هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: مسابقات هاگوارتز!
پیام زده شده در: ۱۶:۳۹ یکشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۸۸

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
سلام



عالی بود ! واقعا عالی بود ! 10 امتیاز به اسلیترین اضافه میکنم !


پایان ترم هشتم هاگوارتز !


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: مسابقات هاگوارتز!
پیام زده شده در: ۱۰:۱۰ یکشنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۸

دراکو  مالفوی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۲ دوشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۸:۳۳ سه شنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۸
از دحام!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 117
آفلاین
پرسی پشت میزی توی دفتر توجیهات عالیه نشسته و هر 5 ثانیه یه کاغذ پوستی بر میداره و بعد از نوشتن چیزی ، اون رو به یه کپه از کاغذ پوستی های دیگه که ارتفاعشون تا سقف دفتر رسیده اضافه میکنه.در همین لحظه صدای در زدن شنیده میشه و آرگوس فلیچ و مرلین داخل میشن.
- آقای مدیر قهوه بیارم براتون؟
پرسی بدون این که سرش رو از روی کاغذ بلند کنه دستش رو بالا برد و گفت:نه امروز هم چیزی نمی خورم.فقط لطفا این قانون های جدید رو هم قاب بگیر و به قبلی ها اضافه کن.
مرلین: اطلاعیه شماره 3333؟!اما پرسی دیوار های هاگوارتز دیگه جا ندارن!
پرسی بدون توجه به صحبت های مرلین ادامه داد:لطفا بگو 3 کیلومتر دیگه کاغذ پوستی بیارن!دیروزی ها تموم شد!
مرلین آه بلندی میکشه و همراه فلیچ از اتاق خارج میشن.در راه اطلاعیه رویی رو برمیداره و میخونه.

- اطلاعیه شماره 3333
کوییدیچ ( اطلاعیه پانصد و چهل و هشتم در این رابطه!)
مورد اول
از بازیکنان عزیز درخواست میشود حتما لباس فرم کوییدیچی را بر تن کرده و به زمین بیایند.در غیر این صورت از تیم خاطی امتیاز کم میشود.

مورد دوم
داور کوییدیچ هیچکدام از توپ های بازی،اعم از اسنیچ،بلاجر و کوافل نیست و هرگونه ضربه زدن،گرفتن و وارد دروازه کردن او خطا محسوب میشود.

مرلین با سرعت زیاد نگاهی به کلیه موارد که آخرین اون ها مورد شماره 28 هست میندازه و اطلاعیه 6 متری رو به فلیچ پس میده.

درفتر توجیهات – ظهر هنگام

صد ها دانش آموز دور میز پرسی رو گرفتن و سعی دارن با فریاد زدن صداشون رو به گوش مدیر مدرسه برسونن.صدای همهمه ی ایجاد شده معمولا باعث بیهوشی خانم نوریس به مدت چند ساعت میشه.
- ســـــاکــــــــت!
دانش آموز ها همچنان به صحبت خودشون ادامه میدن!
پرسی محکم روی میز کوبید و فریاد زد: لطفا فقط بازرسین،کاپیتان ها و اعضای شورای مدرسه اینجا باشن.بقیه بیرون.
بعد از چد لحظه،تعداد کمتری تو دفتر میمونن.
- مدیریت محترم مدرسه!من برای بار چهار صد و بیست و سوم به معاون مدرسه اعتراض دارم!ایشون به استادی که از گروه ما هستن دستور دادن که نذارن مثل جلسه پیش سه هفته از تدریسشون بگذره!این توهین به تمام معناست!
بقیه دانش آموز ها حرف اون رو تایید کردن و یکی دیگه گفت:ما از شما خواهش میکنیم تعداد معاون هاتون رو سه تا قرار بدین که در صورت تذکر اشتباه از طرف یه معاون بقیه اشتباه اون رو تصحیح کنن.
پرسی آهی کشید و گفت: خوب من هر معاونی بیارم در باره ی موضوع تدریس همین حرفو میزنن!
- خوب ما یه معاون می خوایم که این حرفو نزنه!
دانش آموز دیگه ای گفت:ضمنا من درخواست میکنم هرچه زودتر یه داور سوم بیارین!امتیاز های دو داور یــــــک امتیاز با هم تفاوت دارن!
چشم های بچه هایی که حضور داشتن گردشده و یک نفر با شنیدن این خبر از شدت تعجب غش کرد!
دانش آموز ادامه داد:تازه میدونین علت کم کردن امتیاز چی بوده؟!
همه به علاوه مدیر مدرسه:
- چون جستجوگر ما با جارو نیومده سر بازی!دوست داشته راه بره.هیچ کجای قوانین مدرسه چیزی راجع به این که کوییدیچ حتما باید با جارو انجام شه ننوشته!
صدای همهمه باز هم توی دفتر پیچید.
- چی؟!این بی قانونی کامل مدرسه رو نشون میده!
- اون موقع که آمبریج بود ما 9999 تا اطلاعیه داشتیم،الان فقط 3333 تا هست!
پرسی برای این که آرامش خودشو حفظ کن نفس عمیقی میکشه و بعد دانش آموز ها رو بیرون می کنه.بعد از قفل کردن در پشت اون می ایسته تا کبودی صورتش که عامل اون خشم زیاد هست از بین بره.بعد از چند لحظه درجه ای توی دهنش میذاره و درجه منفجر میشه!
صدای دانش آموزی از پشت در اومد: پروفسور،راستی یادم رفت بگم در صورتی که 696 امتیاز به گروه ما اضافه نکنید ما فورا هاگوارتز رو تحریم میکنیم.این امر در مورد کوییدیچ هم هست.
پرسی از پشت در فریاد میزنه: اما تیم شما مجازیه!
دانش آموز از پشت در جواب میده : اصلا مهم نیست!
رنگ صورت پرسی کم کم رو به سیاهی میره.بعد از چند لحظه روی صندلی میشینه از پنجره اتقش بیرون رو نگاه میکنه.چند تا از سال هفتمی ها ماهی مرکب غول آسای دریاچه رو توی هوا نگه داشتن و ماهی بیچاره هم از کمبود آب رنگش تیره و تیره تر میشه!
پرسی برای بار هزارم توی اون روز آه میکشه و می فهمه کسی داره در میزنه.
دانش آموزی که سرش رو از درز در داخل کرده بود آروم گفت: ضمنا به نمایندگی از بچه ها از شما خواهش میکنم تعداد مدیر مدرسه رو به سه تا افزایش بدین!
پرسی:تصویر کوچک شده


منم سالم بودم
حالا خوب نگاه کن
اعصاب که ندارم
داره دکتر میزنه با چوب رو زانوم


تصویر کوچک شده


Re: مسابقات هاگوارتز!
پیام زده شده در: ۱۳:۲۲ شنبه ۱۷ مرداد ۱۳۸۸

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
امتیازاتِ مسابقات هاگوارتز :

برودریک بود : 30 عالی بود
ترورس : 28
کینگزلی شکلبوت : 27
لاوندر براون : 12


امتیازاتِ اصلی

برودریک بود : 10
ترورس : 8
کینگزلی : 5
لاوندر براون : 2


راونکلاو : 9
هافلپاف : 3
گریفیندور : 1


سوژه هفته بعد
در مورد کم کاری مدیر و عدم داشتن ِ قانون مدرسه یک رول بنویسید ! طنز باشه ! ( برای نوشتن ِ حواشی این موارد آزاد هستید )


ویرایش :
در صورتی که پست های طنزی که به بهترین شکل واقعیاتِ مدرسه و اعتراضات و این ها رو مطرح میکنن ، زیاد باشه ، سه یا چهار پست به عنوانِ پستِ برتر انتخاب میشه !


ویرایش شده توسط پرسی ویزلی در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۱۸ ۱۵:۵۹:۵۶

چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: مسابقات هاگوارتز!
پیام زده شده در: ۱۶:۵۷ جمعه ۱۶ مرداد ۱۳۸۸
#99

برودریک بودold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۰۲ یکشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۷
از هولد
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 63
آفلاین
تالار عمومی هاگوارتز!

تالار مملو از دانش آموزان چهارگروه هست که برای انجام کارهای خودشون به سرعت از اینور به اونور حرکت می کردند.
درست در گوشه ای از تالار یک هافلپافی و یک گریفیندوری رو به روی هم ایستادن.
گریفیندوری : تو به چه حقی همچین حرفی میزنی؟
هافلپافی : به توچه؟ مال هر کاری خواستم میکنم. خودم اراده دارم...
گریفیندوری : برو بوقی! تو حق نداری اینقدر شدید به گروه من توهین کنی! تو داری حق منو میخوری! تو داری منو میخوری. تو داری همه جای منو میخوری. اصلا بیا بخور باو!
هافلپافی : عه؟ حالا که اینجوری شدیم میریم پیش آق مدیر!

دفتر توجیهات!

گریفیندوری و هافلپافی پشت در ایستادن. در همین لحظه دو عدد پسر تپل مپل نوشمکی! از دفتر بیرون میان و اونا وارد دفتر توجیهات میشن.
پرسی : چی شده؟
هافلپافی : آقا این میگه حق گروهمو خوردی و به گروهم توهین کردی! ولی من کاری نکردم که.
پرسی رو به گریفیندوری میکنه.
- بگو چی شده.
گریفیندوری : آقا اجازه؟ ما داشتیم میرفتیم مرلینگاه دیدیم این شلوارشو کشیده پایین بعدش دیدیم زیر شلواریش هم قرمزه!
پرسی : خب؟
گریفیندوری : باب این توهین به گروه منه!

پرسی آشکارا تعجب کرده.
- عمو جان بگو ببینم ، این کجاش توهینه؟ اصلا زیر شلواری من هم قرمزه خال خال آبی هم با حاشیه های سبز و زرد داره! چه ربطی داره؟
گریفیندوری : ای آق مدیر! شما هم؟ باب همینکارا رو میکنید دیگه. شما با اینکاراتون حق گریفیندور رو دارین میخورین. خوردن کلا چیز خوبیه ولی شما قرار نیست هرچیزی رو بخوری که!

پرسی : ها؟
گریفیندوری ادامه میده : چرا قانون نمینویسی که برخورد بشه با این کارا؟ شما قوانینتون کامل نیست. اصلا من میدونم باید برای امر مهم زیر شلواری یک قانون نوشت. این چه وضعشه؟ الان همه آفتابه های هاگوارتز قرمزه! چرا؟ چون شما قصد تخریب داری!

پرسی : ها؟
گریفیندوری یکی میخوابونه زیر گوش پرسی.
- خفه شو! هی باز اونجا بشین عین بوقی ها بوق منو نگاه کن! هی باز برو و قوانین رو کامل نکن. الان من یک سند ندارم که باهاش بتونم این کار کثیف ایشون رو جواب بدم. شما هم سعی کن بیشتر این قوانین رو آپگرید کنی وگرنه من متوجه میشم شما میخوای یک کاری بکنی که گریف قهرمان نشه!

شق شق شق!
گریفیندوری برای اختتامیه سه تا دیگه میزنه زیر گوش پرسی و به طرف در حرکت میکنه.
وقتی به در میرسه بر میگرده و رو به پرسی که به شدت متحیره میکنه.
- ببخشید اگه بهتون برخورد و توهین شد!
و روی پاشنه پا میچرخه و از دفتر توجیهات خارج میشه...


where is my love...؟


Re: مسابقات هاگوارتز!
پیام زده شده در: ۱۴:۱۵ شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۸
#98

كينگزلی  شكلبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۳۱ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۱
از ن، لايه ای كه زمين را فرا گرفته!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 842
آفلاین
ترور پرسی ويزلی :

كينگزلی، كاغذ كاهی و رنگ و رو رفته ای را در دستش گرفته بود. كوييرل، در حالی كه عمامه اش را روی سرش صاف ميكرد، پرسيد:
-تا حالا چند نفر عضو شدن؟

كينگزلیآهی كشيد و به نور خورشيد نگريست كه كاشی های مرمرين سرسرا را روشن كرده بودند. زير چشمی نگاهی به پرسی انداخت كه در حال براق كردن مدالی بود كه نشانگر مديريتش بود تا آنرا بر سينه اش سنجاق كند...

-به جز من و تو، تا حالا هيچی عضو نشده.

كوييرل سرش را از روی نا اميدی تكان مختصری داد و با صدای بلندی گفت:
-ملت، آهای ملت، بياين. به گروه ما، گروه ضد بيناموسی بپيوندين. پرسی ويزلی، مدير هاگوارتز با گسترش اين فرهنگ باعث ضرر ديدن ما ميشه...

دانش آموزان، نگاهی پر از نفرت به كوييرل و كينگزلی انداختند و راهشان را كج كردند. ريتا اسكيتر، زن جذاب و خبرنگار، در حالی كه دستان لاك گرفته اش را در دستان آلبوس سوروس پاتر قرار داده بود، با حالتی شكايت وار گفت:
-چشه بيناموسی؟ چشه حركات غير آسلامی؟ يادم باشه فردا تو پيام امروز حالت رو بگيرم...

كوييرل در حالی كه سرش را پايين انداخته بود و به ريتا نگاه نمی كرد تا فرهنگ آسلامی را رعايت كند گفت:
-يادم باشه بالاكت كنم...

چند روز بعد:


كينگزلی شاد و سرخوش از كلاس دفاع در برابر جادوی سياه كه به وسيله هوكی تدريس ميشد بيرون آمد و به كوييرل چشم دوخت كه به طرز موخوفی با سرش صحبت ميكرد...

-كويی جون، داری با ولدی ارتباط برقرار ميكنی؟

كوييرل، در حالی كه چشمانش همچون آدم های فضايی درشت شده بود، سرش را به نشانه تاييد تكان داد و گفت:
-آره، گفتم وقتی پرسی رو كشتيم، اون رو بياريم كنيم مدير. سرورم، خدمتهايی كه ما بهش كرديم رو فراموش نميكنه...

كينگزلی مقاله ای كه در كلاس دفاع در برابر جادوی سياه خوانده بود را بالا گرفت و به كوييرل نشان داد و گفت:
-بايد در مورد اعجازهای اكسپليارموس تو زنديگيمون مينوشتيم، منم نوشتم. همه هم برام دست زدن، بعدش، كويی جون، تو اگه ميگه ولی بشه مدير، به نوعی بايد خودت مدير بشی، نه؟

كينگزلی نگاهش را به عمامه كوييرل دوخت كه پشت آن ولدمورت قرار گرفته بود...

-ببين، كينگزلی، ما امشب ميريم پرسی رو بكشيم، حيف كه كسی كه به گروه ضد بيناموسی ما نپيوست.

همان شب:

-كوييرل، آروم باش، هيسسسسس، اتاق خوابش اينجاست.

كوييرل عمامه اش را صاف كرد و تنه ای به كينگزلی زد و در را با كمترين سر و صدا باز كرد...

-اينكه اينجا نيست!

كينگزلی بهت زده به تخت خواب مجلل مدير هاگوارتز چشم دوخت كه پتوی خوش دوخت و آبی رنگ دست نخورده بر رويش خودنمايی ميكرد...

-اوه، پروفسور كوييرل شما اينجايين؟ می خواستم بگم...

كوييرل بهت زده برگشت و پسر جوان و مو قرمزی را ديد كه نشان مديريت هاگوارتز بر ردايش خودنمايی ميكرد.

-ويزلی، وقتش رسيده كه كارت رو تموم كنم. وصيتت رو بكن.

پرسی با تعجب به كوييرل چشم دوخت و گفت:
-نمی دونم چرا اين شوخيا رو ميكنيد، پروفسور؟ كل مدرسه رو دنبالتون گشتم، فكر نميكردم اينجا پيداتون كنم، می خواستم بگم اگه ميشه شناسم رو ببندين؟ لطفا بی سر و صدا باشه.

كوييرل و كينگزلی:



Re: مسابقات هاگوارتز!
پیام زده شده در: ۱۷:۴۲ پنجشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۸
#97

ترورس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۰۱ دوشنبه ۵ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۵:۱۸ چهارشنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۹
از این سبیل ها خوف نمی کنی یابو !
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 209
آفلاین
پرسی با حالتی متشنج ایستاده بود و برگه ای رو در دستش گرفته بود.
همه بچه ها منتظر بودند پرسی خبر مهمش را بدهد ولی پرسی حرف نمیزد.
پرسی باصدایی لرزان شروع به صحبت کرد: اون طور که معلوم شده اتفاق نا خشایندی برای بچه ریون افتاده...(ریونیا: کی مرده؟!)...و این اتفاق رو میشه با صمیمیت و دوستی از سر گذروند بله خوب باید بگم اه تالار ریون مورد حمله فرتیخوسها قرار گرفته و به کلی ویران شده اخیش.
بکس ریون:
ترورس از اندرون بکس ریون بلند میشه و فریاد میزنه:اخ جون ما میریم خونه ما دیگه درس نمی خونیم...
ریونیا به این حالت به ترورس نیگامی می کنن و ترورس ادامه میده:وای ما بدبخت شدیم دیگه نمی تونیم به تحصیل ادامه بدیم!
و با کمترین صر وصدا میشینه.
پرسی ادامه میده:شما تا اون موقع باید تو تالار یه گروه دیگه باشین که هم اونا با شما کنار میان هم شما با اونا کنار می این.
همه تلار فهش های رکیک و زننده ای نثار پرسی می کنن و هرچیزی عم از گوجه ، پیاز و بشقاباشونو به سمت پرسی پرتاب می کنن.
بعد از 50 دقیه کمکم سالن ارام میگره و همه چیز برای انتخاب کردن تالار موقت ریون اماده میشه...
پرسی در حالی که روی پیشونیش ورمی به اندازه یک نارگیل دیده می شه فریاد می کشه:خوب من از این که با این قضیه این قدر خوب کنار اومدین خوشحالمخوب در پی نتیجه گیری های انجام شده میرن تو تالار گریفیندور.
گریفی ها:
راونیها:

شب هنگام تالار عمومی گریفندور

همه گیریفندوری ها نشستن و دارن چهار چشمی به ریونیا نیگا میکنن ریونی ها هم به ارمی رو زمین نشستن و خودشونو زدن به کوچه علی چپ
هری پاتر به ارامی میگه: ما این جا قوانینی داریم , شما همه ساعت 9 میان تالار ما و همین جا می خوابین.
لینی:نمی شه که میمیریم از سرما بعد کمرمون درد میگره.
فرد با شادی میگه:خوب دخترا میتونن بیان تو خوابگاه ما بخوابن ولی پسرا باید همین جا رو چوبا بخوابن.
مرلین:تو می خوای دخترای ریون رو ببرو تو خوابگاه پسرای گیف؟!!
الفرد:از خیرش بگذرین خوب ما همه میریم تو خوابگاهای شما شما هم می تونین جلوی شومینه بخوابین ؛ بالاخره مهمون حبیب خداست.
ولی ترورس که کلا ادم موجی هست و به غیرتش برخورده می ره سمت هرمیون و یه نیگا تو چشای هرمیون میندازه و بعد باکله میکوبونه تو دماغه اون.
نفسکشا مادر نزاییده...
عمه ننها... .... .... .... ..... .... .... (زیادی بی ناموسی بود)
کجایی فرد لاشی؟!!!

ساعت 3 شب سرسرای عمومی

مگونگال:یه مشت احمق اینه تسترال و هیپوگریف افتادید به جون هم ، خرا هم اینقدر گاو نیستند یه نگاه به خودتون بندازید.
نگاهی می اندازند...
ترورس فقط یک چشم داره و نیم از ماغش سوخته و تمام صوتش خونیه.
مرلین داره حذیون میگه.
الفرد به احتمال قوی مرده.
جرج نیمی از پوست سورتش جر داده شده.
فرد 27 تا از دندوناشو تو دستش گرفته.
هری نشسته و داره گریه میکنه چون پاشو گم کرده!
هرمیون دماغش مثل سینی پهن شده رو صورتش و جف دندونای جلوش شکسته.
همه میفهمن که مگونگال همچی بیراهم نمیگه.
مگونگال:شما یه شب نتونستین تو گروهی که اصلا باهاش مشکل نداشتین سر کنین بقیشون دیگه بماند.
پرسی که تازه از خواب پاشده می یاد و به همه نگاه می کنه:ایول حالا کی برد؟!!!
گابر: معلومه ما
جنیی:تو چیز خوری ما
و دستشو میکنه تو چشم گابری و گابرم دستشو میکنه تو دماغ جینی.
روز از نو روزی از نو.

5 صبح

پرسی:تصویب شد شما میرین به اسلیترین.
اسلیترین ها:
ریونیا:

تالار اسلیترین بعد از ناهار

همه اسلیترین ها با این که تظاهر می کنن که سرشون تو کار خدشونه ولی دارن زیر چشمی با نگاهایی خبیث به ریونیا نگاه میکنن.
مرلین با ترس میگه:نکنه اقیاوس بریزه روسرمون خفه شیم
لرد سیاه سرشو بر میگردونه ومیگه:خوشحالم که شما خون لجنیا این جایید و من این اطمینان رو میدم قبل از این که اقبانوس!روسرتون بریزه ما رو سرتتون برزیم.
لینی که دیگه نمی خواد دعوا شه میگه:نه نه ما خیلی راحتیم اصلانم از این که تو دریا خفه شیم ناراحت نمی شیم.
ترورس:هوی لرد سیاه چرا هنوز مو در نیاوردی فکنم تو کچل مادر زادی .
لرد سیاه نعره میکشه ولی قبل از ینکه بتونه همه ریونی ها .... کنه همه شون اونجارو ترک کرده بودند.

سرسرای عموموی

پرسی:ایول سرعت عمل بالایی داشتید فکر کردم لرد کچل همه تون رو تا حالا به اون دنیا فرستاده باشه.
اسنیپ:خوب حالا دیگه نیازی به جلسه نداریم شما ها باید راهی هافلپاف بشین.
بکس هافل:
بکس ریون:
الفرد فریاد میزنه:می کشمتون تقلب کارای دروی موزی خر!
یکی از بچه های هافل:......................(هرکس بالای 45 ساله میتونه فهش های داده شده رو ببینه)
ترورس:یکی از کیک های روی میز رو بر میداره و به سمت میز هافل پرتاب میکنه.
و به این صورت جنگ جادوگری 3 در تاریخ شکل میگره...

سه روز بعد ، پس از پایان جنگ خونین

پرسی:ماشالا به بچه های غیور ریون ، شما موفق شدید رکورد رو بشکنید.
ویولت:منظور؟!!
پرسی که زندگی شو دوست داشت گفت:هیچی منظورم این بود شما اصلا به تالار هافل نرفتین با این حال...
پرسی ترجیح میده از جلوی چشم بره کنار و فقط نظاره گر باشه.
مگونگال:تموم شد یچه های گریف بخاطر اون دعوا از شما شکایت کردن پس نمی شه رو اونا حساب کرد ، بچه های اسلیترین به خاطر توهین به لرد سیاه (ترورس:من فقط به هش گفتم کچل!) سر خورده شدن و دیگه نمی خوان ریخت شما رو ببینن ، هافلپافی ها هم که اگر در فاصله یک کیلو متری شون قرار یگیرین همتون قتل عام میکنن و پس میمونه ... جنگل ممنوعه.
پرسی:دارین چیکار میکنین.
همه بچه های ریون دو انگشتشونو رو بدنشون قرار داه بودند و در حال قرات فاتحه بودند.
و این گونه بکس ریون از مدرسه علوم و فنون جادو گری هاگوارتز محو گردیدند.

انا لل الله و انا علیه راجعون



Re: مسابقات هاگوارتز!
پیام زده شده در: ۱۴:۵۵ پنجشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۸
#96

رکسانه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۲۶ سه شنبه ۱۲ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۵ جمعه ۴ فروردین ۱۳۹۱
از تو بعید بود!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 59
آفلاین
هیسسسسسسسسسس!
گفتم ساکــــــــــــــــــــــــــــت!
اگه همین الآن ساکت نشین 200 امتیاز از سه گروه گریفیندور،هافلپاف و ریونکلا کم می کنم!
ناگهان همهمه ها خاموش شد.
آمبریج که صدایش از همیشه دخترانه تر شده بود،گفت:آخه یعنی چه که شما وسط عروسی من و آرگوس با اون وسایل مشنگی احمقانه تون که فکر کنم اسمش آدامس بادکنکیه سر و صدا می کنید؟؟؟!!!
اگه یه بار دیگه این کارو تکرار کنید به آرگوس می گم به همتون شلّاق بزنه!به همه!!!!!
رون در گوش هری گفت:بنظر منم بهتره که بس کنیم!یعنی مجبوریم که بس کنیم.چون آدامسامون داره تموم می شه!

ناگهان صدها جغد آمدند و بسته هایی را بر میز های گریفیندور،هافلپاف و ریونکلا انداختند.
همه ی بچّه ها:آآآآآآخخ جون!آدامس ها رسید!!!!!!!
و دوباره شروع به ترکوندن آدامس ها کردند.
آمبریج جیغ بلند و طولانی کشید(در طی این جیغ بچّه ها یکی یکی ساکت می شدن). سپس تاجش را درآورد و به روی زمین پرتاب کرد و از سرسرای بزرگ فرار کرد(فیلچ هم دنبال او راه افتاد.)
ملّت:هییییییییییییییییییییییییییییییییی!
****************************************
صبح روز بعد در سرسرای عمومی:

همه ی بچّه ها به پلاکاردی زل زده بودند که بر روی آن نوشته بود:مدیر هاگوارتز دیشب 11فوربه خود کشی کردند.ایشان در آخرین دست نوشته ی خود نوشته اند:
به همه ی بچّه های گاو مدرسه ی جادوگری هاگوارتز
من خیلی از دستتون عصبانیم! بعد از سالها یکی اومده خواستگاری من!اونوقت شما با این مشنگ بازی هاتون نذاشتید من و اون بهم برسیم!
من برای اعتراض به این عمل شما دست به خودکشی می زنم!
پرفسور دلورس جین آمبریج


......نزدیک بود سقف سرسرا به خاطر جیغ هایی که بچّه ها از شدّت خوشحالی می کشیدند کنده شود!




باورشان نمی شد!
دیگر از شرّش خلاص شده بودند!


جان اسیر دل/دل اسیر دوست/دوست چه میداند/ دل اسیر اوست


Re: مسابقات هاگوارتز!
پیام زده شده در: ۲۲:۴۵ سه شنبه ۶ مرداد ۱۳۸۸
#95

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
نتایج ِ این هفته

پیوز : 30
سارا اوانز : 28
کینگزلی شکلبوت : 27

امتیازات اصلی
پیوز : 10
سارا اوانز : 8
کینگزلی شکلبوت : 5


هافلپاف : 8
گریفیندور : 4


سوژه هفته بعدی
سوژه این هفته کاملا آزاد هست ! در مورد هر چیزی میتونید بنویسید ، فقط بهتره که طنز باشه که مایه ی خنده ی مدیر باشه !

باز هم اعلام میکنم که شرکت توی مسابقات هاگوارتز میتونه خیلی برای گروه ها مفید باشه و تاثیر داشته باشه .


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: مسابقات هاگوارتز!
پیام زده شده در: ۱۵:۳۷ شنبه ۲۰ تیر ۱۳۸۸
#94

پیوز قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۱ جمعه ۲۵ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۹
از توی دیوارای تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1511
آفلاین
دفتر مدیریت

پرسی نشسته توی دفترش و پاهاش رو گذاشته روی میز مدیریت و داره دور یک ورق رو نقاشی میکنه ! تا اینکه بالاخره یکی از در وارد میشه و پرسی هم کاغذ رو به سمتش دراز میکنه و میگه : « این رو بزن به تابلو اعلانات ! »

به محض اینکه طرف از دفتر خارج میشه پرسی شروع میکنه یک اعلامیه دیگه نوشتن

سرسرای عمومی هاگوارتز

اون یارو بنده خدایی که اعلامیه رو از پرسی گرفته در حال چسبوندن اعلامیه به تابلو اعلاناته ! دوربین روی تابلو اعلانات زوم میکنه و یکی یکی از روی اعلامیه ها رد میشه :

بازرس عالی رتبه یعنی بوق ! یعنی همینطور امتیاز کم کنه بعد مدیر بیاد دوباره امتیاز رو برگردونه !

شورای هاگوارتز فقط برای اینه که بشینه مشورت کنه و نتیجه گیری کنه و بعد مدیر با نتیجه بحثشون مخالفت بکنه ...


--------------------

اساتید هر غلطی میخوان بکنن فقط یادشون باشه توی تاپیک های رول تکلیف ندن ! من برای نمونه چند تا تاپیک رو اینجا معرفی میکنم که اساتید مختار هستند که اگر خواستن حتما در این کلاسها تکلیف بدن

--------------------

همه دانش آموزان توجه کنن ! شما بوق میخورید از یک کاندید طرفداری میکنید ؟ اصلا شما بوق خوردین رفتین توی انتخابات وزارت ! هیچکس حق ندره توی هاگوارتز بنر های کاندید ها رو بذاره توی امضاش

--------------------

از این به بعد ویولت بودلر توی هاگوارتز همه کاره است کسی هم جرئت داره اعتراض کنه تا باهاش جلسه خصوصی بذارم !

----------------------

از این به بعد من با هرکس که بخوام جلسه خصوصی میذارم ! اصلا به شما چه ؟ بشینین بوقتون رو بزنین باو ... در ضمن دیگه هیچکس دفتر مدیریت نباید بیاد ! همه برین دفتر توجیهات هاگوارتز تا حسابی توجیهتون کنم


شورای هاگوارتز

چهارنفر آدم متمدن نشستند و دارن بحث میکنن و در مورد روش های امتیاز دهی در هاگوارتز تصمیم میگیرن که ناگهان صدای بلندی شنیده میشه و در مرکز شورا منفجر میشه و پرسی ویزلی با فیگور هالک (!) وارد میشه !

پرسی با دو تا دستش با حالت کینگ کونگ به سینه اش میکوبه و فریاد میزنه : آآآآآآآآ آیییییییی ییییییا

سپس میز مرکز شورا هاگوارتز رو بلند میکنه و توی سر پیوز میکوبه : « مرتیکه بوقی کی به تو گفته در مورد هاگوارتز تصمیم بگیری ؟ ببین داوش ! اینجا همه کاره منم ! اگر بخوای غلط زیادی بکنی به ولای علی رُستو میکشم ... همیشه مدیر توی کار شورا دخالت میکنه : خرفهمه ؟ »

اعضای شورا :


دفتر اساتید

بلاتریکس وارد میشه و میگه : « میخواستم از پروفسور بیدل خواهش کنم توی نمره کلاس تاریخ جادوگری تجدید نظر بکنن ! »

همون موقع بیدل که روی یک صندلی نشسته بوده بلند میشه و خون جلوی چشماش رو میگیره و فریاد میزنه : « تجدید نظر کنم ؟ یعنی چی ؟ تو میگی من تقلب کردم ؟ اصلا تو کی هستی که چنین حرفی میزنی ؟ تو فکر کردی چه جایگاهی داری ؟ بوق تو بوقت کنن ! دختره بوووووق .... من تو رو بوووووووووووووووق ... »

همزمان با این واقعه در دفتر باز میشه و آبرفورث دامبلدو ، در حالی که گله بز هاش دنبالش هستند با خشانت وارد میشه و مستقیم به سمت ویولت بودلر میره و یخه شو میگیره : « بزنم شپلخت کنم ؟ این چه نمره ایه به اعضای گریفندور دادی ؟ جانب داری توی هاگوارتز بیداد میکنه ! آخه دختره بوقی تو چرا اینقدر بوق میزنی ؟ آخه من باید این نمره رو بگیرم ؟ »

آبرفورث با یک اشاره به بز هاش دستور حمله میده ، بز ها هم حمله ور میشه و جنگ سختی بین اونها و ویولت در میگیره ...


ده دقیقه بعد در حالی 23 تا از استخوان های ویولت شکسته آبرفورث باز یخه اش رو گرفته میگه : « وقتی مشاور هاگوارتز مباشر مدیر هاگوارتز باشه همینه دیگه ! فوری یک اعلامیه میزنن به نفعتون ! »

تق ! دنگ ! دووپس ! (افکت شپلخ شدن ویولت)

آبرفورث یک نگاه میکنه و با یک حرکت ویولت رو از حالت استندبای (Standby) در میاره و به طور کلی شات داون (Shut Down) میکنه

در این لحظه مری که سعی داره جلوی خشونت رو بگیره میگه : «آروم باش آبرفورث »

- آروم باشم ؟ تو بوق خوردی که من آروم باشم ؟ اصلا تو کی هستی ؟ ریز میبینمت ! تو چیکاره ای اصلا ؟ دختره بوقی اصلا تو خودت چرا توی کلاس دینی به گریفی ها اینقدر پائین دادی به هافلی ها اینقدر بالا ؟ آی ایهاالناس ! ببینید چقدر توی هاگوارتز ناعدالتی میشه ! ببینید چیکار دارن با ما میکنن ! الهی جز جیگر بزنی ! الهی خوشبختی سواره بره تو پیاده دنبالش ! الهی روز خوش از دنیا نبینی مادر ... الهی کچل بشی !

بعد از این صحبت ها آبرفورث با یک لگد مری باود رو از پنجره دفتر اساتید به بیرون پرت میکنه و میگه : « آآآآآآآآآآآآآآآیی نفس کــــــــــــــش ... رقیب بعدی کیه ؟ »

دفتر بازرسین

مری که چندی پیش توسط آبرفورث از دفتر اساتید پرتاب شده با کله داخل دفتر بازرسین فرود میاد و بلافاصله مثل این کارتون های تام و جری آبرفورث رو میبینه که جلوش ظاهر شده

مری : مادرجان

آبرفورث : حالا نشونت میدم ...


پایان !


هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، شجاعت و غلبه بر ترس و حتی نجابت و وقار به وسیله سختکوشی قابل دسترسیه ! »


تصویر کوچک شده






A Never Ending Story ...


Re: مسابقات هاگوارتز!
پیام زده شده در: ۲۳:۲۷ جمعه ۱۹ تیر ۱۳۸۸
#93

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
هنوز پرسی حرفش را تمام نکرده بود که صدای اعتراض از چند گوشه سالن به گوش رسید :

_ آقا این چه وضعشه؟
_ مدیر انقدر سوسول ما نداشته بودیم تا حالا!
_ من اعتراض دارم... من به وزارت خونه شکایت می کنم!

پرسی یه اهمی به معنای ساکت باشید کرد و گفت :
_ اعتراضات در دفترم با حضور بازرس عالی رتبه دولوروس آمبریج رسیدگی می شه.

و سپس به آمبریج که در گوشه سالن ایستاده بود اشاره کرد.
صدای اعتراضات یک دفعه خاموش شد!
پرسی:

در تالار گریفیندور

_ بروبچس می گم نظرتون چیه بریم شبانه این پرسی ویزلی رو به قتل برسونیم هان؟
آبرفورث که از اعتراضات این چند روزه و هی رفت و آمد ها به دفتر مدیر و دفتر اساتید و دفتر توجیهات و غیره برای گرفتن نمره خسته شده بود و به این حالت دراومده بود کاملا، این حرف رو زد.
جیمز سری به نشانه تایید حرف آبرفورث تکان داد و گفت :
_ آره این چندوقته خیلی چندش شده ( ) بابام می گفت این پرسی همون وقتی که ارشد مدرسه هم بود از این رفتارا داشت. اصلا من نمی دونم چجوری گذاشتن این مدیر بشه!

در همین لحظه استر از خوابگاه پسرا وارد جمع شد و گفت :
_ ای بابا! این حرفا چیه؟ پرسی بدبخت چی کارست؟ استادا نمره نمی دن! اون که در این کارا دستی نداره. تازه دیدیت که امتیازا رو هم یه مقداریشو برگردوند.

آبرفورث که هنوز در فکر قتل پرسی بود گفت :
_ نه... من می دونم! پرسی همشونو چیز خور کرده! همش زیر سر خودشه که الان استادا به ما نمره خوب نمی دن!دیگه چاره ای جز شورش نداریم. بچه ها همه بریزین دفتر مدیر!

لحظاتی بعد : دفتر مدیریت مدرسه

_ توپ تانک فشفشه ... این پرسی باید شوت بشه!
_ ما اعتراض داریم... نمره نیاز داریم!
_ دم دروازه می دن عدس پلو... پرسی این کادر مدیریتت رو بردار و برو!

جمع کثیری از گریفیندوری های معترض جلوی در دفتر مدیر جمع شده بودند.
گریفی ها همین طور مشغول اعتراض بودند و به درب دفتر گوجه و میوه گندیده و صد البته طلسم های مختلف می فرستادند که چندین راونکلاوی در صحنه ظاهر شدند! ( یعنی دیده شدند!!)

_ چی شده گریفی ها؟ حلوا پخش می کنن؟ خب اینکه دعوا نداره...وایسید تو صف به همتون می رسه!
بادراد این را گفت و سپس همه راونکلاوی ها زدند زیر خنده!
_ حلوا؟ آره حلوای شماها رو پخش می کنن... بعد از اینکه به دست ما قتل عام شدید! حق ما رو می خورید؟ استادا رو می خرید؟

آبرفورث این را گفت و سپس ثانیه ای به طول نیانجامید که دو گروه به جان یکدیگر افتادند. آنهم از نوع ماگلی!

اما از داخل دفتر مدیر چه خبر؟ پرسی که سخت مشغول گپ زدن با اون وزغ پیر بود عشقولانه داشت به آمبریج پیشنهاد می داد که باهم یه سر دفتر توجیهات برن!:fan:
در همین حین ناگهان صدای اعتراضات به داخل دفتر رسید و پرسی و آمبریج با هم از دفتر خارج شدند.

_ اینجا چه خبره؟ برای اعتراض به بی ناموسی اینجا جمع شدید؟


ویرایش شده توسط سارا اوانز در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۲۰ ۹:۲۷:۱۶







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.