- اینم از خونهی هشتم... اینم از نهم... دهم... یازدهم... دوازدهمی کو؟
- خدافس.
- به سلامت. واقعاً خونهی دوازدهمی کو؟ نمیبینمش که.
- خدافس.
- منم گفتم به سلامت دیگه!
... حالا مگه میشه اینجوری باشه؟ اینجا روی دیوار نوشته پلاک دوازدهم، ولی کنارش هیچ خونهای نیس.
- گفتم خدافس!
تستی نقشهی لندن رو از جلوی چشماش کنار زد و با گربهی زرشکیرنگی روبهرو شد که نیشخند زنان براش دست تکون میداد. تسترال نگاهی بین پلاک دوازدهم و گربه رد و بدل کرد.
- سلام گربهه. اینجا خونهی دوازدهم میدون گریمولده؟
- نه.
- ولی طبق نقشه باید اینجا باشهها. دقیقاً پشت سرت. امّا سؤالم اینه که چرا بهجای خونه، دیواره؟
- منم همینو نگفتم دیگه. خونهی دوازدهم اینجا پشت سرم نیس.
- عجب! فک کنم بهتر باشه برم یه جای دیگه بگردم.
ناگهان فنگ و ماگت از لابهلای دیوارِ پشتِ سرِ آرنولد رد شدن و تعقیب و گریزشون رو وسط میدون ادامه دادن.
تستی به طرف آرنولد برگشت.
- برو خودتو مسخره کن! یه ساعته دارم میگم اینجاس! انکار میکنه، گربهی بیریخت!
- خوشتیپ خودتی! منم یه ساعته دارم میگم اینجا نیستش دیگه! میفهمی یا خودتو زدی به فهمیدن؟!
تستی اهمیتی نمیداد که چرا جملات این گربه اینقدر ناموزون، بیمعنی، متناقض و بیریخت بود.
مهم این بود که بالاخره خونهی دوازدهم رو پیدا کرده بود!
- خب... حالا میشه کنار بری تا منم وارد شم؟
- آره.
تستی هم جلو رفت. ولی با آرنولد برخورد کرد.
- اممم... نمیری کنار؟
- میرم.
- پس چرا هنوز جلوم وایسادی؟
- چون بهت اجازه میدم همینجوری سرتو بندازی پایین و بیای تو.
تستی هم سرش رو انداخت پایین و جلو رفت.
و دوباره خورد به آرنولد.
آرنولدی که جواب مثبت میداد، ولی مانع ورود تستی شده بود.