آنی مونی: پرسی تو خیلی باهوشی ،هم از دست بیانکا با آن ناز و اداش راحت میشیم که داره لردمون رو میدزده ، هم یه غذایی برای این تسترالهای بیچاره که الان دیگه خیلی وحشی و گرسنه هستن پیدا میکنیم.
در همین لحظه در یکی از اتاقهای راهرو باز شد و یک سر از آن بیرون آمد ، و در حالی که به قیافههای متعجب دو مرگخوار نگاه میکرد گفت:
نیکلاس: خیلی نقشه خوبیه! ولی فکر کردید که چطوری میتونیم بیانکا رو از ارباب دور کنیم؟
نیکلاس بعد از گفتن این حرف در را بست و پرسی و آنی را در همان حال تنها گذاشت. پرسی که سریع تر از آنی به حالت عادی برگشته بود دوباره فکر دیگری در مغزش شکفت ،اما بدون آنکه نقشهاش را برای او توضیح دهد به سرعت دو کاغذ را از جیب خود بیرون آورد و به طرف اتاق لرد سیاه رفت.
پرسی همین که به در اتاق رسید ،دستگیره را چرخاند اما صداهایی که از داخل اتاق به گوش میرسید باعث شد که اندکی تامل کند و سپس به داخل برود.
صدای زنانه(در حال لرزش): تام خوبه … ادامه بده … آفرین میدونستم تو … تو …
صدای مردانه: این … این تویی که باعث شدی من … من اینطوری به تکاپو بیفتم.
صدای زنانه(با کشش فراوان): تامی … تامی … میدونی که من خیلی …
صدای مردانه: آره میدونم …
پرسی که دیگر تاب شنیدن سخنان را نداشت ، او میدانست که دقیقاً با چه صحنه ای روبرو میشود اما این کار جلوی یک عمر بدبختی را میگرفت ،پس به سرعت در را باز کرد و به داخل رفت.
پرسی: ارباب شما چکار میکنید؟
… من براتون دوتا بلیط گرفتم.(پرسی دو کاغذ را در جهتی گرفته بود که اصل بودن آنها معلوم نشود)
لردسیاه: حیف که بهترین مرگخوار من هستی نمیدونی وقتی دونفر در حال دارت بازی!! هستن باید در بزنی و وارد بشی؟ …
سپس رو به بیانکا کرد و ادامه داد: آره میدونم تو خیلی … بد میندازی ولی من خودم پرتاب رو یادت میدم.
پرسی (کمی شوکه): ارباب ولی اینطوری که نمیشه … ما براتون باید مراسم عقد بگیریم.
بیانکا: عقد … او عالیه … ببینم اتاق عقد شما کجاست؟ من باید از کدوم طرف بیام؟
شناسه ، شناسه ، شناسه.
هنگامی که به دنبال من آمدی تا تو را برای خودم انتخاب کنم ، حس خوبی نداشتم ، اما به خاطر خودت ، انتخابت