هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱:۰۸ یکشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۸۸
#54

رابستن لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۳۶ جمعه ۳۰ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۱۱ چهارشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 179
آفلاین
سرگرد ممد با کمال بهت به ریش نگاهی انداخت و سپس پوزخند زد و گفت : اوه ! یکی نیست هوش اینا رو خنثی کنه !!! دیگه باید به ریش ملت هم شک کنیم !

ممد قلی که سمت سرتیپی داشت وارد شد و با نگاهی گفت : باید دارنده ی این ریش رو پیدا کنیم و اون رو به اشد مجازات برسونیم ! از ریش هم سو استفاده ؟

سرگرد ممد گفت : قربان ، من می گم بهتره که با استفاده از اثر انگشت مانده روی ریش !! شخص و پیدا کنیم . همین الان می برمش آزمایشگاه .

- فورا این کار رو بکن و اون بطری آب رو واسم بیار .

یک ساعت بعد ، آزمایشگاه

مسئول آزمایشگاه مرد ریشی و نسبتا جوان برومندی بود . یونیفرم سفید به تنش بی روح به نظر می رسید با بررسی عینکش را بالاتر برد و رو به ممد گفت : متاسفانه اینجا اثر انگشت حداقل 10 نفر دیده میشه !

- یعنی این ریش مال 10 نفر بوده ؟

- اوه نه ، 10 نفر بهش دست زدن تا مواد مخفی کنن . میتونی یک سرچ کنی تا مشخص بشه .

ممد در حالی که با آدامسش به نحو تهوع برانگیزی بازی می کرد از آزمایشگاه خارج شد .

اثر انگشت مورد بررسی قرار داده شد و تصویر حک شده بر روی مانیتور اطلاعات زیر را نشان میداد .


آلبوس پرسیوال والفریک برایان دامبلدور

مدیر هاگوارتز

150 سال .

ریشو با قد بلند و چشمان آبی .

سو سابقه : اهل هر گونه بی ناموسی بازی و ...

دارای گروهک محفل ققنوس که بزرگترین پخش کننده ی مواد است .


ممد تعجب کرد و با بهت نتیجه را نزد ممد قلی برد .


اون طرف صحنه

لرد با عصبانیت به دامبلدور و دامبلدور با نفرت به لرد چشم دوختند . سکوت سهمگین فضا صدای نفس های تند مورفین را منتشر می ساخت . لرد در نهایت درایت گفت : فکر کنم باید همه با هم فرار کنیم ! میریم مسافرت تا آبا از آسیاب بیفته . چون طبعا پای هممون لای ریش این پیرمرد گیره .

- خفه شو ! پیمرد هم خودتی . باهاش موافقم . بریم تو جاده چالوس اتراق کنیم تا بعد .

مورفین گفت : پس زنم چی میشه ؟

- می خوای خونوادگی بریم ؟

- آره یه اردوی تمام عیار اتحاد محفل و مرگخواران با هم جاده چالوس برای فرار از دست قانون !

- عـــــــــــــــالیه !


ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۱۱ ۱:۱۳:۴۷

گیلبرتو تصویری عالی از رفتار ما می دهد . به گفته ی او ، آدم ها مثل هندی ها بر روی زمین راه می روند . با یک سبد در جلو ، و یک سبد در پشت . در Ø


Re: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۰:۲۹ یکشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۸۸
#53

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۰ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۲۶ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 805
آفلاین
در همین لحظه، آبرفورث وارد شد وبه سرعت در گوش آلبوس چیز هایی گفت.
پیرمرد اندکی اندیشید و گفت : هوممم، پلیش اومده تو پارک، باید موادی که الان داریم رو از اینجا خارج کنیم.
لرد ابرو هایش را در هم کشید و گفت : شما باید این کار رو بکنید، مواد ما جاشون امنه...

- ارباب، پلیس همین الان انبارمون رو پیدا کرد
لرد با شرمساری سرش را پایین انداخت. در این بین، تدی که سعی میکرد چهره ای مرموذانه به خود بگیرد گفت ک باید مواد رو زود از اینجا خارج کنیم، زود باشید. من یه پیشنهاد دارم پروفسور!


دامبلدور : هوم؟
- مواد رو لای ریشای شما پنهون کنیم هیشکی شک نمیکنه، از اینجام خارج که شدیم، با چنتا طلسم، یه دوئل ساختگی رو نمایش میدیم!

نقشه مورد تایید طرفین واقع شد. بعد از دقایقی، با پنهان سازی مواد لای ریش های دامبلدورف همگی از اتاق خارج شدند. لرد در بدو خروج! فریادی کشید و گفت : ای دامبلدور کثیف، میکشمت!
سپس لسم سبز رنگی به سوی او فرستاد. دامبلدور با هوشیاری خود را از مسیر طلسم دور کرد اما...


سنگینی ریش او در اثر وزن مواد، باعث شد تا تمام بدن، به غیر از ریشش از تیر رس طلسم خارج شوند. طلسم به ریش وی برخورد کرد و ریش غلفتی کند و به زمین افتاد. دامبلدور به سرعت به سمت ریش حرکت کرد که استرجس فریاد زنان او را از این کار بازداشت.
- باید بریم، باید بریم!هووووووووی واس بینم ده، نمیشه بری دیه بفهم!


30 دقیقه بعد



صحنه از هرگونه محفلی و مرگخوار خالی شده. دور محلی که ریش دامبلدور افتاده نوار های زرد با عنوان " عبور به صحنه جرم ممنوع" کشیده شده.
ممد اول : قربان، این ریش خیلی سنگینه، جنسش ناشناختست، فکر میکنم چگالیش بالاست!
سرگرد ممد در حالی که یه بطری آب () در دست داشت گفت : میبریمش به پایگاه!


seems it never ends... the magic of the wizards :)


Re: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۲:۱۰ سه شنبه ۶ مرداد ۱۳۸۸
#52

رابستن لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۳۶ جمعه ۳۰ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۱۱ چهارشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 179
آفلاین
عجب گیری کردیما ! خلاصه من از پست ادی ادامه میدم . چون سوژه رو پیش نبرده و می تونم تغییرش بدم .

_____________________________________

دامبلدور شروع به توضیح دادن کرد ، مغرورانه و تمدن گرا به لرد نگاهی انداخت و گفت : خب این که میز مذاکره چیه سوالی هست که واقعا جای بحث داره . ببین همگی با هم میشینیم و با هم حرف می زنیم تا به نتیجه برسیم یعنی به عبارتی تلاش می کنیم که بتونیم با حرف به نتیجه برسیم ولو اینکه با هم مشکل داشته باشیم . اگه به نتیجه نرسیدیم می تونیم ژانگولرانه رفتار کنیم . متوجه شدی ؟

لرد سرش را به نشانه ی تایید تکان داد و گفت : دامبلدور ! واقعا تو برای جادوگران مایه ی شرمی ! تو پارک به کور ممد مواد می فروشی ؟ ای بی غیرت ِ پست ! خاک تو سرت !

دامبلدور به هری نگاهی انداخت و هری با حالتی مایوس نگاهش را پاسخ داد . آلبوس اندکی صبر کرد و سپس گفت : خب ببین شرایط گاهی باعث میشن آدم بنا به ارزشش زندگی نکنه ... به علاوه کی گفته من داشتم به کورممد مواد می فروختم ؟ من در حین عملیاتی بودم که لازم بود توش کور ممد از من مواد بخره .

لرد خنده ی بلندی سر داد و گفت : تو حقیقتا مثل قبل یک بچه هستی که قدت بلند شده ! در ضمن این موضوع به کنار تو فکر می کنی کی هستی که جای پای مرگخواران من پا میذاری ؟ جایی که متعلق به مورفین بوده رو تو اصلا اجازه نداشتی تلفظ کنی ! جدیدا بدجور شاخ شدیا !

- لرد مودب باش ، باب سخت نگیر . اینور پارک و اون ور پارک نداره همه اش یکیه ! مشتری داره تمام نقاطش . اصلا من یک پیشنهاد صلح دارم واست لرد . ما میایم با همدیگه اونجا یه مواد فروشی می زنیم و سودش نصف نصف ! یه روز افراد تو فروشنده یه روز افراد من . آخر ماه حقوق ملتو میدیم من فکر کنم می تونیم گسترشش بدیم .

- کروشیو بر تو ! آخه پیرمرد تو خجالت نمی کشی ؟ اگرچه لیاقتت همینه !

مورفین چشمانش را باز کرد و سعی کرد که درست صحبت کند و رو به لرد با حالت نسبتا معصومانه ای گفت : شرا که نه ؟ منم با آلبوس موافقم ... این ژوری کار و بارمونم میگیره . من خودم میشم نماینده ی ارژده شما تو این فروشندگی .

لرد تفکری کرد و گفت : خب اما در صورتی که سود 60 و 40 باشه به نفع ما !

دامبلدور که گویا نقشه ای در سر می پروراند با ملایمت جواب داد : باشه حتما ، چه طوره کارمونو از فردا شروع کنیم ؟

مورفین به جای لرد اعلام موافقت کرد ...

بنا به خواست ناظر ، ویرایششو ویرایش کردم !!!


ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۶ ۲:۱۲:۳۶
ویرایش شده توسط مونتگومری در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۶ ۱۰:۵۸:۴۳
ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۶ ۲۳:۲۵:۳۰

گیلبرتو تصویری عالی از رفتار ما می دهد . به گفته ی او ، آدم ها مثل هندی ها بر روی زمین راه می روند . با یک سبد در جلو ، و یک سبد در پشت . در Ø


Re: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۷:۴۶ سه شنبه ۲۳ تیر ۱۳۸۸
#51

ادی ماکایold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ یکشنبه ۶ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۲ دوشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۹
از كوچه پشتي عمه مارج اينا !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 536
آفلاین
لرد: خب يعني الان تو ميتوني همه رو بكشي؟
دومبول: نه
لرد: پس يعني الان همه ميتونن تو رو بكشن؟
دومبول: نه
لرد: ها پس تمساحا ؟
دومبول: آخه توي اون كله‌ي كچل چي هست؟
لرد: چي؟ به من ميگي كچل؟ نشونت ميدم ...

لرد ميپره بالاي ميز و شروع ميكنم به كشيدن ريش دامبل. دامبل از اونطرف بكش لرد از اينطرف ...
مونت نميدونم چي چي: مگه نگفتم ژانگولري نباشه؟

**بژغرژ قژ ســــچژ ... (صداي برگشتن فيلم به عقب)**
دومبول: آخه توي اون كله‌ي كچل چي هست؟
لرد قيافه عاقل اندر سفيه ميگيره و يه ابروش رو ميندازه بالا و با دست چپش آستين راستش رو ميزنه بالا و با دست راستش چونه‌ش رو ميخارونه و پاي راستش رو روي پاي چپش مي ...
خواننده: بسه بابا! چيه اينهمه فضا سازي؟
نويسنده ارزشي: آخه ديالوگ زياد توش بود گفتم متوازن شه كلاس پست بره بالا!
خواننده: حالا ميگفتي

خلاصه لردي پاي راستش رو روي پاي چپش ميزاره و ميگه: صاف و پوست‌كنده بگو ببينم اين ميز مذاكره كه گفتي يعني چه؟!
دامبل: همم .... والا ... اممممم ... آقا اين سوالاي سخت سخت ميپرسه :mama:

خواننده: ... بغلي بگير ...
بغلي: چيو بگيرم؟
خواننده: ادامه پست قبلي رو !

ويرايش ناظر: اين پست به علت دري‌وري بودن و مشخص نبودن سوژه ناديده گرفته ميشه و نفر بعدي پست قبل رو ادامه بده.

ويرايش مدير: اگر براي بار سوم از اين پستها تكرار بشه بلاك ميشي.




ویرایش ناظر آستاکباری : پاکش نمیکنم جالب بود! سوژه هم فقط پیش نرفته بود، خیلی بی ربط نبود!


ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۲۳ ۱۸:۱۴:۴۹

جي.كي رولينگ نقاش مصري قرن پنجم هجريه


Re: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۱:۳۸ سه شنبه ۲۳ تیر ۱۳۸۸
#50

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
در با صدای مهیبی باز شد و مورفین با سر وارد خانه شد. با ورود وی، تمامی سرها بسوی مورفین چرخید. لرد به کله قرمز و پریشان مورفین خیره شد و گفت: باز این اومد! نکنه مادر زنت رو هم آوردی اینجا؟
مورفین نفس زنان گفت:این هری..و دامبل ریشو...اومدن..دارن...تو محل مواد فروشی من...مواد میفروشن.
لرد آهی کشید و در فکر فرو رفت. چندی بعد، لرد از جایش بلند شد و همن طور که شلواری بر روی پیجامه خود میپوشید، خطاب به مرگخواران گفت:همه پاشین بریم! باید تکلیفشونو روشن کنیم.

در پارک

دامبلدور جنس را از لابلای ریشهای خود دراورد و به یکی از کورممدها داد.کورممد که خوشحال بنظر میرسید، جنس را گرفت و بسرعت از آنجا دور شد. دامبلدور همان طور که پولهارا میشمرد، خطاب به هری گفت: خوب پولی گرفتیم...کار خوبیه.
اما هیچ صدائی از جانب هری شنیده نشد.هری با دهان باز به ورودی پارک خیره شده بود. دامبلدور هم که از این کار متعجب شده بود، چشم به ورودی دوخت.
- اِاااااا...ببین جوونا چه مدل موهائی میذارن برای خودشون؟ یارو موهاشو مثل تام کرده.
هری همان طور که با ترس به ورودی خیره شد بود، گفت:این خود ولدی هست.
لبخند گشادی بر لبان دامبلدور نقش بست. آلبوس به لرد و مرگخوارانش، که حال جلوی او ایستاده بودند، نگاه کرد. لرد چوب خود را بیرون کشید و گفت: حالا دیگه میکشمت
دامبلدور لبخند ساختگی زد و گفت:این روزها یک روش جدید برای جنگ هست.بهش میگن میز مذاکره!

میز


همگی دور تا دور میز بزگ نشسته بودند. لرد به دور وبر خود نگاه کرد و بعد خطاب به دامبلدور گفت: یعنی الان میتونم همه رو بکشم؟
-نه
______________
ژانگولرانه پیش نبرید سوژه میز مذاکرست.


ویرایش شده توسط مونتگومری در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۲۳ ۱۱:۴۶:۰۶

تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۱:۴۵ پنجشنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۸
#49

رابستن لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۳۶ جمعه ۳۰ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۱۱ چهارشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 179
آفلاین
اتاقی که برای صغری و مورفین و مورفیصغ در نظر گرفته شده بود ، اتاقی بود تاریک با پرده هایی خاکستری . کف اتاق با پارکت های سورمه ای پوشیده شده بود . در گوشه ی اتاق یک تخت دو نفره ی کثیف دیده می شد و روشنایی اتاق بسیار اندک بود . صغری نگاهی به اتاق انداخت و رو به مورفین گفت :

- اینجا باید بمونیم ؟

- آره عژیژم چرا که نه ؟ خیلی دل انگیزه .

- یه خورده تاریکه اما خب می تونیم فکری براش بکنیم . راستش در مدتی که نبودی بچه مون حسابی بهونه تو می گرفت و دلش برای باباش تنگ شده بود . من پیشنهاد می کنم ببریش پارک که بازی کنه .

- آخه ژن من مگه علافم این جوجو رو ببرم پارک ؟

- خیلی عوض شدی مورفی! تو همون پدر دلخواه بچه بودی ؟

مورفین که متوجه شد سوتی داده رو به بچه گفت : عروسک بابا ، بیا بریم پارک .

مورفیصغ دست مورفین را گرفت و با یکدیگر به سوی پارک راه افتادند . بچه از مورفین درخواست کرد که او را به پارکی ببرد که قبلا مورفین در آن دستگیر شده بود . اتفاقا هری پاتر و دوستانش همان جایی که مورفین غرفه داشت ، مشغول فروش مواد مخدر بودند . مورفین عصبانی شد و تصمیم گرفت که درسی به هری پاتر بدهد که دیگر جا جای پای مرگخواران بزرگ نگذارد . در همین اثنا دامبلدور با لباسی ژنده وارد محیط پارک شد و کنار هری پاتر نشست .

- بابا اون آقائه ریشی کیه ؟ خیلی با نمکه .

- بنده ی خداست ! بچه بیا ببرمت اونور بازی کنی . من باید به لرد و سایر مرگخواران اطلاع بدم . تو همین جا بمون .

بچه سوار تاب شد ...


ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۱۸ ۲۱:۴۹:۳۹

گیلبرتو تصویری عالی از رفتار ما می دهد . به گفته ی او ، آدم ها مثل هندی ها بر روی زمین راه می روند . با یک سبد در جلو ، و یک سبد در پشت . در Ø


Re: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۳:۱۳ پنجشنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۸
#48

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
خلاصه:
مورفین در پارک جادوگران شروع به خرید و فروش مواد مخدر کرده بود که توسط مامورین دستگیر شد و به زندان رفت. در زندان، یکی از ملاقاتی ها(زنی به اسم صغری) مورفین را بجای شوهرش "مورفی" اشتباه گرفته و وی را آزاد میکند.زن به مورفین میگوید که اگر او را ول کند، وی بچهش را پیش مورفین میگذارد و خود میرود. مورفین هم که چاره ای جز ماندن ندارد، تصمیم میگیرد که با صغریو بچه صغری(اسم بچه مورفیصغ هست) به خانه ریدل بروند تا از لرد کمک بگیرد.

__________________________________________________

خانه لرد:

نور کم سوی خانه اتاق را روشن کرده بود. همگی بر روی مبلهای قدیمی و کثیف اتاق نشسته بودند.تمامی چشمها به مورفین، که با لبخند گشادی بر روی یکی از مبلها نشسته بود، دوخته شده بودند. بر روی بزرگترین مبل، فردی با ردای بلند و سیاه نشسته بود. لرد که هنوز ماجر را نفهمیده بود به آرامی مورفین را به سوی خود خواند. مورفین با ترس ابتدا نگاهی به صغری کرد و بعد بسوی لرد رفت. لرد به آرامی در گوش مورفین گفت: یارو فکر کردی اینجا هتل هست؟ اینا کیه آوردی اینجا؟
مورفین کمی من من کرد و بعد جواب لرد را داد: این ژن فکر میکنه من شوهرشم!اسم شوهرش مورفی بوده و باهم هم ژندانی بودیم. برای همین فکر میکنه من شوهرشم. اگر هم برم میگه که بدبختم میکنه.
لرد نگاه سرسری به زن و بچه انداخت و بعد به آرامی، طوری که زن و بچه نشنوند،رو به مورفین گفت: خب الان من چکار کنم؟ اینجا برای چی آوردیشون
- شما در کله کچلتون همیشه ایدهای خوب و جالب دارین.یک فکری هم به حال اینا بکنید دیگه.
لرد با عصبانیت به مورفین نگاه کرد و گفت: نفهم! این ماجرا که تموم شد جات تو اتاق تسترال هاست!
-
- فعلا اینجا میمونن....اگر الان حافضشونو پاک کنم ممکنه فامیلاش نگران بشن. الان بهش میگی بره زنگ بزنه به فامیلاش و بگه که توی یک شهر خیلی دور ساکن شدین و تلفن هم گیر نمیاد که بعدا زنگ بزنید. بعد که دو، سه روز موندین، من فکرشو پاک میکنم.


چندی بعد، بد از تلفن
تلفن زدم آقا...به برادرم گفتم ه دیگه میتونم تماس بگیرم. یعنی مااین چند روز اینجا میمونیم؟
مورفین لبخند ساختگی زد و گفتک آره عژیژ...اینجا میمونید.


ویرایش شده توسط مونتگومری در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۱۸ ۱۴:۱۳:۴۹

تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۱:۲۱ پنجشنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۸
#47

بلاتريكس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۱ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴
از ما هم شنیدن...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 705
آفلاین
- نه نباید این کارو بکنم! هرشی باشه مونتی گورکن تامیه. ممکنه بهژ خبر بده. درشمن بهتره فعلا" از ژنش های خودم بژنم تو رگ تا بعد ببینم چی میشه.

یک ساعت بعد:

مورفین آخرین بسته ی موادی را که همراه داشت را فروخت و نفس راحتی کشید. 1000 گالیون در دستانش به چشم می خورد. به اطرافش نگاهی کرد و گالیون ها را در جیبش گذاشت و لبخندی زد. در همین لحظه احساس کرد کسی مچ دستانش را می فشارد. با نگرانی سرش را بلند کرد و به ماموری که با ابهت به وی خیره شده بود نگاهی کرد.
- شلام عمو! شما هم می خوای؟ تموم شد. برو فردا بیا! ژنسای درشت حشابی میارم!

مامور با عصبانیت گالیون هارا از جیب مورفین بیرون کشید:
- شما بازدداشت هستید!

مورفین که دست پاچه شده بود به مامور خیره شد و آهی کشید:
- ا شما مامور بودی؟ ژونِ تو می خواستم باهات شوخی کنم. حالا هم که چیزی نشده. شما رو به خیر مارو به شلامت!

- بله من مامور پلیس مخفی هستم. حالا راه بیافت.

مورفین با ناراحتی به مامور نگاهی کرد. سپس سرش را پایین انداخت و دستانش را جلو آورد. مامور لبخندی زد و با دستبند نقره ای رنگش دستان مورفین را بست. سپس به وی اشاره کرد و به طرف جاروی مدل بالایش حرکت کرد.

در زندان:

- نه بابا! ژرم من این بود که یه مورچه رو کشتم! ژون تو همین بود. د اونطوری نگام نکن حشن چاقو کش!

حسن چاقو کش مشکوکانه به مورفین نگاهی کرد. سپس به چند نفر از زندانیان اشاره کرد. زندانیان در یک لحظه به مورفین حمله ور شدند و تا می توانستند کتکش زدند. در همین لحظه ماموری از جلوی در فریاد کشید:
- مورفین گانت! ملاقاتی داری!

مورفین در حالی که به شدت کوفته شده بود جلوی در رفت. چند دقیقه بعد، خانمی که چادر بلندی بر سر داشت، رو برویش نشست و دستمال سفیدی را از کیفش بیرون کشید.
- سلام مورفی، حالت چطوره مورفی؟ وای چرا بدنت کبود شده مورفی؟ اینجا بهت گشنگی می دن مورفی؟ چرا اینجا بجای مورفی نوشتن مورفین؟ اسم تو که مورفین نیست مورفیه! بگو درستش کنن! راستی مورفیصغ رو گذاشتم خونه و خودم اومدم. گفتم محیط زندان کثیفه بچه مریض میشه... هی مورفی مورفی...ببینم نکنه منو یادت نمی آد مورفی؟ منم زنت!

مورفین متعجب فریاد کشید:
- ژنم؟

- آره دیگه مگه یادت نمی آد؟ منم صغری!

5 سال بعد :

- حالا کجا بریم مورفی؟ برگردیم شهرمون مورفی؟

مورفین کلافه به صغری چشم غره ای رفت. صغری در حالی که سعی می کرد چادرش را روی سرش نگه دارد، مورفیصغ را به دست مورفین داد.
- اگه آواره ی کوچه و خیابونم کنی، این بچه رو می اندازم گردنت تا خودت بزرگش کنی و می ذارم میرم. فهمیدی؟

مورفین که از تصور بزرگ کردن مورفیصغ وحشت زده شده بود به صغری نگاهی کرد و آهی کشید:
- میریم پیش تامی. خانه ی ریدل.

_______________

صغری زن شخصی به نام مورفیه و مورفیصغ هم بچشونه! مورفی هم مثل مورفین به زندان افتاده و همین باعث شده صغری مورفین و مورفی رو با هم اشتباه بگیره! مورفین هم ظاهرا" راه دیگه ای نداره به جز این که صغری رو به عنوان زنش و مورفیصغ رو به عنوان بچش بپذیره!


وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


Re: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۹:۰۴ چهارشنبه ۱۷ تیر ۱۳۸۸
#46

کورمک مک‌لاگنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۲ یکشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۱:۰۱ سه شنبه ۶ مرداد ۱۳۸۸
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 28
آفلاین
نیم ساعت بعد
مورفین یه گوشه از پارک وایستاده و هی چپ و راستشو نگاه می کنه.
-سلام

-شلام،شما؟

-منو بیژن فرستاده کور ممدم

-تو که میبینی؟

-زود باش گرد تخک داکسیا رو بده دارم تلف می شم؟

-میشه 10 گالیون

مورفین پول می گیره و با خوش حالی می گه

-مرلین بده برکت.
و بعد در حالی که چپ و راستشو نگاه میکنه گرد تخم داکسو می چپونه کف دست کور ممد و میگه:

-هیپو گریف دیدی ندیدیا.اشا تو مورفین نیمیشناسی.

-خیالت راحت!تو یه جوونه از خماری دز آوردی تا آخر عمر مدیونتم

-چاکریم.

صبح روز بعد
مورفین از خواب پا می شه و می خواد بره سر چار راه که می فهمه یمکی گیج می زنه.
میفهمه وقتشه!اکه بهش نرسه تا ظهر تلف می شه . از یه طرفم دلش نمیاد جنس های خودشو خرج خودش کنه(بعد از ما توع احترامم اره!)
ییهووو سرش گیج می خوره و شپلق!!(افکت پهن شدن)

تصمیم می گیره بره در خونه مونتی( ) تا جنسای او نو دود کنه
پس عزم سفر میکنه وراه میفته
.....
-----------------------


>>>>>>>پیوزی حمایتت می کنم تا آخر خط <<<<<<<
تصویر کوچک شده


Re: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۴:۲۲ چهارشنبه ۱۷ تیر ۱۳۸۸
#45

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
سوژه جدید


شب بود. ماه تنها منشاء نور بود. باد درختان پارک را به رقص دراورده بود. زیر درختان، بر روی صندلی زنگ زده و آهنین، فردی نشسته بود. مورفین فس فسی کرد و همان طور که موبایل را در دست گرفته بود، گفت: بیا داداژ...هرشی بخوای دارم. از پودر اژدها گرفته تا پنیر و لبنیات. فقط باید زود بیای ها...وگرنه مامورین وزارت و آرشاد میان میگیرنمون. بیا همون ژای همیشگی....قربونت. مورفین موبایل را خاموش کرد و بسوی"جای همیشگی" براه افتاد.


جای همیشگی


شعلهای رقصان آتش بر روی دیوار سایه انداخته بودند. مورفین همان طور که بر روی چمنهای نم دار پارک نشسته بود، چیز عجیبی را بر روی منقل ریخت و منتظر ماند. سوز وسرما دلهره وی را بیشتر مینمود. سپس، بعد از گذر چند دقیقه، سایه فردی بر سنگپوش پارک پدیدار شد. مورفین چوب خود را از جیب بیرون کشید و بصورت آماده باش گفت: هوی...بیژن توئی؟
- نه بابا...من بیژن نیستم...ژن دارم.اسم ژنم هم اِما هست.
-صدبار نگفتم از این شوخیها نکن؟
- ببخشید
مورفین دوستش را بسوی منقل برد و چیز سفید رنگی را به وی داد.
-اینو بگیر، پولشو بریز به حشاب....ولی به کسی نگی من بهت دادما!
مرد نگاهی به جنس نمود و بعد، با خوشحلی گفت: باشه داووش...نگران نباش. کورممد آدرستو میخواست،بهش بدم؟
لبخندی بر لبا مورفین نقش بست: آره...بگو بیاد. مث این که بیژنسم داره میگیره.

___________________________
مورفین داره در پارک لندن خرید و فروش مواد راه میندازه و باید مواظب پلیس و وزارتیا باشه....


تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.