هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۹:۱۵ شنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۸۸
#64

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۳ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۵۶ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۹۳
از تو دورم دیگه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 586
آفلاین
- اصلا مي خوام وصيتنامه مو ديگه بنويسم...بگو همه ي مرگخوارا بيان جمع شن...بگو...!اه اومديم ثواب كنيم كباب شديم!

مورفین افتان و خیزان در حالی که چوب کبریت نیم سوخته ای رو در دست داشت جلو میاد و در گوش ولدمورت می گه:
- دایی ژون تو مگه تا حالا شواب هم کردی؟!
- آره دیگه دایی اون مگس رو یادته نشسته بودی روش له شده بود.. بهش آواداکداورا زدم راحت شد دیگه!

مورفین چوب کبریت رو می ندازه تو بغل ولدمورت و میگه:
- قربونت دایی ژوون این شوبه رو درش کن من دوباره می خوام اژش اشتفاده کنم.. کبریتم تموم شده!

لرد تمرکز می گیره و سعی می کنه که هیچ کروشیو و آواداکداورایی به مورف نزنه! بقیه ی مرگخوارها هم کم کم دور ولدمورت حلقه زدن.

درون جام
- بیا بریم سبزه زار ملا تدی جان!

کاملا واضح بود که این چند لحظه ی گذشته بلا با تمام توان موهای سرش رو کنده. چون موهاش به طرز فجیعی مثل برق گرفته ها پریشون و آشفته بود. بلا به مورگانا گفت:

- مورگانا من چیز.. بیا بریم بالا.. من.. چیز .. اشتباه کردم گفتم اینجا زندگی کنیم. مخصوصا با اون گرگینه.. هممون رو گاز می زنه ها!
- نه.. تدی من خیلی نجیبه ساحره ها رو گاز نمی گیره!

بلا مقادیری دیگه موهای خودش رو از عصبانیت کند و بعد با جیغ و ویغ گفت:
- مورگانا یا با من می یای یا نمیای.. اگه اومدی که خیر و برکــ.. چه بهتر اگه نیومدی ولت می کنم اینجا لولو بیاد بخورتت! ( )

کمی بعد مورگانا و بلا آماده می شدن که از جام بپرن بیرون که..

- آماده؟
- آماده!

مردی که صورت به شکل گلدون داشت و نصف صورتش هم لمس شده بود و لبش هم یه وری شده بود جلوشون ظاهر میشه؛ کاملا واضح بود که یه سکته ی شدید رو پشت سر گذاشته!

- شما دارید اموال جام رو به سرقت می برید.. اون کاغذ چیه دستت.. بدش به من!

بلا تو دلش: یه کروشیویی نثارت می کنم که دومین سکته رو هم بزنی!..ولی.. فقط به خاطر ارباب مجبورم از راه دیگه وارد شم!

- آقاهه یه وری نمی ذاری ما بریم؟!
- ماشالا به تو تازه فهمیدی؟!

دوربین در این لحظه کمی می چرخه و رود خروشان و دشت های سر سبز جام آتش رو به نمایش می ذاره. نوای آهنگ pure love هم به عنوان موزیک متن پخش میشه!

کمی بعد سر لوکیشن اصلی بر می گردیم بلا و مورگانا رو می بینیم که در حال فرارن و مرد یه وری روی زمین پخش شده و بقیش ....!

خونه ی فرسوده گانت
بلا و مورگانا به ترتیب از راست به چپ روی سر رودولف و مورگان فرود میان و کاغذی که روش اسم تام ریدل حک شده بود پروازکنان کنار همون کبریت سوخته ی مورفین در آغوش ولدمورت قرار می گیره.

تام به خودش می لرزه.. سالازار از تنش خارج میشه. لرد لبخند معنی داری می زنه!

خونه ی گانتها- نما از بیرون
جام تیپاخورده شوت میشه تو کوچه و بعد خونه ی گانت به لرزه در میاد. روح سبز روشن سالازار از دودکش خارج میشه و در پی اون طلسمهای سبز رنگ از در و پنجره و دودکش خارج می شن!

در انتها هم یک ممدی میاد و جام رو بر می داره!


باید از چیزی کاست.. تا به چیزی افزود!تصویر کوچک شده


Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۸:۴۳ جمعه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
#63

ليسا  تورپين


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۷ یکشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۵۴ پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۳۸۹
از زير بارون...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 124
آفلاین
- این تکه کاغذ رو نگاه کن! کنار رود پشت تپه پیداش کردم.

مورگانا با كنجكاوي به آن تكه گاغذ نگاه كرد و دستش را جلو برد تا آن را از بلا بگيرد.اما بلا دستش را پس زد و گفت:

-اِا اِ ! نخير! خودم پيداش كردم به هيش كيَم نمي دم.

مورگانا ابروي چپش را بالا انداخت و گفت:

-بلاي بلا (بِلاي بَلا !) مشخره بازي در نيار.اون كاغذ رو بده بينم!

بلا: 9چ ! عه!!مورگانا تو هم؟ مشخره بازي ؟!

مورگانا به بلا چشم غره اي رفت و گفت:
-اي باو! خيله خوب اصن نده!

پس از گفتن اين جمله رويش را به طرف بقيه ي كاغذ ها كرد و دوباره شروع به خواندنشان كرد...

پنج دقيقه ي بعد

- بلاتريكس لسترنج ... رابطه با ولدمورت : عاشق وي!

بلاتريكس از خجالت سرخ شد و اهم اهم كنان(اهم اهم كنان!نه من من كنان!) گفت:
- خوب...بهتره ديگه اون ورقه ها رو نخوني عزيزم! بهت مي گم ورقي كه تو دستمه چيه.

مورگانا رويش را دوباره به طرف بلا برگرداند و گفت:
- خوب؟بگو ديگه!

- بيا بگيرش...

سپس دستش را به طرف مورگانا جلو آورد.مورگانا كاغذ تا شده را به سرعت از بلا گرفت و آن را باز كرد تا ببيند در كاغذ چه نوشته شده است.

در كاغذ چنين نوشته شده بود.
تام ريدل! لرد ولدمورت كبير (*منظورش همون صغيره )

مورگانا شگفت زده گفت:
- هِي! اينو از كجا پيدا كردي؟

-گفتم كه! این تکه کاغذ رو نگاه کن! کنار رود پشت تپه پیداش کردم.

مورگانا گفت:
- مسخره نشو بلا! از كجا پيدا كرديش؟همينجا؟روي زمين بود؟
- باو من راستشو مي گم!اين پشتو نيگا!چطور نديده بوديش؟بلاتريكس كمي ان ور تر رفت تا مورگانا آن پشت(!) را بهتر ببيند.سپس چوبدستيش را درآورد .

-لوموس!

پس از خواندن اين ورد نوري خفيف از چوبدستيش خارج شد.اما براي ديدن روبرويشان كافي بود.

بلا با خوشحالي گفت:
-مي بيني؟

مورگانا بسيار بهت زده شد و فكش را مي شد به راحتي در يك سانتيمتري زمين ديد.رودي خروشان و تپه اي سرسبز پيش رويشان بود!
- هِي بــِبــِ ..بلا!

بلا با شادي گفت:
-ها ؟ چيه؟بله...با كمي فكر ، انديشه و كاوش و جستجو به هر چيزي مي توان دست يافت!آري!به قول قديميا...
-بسه بلا !
- خوشحالي الان؟

مورگانا گردنش را خاراند و گفت:
-خوشحال كه نه...وللي..

- كروشيو مورگا...

- مااااماااااااااااااااااااااااااااااان
صداي فرياد ولدمورت همه جا را پر كرد...

بلا لبش را گاز گرفت و گفت:
-واي...بيچاره لرد!اه...

مورگانا با عصبانيت به بلا نگريست.سپس آهي كشيد و گفت:
-آخ چقد خستم...خوب؟نمي خوايم بالا بريم؟حالا كه ورق رو جنابعالي پيدا كردي!

بلا با شيرين زباني گفت:
-چي ؟ بالا؟نه باو!من نقشه دارم...مي گم همه بيايم اينجا زندگي كنيم...من و لرد... تو و...

مورگانا:
-تدي...

كش نده باو!
-تو كيستي؟
- ها!من وجدانت بيدم!بسه وريد سر اصل مطلب...
-چَشــِم!



در همان حال نزد ولدي و رفقا

ولدمورت دراز كشيده روي تخت و در حالي كه باز هم در حال آه و ناله بود،با عصبانيت فرياد كشيد:
-اي مرليـــــــــــــــن! چرا من اين طوري شدم؟اصن جام آتش نخواستم!اصن ديگه كاراي خوب مي كنم!اي مرلين كمكم كن!

مورفين سريعا بالاي سر ولدي آمد و سعي كرد او را آرام كند.
-آروم باش دايي!ولدمورت كه گريه نمي ژنه...آبرومونو بردي !:ygrine: مرلين خودژ كمك مي ژنه...!راشتي چرا اونا ژودتر نميان؟

ولدمورت با ناراحتي گفت:
- من كه گفتم قبلا!تكرار كنم؟سه احتمال وجود داره: 1- گم شدن! 2- مردن! 3- به ارباب خیانت کردن و اونجا زندگی جدیدی تشکیل دادن و دارن به خوبی و خوشی زندگی می کنن!

ولدمورت آهي كشيد.
- اصلا مي خوام وصيتنامه مو ديگه بنويسم...بگو همه ي مرگخوارا بيان جمع شن...بگو...!اه اومديم ثواب كنيم كباب شديم!

***
***

سوژه رو كه منحرف نكردم؟


ویرایش شده توسط ليسا تورپين در تاریخ ۱۳۸۸/۲/۲۵ ۱۸:۴۷:۵۳

[b][color=0066FF] " تا دنیا دنیاست آبی مال ماست / ما قهرمانیم ج


Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۲۰:۲۰ پنجشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۸۸
#62

بلاتريكس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۱ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴
از ما هم شنیدن...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 705
آفلاین
بلاتریکس انگشت اشاره اش را به طرف مورگانا گرفت:
- تقصیر توئه. لابد یه کاری کردی دیگه! معلوم نیست چی کار کردی که این همه کاغذ اینجا جمع شده! از بس طولش میدی که...

مورگانا با ناراحتی به کاغذ های روبرویش نگاهی کرد و بعد به بلا که سعی می کرد اورا متهم کند نگاه کرد و با ناراحتی گفت:
- به نظرم تا فردا صبح هم نمی تونیم این همه کاغذ رو از هم جدا کنیم!! اوه مای لرد. حتما تا اون موقع بلا های زیادی سرشون می آد. من که می دونم ایشون نمی تونن خودشون رو کنترل کنن و تا وقتی که کاغذ رو پیدا کنیم کلی بلا سر خودشون می آرن.

بلاتریکس با عصبانیت به مورگانا نگاهی کرد.
- می تونی اینو بذاری به حساب این که ارباب همواره به جادوی سیاه علاقه مندند. درضمن فکر کنم تدی رو فراموش کردی نه؟

مورگانا خواست پاسخی دهد که با یاداوری تدی ساکت شد و برق عشق لرد سیاه در چشمانش خاموش گردید. بلا با رضایت سرش را تکان داد.
- خب مورگانا! تا من یه دوری این اطراف بزنم کاغذ هارو بگرد. زود برمیگردم.

بیرون از جام- نزد مرگخواران:

- یعنی شی! یعنی ژما میگین که مورگانا و بلا اون تو گم ژدن؟ نه این تو مغژ من نمیره دایی.

لرد سیاه با عصبانیت به مورفین نگاهی کرد و بی توجه به مرگخواران که با نگرانی به یکدیگر نگاه می کردند فریاد کشید:
- خب فکر میکنم دلیلش این باشه که هیچی تو مغز تو نمیره مورفین! مورگانا و بلا دیر کردن. سه احتمال وجود داره: 1- گم شدن! 2- مردن! 3- به ارباب خیانت کردن و اونجا زندگی جدیدی تشکیل دادن و دارن به خوبی و خوشی زندگی می کنن! این تو مغزت میره مورفین؟

در همین لحظه مورفین سرش را عقب کشید و مایتابه ی آنی مونی به شدت با سر لرد سیاه برخورد کرد. لرد در مقابل چشم مرگخوارانش روی زمین افتاد. مورگان با نگرانی به ساعت نگاه کرد و ایوان اب دهانش را قورت داد. در همین لحظه آنی مونی شتابان از آشپزخانه بیرون دوید.
- کسی مایتابه منو ندیده؟ یهویی پرید بیرون.

همان لحظه- درون جام:

مورگانا نام لرد ولدمورت را که روی کاغذ نوشته بود در جعبه ی کوچک کنار کاغذ ها انداخت. در یک ثانیه همه ی موارد مربوط به لرد سیاه در یک گوشه جمع شد. مورگانا با خوشحالی به کاغذ ها نگاهی کرد و بعد متوجه شد که تعدادشان هیچ تغییری نکرده است،
- یعنی چی؟ یعنی همه اینا با مای لرد ارتباط دارند؟

نیم ساعت بعد:

- لیلی اوانز، رابطه با لرد سیاه: عشق مرگخوار دوروی وی!

بلاتریکس نفس نفس زنان از راه رسید و با نگرانی به کوه انبار شده ی کاغذ ها نگاهی کرد.
- مورگانا می خواستم بگم که...

- کیتی آندروسان.. رابطه با لرد سیاه: مقتول وی!

- مورگانا یک لحظه میشه گوش کن...

مورگانا بی توجه تکه کاغذ دیگری بیرون آورد. بلا با عصبانیت به او چشم غره ای رفت اما مورگانا که گویی چیزی نمی دید به کارش ادامه داد:
- سدریک دیگوری...نسبت با لرد سیاه : مقتول وی!

بلاتریکس با عصبانیت به مورگانا چشم غره ای رفت:
- اگه تا فردا هم اینجا رو بگردی نسبت دو سوم اینا با ارباب قاتل مقتوله! گوش کن ببین چی میگم.

مورگانا با ناراحتی کاغذ هارا به کناری انداخت و به بلا خیره شد. بلاتریکس سرش را بالا گرفت و با صدایی که غرور در ان موج می زد گفت:
- این تکه کاغذ رو نگاه کن! کنار رود پشت تپه پیداش کردم.


ویرایش شده توسط بلاتريكس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۸/۲/۲۴ ۲۰:۲۵:۴۲
ویرایش شده توسط بلاتريكس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۸/۲/۲۴ ۲۰:۲۵:۴۵

وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۹:۳۸ پنجشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۸۸
#61

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
لرد سیاه با تعجب دستی به سر نجینی کشید و گفت:ببینم این مورگانا چرا همچین شد؟ببینم انی مونی نکنه چیزی تو غذای امروز ریختی؟!
آنی مونی وحشتزده به زیر میز پناه برد و گفت:نه ارباب به جان خودم نباشه به جان تسترال شماره پنجتون فقط از همون معجون های همیشگی ریختم توش!

ایوان از جایش بلند شد و در حالی که درون جام سرک میکشید پرسید:ببینم مورفین،مگه این اتیش رو با نقت و کبریت روشن نکردی؟پس چطوری مورگانا پرید اون تو؟این اتیشش که جادویی نبود!
مورفین دماغش را بالا کشید و گفت:ای بابا عمو ژون به این شیژا توجه نکن.یه ژوری رفت اون تو دیگه!تو به این شیژا شیکار داری!

لرد از روس صندلی بلند شد و گفت:ترجیح میدم به جای اینکه سر میز بشینم و گفتگوهای فوق خفن شما رو گوش بدم برم روی اون تخت دراز بکشم تا مورگانا اسمم رو پس بیاره.فقط آرزو کنین زودتر این کارو بکنه.وگرنه هدیه های زیادی براتون کنار گذاشتم!حتی اگه اون جام خونه رو سر همه خراب کنه از اون هدیه های نورانی و سبز رنگ به همتون یکی میدم!

لرد به طرف تخت رفت و به حالت انتظار روی ان دراز کشید.در اردوی مرگخواران! وضعیت به شدت اشفته بود.اگر مورگانا اسم لرد را پیدا نمیکرد وضع به شدت بهم میریخت.
مورفین کشان کشان خودش را به جام رساند و گفت:ببینم به نژرتون لاژم نیشت منم برم اون تو؟خیلی وقته رفته اون تو ها!اگه نیاد بیرون هممون بیچاره میشیم!

بلا مورفین را کنار زد و گفت:نخیر.لازم نیست.تا پنج دقیقه دیگه صبر میکنیم.اگه نیومد خودم میرم دنبالش.

پنج دقیقه بعد:

...بلا پنج دقیقه تموم شد.برو توی جام.
بلا:هوم؟
مورگان:زود باش دیگه الان لرد عصبانی میشه!
بلا در حالی که از حرفش پشیمان بود با کمی این پا و آن پا کردن وارد جام شد.

درون جام:

بلا بعد از کشیده شدن به درون جام مقادیر زیادی به سمت پایین سقوط کرد و بعد با صدای گرومپی به زمین افتاد!
بلا از روی زمین بلند شد و با عصبانیت گفت:عجب جام بوقیه.از بیرون اینقدر گود به نظر نمیاد!
بلا فکر میکرد برای پیدا کردن مورگانا باید مدت زیادی دنبال او بگردد ولی وقتی به اطراف نگاه کرد دید مورگانا درست جلویش ایستاده است.

بلا به مورگانا سیخونکی زد و گفت:معلومه چیکار میکنی؟این همه وقت اومدی اینجا فکر کردم تا الان داشتی کلی جا رو میگشتی.اون وقت همین جا وایسادی و داری جلوت رو نگاه میکنی؟چیه مگه جن دیدی بابا!
مورگانا با صدایی گرفته گفت:ببینم لرد اسمش رو روی یه تیکه کاغذ نوشت مگه نه؟
بلا با سر حرفش را تایید کرد.مورگانا گفت:من چندتا کاغذ پیدا کردم.
بلا با خوشحالی دست مورگانا را گرفت و گفت:عالیه.کجان؟باید یکی از همونا باشه دیگه.

مورگانا مستقیما در چشم های بلا نگاه کرد و با لحنی بهت زده گفت:مشکل اینه که تعدادشون یه کم زیاده!اون جلو رو نگاه کن!
بلا با تردید به جلو نگاه کرد و خود را در برابر هزاران تکه کاغذ های اسم دار دید که همانند کوه بر روی هم انباشته شده بودند!


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۷:۴۹ پنجشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۸۸
#60

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۰ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۲۶ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 805
آفلاین
لرد : زهر مار،چیه؟نکنه انتظار دارین من برم اون تو؟ها؟
به مجض خروج این کلمات از دهان لرد،هزاران تیکه گوشتی و خونی(ووووووووی!) و اینا به هوا پرتاب شد.
بلا : نـ...ه،مای لـ...رد!

- تو منظورت همین بود آره؟من که فهمیدم،مای لرد این بلا اصلا جدیدا خیلی عوض شده،همش رو دیوار اتاق شعر مینویسه،همش غمگینه،من مشکوکم.
- رودولف در حالی این جملات را بیان میکرد که به شدت ویبره میزد.

لرد که کم کم داشت دوباره منسجم میشد گفت : هوووووم،رودولف.

در این میان مورگانا که از همه ساکت تر بود به آرامی در گوش ایوان چیزی گفت.
ایوان پس از سادی های فراووووووون و اینا،رو به لرد کرد و گفت : مای لرد،اگه ممکنه بزارین،من و مورگانا اول بریم دنبال اسم شما توی جام.

لرد با ژستی متفکرانه گفت : پرا؟چه دلیلی داره آخه...!
اما همین که خواست با خشانت صحبت کند به یاد جام افتاد و ادامه داد : اوه،عزیزان من،آخه چه دلیلی میتونه داشته باشه که شما بخواین برین توی اون جام؟چرا همه با هم نمیرین و خاطر نازنین و زیبای ارباب تاریکی هارو با این حرف هاتون مکدر میکنید؟مگه نشنیدین میگن شمع و گل و پروانه...

بلا به آرامی در گوش ارباب نجوایی کرد.
لرد هم که از شعر و شاعری چیزی نمیفهمید در جهت تصحیح اضافه کرد : آو،البته پوزش،شاعر میگه ای قشنگ تر از پریا،تنها تو کوچه نریا...

لرد همچنان که داشت با خودش شعر میخوند ییهو متوجه مورگانا شده که تخت زمین شده.
ایوان : پیشت،هوی،چی شد؟
مورگانا : مای لرد عاشق من شدن؟
با گفتن این حرف ایوان چنان لبش را گاز گرفت که نا خود آگاه داد کوتاهی نیز در پی داشت.

- هووووووووووی مگه اینجا صاحب نداره که برخورد بی جهت از حرفای ارباب میکنی خائن؟کروشیو!
بلاتریکس با عصبانیت شدید این کلمات را بر دهان راند.
مورگانا که گویی اصلا کروشیویی حس نکرده بود گفت : مای لرد،من خودم میرم تو جام،من تنهایی میرم.من بخاطر تولد این عشق هرکاری میکنم.

اما تا لرد خواست این سخن را تصحیح کند،مورگانا دود شد و به درون جام رفت...


ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۲/۲۴ ۱۸:۱۸:۵۳

seems it never ends... the magic of the wizards :)


Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۴:۱۹ پنجشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۸۸
#59

تایبریوس مک لاگنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ سه شنبه ۸ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۱۶ سه شنبه ۱ تیر ۱۳۹۵
از پیاده روی با لردسیاه برمیگردم
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 314
آفلاین
[spoiler=خلاصه ي ماجرا]ولدي پس از كشتن دامبلدور به خونه ي فكستني گانتها ميره؛ دامبلدور هم كه مرده، پس از مرگش جام آتش رو بوسيله ي ققنوسش براي ولدي ميفرسته.

ولدي هم اسمش رو ميندازه توي جام آتش تا از اين به بعد اونو صاحب خودش بدونه. امه يه مشكلي وجود داره و اونم اينه كه، هر وقت ولدي كار بدي انجام ميده، جام آتش تنبيه اش ميكنه. مثلا به خاطر كروشيو لوستر و آجر توي سرش ميفته، به خاطر ريختن سم توي سوپ مرگخوارا(جهت تفريح احتمالا) اون احساس ناخوشي ميكنه و ...

ولدي تصميم ميگيره از دست جام فرار كنه؛ و ناگهان سر از يه مهدكودك درمياره ولي اونجا هم از دست جام در امان نيست. پس برميگرده و تصميم ميگيره كه اسم بقيه ي مرگخوارا رو هم توي جام بندازه(همه به جز بلاتريكس و نارسيسا) تا تنبيه جام بين همشون قسمت بشه!

اما باز هم يه مشكلي وجود داره؛ چون ولدي مرگخوارا رو مجبور كرد كه اسمشونو بندازن توي جام(يه كار بد ديگه)، حالا هر كار بدي كه مرگخوارا ميكنن، روي ولدي اثر ميذاره

واينـــــك! ادامه ي ماجرا...[/spoiler]


- شايد حرفت درست باشه مورفين؛ ولي من كه اسم خودم و نارسيسا رو توي جام ننداختم؛ پس چرا وقتي دست دراكو رو پيچوندم، بايد تلافيش روي سر ماي لرد دربياد؟

مورگانا:

مورگان: اينطوري ميخواي وفاداريت رو ثابت كني؟ كروشيوش ميكني بلا يا خودم كروشيوش كنم؟

مورفين: ول كن دايي ژون. مگه نميبيني اين بشه اينژا اژ شقف آويژونه؟ بژار ما اژ اين بحران آموژشي- فرهنگي بگژريم، هر شي خواشتين همديگه رو كروشيو كنين!

جلسه ي فوق شرّي مرگخواران

مادر نويسنده درحالي كه چادرش رو دور كمرش بسته وارد خونه ي گانتها ميشه و ميزنه توي گوشش:
- معتاد شدي
- نه بابا معتاد چيه؟
- پس اين شرّي ديگه چيه؟
- بابا اشتباه تاپيه؛ همشم تقصير مورگاناست
- مورگانا كيه؟ زن گرفتي و به من نگفتي؟
- اي بابا ببين يه اشتباه كوچيك تايپي بودا!!! درستش كردم برو خونه الان حاجي مياد بايد آبگوشتش به بار باشه؛ برو مادر من

نويسنده چوب جادوش رو به سمت كيبور ميگيره و تيتر رو درست ميكنه...

جلسه ي فوق سرّي مرگخواران

لرد سياه كه در ششصد قطعه ي مساوي و زجر كشيده روي ميز بزرگ خانه ي گانتها چيده شده، به سرخي خاصي مهملات مرگخوارانش رو به گوش جان، نيوش ميكنه

- ما بايد يه تصميمي بزرگ بگيريم بلا

- درد و بلا!!

قطعات ولدي با صداي انفجاري به هم برخورد كردن و دوباره به هم پيوستند و دوباهر از هم جدا شدن و اينبار يه قطعه به اونا اضافه شده بود.

مرگخواران با ترس به اين صحنه نگاه كردند و درحالي كه جرات اظهار نظر نداشتند، به نجيني كه روي صندلي ولدي چنبره زده بود خيره شدن.

- سوسانا فيسو فسفسه نسفس سر ميدون سوس!!

- شي؟ شوشانا فيشو فشفشه نشفش شر ميدون شوش؟؟

- اين چي ميگه مورفين؟

- ميگه يه بار با ارباب رفته بودن ميدون شوش، و يه پوستر از شوشانا دختر شل سيلور استاين* خريدن.

مرگخوارا:

ولدي كه مدت زيادي از تيكه تيكه بودنش گذشته، يواش يواش به حالت اوليه اش برميگرده و نجيني رو دور گردنش ميذاره و روي صندلي ميشينه و شروع به صحبت ميكنه:

- من! لرد سياه! بزرگترين جادوگر قرن، تصميم گرفتم، دست از سر اين جام بردارم و اين امتياز رو براي هر كسي كه بتونه بره توي جام و اسم منو از توش دربياره قائل بشم، كه از اون به بعد جام مال اون ميشه!!

مرگخوارا:


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
* شل سيلور استاين، شاعر، نويسنده، كاريكاتوريست، آهنگساز و خواننده ي آمريكاييه. دخترش شوشانا در سن يازده سالگي از دنيا ميره. شوشانا در زبان عبري يعني گل رز


ویرایش شده توسط تايبريوس مك لاگن در تاریخ ۱۳۸۸/۲/۲۵ ۱۳:۱۱:۴۴

در كنار درياچه ي نقره ايي قدم ميزنم
و با بغضي که مدتهاست گلويم را ميفشارد، رو به امواج خروشانش مي ايستم
و در افق،
طرح غم انگيز نگاهش را ميبينم،
كه هنوز هم اثر جادويي اش را به قلب رنجورم نشانه ميرود..
كه هنوز نتوانستم مرگ نا به هنگام و تلخش را باور كنم..
كه هنوز بند بند اين تن نا استوار به نيروي خاطره ي لبخند اوست كه پابرجاست..
با يأس يقه ي ردايم را چنگ ميزنم و در برابر وزش تند نسيم،
وجودِ ويرانم را از هر چه برودت و نيستي حفظ ميكنم..
از سمت جنگل ممنوعه، طوفاني به راهست
و حجم نامشخصي از برگ و شاخه ي درختان مختلف را به اين سو ميآورد..
اخم ميكنم تا مژگانم دربرابر اين طوفان،
از چشمان اشكبارم محافظت كند..
شايد يك طوفان همه ي آن خاطره ي تلخ را از وجودم بزدايد..


Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۲۰:۴۵ سه شنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۸۸
#58

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
پوفـــــففففف!

- وای، سوختم، سوختم... آگوامنتی، سوختم!

کله کچل ولدی مثل مشعل گر گرفته بود و مثل جام آتش زبونه های سرخ و آبی می کشید. مرگخواران، کاملا دستپاچه چوبدستی هاشون رو آگوامنتی گویان سمت اربابشون گرفته بودند.
عملیات اطفاء حریق چند دقیقه ای طول کشید تا به موفقیت کامل برسد.

- آوادا..
- مای لرد، هیچی نگین!
- آخه اون روی منو بالا میارین! مگه اسماتون رو ننداختین توی جام؟

مرگخواران تند تند با سر تائید کردند.

- پس این دیگه چه بلای جدیدی بود؟

ایوان متفکرانه گفت:

- خب انداختن اسما توی جام آخرین دستور شما بود، از این به بعد اثراتش تقسیم میشه.
- هوممم،وای به حالت اگه...

جام آتش یک لحظه زبانه کشید و دوباره خاموش شد. ولدی دستی به سرش کشید و در حالی که چشم از جام بر نمیداشت، گوشه ای کز کرد و مشغول درد دل با نجینی عزیزش شد.

- میبینی چه بیچاره شدم نجینی؟ حتی نمیشه یه تهدید کوچولو کنم.
- تو داری تقاص پس میدی ولدک!!
- به من نگو ولدک!
- نکنه میخوای منم تهدید کنی؟
- نه، فقط.... آاااااااااااااااااااااااخخخخخخخخخخ....

ولدی مچ دستش رو گرفته بود و مثل مار به خودش می پیچید.

بلا که مشغول پیچوندن دست دراکو بود، با ترس و تعجب خواهرزاده ش رو ول کرد.

- بلا؟
- سیسی؟!
- به چه جرئتی دس به دراکو زدی؟
- تا ادب شه و یاد بگیره به من نگه تو، بگه شما!
- اوه بلا... چه خاله ای هستی تو؟ کــــــروشـــــیـــــــــو!
- کروشیو به خودت، سیسی!
- کروشیو توی اون ذات سیاهت!
- کروشیو به خودت و پسرت و شوه...

- بسه، بسه.... تمومش کنید!

وقتی دو خواهر دست از گیس کشی برداشتند، مورگانا ادامه داد:

- مگه نمی بینین کروشیوهاتون روی مای لرد اثر میذاره؟

ولدی روی زمین ولو شده بود و از درد به خود می پیچید. قضیه اونقدر تابلو بود که حتی مورف هم متوجه شد:

- چون ما رو مژبور کرد اشممون رو بنداژیم توی ژام، هر کاری ما می کنیمم روی خودش اشر میژاره! هه هه هه....

مرگخواران با وحشت بهم نگاه کردند... نگاهی که بی شباهت به مادر مرده ها نبود و جمله "حالا چه کنیم" رو فریاد میزد!


ویرایش شده توسط تد ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۸/۲/۲۲ ۲۱:۳۴:۵۴

تصویر کوچک شده


Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۲:۳۲ سه شنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۸۸
#57

مورگانا لی‌فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۰۳ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹
از یه دنیای دیگه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 516 | خلاصه ها: 1
آفلاین
جـــــــــــــــــــــــــــــــــرنـــــــــــــــــــــــــــگ!

- مورگانا اون خورده شیشه ها رو از روی سر ارباب تمیز کن دختر! یعنی من باید وظایفتو بهت بگم؟

بلاتریکس درحالی که بر سر مورگانا فریاد می کشید، به لرد سیاه اشاره می کرد و همزمان با چوبدستی کروشیویی را حوالۀ رودولف کرد. رودولف نالید:
- باب از دست مورگانا کفری شدی، منو چرا کروشیو می کنی؟

- تو که انتظار نداری مورگانا رو کروشیو کنم؟ این دختره لاجونه! کروشیوش کنم می میره و دیگه کسی نیس ظرفامونو بشوره. ولی تو اگه مردی من حاضرم با کمال میل به جات برم ماموریت.

نارسیسا از لحظۀ سقوط لوستر، دست هایش را جلوی چشم و گوش خودش گرفته بود و روی کاناپه اتراق کرده بود. لرد سیاه همچنان که شجاعانه بر درد غلبه می کرد، فریاد زد:
- آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآخ! مگه کوری؟ این پاست که داری له می کنی زیر پات نه آلوچه!

مورگانا با ترس و لرز عقب پرید و شیشه های خردشدۀ لوستر از دستش به کف زمین ریختند. ایوان و مورگان زیر لبی به خرابکاری به وجود آمده می خندیدند و صدای پخ پخ خندۀ آن ها لرد را بیشتر عصبی کرد:
- به جای اون خوشمزگیا برین دونه دونه اسماتونو بندازین توی جام تا این بلاها از سرم رفع شه!

ایوان:
- ولی ارباب! اگه ماها اسممونو بندازیم توی جام، بلاها بینمون تقسیم میشه! از شما رفع نمیشه.

- خوب لااقل مقدار بلاهایی که سر من میاد به سمت صفر میل می کنه.

مورگان بلافاصله قلم پر و کاغذی پوستی ظاهر کرد:
- همممم... بعد انتگرالشو بگیریم چی میشه؟

رودولف که هنوز از کروشیوی بلا درد می کشید، نالید:
- وسط این هیر و ویر تو هم ریاضی جادویی خوندنت گرفته؟

مورگان موقرانه توضیح داد:
- جادوی ریاضی به قدری شگفت انگیزه که...

لرد فریاد کشید:
- اسماتونو بندازین توی جام!

بلاتریکس قلم پر و کاغذ پوستی را از دست مورگان قاپید و بلافاصله به چند قسمت تقسیم کرد:
- خوب، اول رودولف، بعد بارتی، بعد مورفین، بعد مونتگومری، بعد پرسی، بعد ایوان، بعد سوروس، بعد مورگان،همممم... خوب نیس مورگان تنها بره پس مورگانا رو هم می نویسم...

صدای مخالفت مورگانا بلند شد:
- فک نکنم تدی جونم خوشش بیاد من ارباب جام آتش باشم. من و اون توافق کردیم که مقابل هم قرار نگیریم.

مورگان نگاه خشمگین و سرشار از غیرت برادرانه ای به مورگانا انداخت و رو به بلا حکم کرد:
- مورگانا رو دوبار بنویس! باید وفاداریشو به مرگخوارا و لرد سیاه ثابت کنه.

بلاتریکس با نگاهی چپ اندرقیچی به معنی (دفه آخرت باشه به من دستور میدی) به مورگان، اسم مورگانا را دوبار نوشت و اسامی را در جام آتش انداخت. رودولف غر زد:
- ببینم بلا! چرا اسم نارسی و خودت رو ننوشتی؟

- خوب نارسی یه مادره و نمی تونه بچه شو تنها توی این دنیای بی در و پیکر رها کنه. منم خواهر بزرگترشم و انتظار نداری که خواهر کوچولومو تنها و بی کس توی این دنیای بی در و پیکر رها کنم! داری؟

پاسخ، تنها سکوت بود.

اسامی در جام آتش ریخته شدند. جام تغییری نکرد. لرد سیاه نگاهی به مورفین انداخت که درحال چرت زدن بود. با اشارۀ لرد سیاه، سوروس نفت و کبریت مورفین را از کنارش برداشت و دوباره جام را شعله ور کرد.


ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۸۸/۲/۲۲ ۱۲:۴۱:۱۱


Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۹:۴۸ دوشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۸۸
#56

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
اولین گام را مونتگمری برداشت.
با نیشخندی پیروز مندانه و بیل بدست به سمت جام رفته و با تمام قدرت بیلش را بر روی جام کوبید...

شپلق!

لرد ولدمورت که مظلوم و بی تقصیر در گوشه ای نشسته و امیدوارانه بر تلاش های مرگخوارانش نظارت میکرد طی بر خورد یکی از این گاوصندوق های آهنی تام و جری که طبق معمول معلوم نیس از کجا پرت شده! سنگفرش شد اما مرگخواران آنقدر گرم تلاش بودند که این صحنه را ندیدند.

بلافاصله بعد از مونتی و بیلش، ایوان تریپ بتمنی بالا پریده و جفت پا به سمت دهن جام! پرید. با ناکام ماندن ایوان، آنتونی در حالیکه منوی مدیریتش را مثل نانچیکو تاب می داد، بی توجه به شوت شدن ناگهانی لرد از روی زمین به سمت دیوار و تبدیل شدنش از سنگفرش به کاغذ دیواری، به جام نزدیک شد و دکمه های منویش را دیوانه وار فشار داد. نتیجتا لرد با فریادی بلند مثل موشک سقف خانه را سوراخ کرده به اتمسفر سفر کرد!

و بلاخره زمانیکه نوبت به مورفین رسید، چون عکس العملش به سرعت همکارانش نبود و تا به جام برسد کلـــــــی وقت را تلف میکرد، مرگخواران در فرصت پیش آمده متوجه سقوط برگشتی لرد و پخش شدنش با مخ بر روی زمین شدند و " وا خدا مرگم بده" گویان به سمت ارباب شل و پلشان دویدند.

یک ساعت بعد - سنت مانگو :

تمام مرگخواران گرد تختی که یک مومیایی باندپیچی شده بر آن خوابیده بود حلقه زده و با تاسف به چشم های سرخ و معصوم اربابشان که از بین باندپیچی های سفید به آن ها نگاه میکرد خیره شده بودند که حفره ای که نشاندهنده ی دهن ولدمورت بود باز شد :

- شما اون بلا ها رو سر جام آوردین! چرا من قصاص شدم خب؟

چشم های لرد ناگهان به رنگ باند ها در آمده و صدای نخراشیده ی سالازار در گوش حاضرین پیچید:
- اون جام فقط تو رو به رسمیت میشناسه نواده!

چشم ها دوباره قرمز شدند:
- چرا من؟ چطوریاس؟

چش سفید(!) : فقط اسم تو توی اونه ابله!

با برده شدن لفظ "ابله"، لوستری که بالای تخت لرد و روی سقف بود به صورتی تهدید آمیز تکان خورد.
مرگخواران با نگرانی شاهد مکالمه ی جد و نوه و تغییر رنگ متوالی مردمک اربابشان بودند:

- فحش نده جد!
- اهوم... ببین اون جام فقط تو رو میشناسه چون فقط اسم تو اون توئه! کلا سیستمش کاربر غریبه رو تشخیص نمیده مگر اینکه سی دی شون نصب شه! منظورم اینه که اسامی دیگه هم واردش شن تا فقط رو تو کلید نکنه یا اینکه یه کاری کنی اسمتو بالا بیاره کلا!
- می مردی زودتر بگی؟

پاش!

(افکت نهایی سقوط لوستر!)


ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۸۸/۲/۲۱ ۱۹:۵۶:۲۰
ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۸۸/۲/۲۱ ۱۹:۵۹:۱۲


Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۱:۱۷ دوشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۸۸
#55

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
جارو با سرعت فزاینده ای از حلق لرد خارج شد ودر اتاق به پرواز درآمد اما...چرخی در هوا زد و دوباره به سمت لرد شیرجه زد!
تمام مرگخواران برای محافظت از لرد به تکاپو افتادن.بلا در اخرین ثانیه فکری کرد و بارتی همچون سپر مدافع جلوی لرد گرفت...!

لرد نگاهی به بارتی که توسط جارو لت و پار شده بود انداخت و گفت:آفرین بلا.کارت خوب بود.فقط اون جارو از توی حلق اون بچه بکشین بیرون خفه نشده.حوصله جیغ ویغ های بعد مرگش رو ندارم!

لرد با عصبانیت از جایش بلند شد.باید فکری میکرد.اون نه میتوانست طلسم های سیاه اجرا کند،نه میتوانست به کسی حرف بدی بزند و نه حتی کار خلاف کوچکی انجام بدهد.این وضع غیر قابل تحمل بود.
لرد:نمیشه...این خیلی غیر قابل تحمله!

مورگانا با ترس گفت:پس باید چیکار کنیم ارباب؟
لرد:کرشیو مورگانا ...(دنگگگ!)...این چه سوالی بود بوقی؟(دووونگگ!)
لرد پس از افتادن لوستر قدیمی بر سرش تصمیم گرفت بیشتر مراقب حرف هایش باشد.

برای همین روی صندلی پشت میز نشست و به مورفین گفت:برو اون جام لعـ...نه یعنی اون جامو بردار بیار.
مورفین با عصبانیت به راه افتاد و در راه کلماتی مثل:این همه آدم...تنبل و به من چه را زیر لب زمزمه میکرد!

پس از گذشت دقایقی طولانی مورفین به همراه جام بازگشت و ان را شاتالاپ ماندد روی میز انداخت!
همه مرگخوارها دور جام جمع شدند.لرد در حالی که با نگاهش جام را بر انداز میکرد گفت:ببینم این جام به نظر هیچ کدومتون اشنا نیست؟

جوابی از سوی مرگخوارها به گوش نرسید.
لرد:ببینم راه حلی برای نابودی جام ندارین؟
کامکان جوابی از سمت مرگخواران شنیده نشد!
لرد:بوقیا دارم با شما حرف میزنم...کروشیو!
با بیرون امدن کلمه کروشیو از دهان لرد گلوله ای زرد رنگ از جام بیرون امد و به سمت لرد پرتاب شد.لرد جا خالی داد و گلوله بعد از اتش زدن قسمتی از ردایش ناپدید شد!

لرد که از عصبانیت در حال انفجار بود گفت:وقتی از شر این جام راحت بشیم حساب تک تکتون رو میرسم!و در همیت حال جام جرقه های ابی رنگ تهدید امیزی از خود فوران کرد!

مورگان که از لحظه اوردن جام در فکر بود گفت:میگم ارباب چطوره سر به نیستش کنیم؟یعنی با طلسم منفجرش کنیم یا پرتش کنیم توی دریا یا بندازیم زیر پای گراوپ!بالاخره یه راهی جواب میده دیگه!
لرد نگاهی به مورگان انداخت و گفت:خوبه پس خودتون این کارو انجام بدین.من فقط نگاه میکنم.و اگه مشکلی هم دارین بعد از ترکیدن جام مشکلتون رو حل میکنم!
مرگخواران:


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.