20مین بعد...- برم؟نرم؟برم؟نرم؟
اسکاور کنار تل بزرگی از برگ گل سرخ ایستاده بود و این کلمات را نکرار میکرد.
- ...برم؟نرم؟بر. چی؟برم؟وااااااااای نه.بزار دوباره امتحان کنم.
اسکاور به سرعت گل دیگری از باغچه کنار مغازه چید و شروع به کندن گلبرگ های آن کرد.
مرد مغازه دار که به شذت عصبانی شده بود فریاد زد : هوووووووووووووووی عمو،خوشی؟کجایی تو؟معجونو میخوای یا ببندم برم؟
- برم؟نرم؟برم؟نرم؟...
مرد به آرامی چوبدستیش را از جیبش بیرون آورد که ناگهان اسکاور فریاد زد :
نرم یوووووووهوووووووو بالاخره درست شد.اگه اول میرفتم دستشویی بعد اینجا ممکن بود مغازه ببنده اما الان که نرم اومد اول میرم مغازه بعد میرم دستشوی
با وقار خاصی موجی به ردایشداد و از پله های مغازه بالا رفت.مرد به تندی از سر راه او کنار رفت و او وارد مغازه شد.
در پشت شیشه های خاک گرفته و کثیف مغازه،انبوه قفسه ها و بطری هایی قرار داشت که بدون شک هریک برای به ثمر نشاندن نقشه ای شیطانی ساخته شده بودند.
پیشخوان بلند و باریک مغازه،مرزی میان مشتری و فروشنده ایجاد میکرد.
- اهم،هوووم،خووووب بدی بینیم چی داری؟
مرد که گویی به شنیدن اینگونه صحبتها عادت نداشت گفت : بینیم؟میدونی بینیم 6ماه حبس داره؟
- چــــــی؟با منی؟میدونی من کی ام؟
امپراطور ییهو تو ذهن اسکاور ظاهر میشه و میگه : بوقی ما هنوز که کسی نیستیم،وقتی وزارتو بگیریم کسی میشیم.
اسکاور : آو بله،هووووم مردک،میدونی من کی خواهم بود؟
دوباره امپراطور : باو برو سر اصل مطلب!
- آها اوکی،بله من یه معجون میخوام که بیهوشی خفن ایجاد کنه،بالای 72ساعت.
مرد تکان مختصری به اندامش داد و گفت : 72 ساعت؟نمیدونم دووم بیاره یا نه،اما میدونم تا 35 ساعت و 20دقیقه کاملا موثره.
اسکاور اندکی اندیشه کرد و گفت : اوکی،خوبه،از همون بده یه دو سه کیلویی.
مرد سریعا دست به کار شد و در بطری بزرگی مدار مورد نیاز از معجون را ریخت.
- خوب چقدر شد حاجی جون؟
- جووون؟
- عرض کردم چقدر شد؟
.
.(به دلیل مباحث بی ناموسی سانسور شد
)
.
اسکاور بعد از مشتی که به صورت مرد زده بود با دستی خون آلود از وغازه خارج شد و سریع به کارخونه آپارات کرد.
امپی : خوب چی کردی؟
اسکاور : گرفتم باب،فقط بدونین،ما جاست 35ساعت و 20مین وقت داریم.اگه یه مینم دیر بشه کامون زاره.
امپراطور :
seems it never ends... the magic of the wizards :)