورت سرد و بی روح و نگاه خیره اسنیپ مجددا به روی سایلنت برگشت.
- ام...چرا منو اونجوری نگاه میکنی سیو؟ نه....منو نه....باشه میگم!خب آخه من چطوری شکلاتو برای شما توضیح بدم؟شکلات مگه تا حالا نخوردین؟مگه نمی دونین ارباب بیشتر از هرچیزی شکلات دوست داره؟پس اون چیزایی که براش تو مناسبتا هدیه می بردین چی بودن؟از همونا منظورم بود گفتم شاید ما هم خوردیم حالمون خوب شد و تونستیم یه راه بهتر برای پیدا کردن ارباب پیدا کنیم.



پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۳:۴۵ سه شنبه ۳۰ دی ۱۳۹۳
#61

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۱:۲۴:۱۵ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
سوروس و هکتور هم در توافقی بی صدا با هم در یک گروه قرار گرفتند.

نگاه هکتور بین افراد حاضر در سالن میچرخید. هیچکدام در نبود لرد حال و روز خوبی نداشتند. از بلا گرفته، که چون دستش را مقابل صورتش گرفته بود و گریه میکرد به توده ای موی وزوزی تبدیل شده بود(!) گرفته تا هکتور که برای اولین بار دست از پاتیل و معجون هایش کشیده بود و مبهوت به اربابش فکر میکرد.

نگاه هکتور به چتری افتاد که کنار دیوار تکیه خورده بود. چتر لرد!
-ارباب حتی چترشون رو هم با خودشون نبردن. اگه بارون بگیره چی؟ روونا ما باید ارباب رو پیدا کنیم. باید...

نگاه هکتور به چشمان روونا خیره بود ولی به وضوح مشخص بود مخاطبش تک تک مرگخواران حاضر در سالن است. جایی که حتی مورفین با یک منقل قابل حمل برای پیدا کردن لرد در جمع مرگخواران ظاهر شده بود.

روونا نگاهی به چهره مصمم تک تک آن ها انداخت و با جدیت گفت:
-ما ارباب رو پیدا میکنیم. نگران نباشید. خب مهم ترین سوال اینجاست که از کجا شروع کنیم. اینجا کسی نظری نداره؟

سکوت سنگینی در جمع مرگخوار ها حاکم بود. تا به حال پیش نیامده بود که هیچکدام از آن ها همراه لرد نباشد. به یاد نداشتند حتی خودشان هم بدون او جایی رفته باشند. مخصوصا هکتور!

تک تک حرف های لرد را به یاد می آورد. این حرف را که لرد میگفت او در تک تک صحنه های زندگیش حضور دارد. اینکه او جوان مستعدی است. اینکه معجون های هکتور درست مثل ساعت مادربزرگش درست کار میکنند. هکتور همه را به یاد آورد. اما هکتور چیز دیگری را هم به یاد آورد چیزی مهم تر... راه حل مشکلات!

-شکلات!
همه سر ها به سمت هکتور چرخید. روونا با بهت گفت:
-هکتور چی شده؟ حالت خوبه؟
-راه حل مشکلات ما شکلاته! ارباب خودشون گفتن شکلات بخوریم خوب میشیم. ما باید شکلات پیدا کنیم!


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۲:۳۶ سه شنبه ۳۰ دی ۱۳۹۳
#60

آگوستوس راک وود old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۶ چهارشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۱:۲۵ جمعه ۲۲ بهمن ۱۴۰۰
از زیر سایه ارباب .... ( سایشون جهان گستره خوو ...)
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 118
آفلاین
میرزا بدون اینکه کسی فهمیده باشد به آشپزخانه اش برگشت . نگاهی به سرتاسر آشپزخانه مرتبش انداخت . دلش بی شک برای اینجا تنگ می شد اما .... اما هر چیز بهایی دارد . و بهای یافتن اربابش ، از دست دادن اینجا و حتی جانش بود !
ساطور هایش را به کمر بست . کلاه مشکی ای که لرد به مناسب تولدش به او داده بود را بر سر گذاشت و لباسش را مرتب کرد . پیش رویش ، روی پیشخوان ، جعبه ای قهوه ای قرار داشت . درش را باز کرد .
داخل آن ، ارزشمند ترین هدیه تولدش قرار داشت . چاقویی منحنی ویژه شکار ! باز هم هدیه ای از ارباب ! اشکش را که آرام جاری شده بود را پاک کرد . چاقو را به دست چپش بست . چرم روی ساعد دستش را مرتب کرد و سوتی کشید .
ساندرز بی معطلی روی دست آگوستوس نشست .

روونا همچنان حرف می زد .

- خب ... کی حاضره به من کمک کنه ؟

راک وود از پشت دستش را روی شانه او گذاشت .

- من کمکت میکنم ریونکلا !

چهره جدی و اخم آلود راک وود برای همه یادآور زمانی بود که آگوستوس جوان تازه به جرگه مرگخواران پیوسته بود . جوانی بی رحم و خشک !
اما اینبار حق داشت . اربابش از دست همه شان ناراحت بود .

از گوشه و کنار صدای همهمه ای شنیده می شد . همهمه هایی در توافق با راک وود .
روونا دستش را به نشانه تشکر روی دست میرزا گذاشت .
- ممنون آشپز باشی .... امممم تو ، مورگانا ، آرسینوس و آشا با هم باشید .

مورگانا که کنار راک وود قرار می گرفت لبخندی حواله پسرش کرد . آگوستوس نیز با لبخندی جواب مادرش را داد .

روونا ادامه داد :
- رودولف و بلا و لینی هم .... بخاطر خدا رودولف ! آدم که با قمه زیر ناخن شصت پاشو تمیز نمی کنه که !!! واااا !

لحظه ای تمام توجه مرگخواران متوجه کند و کاو های رودولف شد تا اینکه با آب غوره دوباره بلا ، همه به همان حال و هوای پیشین خود برگشتند :

- اگ ... هق ... اگه ارباب اینجا بود ، هق ، به رودولف می گفت بره سر نگهبانیش .

سوروس سعی کرد اوضاع را بدست بگیرد :

- آره آره بلا . حق با توئه ! خیله خب روونا . رودولف و بلا و لینی و مورفین !


ویرایش شده توسط آگوستوس راک وود در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۳۰ ۱۳:۱۲:۱۳

آخرين فرصت ماست ....




پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۱:۵۱ سه شنبه ۳۰ دی ۱۳۹۳
#59

روونا ریونکلاو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۳ دوشنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۴۲ یکشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۷
از این شهر میرم..:)
گروه:
کاربران عضو
پیام: 336
آفلاین
رودولف که رفت، جو سنگین تر شد. روونا سعی کرد بغضش را فرو دهد. چندان موفق نبود، صدایش هنوز می لرزید:
-ارباب منو به خاطر پشتکارم تحسین می کرد...

-ارباب خوشحال بود که من با گوشی مشنگی فعالیت می کنم...

-من خودم یواشکی فهمیدم ارباب گل های رز منو دوست داشت! تازه وقتی تصمیم گرفتم دیگه غر نزنم خوشحال شد!

-وقتی من موج غر زدن راجع به امتحاناتو راه انداختم، ارباب از من ناراحت شد!

آگستوس با صدای غمباری گفت:
-ارباب قارچ دوست داشت، به من گفته بود براش بگیرم ولی من یادم رفت...

هکتور آهی کشید:
-ارباب هیچوقت از معجون های من نخورد...

آرسینوس هم ادامه داد:
-ارباب خوشحال بود که من موز نمی خورم!

در همان لحظه، رودولف و بلاتریکس نیز وارد شدند. در میان صدای هق هق بلاتریکس، زمزمه های رودولف به سختی شنیده می شد:
-ارباب به من اجازه داده بود برای نوامیس مردم مزاحمت ایجاد کنم!

احساس همه یکسان بود: ناراحتی و پشیمانی!

روونا سعی کرد اتفاقات روز آخر را به یاد بیاورد. روز بدی بود. وقتی از سر حواس پرتی مرگخواران، دامبلدور و هری پاتر وارد خانه ریدل ها شده بودند. اتفاقات پیش چشم روونا رژه می رفتند. سرش را تکان داد، نمی خواست به "بعدی ها" بیندیشد. همین اندازه کافی بود. صدایش را صاف کرد:
-خب، قرار شد بریم دنبال ارباب درسته؟

از گوشه و کنار سالن، جواب های مثبتی به گوش می رسید. ادامه داد:
-فکر نمی کنم اینجا کسی منکر هوش ذاتی من بشه. از سویی، به خاطر خون آشام بودنم بهتر از شما می بینم و میشنوم. قدرت بدنی بالاتری هم دارم. اجازه می دید اینبار، من رهبری گروهو بر عهده بگیرم؟

همه حیرت کرده بودند. صحبت های روونا، متواضعانه نبود اما تا همین حد نیز از او بعید به نظر می رسید.

مجددا، جواب های مثبتی از گوشه و کنار سالن به گوش رسید. لبخند رضایت آمیز روونا و دل های امیدوار مرگخواران. اگر هق هق های بلاتریکس را در نظر نگیریم، منظره زیبایی بود.

-خب، همه ما که نمی تونیم به یک سمت بریم. ما باید نیروهامون رو به چند گروه تقسیم کنیم. اما، دقت کنید که توانایی گروه ها باید با هم برابر باشه. کی داوطلبه توی این کار به من کمک کنه؟


ویرایش شده توسط روونا راونکلاو در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۳۰ ۱۲:۲۸:۰۷
ویرایش شده توسط روونا راونکلاو در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۳۰ ۱۲:۳۰:۱۵


هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!
Only Raven



I only wanted to have fun
learning to fly, learning to run :)


تصویر کوچک شده

{ بعد از هزاران سال.. حالا جاش روی سر صاحب اصلیش امنه.. }


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۱:۲۸ سه شنبه ۳۰ دی ۱۳۹۳
#58

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
سوژه جديد

_بلا؟!داري گريه ميکني؟!مگه ميشه؟!

بلاتريکس سرش را بالا اورد...خشم توي چشمهاش موج ميزد...لب هاش ميلرزدن...تنها کاري که کرد اين بود که چوبدستيش رو بالا اورد...
_آواداکداورا!

همه مرگخوارها بهت زده به بلاتريکس نگاه کردن...کسي جرات گفتن هيچ کلمه اي نداشت...سرانجام رودولف با من و من گفت:
_بلا! ميدوني الان يکي از دوستان مرگخوارمون رو کشتي؟!
_مهم نيست...وقتي ارباب نباشن هيچي مهم نيست!
_ميدونم...ولي خب...
_ولي چي؟!منظورت چيه؟!مگه نميبيني...ارباب ترکمون کرده! ارباب از ما دلسرد شد و ما رو تنها گذاشت...ما لياقت داشتن چنين اربابي رو نداشتيم!ما...ما...

گريه ديگر امان حرف زدن رو از بلاتريکس گرفت...اون هق هق کنان اتاق رو ترک کرد...انگار ديگه براش مهم نبود بقيه مرگخوارها در موردش چه فکري ميکنن.

مرگخوارها همه سر هايشان پايين انداخته بودن...
هکتور دستش رو از درماندگي رو پيشونيش گذاشت و گفت:
_بلا راست ميگه...ما ارباب رو نااميد کرديم...
_ما نميخواستيم که اينطور بشه هکتور...
_ولي شد...اي کاش ميتونستيم به ارباب ثابت کنيم که چقدر بهشون وفاداريم...کاش!
_الان هم ميتونيم آرسينوس!

همه ي سر ها به طرف سيوروس برگشت...مرگخوارها چه طور ميتونستند حالا که لرد رفته به او ثابت کنن که وفادارن؟!
مورا بلاخره تحمل نکرد و گفت:
_ميشه بدونم چه جوري سيو؟!
_ما بايد ارباب رو پيدا کنيم...

خنده روونا صحبت هاي سيوروس رو قطع و نيمه تموم گذاشت...
_سيو...فکر ميکني ما ميتونيم ارباب که بزرگترين و پيشرفته ترين جادوگره رو پيدا کنيم وقتي اون نخواد؟!ميدوني چقدر مشکله؟!ميدوني چه مشکلاتي برامون پيش مياد اگه بخواييم بريم دنبال ارباب؟!
_ميخواي بگي برامون خطر داره روونا؟!مثلا خطر مرگ؟!
_صد در صد سيو...شک نکن که پيدا کردن ارباب سخت ترين و مشکل ترين کاري هست که ميشه انجام داد!خطر مرگ که طبيعيه!
_خب؟!يعني براي پيدا کردن ارباب و اعلام وفاداري بهشون،ارزش نداره که جونمون رو بذاريم وسط؟!

مرگخوارها به سيوروس خيره شدن...سيوروس درست ميگفت!
ليني سکوت مرگخواران رو شکست و گفت:
_شرم آوره!يک لحظه به کارهايي که ارباب برامون انجام داده فکر کنيد...به ياد بياريد که ارباب براي هرکدوم از ما چه کارهايي که نکرده...

مرگخوارها به فکر فرو رفتن...لرد ولدمورت براي اونها چيزي فراتر از يک ارباب بود...لرد ولدمورت براي اونها همه چيز بود...خانواده،دوست،گذشته،آينده،همه چز اونها لرد بود.

رودولف بلند شد و نگاهي به بقيه مرگخوار ها کرد...سپس قصد کرد از اتاق خارج بشه...
_کجا رودولف؟!
_مگه نميريم تا به ارباب نشون بديم که بهش وفاداريم؟!دارم ميرم بلا رو بيارم تا با هم بريم...
_چرا...ميريم دنبال ارباب و بهشون ثابت ميکنيم که بهشون وفاداريم...




پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۵:۲۸ جمعه ۴ مهر ۱۳۹۳
#57

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
چکیده:
گویا محفل و مرگخواران متحد شده اند ولی به هم شک دارند. بخصوص، محفل به مورفین شک دارد که یک رفت و آمدهای مشکوکی دارد، با یک سرهنگی..



و اینطور شد که سرهنگ با مورفین دست به یکی کرد و خواست زیر آب محفل رو بزنه که ناگهان یک وزیر سحر و جادویی آمد که گفت:"من سرهنگ نیستم! من حقوقدانم!"

سرهنگ و سرهنگ ها که احساس خطر کرده بودند همگی رفتند پیش سرتیپ ها. سرتیپ ها و سرهنگ ها همگی تشکیل جلسه دادند تا فکری بکنند و بتوانند همچنان به تکتازی خودشان ادامه بدهند.

از آن سو، مورفین که از سرهنگ ها و سرتیپ ها ناامید شده بود و میدید که نفوذشان کمتر شده است، رفت پیش حقوقدانان و آنان را به پارک جادوگران دعوت کرد تا بتواند از آنان پذیرایی مفصلی بکند و این قشری که در حال حاضر قدرت برتر را در دست داشت، جذب مرگخواران و خود کند.

یکی از جذابترین قسمت های پارک جادوگران، قسمتی بود که مورفین در نظر داشت پس از صرف شام، حقوقدانان را به آنجا ببرد یعنی تونل وحشت. محفل هم که از این قضیه با خبر شده بود تصمیم گرفته بود در تونل وحشت بوسیله دامبلدور، دابی، مالی و لوپین از آن ها پذیرایی مفصلی بکند.






Re: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۵:۲۶ شنبه ۷ فروردین ۱۳۸۹
#56

روفوس اسکریم جیور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۳:۱۵ دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۸
از دواج يك امرحسنه است !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 689
آفلاین
هتل بين جاده اي
سوييت محفل ققنوس

همه ي محفلي ها در سوييت خود جمع شده و هركدام مشغول انجام دادن كاري بودند ... جيمز يويو اش را تميز ميكرد ، مالي در آشپزخانه ظرف ها را ميشست ، گرابلي گل هاي درون گلدان را پرپر ميكرد و دامبل هم ريش هاي خود را شانه ميكرد . ناگهان در دستشويي باز شد و لوپين با عجله شروع كرد به صحبت كردن ...

- ببين آلبوس جان ، من فكر ميكنم كه ولدمورت و مرگخواراش يه نقشه اي دارند و يكمي مشكوك ميزنن !
دامبلدور با كنجكاوي و تعجب گفت : چطور مگه ؟ چيزي ازشون ديدي ؟
- وقتي كه ولدمورت و مورفين ميخواستند براي خريد از هتل بيرون برن ، مورفين يه چيزي رو زير رداش قايم كرده بود .
محفلي ها :
لوپين با قاطعيت ادامه داد ...
- و در اينصورت اونا براي ما نقشه دارن و براي ما خواب هايي ديدن !

در همان لحظه آرتور ويزلي از روي كاناپه بلند شد و رو به لوپين گفت : ما الان با اونها متحد هستيم و اگر هم مورفين چيزي رو قايم كرده باشه ، ما بايد تحقيق كنيم . نميشه الكي به اونا گيربديم . در صورت تحقيق ما ميتونيم اونا رو متهم كنيم .
محفلي ها :

خانه ي سرهنگ ممد

سرهنگ ممد كه از خماري قادر به بازكردن چشمهايش نبود ، گفت : شما نگران نباش ! من خودم كاري ميكنم كه تمام اتهامات به پاي اون پيرمرد نوشته بشه ! اصلا خودتون رو نگران نكنيد !
مورفين با شيطنت گفت : حالا شما اين كارو براي ما انژام بده ، بعدا هم از خژالتتون در ميايم !


ویرایش شده توسط روفوس اسكريم جیور در تاریخ ۱۳۸۹/۱/۷ ۱۵:۳۲:۴۱
ویرایش شده توسط روفوس اسكريم جیور در تاریخ ۱۳۸۹/۱/۷ ۱۵:۳۵:۳۲

خدا ایشالا به ما خدمت بده به شما توفیق کنیم ...


Re: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۸:۰۷ شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۸
#55

مینروا مک گونگال old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۰ دوشنبه ۲۰ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۵۸ یکشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۵
از دفتر وزارت
گروه:
کاربران عضو
پیام: 547
آفلاین
الف دال پیروز اشت !

اتحاد محفل و مرگخوار

آلبوس : چیزه دیگه میگم چیزه دیگه لازم نداری مکانی پسر سیفیدی پسر سیاهی بوقی .
ولدی : این یه بارو با این پیر خرفت موافقم . باید بدمت دست پرسی توجیهت کنه .
آلبوس : پیر خرفت عمه ی مبارکتونه . من با این سن این همه مو و پشم دارم تو که دیگه برسی به سن ما اسموته اسموتی

کلانتری جادوگرانی :
سرهنگ ممد : سروان جاسم !
سروان جاسم : بله قربان ؟!
سرهنگ ممد : این ریش حاوی 1 تن مواده .
سروان جاسم : خب اینکه چیزی نیست میشه حدودا 200 گرم .
سرهنگ ممد : 3 ما اضافه خدمت تبعیدی تدارکات آزکابان .
سروان : جناب سرهنگ غلط کردم .
سرهنگ : خب صبر کن یه راه داره . شما صورت جلسه می کنی همون 200 گرم . بعدش من خودم رسیدگی میکنم .
سروان : خب شما بقیشو چیکار میکنید ؟!
سرهنگ : میخوای بدونی ؟! 10 سال تبعیدت کنم جزایر بلاک پیش بالاک ؟!
سروان : خب به من چه

ساعت دوازده شب
منزل سرهنگ ممد .

لرد : خب چیکار کردی سرهنگ
سرهنگ : بکش عالیه ته توهمه .
لرد : فووووو (
صدای کشیدن مواد )
راش میگه جنشش عالیه من احشاش میکنم ریش در اوردم .

پ ن : دیدید خود کچل اتحاد رو به هم زدا ! دستش با سرهنگ تو یه کاسست !
پ ن 2 : شرمنده بیشتر وقت نداشتم روش کار کنم ! دفعه ی بعد جبران میشه !








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.