هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۲۳:۲۵ چهارشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۸۸
#28

روفوس اسکریم جیور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۳:۱۵ دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۸
از دواج يك امرحسنه است !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 689
آفلاین
همه ی مرگخواران روفوس را کشان کشان به سمت آبخوری بردند . کمی آب به صورتش زدند و حالش بهتر شد . مارکوس گفت : حالا چیکار کنیم ؟
- معلومه که ! باید بریم طبقه ی 53 آنتونین رو بیاریم ، بعدشم بریم طبقه ی 99 آینه رو بیاریم .
- خب بریم دیه !
- بوقی ، آسانسور خرابه !

سه ساعت بعد ...
مرگخواران همه در حال جان دادن بودند و به سختی از پله ها پایین می آمدند ولی ناگهان در کمال تعجب مورفین یک بطری بزرگ آب معدنی از کیفش در آورد .
- مورفین ، چرا اینو رو نکردی ؟ داریم میمیریم از تشنگی ...
مورفین پس از اینکه کمی از بطری نوشید ، گفت : من شنیده بودم که اگه آب رو با خژخاژ قاطی کنی ، خیلی فاژ میده ! برای همین بهتون حرفی نژدم !
مرگخواران :
سپس بطری آب را از مورفین گرفتند و همه از آن نوشیدند . وقتی به طبقه ی 53 رسیدند ، تابلوی اعلانات روی دیوار توجه آنها را به خود جلب کرد ...

از طبقات 53 و 99 توسط اعضای محترم محفل ققنوس محافظت میشود . لطفا قبل از ورود با نماینده ی محفل در اتاق 5893 هماهنگ بفرمایید . با تشکر !

مرگخواران :


خدا ایشالا به ما خدمت بده به شما توفیق کنیم ...


Re: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۲۲:۰۷ چهارشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۸۸
#27

ماركوس فلينتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۳ پنجشنبه ۶ فروردین ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۵ جمعه ۱۶ آبان ۱۳۹۳
از ايفاي نقش حالم بهم ميخوره
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 316
آفلاین
دربان با خوشرویی پاسخ داد:
-بله، بفرمایید تو. جناب مدیر منتظرتون هستن، لطفا از راه پله برید طبقه بیستم، بپیچید به چپ، آخرین در راهرو اتاق ایشونه.

هفت مرگخواری با حالتی گولاخ مابانه وارد شدند و به سمت راه پله رفتند.


2 ساعت بعد، طبقه 20، کنار دفتر مدیر

هفت مرگخوار که حالا با حالتی گولاخ مابانی میخزیدند، به درب دفتر مدیر رسیدند، ایوان از روی زمین بلند شد و ردایش را تکاند، سپس تکانی موجی شکل با آن داد و با دستش سه ضربه کوتاه به درب دفتر زد. صدایی پاسخ داد:
- بفرمایید داخل!

مرگخواران وارد شدند، مردی بر روی صندلی از چرم نشسته بود، اما چون صندلی پشت به مرگخواران، که در لباس مامورین وزارتخانه بودند، قرار گرفته بود صورت وی دیده نمیشد. ایوان با صدایی که هیچ احساسی در آن مشهود نبود گفت:
- ما برای بازرسی از آینه نفاق انگیز و اون دیوونه جدید اومدیم، لطفا بگید که اتاق ها کجان.

مرد صندلی را چرخاند و صورتش در دید مرگخواران قرار گرفت، ناگهان روفوس سکته کرد و جان به جان آفرین تسلیم نمود، آمیکوس با صدایی لرزان گفت:
- بارون خون آلود!!!!

بارون با صدایی سرشار از شرارت گفت:
-درسته، مدتیه که از کسایی که باعث دیوونگیشون شدم نگهداری میکنم، یه جای رزرو شده میخواید؟

ایوان با صراحت گفت:
- نه متشکرم، فقط شماره اتاق ها رو بگید.

بارون پاسخ داد:
-اون دیوونه توی اتاق 5892 تو طبقه 53 زندانی شده. آینه هم توی طبقه 99 قرار داره، میتونید برید.

ایوان نیم نگاهی به روفوس انداخت و گفت:
-اینجا از کجا میشه آب یخ گیر آورد؟

بارون گفت:
-آبدارخونه، اول راهرو.

و مرگخوار ها در حالی که جسم بیهوش روفوس رو میکشیدند از دفتر خارج شدند و به سمت آبدارخانه رفتند.


تصویر کوچک شده


Re: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۲۱:۰۲ چهارشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۸۸
#26

سیبل  تریلانیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۷ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۱۷ یکشنبه ۶ تیر ۱۳۹۵
از برج شمالی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 150
آفلاین
صبح روز بعد:

ایوان دفتر حضور و غیابو میگیره دستش و سرگرم خوندن اسامی میشه.

-آمیکوس؟
-حاضر!
-بلاتریکس؟
-حاضر!
آنتونین؟
-اجازه اون غایبه.بردنش دیوونه خونه!
صدای ضعیف مورفین از انتهای صف به گوش میرسه:
-ح...ح...حا...
بلا بی صبرانه وسط حرف مورفین میپره.
-چیه بابا؟هنوز اسمی نخونده که.چی میخوای بگی دوساعته حا حا میکنی؟هان؟عطسه؟سرفه؟حالتون چطوره؟حاجی؟حاشیه؟حافظه؟حادثه؟چیه خب؟
مورفین نفسی تازه میکنه.
-بابا دو شاعته اشممو خونده.الان باژ برام غیبت میژنه ها.یکی به جای من بگه حا حا حاژر...

حضور و غیاب ایوان تموم میشه.دفترو کنار میذاره و شروع به حرف زدن میکنه:
-خب.دوستان عزیز، همونطور که میدونین در آستانه ماموریت خطرناکی هستیم.

شترقققققق!

پس گردنی محکمی که به پس گردن ایوان نواخته میشه نمیذاره جمله شو تموم کنه.ایوان با عصبانیت برمیگرده ولی با چهره عصبانی تر لرد سیاه مواجه میشه.
-کی جنابعالی رو مبصر کرده؟برای من حضور غیاب میکنه.بعدم سخنرانی میکنه.نمیگه مملکت لرد داره.زود برو سرجات.
ایوان درحالیکه گردنشو میماله فورا به صف مرگخوارا ملحق میشه.لرد سخنرانی ایوان رو ادامه میده.
-خب،همونطور که میدونین در آستانه ماموریت خطرناکی هستیم.مجوز ورود به دارالمجانین رو گرفتیم.کیا برای رفتن داوطلبن؟
باز صدای ضعیفی از انتهای صف به گوش میرسه:م...م...من عژیژ دل دایی!
لرد گلوشو صاف میکنه و ادامه میده:اهم اهم...خودم انتخاب میکنم.ایوان،آمیکوس،روفوس،لودو و تو و تو و تو (برای ورود آزادانه ملت مرگخوار به داستان!)این مجوزو بگیرین و فورا به دارالمجانین آپارات کنین.


کمی بعد...دارالمجانین لندن:
-بله این مجوز ماست.لطفا دارالمجانین رو برای بازدید ما کاملا آماده کنین.ضمنا شنیدیم یکی از بیماران شما دو سه روز پیش قصد فرار داشته.ترتیب ملاقات ما با ایشون رو هم حتما بدین.میخواییم بدونیم انگیزه شون از این کار چی بوده.


آینده شما را سیاه میبینم...و سیاهی اوج زیباییست!


Re: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱۵:۴۵ چهارشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۸۸
#25

آمیکوس کرو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۶ شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۴۱ پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۶
از اليا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 367
آفلاین
- می گم شطوره یکیو بفرشتیم به هر کدوم از درمانگرا و نگهبانا یه مقدار متاع بده،بزنن گیج شن.من حاژرم محصول جدیدمو در اختیارتون بژارم تا آژمایشش کنید.

- کروشیو،معتاد بدبخت.

- بابا بلا من دیگه نابود شدم.هرکدومتون خودم.گناه دارم به مرلین!

ملت که دلشان به شدت برای مورفین سوخته و تا حدی کباب شده بود،اشک جاری شده از گوشه چشمشان را پاک کرده و در این میان لوسیوس مقداری متاع ناب در اختیار مورفین گذاشت تا خود را بسازد ...اندکی بعد لوسیوس در حالی که به موهای بلندش دست می کشید نظریه ای را مطرح کرد مبنی بر اینکه:
- بهترین راه اینه که از تونل های زیر زمینی که وزارت خونه رو به تیمارستان وصل می کنه استفاده کنیم.دو دسته می شیم،یه گروه می ره از زیر اتاقی که آینه توشه در میاد.گروه دیگه ام میره سراغ آنتونین.چطوره؟

- فوق العاده کلیشه ای و بچگانس.فکر کردی اونا به همین راحتی اتاقو ول می کنن به امون مرلین؟ نه ازین خبرا نیست.

- بلا توام همش بزن تو ذوق من.

- کروشیو باو.این روزا زیادی حرف می زنی.

- من معذرت می خوام.ببخشید.من معذرت می خوام.(تریپ یکی از کاندیدا های انتخاباتی ).


لحظاتی بعد فکری بس گولاخ مابانه به ذهن ایوان رسید.

- فهمیدم.

ملت: بگو ایوان.زود باش.چی؟

- ما باید خودمونو به شکل چند پزشک بازرس در بیاریم،که مثلا از وزارت خونه اومدیم برای سر کشی.بعد به بهانه بازرسی وارد اتاق های مورد نظر می شیم که آینه و آنتونین توشون هستن.برای این کار به مجوز وزارت نیاز داریم که همه چیز طبیعی به نظر بیاد.من از طریق جاسوس هامون در وزارت ترتیب مجوز رو هم می دم.فقط باید افراد رو انتخاب کنیم.در ذهن ایوان: من چقد گولاخم!

ظاهرا همه موافق بودند!

صبح روز بعد


تصویر کوچک شده

خاطرات جادوگران...روز هاي اشتياق،ترس،فداكاري ها و ...


Re: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۰:۲۹ سه شنبه ۱۱ اسفند ۱۳۸۸
#24

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
امروز ۱۰:۳۴:۵۴
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
پیام: 1504
آفلاین
مورفین که هنوز آشکارا خمیازه میکشید گفت:ولی ببخژین ارباب ژون،حالا به نژر شما ما باید ژطوری بریم اونژا؟
لرد کروشیویی به طرف مورفین فرستاد و باعث شد حالت خستگی و خواب الودگی اش به طور کامل از بدنش خارج شود!
بعد لوله کاغذ پوستی را روی میز پهن کرد و گفت:این نقشه اون جای مضحکه.شما باید با توجه به شرایط به طور نامحسوس وارد اونجا بشید.بخاطر وجود آینه نفاق انگیز کنترل ها و حساسیت های زیادی اونجا اعمال شده.

بعد لرد کروشیوی دیگری به سمت مورفین که قصد داشت با چوب جادویش قسمتی از میز را بسوزاند فرستاد و گفت:حوصله هیچ خطا و اشتباهی ندارم!میرین اونجا،آینه رو برمیدارین،انتونین رو هم بر میدارین و برمیگردین!وای به حالتون اگه یکی دیگه از شماها دوباره گیر بیوفته و خودش رو جای...یکی از اون بوقیا جا بزنه!

بلا در حالی که به شدت مشغول بررسی نقشه بود گفت:ارباب قول میدم حواسم بهشون باشه!
مورفین:ای بابا ارباب این بلا دیگه ژی میگه!قرار نیشت هر لحژه...
کروشیوی مشترک ارباب و بلا مورفین را ساکت کرد!(مورفین بر اثر برخورد دو طلسم به همراه صندلی روی هوا بلند شد و جایی نزدیک شومینه فرود امد!)

لرد از روی صندلی اش بلند شد و با لحنی محکمی گفت:فردا صبح زود حرکت میکنین.امشب بهتون رحم میکنم میذارم استراحت کنین.از فرصت استراحتتون استفاده کنین و برای نفوذ به اونجا و راه های مختلف پیدا کردن آینه و برداشتن اون و آنتونین نقشه بکشین!
رودولف در حال زمزمه کردن جمله " چه استراحت کاملی" بود که با چشم غره بلا حرفش را قورت داد و بلافاصله نقشه را به سمت خودش کشید و گفت:چشم ارباب ما تمام شب رو نقشه کار میکنیم!

بعد از رفتن لرد ایوان جام خالی جلویش را به سمت رودولف پرت کرد و گفت:که تا صبح روی نقشه کار میکنیم هان؟کار کن ببینم!من از خستگی دارم پس میوفتم!
بلا که از این وضع خسته شده بود چوب دستی اش را به حالت تهدید تکان داد و با حالت عصبی گفت:نـــــــــــقـــــــــــــشــــــــــــه!

لوسیوس که اصلا حوصله کروشیو های شبانه بلا را نداشت سیلی محکمی به ایوان زد و بعد از پریدن برق از سه فاز او گفت:ببینم کسی پیشنهادی داره که چطوری وارد بشیم؟
بلا با حالت تهدید امیزی گفت:میتونید پیشنهاد بدین،ولی گفته باشم!اولین کسی که پیشنهاد بده خودمونو شبیه دیوانه ها کنیم با کروشیو ناکارش میکنم!


ویرایش شده توسط ایوان روزیه در تاریخ ۱۳۸۸/۱۲/۱۱ ۰:۵۴:۳۸
ویرایش شده توسط ایوان روزیه در تاریخ ۱۳۸۸/۱۲/۱۱ ۱:۲۷:۵۶

ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


Re: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱:۴۸ دوشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۸۸
#23

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
سوژه جدید:


مکان:خانه ریدل
زمان:طبق معمول ساعت سه نیمه شب


لرد سیاه چکش کوچکی را چند بار روی میز کوبید.مرگخوارانی که دور میز مشغول چرت زدن بودند وحشتزده از خواب پریدند.

-اهم اهم...جلسه رسمیه.

ایوان روزیه درحالیکه با پیچ گوشتی دل و روده منوی مدیریتش را روی میز ریخته بود زیر لب غر میزد.
-من نمیدونم این جلسه های ما چرا همش نصفه شب رسمی میشه.نه،...چرا! میدونم.تا لنگ ظهر میگیره میخوابه.بعدشم نجینی رو میره پیاده روی که چه عرض کنم...پیاده خزی...بعدشم این و اونو شکنجه کن و پستای روفوسو نقد کن...روز تموم میشه دیگه.

صدای زمزمه وار لرد سیاه برای ساکت شدن ایوان کافی بود.
-چیزی گفتی روزیه؟

ایوان لبخند معصومانه ای زد.
-نه ارباب میخواستم گزارش امروزو بدم خدمتتون.

با اشاره لرد سیاه ایوان سر جایش نشست.
-خب...همونطور که میدونین یک هفته پیش خبری از پیام امروز براتون خوندم.بارتی!قسمتهایی رو که زیرش خط کشیده شده دوباره بخون.

بارتی از جا بلند شد و شروع به خواندن کرد.
-دادگاه مربوط به پرونده آینه نفاق انگیز ظهر امروز در دادسرای هاگزمید تشکیل شد.طبق رای قاضی دادگاه این آینه که متهم به مجنون کردن تعداد زیادی از جادوگران شده بود محکوم به حبس ابد در انباری دارالمجانین لندن شد.لازم به ذکر است که تعدادی از جادوگران خواستار شکسته شدن...ارباب تا همینجا بود.

با سکوت بارتی لرد سیاه به سخنرانیش ادامه داد.
-و همونطور که میدونین ارباب علاقمنده این آینه رو در اتاقش داشته باشه.

مرگخواران با حرکت سر حرف لرد را تایید کردند.مارکوس فلینت که در صندلی کنار لرد نشسته بود دستش را بلند کرد و بعد از کسب اجازه از لرد از جا بلند شد.
-ارباب،شما از آنتونین خواسته بودین بره اونجا و آینه رو براتون بیاره.

لرد سیاه لبخندی زد.
-بله فلینت.ممنونم از اینکه یاد آوری کردی من از کی چی خواسته بودم!ولی امروز مطلع شدم که آنتونین
بعد از ورود به دارالمجانین توسط پرستارها دستگیر شده و برای جلوگیری از لو رفتن هویتش خودشو اممم....چیز....از همونا جا زده.

بارتی از جا پرید.
-دیوونه؟مجنون؟بی عقل؟

لرد سیاه اخمی کرد.
-خب حالا لازم نیست حتما اسمشو بیاریم.درخواست ارباب از شما اینه که برین اونجا و آینه رو برای ارباب بیارین...راستی...سر راهتون آنتونینم نجات بدین بیارین.لازمش دارم.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۸/۱۲/۱۰ ۱:۵۶:۰۰



Re: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱۶:۳۴ یکشنبه ۸ شهریور ۱۳۸۸
#22

Amata


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۷ سه شنبه ۳ شهریور ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 29
آفلاین
ولد : زود باش بوگو بیبینم ! از کی دستور میگیری !؟ از کی دستور میگیری !؟
بارتی : نــــه تو رو خدا مامانجون ! قول میدم بچه ی خوبی باشم ! فلکم نکن !
ولد : درست حرف بزن ببینم چی میگی !
بارتی : طبق آخرین گزارش از حمله ی پی در پی معترضان آزادی خواه به کاخ رییس جمهور ... وزارت سحر و جادو اعلام کرد .. !
ولد : بهت گفتم بگو از کی دستور میگیری !

آخرین تلاش ولدک برا حرف کشیدن از بارتی ناکام ماند !
ولدک کنار اومد و از پشت صحنه بهش رسوندن که لازم نیست حرف بکشه ! فقط لازمه بهش نشون بده که لرد به کی میگن !

ولدک : موهاهاهاهاهاها !
بلا :
ولدک : بسه دیگه ! تحت فرمان نباش !
بلا :
ولدک : بگو ببینم ... !؟ ارباب تو کیه ؟
بلا : بارتی !
ولدک : ندیدی سوسک شد ! شپلخش کردم !
بلا : فرقی نمیکنه ! ما که لرد کچل لازم نداریم !

با این حرف بلا لردی کلی غمزده شد . خوب به هر حال پیر بود و خسته ! زود ناراحت میشد !
اما ناراحتیش زود از بین رفت ! چوبدستیش رو طرف بارتی گرفت و :

- اهمیوس کچلیوس ویروسیوس بوم !
بلا :
- هاهاها ! حالا چی ! حالا اونم کچله !
بلا : خب تو حتی دندون هم نداری !
لردک : میخوای یه دندونی بهت نشون بدم که ...

و بعد وردی خوند که نتیجش این شد که بلا همه دندوناش ریخت !

بلا : من تشلیمم ارباب ! شما ارباب منی اشلا ! فقط تو رو خدا دندونامو بده !
لردی : جنس گرفته شده پس داده نمیشود ! یوهاهاها !!!

کمی آنطرف تر - منزل هری!

آلبوس : بابایی جون !؟ شما کی ریش گذاشتین !؟ مامان دیده اصلا !؟
هری : این چیزا به تو نیومده پسر ! بدو ببینم ! اون دیگ رو بذار رو گاز زیرشم تا ته روشن کن !
آلبوس : فقط بابایی یه چیز دیگه ! میدونستید خیلی شبیه دامبل شدید ؟

با این حرف جیمز هری عین برق گرفته ها خشک شد !

هری : هین !؟ شبیه دامبل شدم !؟
آلبوس : اوهوم ! آها راستی ! بابایی جیمز فکر کنم منجمد شد دیگه !
هری : ساکت ! دارم فکر میکنم !!!

و در افکار نه چندان شیطانی ای فرو رفت !
هری ( با خودشو وجدان خودش ! ) : بیبین وجدان جون ! اگه تو راضی باشی و بخوابی من میتونم کارای زیادی انجام بدم ! مثلا این که میرم دامبل رو میدزدم بعد ریشاشو که اندازه ی ریشای من شده سیاه میکنم ! بعد میدم دامبل رو دست جیمز که رو پیشونین نقاشی صاعقه بکشه ... بعدشم جای خودم میفرستمش برای آزمایشات ! اینطوری بهتره ... !


What if you were feeling something you are not able to talk about or you are not allowed to think about ??


Re: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۹:۴۵ یکشنبه ۸ شهریور ۱۳۸۸
#21

دوركاس ميدوز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۶ شنبه ۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۰:۵۳ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از روز اول می دونستم ...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 178
آفلاین
هری:

- خب بابایی، از کجا باید شروع کنم؟

هری که کنار در آشپز خونه ایستاده بود، به آرومی به سمت جیمز اومد و دست به سرش کشید و گفت:
- ببین پسرم، میدونی که فضا هم سرما داره و هم گرما، امکانات مواجهه با گرما رو الان نداریم، باید برم بخرم. بیا فعلن برو تو فریزر، تا من یکی دو ساعتی برم برگردم.

- چشم بابا.

پنج دقیقه بعد

هری ر حالی که جیمز رو به زود هل میداد داخل فریاد زد:
- آلبوس سوروس...آلــــــــبوس...بیا کمک بابایی کن ببینم.

آسپ به سرعت به سمت هری دوید و هر دو به تمام قدرد جیمز رو به درون فریزر قدیمی محفل هل میدادند.

یک ساعت بعد


- آها...آها...آه، درست شد. خب درش رو هم بستم. حالا بریم سرغ تنظیم دما.

سپس پیچ تنظیم رو چرخوند و روی عدد منفی 30 در جه ایستاد.
- خوب شد

خانه ریدل ها


لرد:

لرد نگاهی به خدش انداخت و مشاهدع کرد که مو در آورده و به شکل یک شامانزه با دم مار در اومده. دانشمندان از این مطلب فهمیدن که نصف لرد از نسل میمونا و آدماست و نصف دیگه از نسل مار هاست.

لرد چوبدستیش رو به سمت خودش گرفت و تکانی داد، دوباره به حالت اول باز کشت و فریاد زد:

- کروشیو هر دوتون! ایمپریو بلا...برو به بارتی کروشیو بزن، با توام

- بلا تحت طلسم فرمان به راه افتاد و دائم به بارتی کروشیو میفرستاد تا ای که بارتی از نفس افتاد.

لرد:


Can You Forgive Me Again, You're My One True Friend, And I Never Ment To Hurt You

[url=http://meadowsisadorc.livejournal.com/profile]حقایق ت


Re: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱۷:۱۱ سه شنبه ۲۳ تیر ۱۳۸۸
#20

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۰ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۲۶ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 805
آفلاین
خلاصه ی سوژه :

چهل سال پیش، لرد ولدمورت از هری شکست خورد و ناپدید شد. اکنون که چهل سال از آن واقعه گذشته است لرد سیاه در لندن ظاهر شده! در همین لحظه دو تا از مدد های لندن لرد سیاه را دستگیر می کنند و با خود به زندان می برند. لرد در آنجا هری پاتر را می بیند که بسیار پیر و ضعیف شده! آن ها در فکر فرار هستند اما به این نتیجه می رسند که راهی برای فرار وجود ندارد. در این بین نارسیسا مالفوی نامه ای را به آن دو می رساند و می گوید که دو روز بعد برای گرفتن پاسخ می آید! طبق این نامه آلفرد بلک از ان ها درخواست کرده که موافقت کنند موش آزمایشگاهی او باشند!

در حقیقت آن ها باید در آزمایشگاه فضایی الفرد حضور پیدا کنند تا آلفرد آزمایشاتی که فقط در سطح فرستادن آن ها به کره مریخ و خورشید ، تشخیص چگونگی گلف بازی کردن در سیاره زحل ، کشتی کج در سیاره مشتری و همچنین استفاده از آن ها برای تخمین میزان قدرت آب کردن پوست بدن خورشید می باشد، را به کمک آن ها انجام دهد و در عوض لرد و هری از زندان آزاد شوند.

هری و لرد پیشنهاد آلفرد را می پذیرند و بعد از یک ملاقات حضوری با او همراه می شوند. در نیمه ی راه لرد و هری متوجه می شوند که چوب دستیشان را در زندان جا گذاشته یا در واقع پس نگرفته اند! آن ها باز می گردند و برای پیدا کردن چوب دستیشان به یک اتاق پر از چوب دستی راهنمایی می شوند. در این اتاق، لرد سیاه چوب دستی جدش سالازار را پیدا می کند اما هری معتقد است که چوب دستی اصل نیست و ساختگیست!

در این بین آلفرد که در بیرون منتظر آنان بوده است از پنجره به داخل اتاق پرتاب می شود.(نوشته شده توسط بلاتریکس لسترنج).
لرد و هری آلفرد رو میکشن تا بتونن چوب دستی سالازار رو فعال کنن.از اونجا برنامه میریزن تا هرکدومشون برن و رووسای جدید محفل و مرگخوارا رو دستگیر کنن و ببرن به ایستگاه فضایی، تا هم اونا مجازات بشن و دو پیرمرد هم پولی به جیب بزنن.
الان لرد به خانه ریدل رفته و هری نیز به محفل.لرد همچنان سرگرم باز پس گیری قدرت خود از بارتی کراوچ بوده و هری مشغول رام کردن جیمز برای فرستادن او به استگاه فضایی است.


******************************************************
روال سوژه : اول لرد باید بارتی رو برکنار کنه که این خودش یه سوژه هست و دوم، فرستادن دو پسر به ایستگاه!

موفق باشید


seems it never ends... the magic of the wizards :)


Re: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۱۴:۲۲ پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۸
#19

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۲۸ دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۳:۳۸ پنجشنبه ۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
از لرد سیاه اطاعت میکنم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 388
آفلاین
ویــــــــــــــــــــژ!دنـــــــگ!فیــــــــــش! آخیش!

بارتی که کلا به علت سرعتی بودن صحنات، هیچی از قضایا رو نفهمیده بود با خیال راحت به دستور دادنش ادامه داد.

- کروشیو بارتی!

بارتی از شدت قوای ورد، 180 درجه چرخید و همزمان بلا هم وارد اتاق شد و فریاد زد: رووووووووووووووووووووووووح!

- جیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ!نه من نمیخوام بمیرم. نه! ارباب غلط کردم. اصلا من پسر اربابم. نه منو نبر، من میخوام هنوز زندگی کنم. من هنوز کلی امید و آرزو دارم.

- کروشیو بارتی،چطور جرأت میکنی جلوی اربابت داد بزنی؟ کروشیو بلا، چطوری جرئت میکنی به اربابت بگی روح؟ هان؟ کروشیو هردو! چطوری فکر کردید من بر نمیگردم؟

در این حین بارتی و بلا، به خوبی متوجه شدن که نه تنها با یک روح مواجه نیستن بلکه با یک لولوخورخوره مواجه هستن

-ریدلیکیوس!

از اونجا که این ورد کلا روی هرموجودی اثر میزاره بارتی و بلا با دیدن لرد جدید به این حالت در اومدن:

لرد:

محفل ققنوس
- جیمزی بابا، زودباش بیا این پای بابا رو ماساژ بده یکم درد میکنه. بعدش هم برو یه غذایی درست کن.

هری لبخندی به تد و آلفردا و مورگانا زد و سپس چوبش رو به سمت PSP مخصوص جیمز که در اتاقش قرار داشت گرفت: ریداکتو!

جیمز:

- کوفت، بدو دیگه. من گشنمه!

و تلویزیون سامسونگ با ضمانت نامه سام سرویس رو رو نابود میکنه و خورده هاشو روی کپه 3 متری بقیه اجناس مشنگی میندازه.

در آشپزخانه
- آخ جون، این هری اینو ندید. الان میشینم بازی میکنم. این غذا رو هم میزارم خودش بپزه. چه خوب شد که ورد آشپزی رو یاد گرفتم. باید هرچه زودتر این هری رو دوباره نابودش کنم. و این بار بهتره به دیار باقی بره!

جیمز پس از پایان دادن به تفکراتش مشغول بازی با *PSC شد!

دو دقیقه بعد

هری لبخندی زد و چوبدستیش رو به حالت لوک خوش شانس فوت کرد و سپس به سرعت اونو به سمت آشپزخونه چرخوند: ریداکتو!

ورد دقیقا به مرکز PSC میخوره و کلا نابودش میکنه.

جیمز:

- جیمزی بیا اینجا.میخوام راجع به آیندت باهات صحبت کنم!

- آینده بابایی؟ چشم.

- خب جیمز، فکر کنم بهتره تو یکم بیشتر درس بخونی. مثلا تحقیقات فضایی خیلی میتونه کمکت کنه. ضمنا بنظر میاد خیلی به وسایل مشنگی علاقه داری. اونجا میتونی از وسایل حسابی استفاده کنی.

- بابایی، بابایی کجاست کجاست؟ من با تمام وجود میرم اونجا کار میکنم. من اصلا عاشق فضا هستم!

- عزیز من آروم باش. همینطوری که نیست. قبلش باید یه سری مراحل رو طی کنی که بتونی اونجا زندگی کنی. مثلا باید بری خورشید آفتاب بگیری تا پوستت به گرما عادت کنه.

- ایول بابایی. من اصلا عاشق گرمام. حالا کی باید بریم؟

هری:

---
* دستگاهی که هم به عنوان PC و هم به عنوان PS کار میکند!








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.