شما بايد پست تكي بزنين و يك روز رو بنويسين كه قراره با دوستتون به هاگزميد بريد و روز عشق(ولنتاين)رو با هم بگذرونيد..مطمئن مغازه هاي زيادي براي اين جور كارها تو هاگزميد وجود داره و كلي سوژه انحرافي هم وجود داره براش!دهکده هاگزمید پوشیده از برف بود. دانش آموزان هاگوارتس که از تعطیلات آخر هفته اشون لذت می بردن گروه گروه مشغول تفریحات سالم و غیر سالمشون بودن. یک عده که به امر پسندیده برف بازی مشغول بودن، یک عده فروشگاه زونکو رو قرق کرده بودن و یک عده که میشه گفت بیشترین تعداد رو شامل میشد مشغول سنت حسنه ولنتاین بودن. دو نفر، دو نفر دست در دست هم دنبال مکانی بودن هر چه دنج تر، بهتر!
ویکتوریا ویزلی که محکم دست تدی لوپین رو گرفته بود، کشون کشون اون رو به طرف کافه سه دسته جارو می برد. تدی که دیگه عرقش در اومده بود گفت:
- اونجا هم مثله این یکی! باور کن جایی برای نشستن نیست.
- دیدنش ضرر نداره که. یه کم اگه بیشتر می جنبیدی الان یه میز باحال توی همون کافه مادام پادیفوت داشتیم.
ویکی جلوی در سه دسته جارو ایستاد و محکم درو باز کرد. توی سه دسته جارو هم جای سوزن انداختن نبود، حتی از لوستر هم چند نفری آویزون بودن و مشغول تبریک گفتن ولنتاین به همدیگه! با بغض رو به تدی کرد و گفت:
- حالا کجا بریم؟ داره ولنتاینم خراب میشه
.
تدی که دستپاچه شده بود، دستش رو انداخت گردن ویکتوریا و گفت:
- بیا بریم کله گراز! مطمئنم اونجا الان خلوته. تازه میگن ابرفورث کاری نداره چی سفارش میدی.
-
آخه اونجا بی کلاسه! بوی بز میده.
- بهتر از آوارگی توی این سرماست.
با اینکه ته دلش راضی نبود، اما چون داشت یخ می زد با اکراه قبول کرد.مسیری که می رفتن، مرتب جا پاهای توی برف کمتر و سایزشون بزرگتر میشد. بالاخره به کافه فکسنی و درب داغون ابرفورث رسیدن. تدی اول داخل شد. درست حدس زده بود، اونجا نسبتا" خلوت بود و میز خالی هم کم نبود. ویکی با نگرانی دنبالش وارد شد و سریع دماغش رو گرفت:
-
گفتم که اینجا بوی بز میده. مرتیکه بی سلیقه حتی تزئیناتشم واسه ولنتاین عوض نکرده.
- حالا بیا بریم اون گوشه کنار پنجره بشینیم، قول می دم بد نگذره.
وقتی ویکی رو روی صندلی با پایه های کج و کوله نشوند، چوبدستیش رو در اورد و یه دور توی هوا چرخوند و گفت:
- آروماتیوم اتمسفریم!*ویکی دستش رو از روی دماغش برداشت و نفسی کشید.، دیگه طاق نیوورد و :bigkiss: .... !
- چی می خورین؟
تدی هول کرد و ویکی رو ول کرد و اونم تالاپی افتاد روی زمین. تته پته کنان به آبرفورث گفت:
- مممم....چیزه... ویکی جونم تو چی میخوری؟
ویکی هاج و واج هنوز توی شوک بود و همینطور به تدی و ابرفورث خیره نگاه می کرد. تدی هم گفت:
- دو تا نوشیدنی کفدار داغ با یه کیک شکلاتی.
- نوشیدنی داریم اما کیک و این سوسول بازیا مال کافه زاغارته رزمارتاست!
-
خب پس همون نوشیدنی.
ابر فورث هوا رو بو کرد، اخمی کرد و چوبدستیش رو در آورد:
- گوتیوس اتمسفروس!
دوباره بوی بز توی هوا میومد
. ویکی لبخند تمسخر آمیزی زد و رو به پنجره و پشت به تدی نشست. چند لحظه بعد، تدی دستش رو گرفت و زمزمه کنان گفت:
- هی هی! ببین.
- منت کشی ممنوع! دستمو ول کن
.
- منت کشی کدومه بابا! میز اونوری رو ببین.
ویکی که فضولیش تحریک شده بود برگشت و نگاه کرد. پشت چند میز اونطرف تر، دو جادوگر پیر که بی شباهت به اشباح نبودن مشغول راز و نیاز بودن!:
- می دونی گلرت! کی فکرشو می کرد ابرفورث سنگ رو پیدا کنه و بعد ما رو به این دنیا بر گردونه؟
- آره. واقعا" خوشحالم که یه بار دیگه توی همچین روزی کنار من هستی!
دامبلدور دست در رداش کرد و جعبه ای سفید با روبان قرمز در آورد و روی میز گذاشت:
- واسه گلرت عزیزم! کسی که حتی مرگم باعث جدائیش از من نشد.
گریندل والد که خر کیف شده بود، اشک شوق توی چشماش حلقه زد و در حالی که جعبه رو باز می کرد با صدایی لرزون گفت:
- اوه دامبل!
- کلکسیون کامل شکلات های قورباغه ای، هیچ کارت تکراری رو نداره. همه اش کامله!
- بزرگترین آرزوی من آخرش بر آورده شد.
-
تدی و ویکی به حالت
و
بهم نگاه کردن و دیگه طاقت نیووردن و چکشهاشونو در اوردن
!
*شپلق*- اینم نوشیدنی هاتون! اگه فضولیتون تموم شده بهتره زودتر بخورین چون بچه های مدرسه دارن بر می گردن.
- چرا به این زودی؟
تدی در گوش ویکی گفت:
- حتما" بقیه هم فهمیدن گریندل و دامبل توی هاگزمیدن! به خاطر امنیت بیشتره!
وقتی سرشو برگردوند،ابرفورث رفته بود. میز دامبل هم خالی بود و از راه پله صدای پا و خنده دو نفر شنیده میشد که به طبقه بالا می رفتن. میزهای اطراف هم کسی نبود. لرزی توی بدن ویکی و تدی افتاد. هر دو یک باره همه نوشیدنیشون رو سر کشیدن. تدی دست توی جیب کرد و 20 سیکل گذاشت روی میز و دست در دست ویکی از کافه خارج شدن و به دنبال بقیه دانش آموزان به سمت مدرسه برگشتن. بهر حال کادوی ولنتاینشون رو توی هاگوراتس که معمولا" ( یا به تصور غلط اکثریت مردم
)امن ترین محل دنیا بود هم می تونستن بدن!
* وردی برای معطر کردن فضا!