هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: مسابقات هاگوارتز!
پیام زده شده در: ۱۵:۳۶ جمعه ۱۹ تیر ۱۳۸۸
#92

كينگزلی  شكلبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۳۱ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۱
از ن، لايه ای كه زمين را فرا گرفته!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 842
آفلاین
كينگزلی نگاهی شيطانی به زاخارياس ميندازه و با حالتی زمزمه وار ميگه:
-دو دقيقه بعد جوخه بازجويی میرسه، پوستای موز رو آماده كن.

دو دقيقه بعد:

آمبريج در حالی كه عينك آستگماتی رو به چشم زده پرونده های قطوری توی دستش گرفته و پا به پای گودريك حركت ميكنه. گودريك كه كار ديگه ای به جز بررسی شمشيرِ به زهرِ باسيلسيك آغشته اش نداره به مالفوی نگاه ميكنه كه مدالِ جوخه ی بازجويی رو با افتخار به سينه اش نصب كرده. آمبريج عينكش رو صاف ميكنه و يه نگاه عاشقانه به گودريك ميندازه و ميگه:
-گودريك جون، بد نيس يكم به مسائل ناموسی توجه كنيم...

تق خش بنگ!

تمام اعضای جوخه بازجويی روی زمين امی افتن. آمبريج با عصبانيت پوست موزی رو از زمين برمی داره و ميگه:
-كدوم الاغ روانیِ پدر سوخته ای اينا رو اينجا انداخته؟

پرسی ويزلی درحالی كه اخمهاش رو درهم كرده به سمت آمبريج ميره. يه نگاه خشن به آمبريج ميندازه و ميگه:
-هوی! قورباغه، حواست باشه اينجا هاگوارتزه. صدات كلِ مدرسه رو پر كرده. مال كدوم گروه بودی؟

آمبريج مدال بازرسِ عالی رتبه اش رو صاف ميكنه تا قابل رويت باشه. قيافه درهمی رو به خودش ميگيره و ميگه:
-من تو اين مدرسه درس نخوندم .

پرسی يه نگاه به گودريك ميندازه و با عصبانيت ميگه:
-پس پنجاه امتياز از گريفيندور كم ميكنم.

گودريك شمشيرش رو بالا ميگيره و با عصبانيت ميگه:
-مردِ جوان، پا را از حد خويش فراتر نهاده ای. هم اكنون به عنوان بنيانگذار اين مدرسه گردنت را از بدن جدا خواهم ساخت.

پرسی به سرعت چوبدستيش رو درمياره و بدن گودريك رو قفل ميكنه و مدال بازرسِ عالی رتبه آمبريج رو بررسی ميكنه. يه لبخند ميزنه و ميگه:
-خواهش ميكنم تو هاگوارتز راحت باشين. كلا حالشو ببرين. الان بايد عاملين اين ماجرا رو پيدا كنيم.

پرسی نگاهی به پوست موزها ميندازه و به چشمان رضايت مند آمبريج نگاه ميكنه. نوری به شدت از يه گوشه تالار بازتاب ميكنه. پرسی به سمتش ميره و با ديدن كله ی بيابون شكلِ كينگزلی كلی تعجب ميكنه و گوشش رو ميگيره. يه نگاه به زاخارياس ميندازه و برای اينكه تعادل حفض بشه گوش اون رو هم ميگيره .

-حيف كه بايد برم برای دانش آموزا سخنرانی كنم. تنبيه شما رو به پروفسور آمبريج ميسپرم.

آمبريج بی خيالِ گودريك از كنارش رد ميشه و كينگزلی و زاخارياس رو تو اتاقش ميندازه. يه نظر به هيكل كينگزلی ميندازه و تعجب ميكنه چه طوری تونست اونو تو اتاقش بندازه! آمبريج يه قلم به كينگزلی و يه قلم ديگه به زاخارياس ميده. يه قيافه خشمگين به خودش ميگيره و ميگه:
-می خوام برام بنويسين من نبايد دروغ بگم.

كات!

كاگردان به سرعت وارد صحنه ميشه و با عصبانيت به آمبريج زل ميزنه.

-قورباغه روانی، نمی دونی اين صحنه رو بايد رو عله انجام بدی؟ اينجا صحنه رو بايد عوض كنی. يه دو تا كتك بزنشون ولشون كن برن.

آمبريج سرش رو تكون ميده و ميره يكی ميخوابونه تو صورت زاخارياس. يكی هم ميخابونه تو صورت كينگزلی. كينگزلی هم عصبی ميشه و يكی ميزنه تو صورت آمبريج كه با توجه به قدرت زيادش آمبريج در حالت كما فرو ميره. قبل از اينكه كارگردان بپره وسط صحنه و كات بگه يكی تو صورت اون هم ميخوابونه. حالا كه اينقدر تو صورت همه خوابونده حيفش مياد تو صورت زاخارياس هم نخوابونه پس يكی هم تو صورت اون ميخوابونه . صدای پرسی ويزلی در كل ساختمان ميپيچه:
-دانش آموزان عزير، بايد بدانيد كه هاگوارتز بر اساس بی ناموسی بنا شده است. با توجه به اين مسئله شما بايد در تمام كارهای خود بيناموسی را در صدر امور قرار دهيد. از امروز هركس حركتِ بيناموسی يا غيرِ آسلامی انجام دهد موجب اضافه شدن امتياز برای گروهش می گردد...

كينگزلی اين وسط ميره دنبال پرسی تا يكی تو صورت اون هم بخوابونه...



Re: مسابقات هاگوارتز!
پیام زده شده در: ۱۴:۴۵ جمعه ۱۹ تیر ۱۳۸۸
#91

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
پروفسور گرابلی پلنک : 20

سوژه این بود " تعداد کلاس های هاگوارتز زیاد هست و دانش آموزان علاقمند برای شرکت توی همه ی کلاس ها به مشکل برخوردند ! دانش آموزان در حال پیدا کردن راهی برای این هستن که بتونن توی کلاس های بیشتری شرکت کنند و هر کدوم راه حلی ارائه میکنند ! " تو فقط نوشتی که ملت اعتراض میکردن و راه حل ارائه میکردن ! این سوژه رو من دادم که اعتراض های ملت رو مطرح کنی ، نه اینکه بگی ملت به مشکل برخوردن ! اینو که خودم توی سوژه گفته بودم ... جالب نبود اصلا


آلتیدا : 29
با اینکه بیشتر انتظار طنز داشتم و انتظار داشتم سوژه رو مربوط به سایت پیش ببری ، ولی باید بگم که خیلی قشنگ نوشتی ، هم از نظر فضاسازی ، هم از نظر دیالوگ ها و هم پیش بردنِ سوژه ... آفرین


زنوفیلیوس لاوگود : 30
آفرین ... خیلی خوب بود ... مایه ی خنده شد


بادراد ریشو : 27
خوب بود ... آفرین


فلورنس : 28
آفرین جالب نوشته بودی ، یه مسئله ای رو دیدم که بهتر دیدم بگم ... و اون در مورد چهره ی رولت هست ... پاراگراف بندی رو درست رعایت نمیکنی ، میتونی خیلی جاها بین متن و دیالوگ و دیالوگ با دیالوگ فاصله بذاری تا خوندنش راحت تر بشه ، همینطوری یه مسئله ای که خیلی ها رعایت نمیکنن اینکه نوشتی مثلا : ولی پرسی گفت :
- نمیشه اینطوری !

این اشتباهه ! وقتی میگی پرسی گفت و از دو نقطه استفاده میکنی ، میتونی دیالوگ رو در ادامش بنویسی ، نیازی نیست بیای از سر خط شروع کنی ، به این صورت ... ولی پرسی گفت : نمیشه اینطوری !

اینطوری قشنگ تر میشه ، ضمنا برای دیالوگ هایی که از سر سطر شروع میکنه ، بهتره از خط فاصله ( - ) استفاده کنی که چهره پستت قشنگ بشه ، استفاده از آندرلاین ( _ ) جالب نیست .


امتیازات به اینصورت میشه پس :
زنوفیلیوس لاوگود : 10
آلتیدا : 8
فلورنس : 5
بادراد ریشو : 2
پرفسور گرابلی پلنک : 2


امتیازات کل :

راونکلاو : 6
هافلپاف : 7
گریفیندور : 1



قبلا گفتم که شرکت توی این تاپیک باعث میشه خیلی امتیازاتتون جلو بیفته ، الان باید بگم که به شرطی باعث میشه که شما بهترین پست هاتون رو اینجا بنویسید ... فقط نفر اول تا سوم امتیاز های خوبی دارن و نفرات بعدی همگی یک امتیاز به گروهشون اضافه میکنن .


سوژه بعدی :
یه رولی بنویسید و توش هرج و مرج های هاگوارتز رو نشون بدید ... فرقی نمیکنه برای سایت باشه یا هاگوارتز کتاب ... سعی کنید طنز باشه .

دو هفته فرصت هست !


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: مسابقات هاگوارتز!
پیام زده شده در: ۲۱:۱۴ چهارشنبه ۱۷ تیر ۱۳۸۸
#90

فلورنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۳۴ جمعه ۱۶ آذر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۳:۰۷ چهارشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۰
از قلب هاگوارتز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 63
آفلاین
کتابخانه :

_هی ! التیدا ....لورا......! حواستون کجاست ؟

_التیدا گفت : چیه ؟چی شده؟ نمی بینی داریم درس میخونیم !

؟ !؟ دوباره از کدوم کلاس جیم شدی اومدی ؟

_زاخاریاس گفت : اااه.... خوب حالا......! پیوز عصر توی تالار یک جلسه ی اضطراری تشکیل داده و گفته حضور همه اجباریه !گذرم این طرفا خورد گفتم بهتون بگم !


_لورا گفت : وای نه ! کی حوصله ی پیوزو داره .....اصلا می خوام ببینم ک......

و ناگهان صدایش را بلند کرد :
_که توی این اوضاع اصلا به فکر ما هست ؟ بره یاد بگیره از بعضی ناظ......
در همین حین چهره ی استخوانی و لاغر خانم پینس از پشت قفسه ها نمایان شد و با شتاب به سوی انها امد و چوب جادویش را به سمت کیف و کتابهای انها گرفت تا اینکه چشمش به ردپایی گلی بر روی زمین کتابخانه خورد و متاسفانه این ردپا به کسی جز
زاخاریاس ختم نشد !
_پسره ی نادان ! چطور جرات کردی با این سر و وضع پاتو توی این مکان فرهنگی بذاری ؟ پاشید همتون برید بیرررون !!!
--------------------------------------------------------------------------
تالار هافلپاف :




تالار هافلپاف نا مرتب تر از معمول و فضای تشنج اوری حاکم بود !
یک روح سر گردان که کسی جز پیوز ناظر محترم نبود از یک اتاق به اتاق دیگر و از یک دفتر به دفتر دیگر شناور بود ! ریتا (ناظر دوم) باطوماری سنگین از نوشته ها و گزارش ها و.... به دنبال پیوز می دوید ! بچه ها با سرعت سر سام اوری مشغول انجام تکالیفشان بودند و هر ساعت از کلاسی به سمت کلاس دیگر روانه بودند. انها سعیشان بر این بود که با تمام قوا در اکثر کلاس ها شرکت کنند و به یاری خدا این ترم قهرمان هاگوارتز بشوند.


از سوی دیگر دوره ی جدید مسابقات کوییدیچ اغاز شده بود و پیروزی در ان هم حائز اهمیت بود ! بیچاره بچه های تیم که می بایست سر وقت در تمرینات حاضر می شدند و از پس انها هم بر می امدند.


چند ساعت بعد :

چیزی به نیمه شب نمانده بود و تقریبا همه ی بچه ها در تالار حضور داشتند و منتظر بودند تا بار دیگر سخنرانی های کسل کننده ی پیوز را بشنوند .
_ریتا گفت : خوب....اول من شروع می کنم ...می دونم واقعا توی این مدت خسته شدید ...ولی باور کنید مشغله ی من و پیوز بیشتر از شما بوده که کمتر نبوده ! از یک طرف کوییدیچ از طرف دیگه برنامه ی سنگین کلاسها و تدریس ها ......
_ مری گفت : همه ی اینا درست ولی به هر حال باید برنامه ای چیزی داشته باشید نا سلامتی ناظری گفتن دانش اموزی گفتن....
_زاخی با خنده گفت : انشاا... این ترم اول از اخر !!!!!!!!
:yclown:

_فلورنس با عصبانیت گفت : مطمئنا اگه قرار باشه همچین اتفاقی بیفته اولیش شما هستین که از گروه پرت می شین بیرون !
همه نگاهشان را به در ورودی جایی که فلورنس با سر و وضع نا مناسب ایستاده بود انداختند و او با حالت مظلومانه نگاهی به پیوز کردو گفت :
_ تا همین الان داشتم با کاپیتان گریف دعوا می کردم ... اعصابمو خورد کرد..... زاخی قرار بود بمونه که واسه ی فردا سرزمین بازی برای تمرین با گریفندور به توافق برسیم ! حالا اومده اینجا راحت نشسته !
_پیوز چشم غره ای به زاخی رفت و رو به فلور کرد و گفت : فعلا بیا بشین در این باره بعدا صحبت می کنیم ....!
_دنیس گفت : اصلا اگه همین بساط باشه ....خداحافظ شما ! نخواستیم درس بخونیم !
_اما دابز چشمانش از خوشحالی برقی زد و گفت : فهمیدم! بهتر از این نمیشه!ویزلی ها یک سری قلم جادویی جدید اوردن که من اتفاقی چندتا از تبلیغاشو تو هاگزمید دیدم! بیست سی تا شو سفارش میدیم !خوبه دیگه ؟ نه؟
_فلورنس گفت : این ها به درد نمی خوره ! فقط خودمونو مسخره می کنیم و ابروی هافلو می بریم
_زاخی با لجاجت گفت : اه.....بابا بی خیال !بذار بیاره ببینیم چی میشه ! فکر کردی فقط ماییم که استفاده می کنیم ؟!
_کینگزلی گفت: من می گم با یکم معجون تغییر شکل همه چی حله! چند تا ادم بیکار از بیرون واسه خودمون جور می کنیم!توی وزارتخونه ریختن از این جور ادما!
_ریتا جیغ بلندی کشید و گفت : ای وای.....انگار قرار بود ما حرف بزنیما ....!بابا راهکارم می دیدید راهکار درست و حسابی !
انگار جدی جدی فشار درس و کلاس ها رو مختون هم تاثیر گذاشته ؟!

_پیوز با ارامش گفت : مری و تمام کسانی که با اون هم عقیده اند درست میگن! ما هم یک فکری کردیم ! الان ریتا یک سری برگه بینتون پخش می کنه ...همه موظفند این فرمها رو دقیق پر کنند تا ما بتونیم از توانایی بچه ها /میزان علاقشون به هر درس و ساعاتی که می تونن صرف انجام تکالیف بکنند اطلاعاتی پیدا کنیم !

بچه ها با بی حوصلگی فرم ها رو پر کردند و بعد از نیم ساعت تمام انها با اطلاعات خواسته شده در اختیار پیوز بود .
_ریتا با انزجار گفت : از همکاریتون ممنون و همچنین از اظهار نظر های جالبتون ! فردا بعد از ظهر قبل از کلاس نجوم بیاین و برنامه هایی که در اختیارتون قرار می گیره رو تحویل بگیرین !

روز بعد :


بچه ها به نوبت برنامه های کلاسی خود را که توسط ناظران اولویت بندی شده بود را دریافت کردند و ناگهان موجی ازاعتراضات و همهمه ی دانش اموزان تالار هافلپاف را در معرض انفجار قرار داد !




:proctor:


ویرایش شده توسط فلورنس در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۱۸ ۲۰:۴۷:۳۷

*FLORENCE*~~~~~ ~~~~~
Any Thing Is Possible If you Just Believe That تصویر کوچک شده


Re: مسابقات هاگوارتز!
پیام زده شده در: ۲۳:۲۴ جمعه ۱۲ تیر ۱۳۸۸
#89

بادراد ریشوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۸ سه شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۲:۲۸ چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۸۸
از شیرموز فروشی اصغر آقا!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 242
آفلاین
تالار راونکلاو

لینی با سر و صدا کیفش رو کنار شومینه همیشه روشن راونکلاو پرت کرده و روی نزدیک ترین مبل ولو شد.
- هووووف! کلاس پیشگویی تموم میشه ، میری کلاس تاریخ جادوگری ، تاریخ جادوگری تموم میشه چفت شدگی کلاس بعدیته... دیگه کلافه شدم!

لونا که وضعیتی بهتر از لینی نداشت با سر تائید کرد.
- خیلی مضحکه! اصلا این ترم هاگوارتز با این تعداد دروس رکورد رو شکونده! اینجوری جلو بره من حتی نمی تونم همه کلاسا حاضر بشم چه برسه به اینکه تکلیفاشون رو انجام بدم!

آلفرد که به شومینه مشتعل نگاه می کرد با صدایی بلند گفت : آها خوب شد گفتی تکلیف! اصلا هیچ وقت اینجوری تکالیف رو سخت ندیده بودم... خسته شدم بس که هی برم کتابخونه فلان کتاب رو بخونم فلان جزوه رو بنویسم.

و سپس در حالیکه بقیه راونکلاوی ها رو زیر نظر گرفته بود ادامه داد.
- اینجا کسی پیشنهادی نداره که بتونیم با نهایت قدرت تو کلاسای هاگوارتز شرکت کنیم؟

جواب لینی و لونا چیزی جز نفی نبود ولی بادراد نقشه ای داشت.
- چطوره با معجون خاص از خودمون چند تا کپی بگیریم و به جای اینکه خودمون بریم سر کلاس کپی ها که شبیه مرده متحرک هستند به جای ما میرن سر کلاسـ...
و سپس با چپ چپ نگاه کردن بقیه راونکلاوی ها جملشو تغییر داد.
- اممم نه ولش کن! گابر تو نظری داری؟

گابریل حرفی برای گفتن داشت.
- من پیشنهاد حالبی دارم! به نظر من هر کدوم از ما به یک سری از دروس علاقمند هست. چطوره با این طبقه بندی مثلا آلفرد که به نجوم علاقمنده تمام تکلیف های نجوم رو انجام بده! چطوره هوم؟

- نچ!
بیدل با لبخندی جواب رد به پیشنهاد گابریل داد و سپس با حفظ همان لبخند خونسردانه قبلی اش ادامه داد : شاید بعضیا اصلا به درسی علاقمند نباشن! مثل من. شاید اصلا کسی به فلسفه و حکمت علاقه نداشته باشه اون وقت تکلیف چی میشه؟ نه این راهکار بدرد بخور نیست...!

گابریل که آشکارا عصبانی شده بود پرخاش کرد : آقای پرادعا با اون لبخند مسخرتون ببینم شما پیشنهاد بهتری دارین؟!

بیدل این بار پوزخند زد.
- صد البته دوشیزه دلاکور! از قدیم گفتن کار نشد نداره. من میگم چند نفر از خرخون های راونکلاو رو دور هم جمع کنیم تا اونا تکلیف همه درسا رو بنویسن. بعدش ما تکلیف اونا رو میگیریم و برای اینکه برای استاد معلوم نشه که ما تقلب کردیم یک مقدار تغییر تو رونشتمون میدیم. اینجوری فقط واسه ما زحمت رونوشت می مونه و ما هم میتونیم تو همه کلاسا علاوه بر اینکه شرکت کنیم بلکه همه تکالیفشون رو ارائه بدیم. نظر شما چیه دوستان؟

گابریل خواست که مخالفت بکنه ولی اوایل آغاز جمله اش با صدای زنگ که نشانگر آغاز یک ساعت کلاس جدید بود قطع شد.

راونکلاوی ها کلافه و خسته از کلاس های متمادی و پشت سرهم بدون اینکه به راهکار درستی برسند سلانه سلانه از تالار خارج شدند تا بلکه فقط مرور زمان کمکی به کاهش حجم کلاس ها بکند...


[b][color=FF0000][url=http://www.jadoogaran.org/modules/newbb/viewtopic.php?topic_id=883&post_id=219649#


Re: مسابقات هاگوارتز!
پیام زده شده در: ۲۳:۰۲ چهارشنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۸
#88

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۸ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
از لرد سیاه اطاعت میکنم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 388
آفلاین
میزگرد خرخون ها، تالار راونکلاو

- بچه ها اینطوری عمرا نمیتونیم ادامه بدیم. من دارم میترکم، هرچقدر سعی میکنم نمیتونم به کلاسا برسم.حتی اگرم برسم نمیتونم تکلیفشونو انجام بدم.

- موافقم باهات. ما باید یه راهی پیدا کنیم که حداقل بتونیم سرکل کلاسها باشیم. حالا تکلیف انجام دادن چندان مهم نیست. فوقش کپ میزنیم دیگه

- نه خب بدبختیمون همینه نمیشه حتی کپ زد. رول دادن همه به جز دو سه تا کلاس. باید بشینیم نمایشنامه بنویسیم. نمایشنامه رو که نمیشه کپ زد!


لونا لبخندی زد و درحالی که مشغول خواندن یک کتاب کمیک استریپ که روی جلدش یک چیز فلزی آبی نقش بسته بود، لبخندی زد و گفت:

- من میگم از دستگاه زمان دکتر لایت استفاده کنیم. خیلیم خوبه. فقط اینکه چقدر میریم جلو و عقبش معلوم نیست ولی شاید با جادو بشه یه کاراییش کرد. وقتی یه ماگل تونسته پس ما هم میتونیم کاملش کنیم دیه!
- هوووم،لونا، حالا این یارو کجا هست؟

- تو این کمیکه

- تو الان میتونی اونو درش بیاری بوقی؟ تو برو همون کمیکتو بخون.

- هوووم زندشم هست. تو جعبه جادویی!

- جعبه جادویی؟ منظورت همون وسیله ماگلیه؟ خب بوقی اونم همین کمیکاست دیه. من موندم چطوری تو رو تو مصاحبه ناظرا پذیرفتن. اون تست هوش خیلی سخت بود و برای تو سخت تر

- ایششش، اصلا کمک نمیکنم. خودتون برید پیدا کنید. بووق!

ده دقیقه بعد

ملت راونی درحالی که از چرخیدن های لینی به شدت سردرد گرفتن با عصبانیت به اون نگاه میکنن.

- چیه بوقی ها؟ خب دارم فکر میکنم دیه.

لونا که خودش هم از بیماری سردرد حاصل از حرکت لینی مصون نبود حرف چند دقیقه پیششو زیر پا گذاشت و پیشنهاد داد:

- من میگم بیا از روبات ماگلی استفاده کنیم.

زنوف درحالی که با عصبانیت به لونا نگاه میکرد گفت :ببینم تو این چیزهای ماگلی رو از کجا میدونی؟ ویولت یادت داده؟

- نه باو، تا وقتی این جعبه جادویی هست کی میره از ویولت بپرسه.

- جعبه جادویی؟ تو یکی داری؟ از کجا آوردی؟ بوقیت من دو ماهه دنبالش... نه چیزه یعنی هیچی. اصلا ادامه بده . خب این روبات های ماگلی یکم قیمتشون زیاد نیست؟

- نه خیلی مثلا هردونشون 1000 گالیونه

پنج دقیقه بعد

لونا درحالی که صورتش کاملا کبود هست طناب پیچ شده و در گوشه ای از تالار سعی میکنه با دهنی که توسط زنوف بسته شده حرف بزنه و درنتیجه صداهایی مثل بچه کوچیک تولید میکنه : اغوم، اغا، اغاغا ( با غلظت غین خوانده شود)

دراین حین بادراد که به شدت درحال فکر بوده و از اول تا الان یه دیالوگم نگفته، درحالی که صرفا برای احظار وجود اینکارو میکنه شروع میکنه به پیشنهاد دادن:

- من میگم بیایم استادا رو نمک گیر کنیم. یه مهمونی متوسط هر دوهفته تشکیل بدیم. لازمم نیست خیلی خرج کنیم. فقط یه جوری که استادا خوابشون بگیره () و تو عالم خواب و بیداری و خماری کلا ازشون بپرسیم چی میخوان تدریس کنن این هفته.

- هوووم، راس میگیا. ایول باو

لینی لبخندی زد و همراه با ملت ابتدا به سمت بادراد و سپس در دل

- آخه بوقیت تو نمیدونستی این همه استاد از کجا آورده پرسی؟ باو اون زودتر از همه ما نمک گیرشون کرده. هردوهفته چیه باو، هر روز بعد شام میرن اتاق مدیریت.

-ااااا، لونا تو چطوری تونستی خودتو آزاد کنی؟

- از جادوی درونی استفاده کردم دیه. همونی که باعث شده بود هری پاتر براش اتفاقات خاص بیفته و اینا...

ملت:

- خب حالا میگی چیکار کنیم؟ اینطوری که نمیشه. الان کلی داریم میفکریم هرچی میگیم یا نمیشه یا اینکه پرسی ترکوندتش.

- میگم از زمان...

- بوقی، حرف زمان برگردونو نزن دیه تو. من خودم اول از همه به این فکر کردم. ولی وزارت نمیده. تازه من گفتم بریم بدزدیمش، اما این پرسی، بهشون اطلاع داده بود ممکنه اینطوری بشه و درنتیجه امنیت محل نگهداریشون خیلی زیاد شده.

در این حین لیسا به صورت کاملا انتحاری از جاش میپره و مثل سوباسا یه دو دقیقه ای رو روی آسمون طی میکنه () و بعدش به آرامی فرود میاد:

- ملت من یه فکری زد به سرم. بگم بگم؟

ملت همه با هم: بگو بگو!

- نه نشد دیگه. بگم؟ بگم؟

- بوقی میگی یا با کرشیو مجبورت کنم بگی؟

-Wow چقدر خشن. نخیر نمیخواد. من میگم بیایم چیز بکنیم...

- بوقیت چیز بکنیم؟ یعنی چی چیز بکنیم؟

- هان؟ یعنی چیز بکنیم دیه. دقیقا معنیش میشه :از گوش های گسترش پذیر جدید فرد و جرج استفاده کنیم. انبوه بخریم تخفیفم میدن.

- مااااااااااااااا، یه کلمه انقدر تفسیر داره؟ ایول باو. ولی پیشنهاد خوبیه ها. خیلی خوب میشه اگه اینکارو بکنیم. ولی ما زود میخوام.

- خب با سفارش پاترونوسی خرید میکنیم...

- سفارش پاترونوسی؟

آغاز پیام های بازرگانی

- آری برای سفارش دادن از این پس از پاترونوس خود استفاده کنید. تنها یک ورد و تا چند ساعت دیگر سفارش شما روبروی شماست!

پایان پیام های بازرگانی


روز بعد، تابلوی اعلانات

طبق گزارشات رسیده، تعدادی از دانش آموزان برای رسیدن به همه کلاس ها تصمیم به استفاده از گوش های گسترش پذیر کرده اند. درنتیجه طلسم هایی بر روی هاگوارتز قرار داده شده که استفاده از این دستگاه را غیر ممکن میکند و بصورت خودکار از گروه شخص خاطی امتیاز کم میکند.


ملت راون:

- لیسا تو باید خسارت بدی. 100 گالیونمون رو وقت داری تا فردا بهمون برگردونی وگرنه ...

و با لبخندی به منوی نظارت اشاره کرد!


ویرایش شده توسط زنوفيليوس لاوگود در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۱۰ ۲۳:۰۸:۱۱
ویرایش شده توسط زنوفيليوس لاوگود در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۱۰ ۲۳:۱۰:۲۲


Re: مسابقات هاگوارتز!
پیام زده شده در: ۱۲:۲۸ چهارشنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۸
#87

آلتیدا


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۷ یکشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۰:۱۱ جمعه ۲۶ تیر ۱۳۸۸
از یه گوشه دنج
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 91
آفلاین
روز-داخلی-ساختمان شورای هاگوارتز

زاخاریاس که صورتش سرخ شده بود دستش را به نرده ها گرفته بود و هن و هن کنان از پله ها بالا میرفت . یک جن خانگی کنارش بالا و پایین می پرید . او کوهی از پرونده ، پوشه و کاغذ به دست گرفته بود طوری که که سرش دیده نمی شد و فقط دو گوش بزرگش از کنار ستون کاغذ ها پیدا بود .

زاخی بالاخره پس از بیست دقیقه تلاش خودش رو به طبقه دهم رساند و به سمت دری رفت که تابلوی بزرگی رویش نصب شده بود و عبارتی با رنگ قرمز رویش چشمک می زد:

ورود افراد متفرقه شدیدا ممنوع !

زاخاریاس در را هل داد و وارد شد . در به اتاق بزرگی باز می شد که نور آن تنها با مشعل های روی دیوار تامین می شد . میز گرد و بزرگی را وسط میز قرار داده بودند که دور آن صندلی های بی شماری چیده شده بود . همه صندلی ها به غیر ازیکی که –زاخاریاس دعا می کرد چشم هایش درست تشخیص نداده باشند- بین گراوپ و جیمز بود اشغال شده بودند . با ورود او همه سرها به سمت در برگشت . رز با دیدن جن خانگی که زیر وزن کاغذ ها تلو تلو می خورد چهره اش را در هم کشید . زاخی به زحمت خودش را به صندلی رساند و روی آن ولو شد . جیمز جیغ زد :
- چرا دیر کردی ؟!!
-رفته بودم کتابخونه . هر چی پیدا کردم و خوندم ،آوردم .
همه افراد حاضر در اتاق با هم گفتند :
-خوووب؟!
زاخاریاس آه کشید :
-هیچ راهی نداره .

رز سرش را بالا گرفت و با صدای بلند گفت :
من که بهتون گفته بودم ! اونا نمیتونن به این همه آدم زمان برگردون بدن !بر طبق جلد سوم« تاریخچه هاگوارتز»....

هوگو سقلمه ای به پهلوی خواهرش زد و او را ساکت کرد . تد از آن سوی میز پیشنهاد کرد :
- به نظر من باید تقسیم کار کنیم . هر کسی توی دو سه تا کلاس شرکت کنه و جزوه هاش رو به بقیه بده مشکل حله !
فرد مخالفت کرد :
- من تاحالا سر هیچ کلاسی جزوه ننوشتم ، حوصله ش رو هم ندارم . اصلا همین کلاس هایی که دارم میرم واسه من زیاد هم هست !
رکسانا به نشانه تایید حرف برادرش سر تکان داد . گراوپ غرید :
-گراوپ نوشتن بلد نبود !

ویکتوریا گفت :
- میتونیم از مدیر درخواست کنیم برنامه رو طوری تغییر بده که کلاس ها تداخل نداشته باشه .
- اونجوری که باید بیست و چهار ساعته بریم سر کلاس ! کی میخوای مشقات رو بنویسی؟!
-بهترین راه همون استفاده از زمان برگردونه . به نظر من...

جیمز با جیغی بین حرف اسکورپیوس پرید:
-چند تا زمان برگردون از وزارت خونه کش بریم !
زاخاریاس که گوش هایش را گرفته بود گفت :
-آره ! الان وزارت شیر تو شیره . راحت می ریم و چند تا از زمان برگردون ها رو برمیداریم !
همه به جز ویکتوریا که دست به سینه نشسته بود و با عصبانیت بقیه را نگاه می کرد همهمه کنان موافقت کردند . صدای بلند و تیزی همه را ساکت کرد .
- شما این کار رو نمی کنید .
آرگوس فیلچ به همراه گربه نحیفش از گوشه تاریکی بیرون آمد و با رضایت نیشخند زد :
- حالا کی می تونه از زیر مجازات فرار کنه ؟!


نمی گویم فراموشم نکن هرگز
ولی


Re: مسابقات هاگوارتز!
پیام زده شده در: ۲۱:۴۴ سه شنبه ۹ تیر ۱۳۸۸
#86

پروفسور گرابلی پلنک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۴۰ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
از این به بعد آواتار فقط مردونه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 621
آفلاین
- این چه برنامه ریزییه که اینا کردن؟ روزی دوتا کلاس! اصن نمیشه توشون شرکت کرد. تازه هی هم تکلیف میدن .. افتضاحه نمیشه توش شرکت کرد.

- آره من دیروز رفتم گیاهشناسی کلی تکلیف داده امروز معجون سازی کلی بیشتر، اصن نمیشه.

دانش آموزان همگی دور هم حمع شده بودند و در مورد تعداد کلاسها صحبت میکردند. متاسفانه در این ترم هاگوارتز، تعداد کلاسها خیلی زیاد شده بود و خیلی ها نمیتونستن توی همشون شرکت کنن.

در دومین هفته ی ترم، این مشکل خودش رو به شدت نشون میداد چون خیلی از بچه ها نمیرسیدن تکالیف رو تموم کنن. برای همین تصمیم گرتن جلسه بذارن و با هم مشورت کنن.

- آقایون خانما...از هر گروه دونفر بیاد ببینیم چه خاکی باید بریزیم به سرمون.

همه افراد حاظر در جمع موافقت کردند و به سرعت پراکنده شدند. همه جا بحث سر جلسه نمایندگان بود. نماینده ها باید با هم دیگه به یه نتیجه درست و جسابی میرسیدند.

دو روز بعد


بالاخره روز موعود فرا رسید و همگی منتظر آغاز جلسه بودند. نمایندگان هم آروم به طرف اتاق جلسات هاگوارتز سرازیر شدند.

جیمز و استر، لینی و لونا، لرد و بلا و بالاخره نمایندگان هافلپاف، پروفسور اسپراوت و هلگا سر میز نشستند و جلسه آغاز شد.

وسط جلسه

- این وضع نباید ادامه پیدا کنه...بچه ها نمیتونن ادامه بدن.

- منم با نظرت موافقم.

- باید بریم پیش پرسی، اون یعنی مدیره، باید یه تصمیمی بگیره. موافقین؟

همگی سر تکون دادند و جلسه پس از یک ساعت و ده دقیقه تموم شد. نماینده ها بیرون اومدن و مستقیم به طرف دفتر پرسی حرکت کردند.

در دفتر پرسی

- پروفسور این وضع نمیتونه ادامه پیدا کنه...چه خبره؟ شونصد تا کلاس.

- نخیر خیلی هم خوبه...دلتون هم بخواد هر کی مخالفه بمونه تا توجیه بشه.

همه در همان لحظه با او مموافقت کردند و به پایان مد این دفتر حکایت همچنان باقیست.


[color=FF0000][b]پس قدم قدم تا روشنايي از شمعي در تاريكي تا نوري پر ابهت و فراگير!
ميجنگيم تا آخØ


Re: مسابقات هاگوارتز!
پیام زده شده در: ۱۳:۳۹ شنبه ۶ تیر ۱۳۸۸
#85

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
سلام


هفته ی اول به پایان رسید !

لینی وارنر : 10 امتیاز
بادراد ریشو : 8 امتیاز
رابستن لسترنج : 5 امتیاز


سوژه هفته دوم :
تعداد کلاس های هاگوارتز زیاد هست و دانش آموزان علاقمند برای شرکت توی همه ی کلاس ها به مشکل برخوردند ! دانش آموزان در حال پیدا کردن راهی برای این هستن که بتونن توی کلاس های بیشتری شرکت کنند و هر کدوم راه حلی ارائه میکنند !

دو هفته فرصت دارید برای شرکت در این مسابقه !

* امتیازات کسب شده توسط افراد گروه ، با هم جمع شده ، تقسیم به دو میشود و در شرح امتیازات وارد میشود !


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: مسابقات هاگوارتز!
پیام زده شده در: ۱۳:۱۷ پنجشنبه ۴ تیر ۱۳۸۸
#84

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
سنگفرش های هاگوارتز ، سراسر پوشیده از گل های کفش های دانش آموزان بود. هر از گاهی با زدن رعد و برق قلعه ی هاگوارتز روشن و ثانیه ای بعد در تاریکی فرو میرفت.

در این بین جن های خانگی در آشپزخانه ی هاگوارتز سرگرم آماده کردن غذاهای رنگارنگ و گوناگون بودند. باید مثل سال های پیش بهترین غذاها را آماده میکردند.

صدای همهمه ی دانش آموزان در سرسرای بزرگ شنیده میشد. سقف سرسرا تیره و تار بود و ابرهای خاکستری رنگ سراسر آن را پوشیده بودند.

در سویی دیگر اساتید هاگوارتز در مورد نحوه ی تدریسشان با یکدیگر سرگرم صحبت بودند. پرفسور زنوفیلیوس لاوگود ظاهرا خوش حال تر از دیگر اساتید بود. او با اشتیاق فراوان در حال صحبت کردن در مورد موضوعی با پروفسور گرابلی پلنک بود. ظاهرا تنها کسی که به صحبت های او علاقمند بود ، آن فرد بود.

- همون طور که داشتم میگفتم اسنور کک شاخ چروکیده یکی از جانورانیه که خیلی به سختی پیدا میشن و حتی اگه بتونیم اونارم پیدا کنیم گرفتنشون سخته. من یکی از مجله هام رو که در مورد اسنور کک نوشتم رو همراه دارم.

دستش را درون کیفش برد و مجله ی طفره زنی را از آن بیرون آورد و به پروفسور گرابلی پلنک داد. در همین لحظه چشمش به دخترش افتاد که در یکی از چهار میز طویل ، در کنار دوستان ریونکلاویش ایستاده بود و برای پدرش دست تکان میداد.

زنوفیلیوس در جواب سری تکان داد و دوباره به صحبتش با پروفسور گرابلی پلنک ادامه داد.

سرانجام پرسی ویزلی ، مدیر هاگوارتز از جایش برخاست و پس از صحبت مختصر کوتاهی و ابراز گرسنگی از دانش آموزان خواست که به سیر کردن شکم هایشان بپردازند. بلافاصله غذاهای رنگین و خوشمزه سراسر میزها را فرا گرفت و دوباره همهمه ی دانش آموزان بلند شد. صدای برخورد قاشق ها و چنگال ها به یکدیگر بلند ترین صدایی بود که در آن لحظه شنیده میشد.

پس از اتمام غذاها و دسرها ، مدیر هاگوارتز دوباره برای سخنرانی از جایش برخاست. در مورد مسائلی که هر سال دیگر مدیران بیان می کردند صحبت کرد و سخنان خود را با صحبت در مورد انتظارات فیلچ به پایان رساند.

اینبار صدای کشیده شدن صندلی ها به گوش رسید و دانش آموزان ارشد که سراسیمه به دنبال دانش آموزان سال اول بودند.

و اینک سال تحصیلی دیگری در هاگوارتز ، آغاز شده بود!


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




Re: مسابقات هاگوارتز!
پیام زده شده در: ۲۲:۱۱ چهارشنبه ۳ تیر ۱۳۸۸
#83

بادراد ریشوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۸ سه شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۲:۲۸ چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۸۸
از شیرموز فروشی اصغر آقا!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 242
آفلاین
همیشه شب آغازین ترم جدید هاگوارتز حال و هوای دیگری داشت.
دانش آموزان دوباره به گروه خود باز گشته و رقابت را آغاز می کردند. جستجوهای شبانه هاگوارتز ، دختران زیبا و آب کدو حلوا هایی که همیشه برای نوشیدن تازه بودند.

طبق معمول هر ترم چهار ردیف میز در کنار یک دیگر و به موازی همدیگر قرار داشتند. در هر میز چهار رنگ که هر یک نماد چیزی بود به چشم می خورد.

سبز نشان اصالت، قرمز نشان شجاعت ، آبی نشان درایت و زرد نشان فعالیت.

همهمه تالار اصلی قلعه جادویی هاگوارتز را در بر گرفته بود. اساتید با یکدیگر در حال صحبت کردن بوده و طبق معمول صندلی کلاس طلسم شده دفاع در برابر جادوی سیاه خالی...

کم کم صدای غرولند های دانش آموزان بلند شد. آنها گرسنه بودند و فکر غذاهای خوشمزه و گرمای دلچسب خوابگاهشان آنهارا بیش از پیش بی تاب می کرد.

تا سرانجام آلبوس پرسیوال دامبلدور با همان صدای دلنشینش نطق آغازین مدرسه را شروع کرد.
- سلامی گرم نثار دانش آموزانی که در این شب سرد در این تالار گرم گرد هم آمده تا ترم دیگری مملو از کار ، فعالیت ، شور و نشاط و صد البته شیطنت را پشت سر بگذارند.

سرفه ای کرد و ادامه داد.
- متاسفانه همان طور که مشاهده میکنید دوباره ما دبیر دفاع در برابر جادوی سیاه در اختیار نداریم که خبر تاسف بار دیگر هم این است که هنوز کسی برای بر عهده گرفتن این درس رجوع نکرده است و باید منتظر ماند!

آهی که از نهاد دانش آموزان برخواست نشان از محبوبیت این کلاس و نارضایتی آنها به دلیل عدم حضور دبیر دفاع در برابر جادوی سیاه بود.

دامبلدور ادامه داد : از چهره های شما می شود گرسنگی و خستگی را به وضوح مشاهده کرد. خطاب به کلاس اولی هایی که هم اکنون در گروه هایی که دست تقدیر مشخص کرده نشسته اند می گویم هرگز وارد جنگل ممنوعه نشده ، به درخت بید کتک زن نزدیک نشده و همچنین برای شنا کردن وارد دریاچه نشوند.در غیر اینصورت فقط خود و بازرس گروهشان جوابگو خواهند بود.

و درحالیکه از بالای عینک هلالی شکلش جمعیت دانش آموزان را زیر نظر گرفته بود آخرین سخنانش را ایراد کرد.
- حالا وقت ضیافت شام است!

حاضر شدن غذاهای رنگین با فریاد خوشحالی دانش آموزان همراه بود.
اندکی بعد از ضیافت شام و استقرار دانش آموزان در خوابگاه هایشان بار دیگر قلعه هاگوارتز به خاموشی نه چندان طولانی فرو رفته تا طلوع آفتاب را اولین روز کاری خود بداند.


[b][color=FF0000][url=http://www.jadoogaran.org/modules/newbb/viewtopic.php?topic_id=883&post_id=219649#







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.