هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۲۲:۰۶ یکشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۸
#54

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۰ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۲۶ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 805
آفلاین
لرد به سختی از جایش بلند شد و دستی به سرش کشید.
-
برآمدگی بزرگی درست روی خط تقارن سر صیقلی لرد ایجاد شده بود.در همین حین همه مرگخواران هم به آنجا آمده بودند.
بلا : وای مای لرد،خودتون اونو درست کردین؟اون صدا واسه این بود؟خیلی زیبا شدین مثل همیشه-----

لرد چشم غره ای به بلا رفت و گفت : کروشیو بلا،کروشیو.تو نمیفهمی این چیه؟
بلا : ------
- زود باید یه فکری واسه سر من بکنین.جام کو؟جام چی شد؟آآآآآی...

ملت : چی شــــــــــــد اور(our) لرد؟
- درد میکنه،درد میکنه.یه دارویی معجونی چیزی واسم درست کنین

موفین : به دایی ژون ایت تخششه حاجیته که.بیا بیا اینو...

هنوز حرف مورفین به پایان نرسیده بود که مورگانا با تریپ ژانگولری خفن جلو اومد و گفت : وایس کنار بزار باد بیاد جوجو،من خودم اینجا درمانگرم.
مورفین محافظه کارانه قدمی به عقب برداشت و منتظر نخستین اقدام مورگانا شد.
مورگانا چوبدستیش را بالا آورد و زیر لب اوراد خاصی را با صدای بلند زمزمه کرد.

نرو سبز رنگی از نوک چوبدستی او خارج شد و به سمت سر لرد رفت.
بلا : وای،جلوشو بگیرین.آوداکداورا زد...

مورگانا نگاه عاقل انر سفیهی به اون انداخت و به کارش ادامه داد و در حالی که به نوعی توده سبز رنگ را فرآوری میکرد آنرا به آرامی در سر لرد فرو کرد.
برآمدگی روی سر لرد شروع به از بین رفتن کرد اما درست لحظه ای بعد بود که آن اتفاق افتاد...

همان برآمدگی که ثانیه ای پیش روی سر لرد بود از بین رفته بود،اما در عوض از زیر گلویش بیرون زده بود.
بلا که به سختی جلوی گریه اش را گرفته بود گفت : جیـــــــــــــــــــــــــغ!!!مورگانا بــــــــــــــــــــوق!

مورگانا : جیغ جیغ نکن بینیم باو،الان درست میشه.
و پس از نگاهی شبیه به همان نگاه قبلی با همان فرآیند اولیه برآمدگی زیرین را هم از بین برد.
لرد با کیفوری بسیار از جایش برخواست و گفت : هووووووم من... سالازار کبیر...من...سالازار کبیر... آقا جان بزار...گفتم سالازار...
- بگو آقا جان بگو...من سالازار کبیر هستم یوهاهاهاهاهاهاهاهاها...بیمزه...

به محض خارج شدن این حرف از دهان لرد جاروی قدیمی و خاک گرفته ای از گوشه اتاق به پرواز درآمده و در حلق لرد فرو رفت.


اهیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــع!

10مین بعد

ایوان : بارتی تو از پست فشار بده،پیتر،هوووووی پیتر تو پاتو بزار رو شونه ارباب فشار بده تا بتونیم بکشیمش بیرون...

5 مین بعد

- آها آها خوبه،آروl... یک...دو...سه...

جارو با سرعت فزاینده ای از حلق لرد خارج شد ودر اتاق به پرواز درآمد اما...


ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۲/۲۰ ۲۲:۳۳:۳۶
ویرایش شده توسط آبرفورث دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۸/۲/۲۱ ۱۱:۰۰:۲۷

seems it never ends... the magic of the wizards :)


Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۸:۱۲ یکشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۸
#53

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
کار پلید ... کار پلید ... لرد در افکارش غوطه ور شده بود: چیکار کنم که تا حالا نکردم؟ باید یه خرده تنوع ایجاد کنم. هورکراکس که ساختم، آدم که کشتم، آدم که شکنجه کردم، آدم که به راه خلاف کشوندم، حتی از جنازه آدمام سو استفاده کردم. هووم، عجب گیری کردما! باید با دائی مورفین تماس بگیرم حتما میتونه راهنمائیم کنه.

_ الو
_ ژانم؟
_ منم دائی. لرد سیاه
_ خوفی دائی ژون؟ شه خبرا؟
_ میگم دائی من باید یه کار خلاف بکنم. گفتم شما هم که در این زمینه صاحب نظری باهات مشورت کنم
_ دائی ژون الان تو دنیای مشنگائی؟
_آره
_ خب پس، برو یه وشیله مشنگی به نام کامپیوتر پیدا کن بعد یه آی دی دختر بساز برو تو چت روما ملتو فیلم کن. اگرم بلد نبودی برو یه کافی نت اشاتید راهنمائیت میکنن.

و اینچنین شد که لرد سیاه با انجام این کار پلید و انحراف نسل جوان به خانه گانتها برنگشت! لرد سیاه توسط گشت نامحسوس اینترنتی بازداشت شد، به زندان افکنده شد و البته با استقبال گرم زندانیان روبرو شد:

_ایول، ایول، تام ریدلو ایول!

لرد سیاه کاملا متعجب و شگفتزده شد.
ایشون مانده بودند که چگونه در دنیای مشنگها هم شناخته شده هستند که البته بعدا دریافتند همه زندانیان کتابهای هری پاتر را خوانده اند.

لرد سیاه دوباره در زندان با دائی مورفین تماس گرفت و متوجه شد حتما دوز کار پلیدش پائین بوده و باید یه کار پلیدتر بکنه که با استفاده از راهنمائیها و البته عوامل جان به کف دائی مورفین توانست یه محموله 1 تنی مواد مخدر وارد زندان کنه و بین زندانیان پخش کنه.

آنشب بهمین واسطه در زندان جشن بزرگی برپا شده بود که لرد سیاه ناگهان در میان جشن خودبخود غیب شد و جلوی خانه گانتها ظاهر شد و فهمید که کار خلافش اثر کرده.

لرد خوشحال و شاد و خندان بسوی در خانه گانتها رفت و آیفون تصویری را فشار داد. البته فشار دادن آیفون همانا و برق گرفتگی هم همانا! موهای ایشون کاملا سیخ شده بودند.

پنج دقیقه گذشت و لرد سیاه قصد کرد تا دوباره بسمت آیفون برود که تیر برق جلوی خانه همینجوری یدفعه کنده شد و تالاپی افتاد رو سر لرد.

لرد: مادرجان

لرد این را گفت و دراز به دراز بر زمین افتاد البته مرگخواران که در اثر صدای افتادن تیر چراغ برق آمده بودند ببینند چه خبره لرد را دیدند و کشان کشان به داخل خانه بردند. در این میان صدائی شبیه صدای جام آتش در گوش لرد میپیچید که میگفت: دو تا طلبت بود!



Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۹:۳۹ یکشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۸
#52

سیبل  تریلانیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۷ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۱۷ یکشنبه ۶ تیر ۱۳۹۵
از برج شمالی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 150
آفلاین
همین که خواست از در خارج شود فکری به ذهنش رسید:
-حالا که این بچه ها اینقدر شرن من چرا چند تا از بدتریناشونو با خودم نبرم؟میتونم ازشون مرگخوارای خوبی بسازم.یه لرد باهوش همیشه باید برای آینده ارتشش سرمایه گذاری کنه.
با این فکر به داخل مهدکودک برگشت.
-بچه ها،بشینین سر جاتون میخواییم با هم بازی کنیم.

بچه ها با کنجکاوی سر جایشان نشستند و به جادوگر کچلی که قصد بازی با آنها را داشت چشم دوختند.یکی از آنها دستش را بلند کرد.
-عمو،مامان من گفته با غریبه ها بازی نکنم.مخصوصا با کچلا.تازه اگه بفهمه شما دماغم ندارین حتما خیلی عصبانی میشه.

لرد بعد از نگاه تهدید آمیزی که به بچه انداخت با تکان دادن چوب دستیش خرگوش سفیدی را ظاهر کرد.لبخند ملیحی زد و به بچه ها گفت:
-فرض کنین شما این خرگوش رو دم در خونتون پیدا کردین.به نظرتون بهتره باهاش چیکار کنیم؟
بچه ای که سارافون زردرنگ به تن داشت دستش را بلند کرد.
-اجازه عمو.میدیم مامانمون سوپ خرگوش درست کنه.
دختر بچه ای که در ردیف اول نشسته بود به صدای نازکی گفت:
-نه گناه داره.ما میتونیم چند تا فشفشه به خوردش بدیم و بعد با چوب جادومون اونا رو تو دلش روشن کنیم.خیلی بامزه میشه.خرگوش نورانی!
بچه سوم برای جلب توجه لرد در ردیف آخر بالا و پایین میپرید.
-عمو من بگم؟من بگم؟میگن پای خرگوش شانس میاره.میتونیم یه پاشو بکنیم و آویزون کنیم گردنمون.بعد گوشاشو گره بزنیم و همونطوری ولش کنیم تو جنگل.

لرد دستی به چانه اش کشید.
-اینا که از من بدترن.باید یه آزمایش دیگه روشون انجام بدم.شکلات کوچکی از جیبش در آورد.
-خب بچه ها.هر کی موهای بغل دستیشو بکشه من این شکلاتو بهش میدم.
در یک آن کلاس پر از صدای جیغ و داد بچه های شد که از موهای هم آویزان شده بودند.لرد دستور دیگری را هم اضافه کرد.
-هرکی یه مشتم بزنه دماغش،پاشم لگد کنه.سرشو بکوبه به دیوار..
صدای جیغها بلندتر شد.
با دریافتن این نکته که همه دستوراتش مو به مو اجرا خواهد شد از استخدام مرگخوارهای آینده منصرف شد.
-اینا زیادی شرورن.فردا منم به یه شکلات میفروشن.بهتره برگردم.ولی چطوری؟اوهوم.یافتم.همونطوری که اومدم.شاید اگه یه کار پلید انجام بدم جام منو برگردونه.


آینده شما را سیاه میبینم...و سیاهی اوج زیباییست!


Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۹:۰۳ یکشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۸
#51

دوركاس ميدوز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۶ شنبه ۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۰:۵۳ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از روز اول می دونستم ...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 178
آفلاین
ولدمورت با حالتی عصبانی به بچه ها نگاه می کرد و نمی دانست چه باید بکند . در آن مهد کودک گیر افتاده بود . نه راه پس داشت و نه راه پیش . در فکر فرو رفته بود .

- آخه چه طلسمی می تونه اون جام رو به این حالت در بیاره . آخه این چیه که من ازش سر در نمی یارم .

- ورتمورت جون ، می شه لفط کنی و بیای ایندا ؟

ولدمورت که در فکر بود و نمی دانست که چه کار می کند ، خود به خود به سمت کودک چشم آبی رفت .

- به نظرم این بچه با باقیشون فرق داره . یه جورایی مثل بچه گیای خودم می مونه . بذار ببینم چی می گه .


- مرسی که اومدی . در گوشت رو بیار !

ولدمورت به آرامی خم شد و گوش خود را به دهن بچه نزدیک کرد .

-
- آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآخ خ خ خ خ خ خ خ خ
بچه ی سرتق احمق . حالا دیگه گوش منو گاز می گیری ؟

-
- تو آدم بدی هستی . من نمی خوام تو اینجا باشی . یا میری یا می فرستمت .

- آخه جوجه ، تو رو چه به این گنده دود یا . با همین چوب دستی جونتو همچین می گیرم که دست از دهن خبر دار ...

- اااااا . چوب دستیم کو ؟

- می خواستی با این یه تیکه چوب جون منو بجیری؟
خودم با همین حالتو می گیرم .
کروشیو ...


ولدمورت به دور خودش می چرخید و از درد آه و ناله می کرد و کسی هم نبود که اینبار به دادش برسد .
کودک که از کار خود رازی بود ، چوب دستی را به سمت پائین گرفت . ولدمورت دیگر هیچ حرکتی نمی کرد و فقط از درد جیغ می کشید .

بچه ها ولدی رو هوووو می کردند و دور هم او را به سخره گرفته بودند .

ولدمورت به سختی از جای خود بلند شد و با دمپایی دنبال آن بچه رفت تا حسابی از خجالتش در بیاد . بعد از کتکی مفصل که آن بچه را از پا در آورده بود پوب دستی را گرفت و همین که خواست از در خارج شود ...


Can You Forgive Me Again, You're My One True Friend, And I Never Ment To Hurt You

[url=http://meadowsisadorc.livejournal.com/profile]حقایق ت


Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۲۳:۲۷ شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۸
#50

بلاتريكس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۱ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ جمعه ۲۸ اسفند ۱۳۹۴
از ما هم شنیدن...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 705
آفلاین
جام صداي كرد و بعد از دقايقي لرد ناپديد شد! مورفین متعجب به بلا نگاهی کرد و بعد در حالی که چرتش کاملا" پاره شده بود، نیشخندی زد.
- تامی کژا رفت؟

بلا فکری کرد و بعد در حالی که نگران می نمود اخم هایش را در هم کشید.
- احساس میکنم ناپدید شد که از شر جام در امان بمونه.

- یعنی همون حبش کرد خودشو؟

بلاتریکس با موافقت سرش را تکان داد. مورفین آهی کشید و به دنبال منقلش رفت.

همان لحظه- مایل ها آنطرف تر:

تق! تتق! تتتق!

لرد سیاه با صدای عجیبی ظاهر شد. احساس سرگیجه داشت. چشمانش خوب نمی دید اما با همان دید تار باز هم می توانست موجودات کوچکی را که بالا و پایین می پرند ببیند. یکی از آنان که در مقابل چشمان تار لرد سیاه موهای بغل دستی اش را کشید.
- جیــــــــــــــــــــــــــــــغ! آبنبات منو بده دختر زشت.

- نمی دم! نمیدم! من زشتم؟ حالا که من زشتم، وقتی بزرگ شدیم زنت نمی شم.

- خب نشو! لیلی بهم گفته که اگه بهش یک بسته از شوکولات هامو بدم بزرگ که شد زنم میشه.

-

دخترکوچک با عصبانیت نگاهی به پسرک کک مکی کرد و رویش را برگرداند. سپس به طرف لرد دوید و جغجغه کوچکش را بر سر وی کوبید.
- دیدی چی کارم کرد؟ دیدی عمو گلی؟ ابنباتم رو گرفت. عمو بزنش.

لرد سیاه که بر اثر اصابت ناگهانی جغجغه بر سرش بینا شده بود، کلافه به دخترک نگاه کرد و بعد با خونسردی زمزمه کرد:
- دست از سرم بردار بچه! تو مگه نمیدونی که با کی طرف هستی؟ ارباب لردولدمورت کبیر! کروشیو.

دختربچه با حالتی گنگ به لرد سیاه خیره شد. در همین لحظه تابلوی بالاسرش از دیوار جدا شد، چرخی زد و روی پای لرد افتاد. دختربچه جیغ کوتاهی کشید وبه طرف دوستانش دوید. لرد سعی کرد که خوشبین باشد:
- این میتونه فقط یک اتفاق باشه. من الان مایل ها از اون جام لعنتی دور هستم! هرچند که نمیدونم کجام!


- عمو گلـــــی! من جیـش دارم.

پسربچه ای با سارافون زردرنگ و بلیزی آبی در حالی که این پا و اونپا می کرد نزدیک شد. لرد اخمی کرد و چوبدستی اش را بیرون کشید.
- عمو گلی دیگه کیه بچه؟ تو مگه منو نمی شناسی؟ من ارباب لرد ولدمورت کبیر هستم.

- بله فهمیدم! بابایی توردمورت میشه منو ببری جیش؟ داره میریزه.

-

- الان می ریزه ها! ووویی..

-


خانه اصیل و باستانی گانت ها:

- به نظر شما ارباب کجا رفته؟ یعنی تا وقتی که این جام دست از این طلسم ها برنداره، ارباب بر نمی گرده؟

ایوان با کلافگی لگوهای بارتی را جمع کرد. سوروس جعبه های روغنش را جابه جا کرد و مورفین آهی کشید:
- حالا چه عژله ای داری بلا. بژار خودش برمیگرده. بژار دوروژ نفش بکشیم!

بلاتریکس با چشم غره ای مورفین را ساکت کرد. مورگانا آهی کشید و به سراغ پله های ترقی اش رفت.

مایل ها آنطرف تر:

پسر بچه موهای فرفری اش را تابی داد و به دوستانش نگاه کرد. سپس دستانش را بالا برد و با صدای زیری گفت:
- خب این مربی جدیدمون عمو گلی نیست! بچه ها باید بهش بگیم بابایی تورتمورت.

لرد سیاه با کلافگی به تابلوی "مهدکودک " نگاهی کرد و با ناراحتی با خود زمزمه کرد:
- حالا چی کار کنم؟ طلسم جام از این فاصله هم اثر میکنه! نه میتونم حسابشونو برسم و نه میتونم فرار کنم! تنها بچه ای هم که باهاش سرکار داشتم بارتی بوده! حالا من با این همه بچه توی این مهدکودک ماگلی چی کار کنم؟

در همین لحظه لرد سیاه دچار سردرد شدیدی شد و سالازار باردیگر در جسم او جای گرفت. چشمان لرد سفید شد و بچه های جیغی کشیدند. لرد سیاه پوزخندی زد:
- هی بچه های کوچولوی ماگل! فکر کردید می تونید نواده ی منو اذیت کنید؟

سالن مهدکودک در سکوت عجیبی فرو رفته بود. لرد بار دیگر به حالت عادی اش برگشت و با نگاهی پیروزمندانه به آن ها خیره شد. درهمین لحظه یکی از بچه ها جیغی کشید:
- حالا فهمیدم!! بابایی تورتمورت قصه تعریف کردن بلده. بچه ها بدوییـــن قصه!

لرد سیاه:
-

-


وقتی شب برمی خیزد
دنیا را در خود پنهان می کند
در تاریکی غیرقابل رُسوخ
سرما بر می خیزد
از خاک
و هوا را آلوده می کند
ناگهان...
زندگی معنایی جدید به خود می گیردl


Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۲۱:۴۲ شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۸
#49

ریـمـوس لوپـیـنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۶ چهارشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۰:۰۶ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۶
از قلمروی فراموش شدگان !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 395
آفلاین
خوب لرد داستان ما مجبور شد براي چند روز هم كه شده خودشو توي يكي از اتاقهاي گولاخ خانه زپرتي گانت ها زنداني كنه بلكه از دست اين جام آنش راحت بشه !

لرد كه در به در تو اين خونه درن دشت دنبال يه اتاق مناسب با روحيات خود مي گشت همون زير پله ي خانه گانت ها رو انتخاب كرد و بابي دقتي وارد شد!

شپلخ ( افكت وارد شدن كله لرد به قسمتي از گچ خانه گانت ها )

پيغام لرد براي نويسنده : هوي بوقي جاي ديگه رو پيدا نكري منو فرستادي توي اين خراب شده ! حيف نمي تونم طلسمت كنم والا يه اوادي نثارت مي كردم كه تا اونور دونگوز اباد سفلي هم خبرش برسه !

همين كه لرد نام اوادا رو اورد جام در اتاق ديگري صدا كرد و چراغ زير پله اي روي سر سيفيت و گولاخ لرد خورد شد !

سالن مجلل ! خانه گانت ها

اين شداي (صداي) شي بود ؟‌دوباره اين زامه شي پرت كرد بيرون ؟ ببين نخود مخوده منو شدا كن!

مورفين كه در عالم هپروت سير مي كرد اين دستورات رو به بلا داد.
بلا حيف دايي ماي لردي و الا يه كرشيوي حوالت مي كردم تا هرچي منقلو مواد از ياد بره !

با گفتن كرشيو جام دوباره صداي كرد و يك عدد پاره اجر حواله مغز لرد كرد .

آخ

بلا كه صداي آخ لرد رو شنيده بود خود رو جمعوجور كرد و سريع خود رو به زير پله اي رساند ولي لرد رو درحالتي بسي چند گولاخ ديد !

بلا: ماي لرد چه بلا سرتون اومده ؟چرا كله گولاختون دچار سراشيبي شده ؟
- حرف نزن بلا !
بلا : ماي لرد من كه چيز بدي نگفتم ؟

لرد كه كم كم داشت از حالت گولاخي به حالت مولاخي تغيير حالت مي داد مورفين وارد شد ونذاشت بيشتر حالت تغيير بده !

مورفين كه هيچ توجه اي به لرد و بلا نداشت هي كليدو مي زد و مي گفت :اين چرا روشن نمشه ؟ با من شند دقيقه نبودم ژدن همشي رو خورد كردن .

مورفين چوب دستي خودرو در آورد وهي ورد روشن شدن رو مي گفت : لوموش !
دِ لوموش ديگه !
لوموش !

اين چرا روشن نميشه ؟‌

مورفين كه مواد به خونش نرسيده بودكم كم داشت به حالت لرددچار مي شد كه لردچوبدستي خود رو روشن كرد .

اي شيطون خوب اينو ژودتر روشن مي كردي !
بعد ناگهان نگاه مورفين به چهره گولاخ لرد افتاد جيغي از اعماق وجودسر داد !

لرد :

لرد كه نمي تونست كاري كنه در دل آرزوي كردو گفت : اي سالازار كبير دستم به دامنت نه يعني چيزت اهان ردات كاري كن من از دست اينا خلاص شم !


جام صداي كرد و بعد از دقايقي لرد ناپديد شد!
بلا و مورفين :


ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۸/۲/۱۹ ۲۲:۰۸:۳۹

در قلمروی ما چیزی جز تاریکی دیده نمی شود !
اینجا قلمروی فراموش شدگان است !


Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۵:۲۳ شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۸
#48

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
لرد سیاه چوبش را بطرف مورفین گرفت.
-کرو...

بلا با عجله دهان لرد را گرفت.
-ارباب جون خواهشا مواظب ورداتون باشین.ما هنوز لازمتون داریم.

لرد دست بلا را کنار زد.
-حق با توئه.پس این لگنو ببرین یه جایی حبسش کنین که نفرینش به من نرسه.

مورگان و مورگانا جام را به سرعت بطرف زیرزمین بردند.لرد نفس راحتی کشید.
-خب.حالا که از شر این خلاص شدیم میتونیم ناهار بخوریم.

باشنیدن کلمه ناهار سه مرگخوار که در حال حمل کردن میز چیده شده و آماده ای بودند دوان دوان وارد اتاق شدند و میز را در مقابل لرد سیاه روی زمین گذاشتند.
با نگاه منتظر لرد مرگخواران به خود آمدند و شروع به خواندن کردند.

-ای ارباب ای لرد پر گهر
ای جادویت سر چشمه هنر
دور از تو انديشه خزان(خزان=جمع خزها)
پاينده مانی تو جاودان


صدای فریاد خشمگین لرد سرود ملی مرگخواران را قطع کرد.
-ای بوقای بی استعداد.اون کیه با صدای جن داره میخونه؟

بارتی کراوچ سرخ شد.لرد سیاه گوش بارتی را گرفت و از صف بیرون کشید.
-تو هشت ساله این سرود رو یاد نگرفتی؟آخه چقدر تو بی استعدادی بچه؟

با اشاره لرد مرگخواران سر میز نشستند.لرد نگاهی به بره بریان روی میز انداخت.چشمانش برقی زد.
-اوه،بره...همش باید مال من بشه.


نیم ساعت بعد:
شیشه سم از دست لرد روی زمین افتاد.مرگخواران ناله کنان دستهایشان را روی شکم گذاشته بودند.

-آخ...این چه سوپی بود؟
-وای مردم.از کروشیو بدتره.دستشویی کجاست؟
-مورفین بیا بیرون.ملت حالشون بده.

لرد کیسه یخ بزرگی را روی سرش گذاشته بود.
-اینا به خاطر معجونی که من توسوپ ریختم مریض شدن.ولی نمیفهمم اون تیکه آجر از کجا افتاد رو سر من؟

مورفین روی صندلی کنار لرد نشست.
-این که شاده اش دایی ژون.جام از اونجا هم اشر میکنه.حبش کردن جام فایده ای نداره.باید خودتو حبش کنی یه جایی.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۸/۲/۱۹ ۱۶:۰۱:۵۶



Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۴:۰۶ شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۸
#47

دیدالوس دیگلold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۹ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۲:۴۵ سه شنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۲
از جلوی کامپیوترم!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 338
آفلاین
لرد که همچنان به جام خشمگین نگاه می کرد آب دهانش را قورت داد و رو به مرگخوارهایش برگشت و گفت:خب داشتم می گفتم...من میخوام هم محفلی ها رو نابود کنم و هم تمام مشنگزاده ها و شاید مشنگ های جهان را.

ناگهان صدای لرد عوض شد و چشمانش سفید شد و گفت:البته با کمک من تام...اینو فراموش نکن...

لرد به حالت اول برگشت و گفت:ا...چیزه...آره با کمک سالازار اسلیترین باید این کارو کرد.و من از شما هم کمک می خوام ولی همون جور که می دونید...

-شرم درد می کنه!

مرگخوارها:

لرد: خب سرت درد می کنه برو بخواب.چرا منو عصبانی می کنی بوقی!

همین که کلمه ی بوقی در خانه پیچید جام غرش کرد.

لرد به جام نگاهی کرد و گفت:دیگه به مرگخوارام فحش هم نمی تونم بدم؟

لرد رو به مرگخوار هایش کرد و گفت:ولی همون طور که می دونید مشکل من اینه...

او به جام آتش اشاره کرد و ادامه داد:من نمیدونم این جام چش شده.نه می تونم شکنجه بدم و نه می تونم فحش بدم.

مورفین گفت:من که باورم نمیشه.

این را گفت و با این حالت: برو روی شانه ی ایوان خوابید.

لرد گفت:ای مورفین بوقـ...کروشـ_اَه!

لرد از اینکه نمیتوانست کاری کند عصبانی بود.

مورگانا گفت:مای لرد نمیشه جام رو نابود کنیم؟

لرد تا خواست حرف بزند حالت چهره اش تغییر کرد و سالازار درونش گفت:نه...چون اونوقت من نابود میشم.

مورگانا:

لرد به حالت عادی برگشت و گفت:آره راست میگه.نباید جام رو نابود کنیم.

مورفین در خواب گفت:چه ارزون...چه جنس مرغوبی...چه قدر هم زیاده...!فکر کنم بتونم خیلی باهاش سر کنم...

لرد با عصبانیت گفت:یکی ببنده دهن اون بوق...اصلا ولش کن سنگ مفت گنجیشک هم مفت...کروشیو!

لرد فریاد زنان طلسمش را با عصبانیت به سمت مورفین فرستاد.مورفین که با درد زیادی از خواب بلند شده بود فریاد می زد.در این هنگام جام از روی میز پرت شد و شروع کرد به شلیک طلسم های گوناگون.

بلا بیهوش شد.نارسیسا فلج شد و مثل چوب روی زمین افتاد.لرد خلع سلاح شد و در این هنگام آواداکداورایی از بالای سر لرد عبور کرد و به دیوار خورد و دیوار ترک برداشت.

همزمان با آرام شدن جام همه ی مرگخوارهایی که آسیب دیده بودند خوب شدند.
لرد گفت:دو راه داره...یا باید جام رو یک جا حبس کنیم یا من رو یک جا حبس کنیم...

مورفین گفت:نه من رو یک جا حبش کنید تا ترک کنم!

...




غیر ممکن غیر ممکنه! همینی که گفتم...ناراحتی زنگ بزن 118


Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۲۲:۵۲ جمعه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۸۸
#46

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
سالن پذیرایی بزرگ و کم نور خانه گانت ها پر از افراد خاموشی بود که دور میز دراز و پر زرق وبرق نشسته بودند. دود عجیبی تمامی سالن را فرا گرفته بود. بلاتریکس نگاهی به منشاء دود،که منقل کوچک و سیاهی بود کرد و مخفیانه وردی را بسوی مورفین که روی منقل درحال فس فس کردن بود،روانه ساخت. در انتهای اتاق، بر روی صندلی بزرگ و اربابی ،لرد ولدمورت نشسته بود. برق نارنجی رنگ آتش شومینه در چشمان لرد دیده میشد. لرد از روی صندلی خود بلند شد. صورت بی مو و مارمانندش سرد تر از همیشه بنظر میرسید. لرد با چشمان سرخش نگاهی به مرگخواران انداخت و سپس با صدای آمیخته به تکبر و سربلندی گفت:امروز فقط خبرهای...یکی صورت این جنازه رو از تو منقل بکشه بیرون تا آتیش نگرفت.

با گفتن این، تمامی صورتها به مورفین، که بطور دردناکی در منقل بخواب رفته بود چرخید. ایوان چرخی به چوب خود داد و منقل را ناپدید ساخت. سپس، لرد دوباره شروع به صحبت کرد:
داشتم میگفتم....امروز فقط خبرهای خوب میشنویم!همون طور که متوجه شدید، جد من، سالازار دوباره....

ناگهان، با نام بردن "سالازار"، چشمان لرد دوباره سفید و صدایش دورگه شد:
سالازار کبیر،سرور مارزبانان!

لرد بر روی صندلی خود ولو شد و دوباره به حال خود بازگشت:
آه....همون که جدم گفت!من هنوز با جدم در مورد این که کی تو این بدن بمونه کنار نیومدم!هر از چندگاهی میاد بجای من تو بدنم....ولی این مهم نیست!

لرد مکث کوتاهی نمود و بعد دوبار ادامه داد:من امروز نتنها این جام رو بدست آوردم، بلکه قدرت جدم رو هم گرفتم! این یعنی پایان محفل و ...بارتی اینقدر به ردای من نچسب!...پایان محفل و شاید آخر ماگلهای جهان!

لرد نگاه خشنی به بارتی، که با ردای لرد در حال تاب خودن بود نمود و وی را از خود دور کرد.
- تنها مشکل اینه که ما باید کاری کنیم که دیگه هیچ خروسی رو سر من منفجر....کروشیو!خب اومدم یک سخنرانی بکنم مثلا
این از مورگان، اون از بارتی اینم از این احمق!آخه تو کدوم خراب شده ای با بیل میان تو جلسه که تو دومیش شدی؟
لرد نگاهی به مونتگومری که کنار زنش نجینی نشسته بود نمود. مونتگومری از درد به خود پیچید.ناگهان، تیر سیاه رنگی از جام آتش بیرون پرید و به تابلو بالای سر لرد برخورد کرد.تابلو بخاطر برخود تیر از جای خود کنده شد. لرد صدای عجیبی از خود دراورد و بعد تابلو را با قدرت جدش مهار ساخت.لرد نگاهی به تابلو، که با فاصله کمی از وی بر روی زمین افتاده بود انداخت و گفت: این جام باز داشت منو به کشتن میداد!این بار رو تونستم خودمو نجات بدم!خدا بعد رو بخیر کنه.


ویرایش شده توسط مونتگومری در تاریخ ۱۳۸۸/۲/۱۸ ۲۳:۲۳:۵۳
ویرایش شده توسط مونتگومری در تاریخ ۱۳۸۸/۲/۱۸ ۲۳:۲۵:۴۶
ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۸/۲/۱۹ ۸:۳۶:۵۵

تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۱۹:۴۶ جمعه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۸۸
#45

مورگانا لی‌فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۰۳ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹
از یه دنیای دیگه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 516 | خلاصه ها: 1
آفلاین
مورفین سلانه سلانه به سمت ظرف بلورین سرشار از یخ که روی میز قرار داشت حرکت می کرد و زیرلب غر میزد:
- شد بار گفتم این خواهرمو بپام دور و ور اون مشنگه نفلکه! دو روژ حواشم نبود این بلا شرمون اومد! شه می کنه اون نیمرگ مشنگیش! باب پش این دختره، بلا چیکاره ش؟ همش ادعای عشقولانشیش میشه و هیش کار نمی کنه!

بلاتریکس کنار لرد روی زمین زانو زده بود و با نگرانی به تاول های چرکینی که درحال ترکیدن بودند می نگریست:
- مرلین مرگش بده هرکی این بلا رو سر ارباب جونم آورده. سیسی، آهای سیسی! اون معجون ضد سوختگی رو آوردی بالاخره؟

نارسیسا با اکراه و درحالی که سعی می کرد چشمش به تاول های درشت و زگیل های زشت روی سر لرد سیاه نیفتد، چوبدستیش را تکان داد و ظرف معجونی از روی دراور عتیقۀ مروپ گانت بلند شد و به دست بلاتریکس رسید. بلاتریکس با دستمال سفیدی چرک هایی که مثل رودخانه از سر لرد جاری شده بودند پاک کرد، دستمال بعدی... باز هم بعدی... همچنان ادامه دارد!

ایوان از در وارد شد و جدال بلا با دستمال هایی که قادر نبودند مثل آدم سر لرد سیاه را پاک کنند، تماشا کرد. کمی دودل ماند که در کار بلاتریکس دخالت بکند یا نه! ولی عِرق مرگخواریش پیروز شد:
- کلینیسیوس!

با حرکت چوبدستی ایوان، سر لرد به درخشندگی ماه شب چهارده شد و بلا همچنان که از فرصت استفاده می کرد و معجون را به سر لرد می مالید، چشم غره ای به ایوان رفت:
- این یه دفه اشکالی نداره. ولی دفه بعد تو کارم دخالت کنی میدم همۀ نقدای تالارو خودت تنهایی انجام بدی!

ایوان سعی کرد تهدید را نادیده بگیرد و به مورفین پیوست که هنوز نتوانسته بود ظرف یخ را از روی میز بلند کند:
- می خوای شربت درست کنی مورف؟ یخ به درد سر ارباب نمی خوره!

- ژون تو هی می گفتم یه شی یادم رفته ها! به مرلین قشم فک می کردم منقله.

در همین لحظه صدای جیغ بلاتریکس شنیده شد:
- ارباب جون چی شد؟

همۀ نگاه ها به سمت لرد سیاه برگشت. چشمان لرد به سفیدی گراییده بودند و صدایش تغییر کرده بود:
- من سالازار کبیر هستم که به این جهان بازگشته ام. احترام بگذارید!

مرگخواران با حیرت نگاهی به لرد سیاه و نگاهی به زانوان خودشان انداختند که بی اختیار به زمین می رسیدند و کم کم نیرویی عجیب آن ها را وادار به تعظیم می کرد.

کمی بعد!


مورگانا کتابی قطور را روی زانویش گذاشته و به آهستگی برای سایرین زمزمه می کند:
- جام آتش پس از شناسایی ارباب اصلی خود، نماینده ای از خود خارج می کند و اربابش را به بیشترین قدرتی که می تواند آرزویش را بکند می رساند. این نماینده انفجاری بر سر ارباب جدید به وجود آورده، تمام نیروی حادویی جام را به وی منتقل می کند!!!

اینیگو که متفکرانه و عمیق به این جملات گوش می کرد با صدایی به همان آهستگی صدای مورگانا نظر داد:
- یعنی اون خروسه همۀ قدرت جادویی خودشو داده به ارباب و تبدیلش کرده به سالازار کبیر؟

بلا:
- حالا یعنی می تونیم محفلیا رو بترکونیم؟

همه با شادی به چشم انداز زیبایی که پیش رو داشتند، لبخند زدند.


ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۸۸/۲/۱۸ ۲۰:۰۵:۱۶







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.