هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: مسابقات هاگوارتز!
پیام زده شده در: ۱۰:۴۴ سه شنبه ۲ تیر ۱۳۸۸
#82

رابستن لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۳۶ جمعه ۳۰ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۱۱ چهارشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 179
آفلاین
رابستن و دوست دخترش وارد سرسرای پر هیاهوی اصلی شدند .

- وای رابی ، یو آر مای لاو . برنامه ات برای این ترم چیه ؟

- برنامه ی خاصی نیست . همون برنامه های قبلی ! اصلا عزیزم تو گدر بودنمون با بچه ها مهمه .

به راهشون ادامه دادند و سر میز اسلیترین نشستند . دامبلدور هنوز برای سخن رانی نیومده بود . مدرسان همگی مشفول گپ و گفتگو بودند اما اسنیپ مثل همیشه آرام و متفکر نشسته بود .

- رابستن جان برنامه ات برای آینده چیه ؟ منظورم بعد از اتمام تحصیلاتمون تو هاگوارتزه ؟

- امروز گیر دادی به برنامه . خب ببین از 17 تا 20 که می خوام برم دنبال عشق و حال و الخ . دهه ی 20 سعی می کنم یک شغل خوب داشته باشم مثلا یک شعبه از ساندویچ آیدا رو بیارم تو مدرسه شاید هم یک شعبه از بوف رو آوردم تو خوابگاهمون اسلیترین . دهه ی 30 می رم سفر دور دنیا . 40 هم کتاب می خونم و به تجربه اندوزی می پردازم و شغلمو گسترش می دم . از 50 سالگی تا تولد 51 سالگیم ، دفترچه خاطراتمو می نویسم برای نسل های بعد ! 51 هم می میرم .

- پس کی با من عروسی می کنی ؟

- خب شما ! عزیزم قول می دم اگه 51 سالگی نمردم ، 52 سالگیم تو رو میگیرم .

- ایــــــــــــــــش ! برو گم شو ...

- حالا شما ناراحت نشو . بدو بدو شناسنامه اتو بیار تا ببرمت عقدت کنم ، برم توی فاز عروسی مروسی عمرا من ترکت کنم !

دامبلدور وارد سرسرای اصلی شد و با آرامش و طمانینه شروع به صحبت کرد .

- عزیزانم ، امیدوارم تا حالا شب خوبی رو گذرونده باشید . لازم می دونم یک سری از نکات رو بهتون یاد آوری کنم تا توی ترم جدید مشکلی نداشته باشید .

ملت : ایول ... ایول ...

- عزیزانم . ما این ترم قصد داریم به طور آزمایشی روش های مونته سوری رو برای آموزش شما به کار بگیریم.
طی این روش شما به طورآگاهانه و فعالانه در آموزش خودتون شرکت می کنید . توجه داشته باشید که می تونید هر درسی رو که مایلید حذف کنید و فقط به علایقتون بپردازید . هر 10 روز یک بار هم جشنی ترتیب داده میشه که همگی برای شرکت در اون دعوتید .

- هوراااااااااااااااااا ! ایول ... ایول ...

جیمز پاتر : ایول ایول دامبی شیره البته پاستوریزه با پاکتش بازی نکن سوراخ میشه می ریزه .

- البته آقای پاتر می تونن توی آشپزخانه هم به طور آگاهانه و فعالانه حضور داشته باشن . بووووقی ! و البته مفتخرم که اعلام کنم می تونید ضیافت رو آغاز کنید .

سالن از صدای خنده ی بچه ها منفجر شد . این ترم براشون ترم خوبی به نظر می رسید .

نارسیسا : لوسیوس ، مونته سوری کی بود ؟

- عزیزم یک خانم جیگر ... آره دیدن داره روش هاش و شنیدن داره حرف هاش !

- لوسیوس ؟

- نه عزیزم دل من فقط برای تو هلاکه !

- امم ... من گیلاسمو فقط برای سلامتی تو می خورم لوسیوس ...

بلا که مکالمه ی سیسی و لوسیوس رو شنید به سرعت به سمت خواهرش اومد و گفت : شما بسیار تا بسیار بی خود می کنی ! مالفوی ها شایسته ی این نیستند که با بلک ها معاشرت داشته باشن ...لوسیوس خودتو جمع کن . میری گم می شی دیگه هم دور و بر نارسیسا نمی گردی . متوجه ای ؟

دامبلدور که از وضع بی نظمی حاکم بر سرسرا عصبی شده بود گفت : بوس بوس ملت ... برین گم شین ! بچه های بی ظرفیت بی دست و پای ابله بی ناموس ! برید فقط گم شید تو خوابگاهتون . فردا کلاس هاتون راس ساعت 7 صبح آغاز میشه . آقای پاتر شما میرید توی آشپزخانه و ظرف های شام رو می شورید . خانوم بلک شما هم لطفا خواهرتون رو بیرون ببرید . هی رابستن تو هم پاشو برو از جلوی چشام ! لوسیوس رو ببرید بیمارستان جالبه برام که همیشه زیاده روی می کنه ! سوروس شما هم اسلیترین رو مرتب کنید . کلاه خواب من کوشش ؟؟؟

بعد از اتمام ضیافت و اتمام دستورات دامبلدور :

اوه شما در اشتباهید ! من اهل بی ناموسی نویسی نیستم .




_________________________________________
اصلا نشد شکلک بذارم !
در ضمن من می خواستم پست قبل رو ویرایش کنم که دیدم به به از 24 ساعت گذشته برای همین مجبور شدم پست جدید بزنم پس زحمت پاک کردنشو خودتون بکشید .


ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۲ ۱۰:۴۶:۳۲
ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۲ ۱۰:۴۸:۳۸
ویرایش شده توسط رابستن لسترنج در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۲ ۱۰:۵۲:۰۴

گیلبرتو تصویری عالی از رفتار ما می دهد . به گفته ی او ، آدم ها مثل هندی ها بر روی زمین راه می روند . با یک سبد در جلو ، و یک سبد در پشت . در Ø


Re: مسابقات هاگوارتز!
پیام زده شده در: ۱۸:۳۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
#81

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
سلام


خب این ایده ی خوب ایگور رو احیا میکنیم دوباره ... به این صورت که هر هفته یک سوژه برای رول نویسی داده میشه ، اعضا رول مینویسن ، امتیازی تعلق میگیره به هر رول ، سه نفر که بیشترین امتیاز رو گرفتن به عنوان نفر اول تا سوم انتخاب میشن .

به نفر اول ده امتیاز ، نفر دوم هشت امتیاز و نفر سوم پنج امتیاز برای گروهش به ارمغان میاره !

این امتیازات تاثیری برابر با شرکت توی کلاس های درسی خواهد داشت ! سعی کنید تا جایی که ممکن هست کوتاه بنویسید .


هفته اول
سوژه : ترم هشتم هاگوارتز شروع شده و دانش آموزان در سرسرای اصلی جمع شدند ، اساتید سر جای خودشون هستن و مدیر مدرسه صحبت میکنه و بعد ضیافت شروع میشه ! ( سوژه های فرعی میتونید داشته باشید )


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: مسابقات هاگوارتز!
پیام زده شده در: ۱۳:۳۷ سه شنبه ۱۱ فروردین ۱۳۸۸
#80

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
پایان مسابقه پنجم و پایانی ترم هفتم هاگوارتز:


كينگزلی شكلبوت:30 امتیاز
گابریل دلاکور:29 امتیاز
استرجس پادمور:28 امتیاز


به این ترتیب کینگزلی به مقام اول،گابریل به مقام دوم و استرجس به مقام سوم میرسه.

گریفیندور:8 امتیاز
راونکلاو:4 امتیاز


--------------
تاپیک قفل میشه تا شاید مدیر بعدی بخواد اینجا رو دوباره فعال کنه.


بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: مسابقات هاگوارتز!
پیام زده شده در: ۱۴:۰۴ دوشنبه ۱۰ فروردین ۱۳۸۸
#79

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3574
آفلاین
دعوت نامه ای به پای جغد بسته شده بود .
جغد بی صدا بر روی کاناپه نشسته بود و انتظار باز شدن نامه را از پایش میکشید .
همین که نامه را باز کردم جغد با سرعت از پنجره ی باز خارج شد.

لطفا در ساعت 3 بعد از ظهر در کنار حوض برادران جادویی حضور داشته باشید.

با تشکر

نامه کمی مشکوک بود ولی مکان آن ترس را از وجود خود پاک میکرد ...

***

وزارت سحر و جادو مثل همیشه نبود ... درست بود البته وزارت خانه در ساعت 2 بعد از ظهر تعطیل میشد ولی همیشه تا ساعت 5 شب عده ای در وزارت خانه مشغول به کار بودند و چراغ های وزارت خانه باید روشن میماند .
در کنار درب ورودی وزارت خانه عده ای از جادوگران و ساحره های معروف دنیای جادوگری از جمله آلبوس دامبلدور مدیر مدرسه هاگوارتز و معاون وی مینروا مک گونگال در آنجا حضور داشتند .
تعجب کردم که چرا کسی وارد وزارت خانه نمیشود ...
وقتی چوب دستی را در دست دامبلدور دیدم بیشتر تعجب کردم ... برام سوال های متعددی پیش آمده بود که چرا افرادی که اینجا حضور دارند آماده ی مبارزه هستند ...؟؟؟!!!
تا اینکه دامبلدور شروع به صحبت کرد :
جادوگران و ساحره های عزیز طبق صحبت های انجام شده به نظر میرسه که ولدمورت به وزارت خانه حمله کرده و برای ما هم دعوت نامه فرستاده که در اینجا ما را هم از بین ببره ...
همهمه ای در بین حاضران آغاز شد ...
ـ ساکت لطفا ... آماده باشین که به داخل وزارت بریم تا علت این مشکل را پیدا کنیم !
چوب دستی خودم را بیرون کشیدم و همراه با دیگران به سمت داخل حرکت کردیم ...
نوری وجود نداشت ... صداهای عجیبی هم به گوش میرسید ...
ـ تا کجا باید پیش بریم ؟؟
شخصی این سوال را از پشت سرم پرسید ولی کسی به سوال وی پاسخ نداد ...
تقریبا این طور که زمان خبر میداد باید اکنون در کنار حوض بودند ... ولی از حوض خبری نبود ... نورهای جادویی چوب دستی کارساز نبودند ... تنها کاری که میتوانستم انجام بدم نگاهی به ساعت ماگلیم بکنم !

15:13:37
15:13:38
15:13:39

بوم!!!!
جرقه های جادویی بر فراز حوض جادویی به هوا برخواست ... صدای پای کوبی در همه ی طبقات جادویی وزارت خانه به گوش میرسید ... میزهایی در رو به رومان وجود داشت که پر بود از میوه و شیرینی ...
به جای تصویر فاج به صورت جادویی نوشته شده بود: سال نو مبارک ... ما دقیقا در زمانی در وزارت خانه حضور داشتیم که زمان سال تحویل بود ... صدای فاج در فضا پیچید :

سال نو مبارک !

جادوگران و ساحره های زیادی به طور ناگهانی خود را ظاهر کردند ... انگار برای همه ی دنیای جادویی دعوت نامه ارسال شده بود ...
برف های جادویی شادی از نقاط نامعلومی شروع به باریدن کرد ...
صدای دست ها در همه جا به گوش میرسید ...


عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده


Re: مسابقات هاگوارتز!
پیام زده شده در: ۱۷:۲۱ پنجشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۸۷
#78

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
قبل از جشن

ما به حاشیه نمی پردازیم.

درون جشن

روز جشن بود. هوا خنک و آفتابی، به همراه نسیمی دلنواز و رومانتیک بود. همه چیز فراهم برای یک جشن بزرگ و همه آماده ی برگذاری آن به بهترین شکل بودند. از قبل تمام ساختمان ِ هاگوارتز به دست ِ مسئولین ِ مرتبط تزیین شده. آذین بندی همچنان ادامه داشت.

ایگور دستور داده بود دورتا دور ِ هاگوارتز را با پریزادهایی زیبا تزیین کنند و دو سه تا واقعی از آنها را کنار تخت پادشاهی او بگذارند. پریزادها با دلخوری ایگور را باد میزدند.ساعت از هشت شب میگذشت و سفره ی هفت قدیس ِ مرگبار آماده بود. ایگور چوبدستی اش را به سوی در های هاگوارتز گرفت و دو لنگه ی در، از هم فاصله پیدا کردند.

تمام دیوار ها تا سقف با شمع و بندانگشتی هایی (از همین کَنه ها که پیتر پَن هم یکی اشو داشت.) تزیین شده بود. عکس های ایگور با داف های مناطق جادویی مختلف، لب ساحل!، به فاصله ی هر پنج قدم به چشم میخورد..مجلل ترین بخش مهمانی لوستری بود که از سقف آویزان گشته و تکان میخورد.

تمام آن از طلا بود و عکس های کوچک ِ سه در چهار ایگور از آن آویزان شده بود.

ایگور از روی تختش بلند شد و دستانش را به هم زد. تمام مهمانان سکوت کردند.

-سلام جیگرا ! من الان باید میرفتم هاگزمید ولی دیدم امشب اینجا قرار ِ خیلی خوش بگذره گفتم بمونم عشق کنیم.
-.
-البته اگه قرار باشه من رو تشویق نکنید من هم میرم!
- !

ایگور لبخندی میزنه و سر جاش میشینه.

دو نفر از افراد ِ خیلی پرزور به سمت ِ ایگور میروند و گزارش آعمال غیر آسلامی بهش میدن.

ایگور : فیلم بگیرید ازشون!
حراست 1 : جانم؟
ایگور: فیلم بگیر احمق.. با گوشی ات!
حراست 2: قربان.. میگم.. از شما بعیده؟
ایگور : چی از من بعیده..آهان! نه فیلم بگیرید،من صحنه هاشو سانسور میکنم. فقط میخوام دقیقا" متوجه بشم کی هست!
حراست ها : .

--- اتاق!

حراست 1: ببین من میرم در میزنم بعد در رو باز کردن تو فیلم بگیر.
حراست 2: زشته بوقی.. بذار اول خودمون ببینیم بعد فیلم بگیریم!
حراست ها از داخل سوراخ کلید نگاهی به داخل اتاق می اندازند.

حراست 2: من مگه دستم به ایگور نرسه..
حراست 1: تو فیلم بگیر.

---چند ساعت بعد

ایگور دهن کامپیوتر رو با این فیلم صاف میکنه. همین طور داشته پای کام خوش میگذرونده که یک دفعه به صورت کاملا" ژانگولر، تمام شیشه های سرسرا پایین میاد و با خاک یکسان میشه.

ایگور برای آروم کردن ِ ملت بلند میشه و فریاد میکشه:
-چیزی نیست. مشنگ ها هستند که آخرین چهارشنبه ی سالشون هست و دارن..

در همان لحظه تمام دیوار های هاگوارتز میاد پایین و سقف همون طوری رو هوا میمونه.

ایگور: اممم، خب این مشنگ ها گاهی خیلی خطرناک هستند.

صدایی مخوف شنیده میشه: ایگوووووووور..
-جانم؟کی بود؟
-منمممممم ایگووووووور.. ولدی...!
-بی شعور ِ احمق تو بودی دیوارارو آوردی پایین؟ ولدی روت زیاد شده ها !

ولدمورت :

بعد سقف هم میاد پایین. دورتا دور ملت پوشیده از چمن هاییست تزیین شده. آسمان شب سیاه و ستاره ها را میتوان شمرد، با اینکه از سقف جادویی هاگوارتز هم ستاره ها قابل شمردن بودند. ایگور با ناراحتی به ملت نگاه میکنه و سپس به ولدی خیره میشه.

-چیکار داری اینجا؟
-اومدم زن مورد علاقه ام رو اینجا پیدا کنم.

آنیتا از میان جمعیت بدو بدو میاد کنار لرد وامیسته.

آنیت: من رو صدا زدی؟
ولدی: شِت باز این دختره پیداش شد! اینقدر ارباب جیگره که همه دنبالشن .
آنیت: ارباب..
ولدی: آنیت..

ایگور ولدی و آنیت رو به سمت اتاق دیگری هدایت میکنه تا این دو مرغ عشق حرفاشونو با هم بزنند. سپس با یک سوت حراست 1 و 2 رو احضار میکنه.

-چشم از اینا برندارید، میتونید فیلم هم بگیرید.
حراست ها :

---- چندین ساعت ِ دیگر

پرسی: چه مهمونی ِ لوسی.. پس کِی توپ رو میزنن..

بومب!

دِره دِره دِره دِره دِره دِره ! و بقیه ی موسیقی !

ملت: آخ جوووون عید..
-عید..
-عید..
-حراست فیلم بگیر!
-عید!:bigkiss:
-حراست این ور..
-عید..

ایگور:

بعد از جشن

گول نخورید، ما به حاشیه نخواهیم پرداخت.


ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۳۸۷/۱۲/۲۹ ۱۷:۳۱:۴۸

[b]دیگه ب


Re: مسابقات هاگوارتز!
پیام زده شده در: ۱۱:۲۷ سه شنبه ۲۷ اسفند ۱۳۸۷
#77

كينگزلی  شكلبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۳۱ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۱
از ن، لايه ای كه زمين را فرا گرفته!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 842
آفلاین
كينگزلی شكلبوت، آرام و با وقار با لباس شيك و تميزش و با كفشانی كه برق خيره كننده ای می زد، به مجلس جشن رسيد. در آستانه ی در بادراد ريشو را ديد كه بر ريش بلندش دست می كشيد و لباس درويشانه ای پوشيده بود. كينگزلی كه متعجب شده بود به سمت او رفت و گفت:
- سلام بادراد! اينجا چی كار می كنی؟
بادراد باز هم بر ريش بلندش دستی كشيد و با آه و ناله گفت:
- هيچی! من رو گذاشتن اينجا به اونهايی كه وارد می شن عيد نوروز رو تبريك بگم. حالا من به تو تبريك می گم.
كينگزلی سرش را به نشانه ی احترام برای بادراد تكان داد. كلاه آبی اش را كه روی سر بی مويش بود را صاف كرد و وارد مجلس شد. در همان هنگام بادراد نگاه پر حسرتی به مجلس می انداخت. كينگزلی كه با سلام گرم ساير مهمانان رو به رو شده بود در گوشه ای در كنار پيوز نشست. پيوز كه جز مزاحمت برای كينگزلی كاری انجام نمی داد با حسرت به غذاهای خوش رنگ سفره نگاهی انداخت. از ابتدای اتاق تا انتهای اتاق سفره ی بزرگی بود كه در وسط آن می شد هفت سين سفره را يافت. در ساير قسمت های سفره ميوه و شيرينی و آجيل و ساير غذاها قرار داشتند.
هنوز سال تحويل نشده بود و ميهمانان با هم صحبت می كردند. ناگهان صدای بلندی به گوش رسيد:
- ده... نه... هشت... هفت... شش... پنج... چهار... سه... دو... يك... آغاز سال يك هزار و سيصد و هشتاد و هشت هجری شمسی
دام رام رام دام دام دارام رام دارام دام رادام.
بعد از تحويل سال تمام جمعيت كف زدند. كينگزلی شكلبوت به پيوز گفت:
- اميدوارم صد سال زنده باشی!
پيوز به كينگزلی گفت:
- دوست عزيز، بايد بهت ياد آوری كنم من قبلا مردم!
ناگهان صدای آلبوس دامبلدور به گوش رسيد:
- خوب، جا داره اين جشن رو به همتون تبريك بگم... آه... بادراد عزيز بيا تو... مخصوصا به بادراد كه از لذت صحبت كردن و آجيل خوری قبل از جشن محروم شد. خوب، خوب، يه سال ديگه اومد پر از دردسر...
صدای خنده ی جمعيت به ميان صحبت دامبلدور پريد.
- داشتم می گفتم. يه سال جديد اومد پر از دردسر. ما يه سال ديگه بزرگ شديم. اميدوارم روحمون هم بزرگ بشه. خوب، مثل اينكه بايد مقام معظم رهبری، عاليجناب هوكی تشريف بيارن تا سخنرانی كنن. به احترام ايشون يه دست محكم بزنين!
كينگزلی مثل بقيه محكم دست می زد. بعد از آنكه به قدر كافی دست هايش را به هم كوبيد شروع به خوردن يك شيرينی كرد.
هوكی بر جايگاه مخصوص خودش نشست. مقاله اش را در دست گرفت و شروع به خواندن آن كرد:
- اينجانب، هوكی، وزير سحر و جادو آغاز سال جديد را با شما تبريك می گويم. اميدوار هستم در سال جديد تنها از نظر ظاهری تغيير نكرده بلكه باطن خود را نيز زينت بخشيد. همانطور كه مطلع هستيد كوشش و تلاش به ما در رسيدن به اهدافمان كمك زيادی می كند، آنطور كه بزرگان گفته اند تلاش نود و هفت درصد در رسيدن به موفقيت به ما كمك می كند و سهم استعداد فقط سه درصد است. همانطور كه مطلعيم، امسال طبق سنت، سال گاو ناميده شده است. در ميان ما جادوگران نيز مرسوم است كه رهبر جادوگران نامی را برای سال جديد انتخاب نمايد. من با توجه به بياناتم در مورد كوشش امسال را سال كوشش و تلاش نام می گذارم. با تشكر از تك تك شما عزيزان كه به صحبت های بنده ی حقير گوش فرا داديد! فعلا خدانگهتارتان!
صدای دست زدن جمعيت بازهم اوج گرفت. دامبلدور دوباره شروع به حرف زدن كرد:
- فعلا از خودتون پذيرايی كنيد! بعد از اونكه به قدر كافی سير شدين عكس های يادگاری می گيريم بعد هم جشن تموم ميشه. بخورين! بخورين!
كينگزلی كه در كنار پيوز نشسته بود به او گفت:
- من فعلا می روم اون طرف!
كينگزلی كه بالاخره از شر پيوز راحت شده بود به سمت زاخارياس و خانواده ی پاتر و مودی و رز و رون و هرميون حركت كرد. با ديدن ها شادی وصف ناپذيری در دلش غنچه كرده بود و آرام آرام بزرگ می شد.
آسپ به جيمز گفت:
- اونجا رو جيمز! كينگزلی اومد!
جيمز در حالی كه با ديدن كينگزلی لبخندی بر لبانش نشست به سمتش يورش برد. كينگزلی هم با آغوش بازش به گرمی از او استقبال كرد. رز گفت:
- بيا اينجا كينگزلی!
كينگزلی كه در كنار رز نشسته بود دوباره يك شيرينی را درسته بلعيد. رويش را به زاخارياس كرد و گفت:
- چه خبر از ايگور؟ فكر می كردم اون قراره مجريه برنامه باشه نه دامبلدور!
زاخارياس كه با چشمانش جمعيت را از نظرش می گذراند گويی كه دنبال كسی می گشت گفت:
- من كه اصلا نديدمش. فكر كنم نيومده باشه اين كاركاروف!
ناگهان صدای خشنی كه فقط می توانست مال يك نفر در دنيا باشد گفت:
- در مورد من حرف می زدين؟
كينگزلی گفت:
- آره!
سپس چهار مشت آجيل در بشقاب نزديكش ريخت و مشغول به خوردن آجيل ها شد. ايگور كه با دندان های سياهش پوست تخمه را می كند گفت:
- اين ترمم داره تموم ميشه! دردسر زيادی واسه من نداشت!
كينگزلی كه به ايگور لبخند می زد گفت:
- دو دقيقه ديگه عكاسی شروع ميشه! پس تا ميتونی بخور ايگور!
هری از پشت محكم به ايگور زد و باعث شد آب ميوه ای كه كاركاروف در حال نوشيدن آن بود روی صورت كينگزلی بريزد! هری گفت:
- از خوش آمد غير منتظره ام معذرت می خوام ايگور!
كينگزلی كه به هری چشم غره می رفت گفت:
- بهتره از من معذرت بخوای! تمام صورتم رو خيس كردی!
هری فرصت نيافت عذر خواهی كند زيرا صدای دامبلدور دوباره بلند شده بود:
- خوب، حالا می خوايم عكس بگيريم! كالين كريوی در خدمت شماست!

دو ساعت بعد:

بعد از گرفتن عكس های يادگاری كه لحظه لحظه اش پر از خوشی بود مهمانان دسته دسته به سمت منزل هايشان حركت كردند. كينگزلی كه خوشحال به نظر می رسيد برای خانواده ی پاتر دست تكان داد و به سمت منزل خودش حركت كرد.

پايان



Re: مسابقات هاگوارتز!
پیام زده شده در: ۲۲:۲۵ دوشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۷
#76

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
آغاز دور پنجم و پاياني مسابقات هاگوارتز در ترم هفتم

مهلت:تا 10 فروردين ساعت 5 عصر!

موضوع:

شما به مناسبت عيد نوروز به جشني بزرگ كه تمام جادوگرها و ساحره هاي مشهور دعوت شديد.بيشتر هدفم رو توصيف جشن هست پس به حاشيه هاي قبل و بعد جشن زياد نپردازيد.

موفق باشيد!


بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: مسابقات هاگوارتز!
پیام زده شده در: ۲۳:۴۲ شنبه ۲۴ اسفند ۱۳۸۷
#75

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
خب چون ديدم واقعا 4 اول داشتن اين مسابقات يه جوري بي مسووليتي منو نشون ميده من 3 داور مورد اعتمادم رو انتخاب كردم تا در مورد 4 پست نظر بدن و رتبه ها مشخص بشه تا اينجوري حق بقيه گروه ها ضايع هم نشه!

رده بندي جديد بر اين اساس هست:

1-جسيكا پاتر
2-پرسي ويزلي
2-مري باود
3-ليسا تورپين

بنابراين يه تغييري تو امتيازات شكل ميگيره!

2 امتياز از گريفيندور كم ميشه!
6 امتياز هم از راونكلاو كم ميشه!


-----------
تا چند روز آينده آخرين دور كه دور عيد نوروز هم نام داره شروع ميشه!

تا اون موقع خوب استراحت كنيد كه بتونيد بتركونيد!

موفق باشيد!


بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: مسابقات هاگوارتز!
پیام زده شده در: ۲۲:۴۴ دوشنبه ۱۹ اسفند ۱۳۸۷
#74

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۳ شنبه ۱ بهمن ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ دوشنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۲
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 3113
آفلاین
پايان هفته چهارم مسابقات!

-از همه دوستاني كه در اين مسابقه شركت داشتن تشكر ميكنم.


نتايج:

ديدالوس ديگل:18 امتياز
زاخاریاس اسمیت:14 امتياز
كينگزلی شكلبوت:21 امتياز
جسیکا پاتر:30 امتياز
پروفسور سپتیما ويكتور:27 امتياز
ریموس لوپین:15 امتياز
دوركاس ميدوز:16 امتياز
آبرفورث دامبلدور:15 امتياز
پیتر پتی گرو:27 امتياز
جیمز سیریوس پاتر:27 امتياز
گابریل دلاکور:27 امتياز
پرسي ويزلي:30 امتياز
گلگومات:21 امتياز
ليسا تورپين:30 امتياز
مری باود:30 امتياز
استرجس پادمور:27 امتياز

نمرات رو نمودار رفته اند.

من واقعا چهار پست پرسي وجسيكا و مري و ليسا رو نتونستم از هم جدا كنم.واقعا هر چهارتاش به شدت قشنگ بودن و من ازشون خوشم اومد.براي همين هر چهار نفرشون رو به عنوان نفرات اول انتخاب ميكنم و خب نفرات دوم و سوم هم نخواهيم داشت!


به هر دانش آموز(كه رتبه نياورده بود) يك امتياز به خاطر شركت و وقتي كه گذاشت اضافه شد.

گريفيندور:19 امتياز
راونكلاو:15 امتياز
اسليترين:0 امتياز
هافلپاف:1

-------------
مرحله بعدي از اين پنجشنبه به مناسبت عيد نوروز و تا 13 فروردين خواهد بود.


بعضی اوقات نیاز به تغییر هست . برای همین شناسه بعدی منتقل شدم !

شناسه هایی که باهاشون در جادوگران فعالیت داشتم :

1-آلبوس دامبلدور
2-مرلین



Re: مسابقات هاگوارتز!
پیام زده شده در: ۱۶:۴۵ یکشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۸۷
#73

استرجس پادمور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۳ شنبه ۷ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۴۰۰
از یک جایی!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3574
آفلاین
محیط خانه به نظر میرسید که سال های دورتر طراحی و ساخته شده بود . در گوشه و کنار خانه قاب عکس های کوچک و بزرگی به چشم میخورد .
آنجا خانه ای بود که از دوران نوجوانیم در آنجا به همراه بهترین دوست خود زندگی میکردم !
تصاویر قاب عکس ها با خوشحالی به یکدیگر لبخند میزدند .
گوشه و کنار آن خانه برایم خاطرهایی خوش و بد بود ... با نگاه کردن به هر جای خانه خاطره ای به یادم می آمد ...
در آشپزخانه مشغول درست کردن صبحانه ای کوچک بودم ... محیط خانه با وجود اینکه دو جوان پر مشغله در آن زندگی میکردند بسیار صمیمی بود .
دوست چند ساله ام برای گرفتن نان تازه به بیرون از خانه رفته بود .
مطمئن بودم که تا کمتر از 10 دقیقه ی دیگر به خانه بازمیگشت .
بنابراین پس از آماده کردن میز صبحانه به دیدن تلویزیون مشنگی مشغول شدم !
به گذر زمان توجه نداشتم آن روز روز تعطیل و آخر هفته بود و طبق روال همیشه باید با رفیقم به گشت و گزار میپرداختیم ! چون کل هفته را با همدیگر مشغول به کار بودیم آخر هفته را فقط به تفریح میپرداختیم .

صدای چفت در به گوش رسید .

با خوشحالی به سمت در حرکت کردم که چهره ی رنگ پریده ی دوستم را مشاهده کردم !
نان تازه در دستانش بیات شده بود ... رنگ به چهره اش نمانده بود ! به زمین نگاه میکرد ...
در طی این همه سال هیچ وقت رفیقم را به این صورت ندیده بود ...
خیلی آرام زمزمه کرد :
ـ مادرم !
مادر دوستم سالهای زیادی بود که ازش خبری نشده بود . یعنی به صورتی بود که نه میدانستیم کجا زندگی میکند نه چه حالی دارد !
ـ مادرت چی ؟
نان را رها کرد و گفت:
ـ من راهی انگلیس خواهم شد ! مادرم آنجاست .
نان با حرکات آهسته در جلوی چشمانم به سمت زمین حرکت کرد ... انگار که صحنه اسلوموشن شده بود ... به صورتی که ثانیه هایی بعد رفیقم من را در آغوش کشید و با چمدان از در بیرون رفت ... هنور نان به زمین نرسیده بود ... زندگی دیگر بی معنا بود ... ولی باید زندگی کرد !
سال های سال خاطره ... خنده ... گریه ... همه و همه را با خودش برد !


عشق یعنی وقتی که دستتو میگیرم مطمئنم باشم که از خوشی میمیرم !!!!!

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.