هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۱۳:۰۱ چهارشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۷
#26

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
در كافه ي مادام پاديفوت باز شده بود و ساحره ي زيبا و جواني وارد كافه شد...


تدی مثل فنر از جاش پرید و برای ویکتوریا با لبخندی احمقانه بر لب دست تکون داد و زیر لب غر غر کنان گفت:

- خب دیگه، میتونی بری... فقط این پرسی رو هم با خودت ببر... زود.. زود.. سلام ویکی

پرسی و جیمز به چاق سلامتی صمیمانه ی تدی و ویکی با نیشهایی باز چشم دوخته بودند و تخمه میشکستند!
بالاخره بعد از گذشت دقیقا" پنج دقیقه و چهل و هفت ثانیه و بیست صدم ثانیه این دو رضایت دادند و با تعجب به پوست تخمه های روی میز و چهره های خوشحال و خندان پرسی و جیمز نگاه کردند.

- الان بر میگردم عزیزم!

تدی زیر بغل پرسی و گوش جیمز رو گرفت و هر دو رو با قدرتی که تنها از یک گرگینه انتظار میرفت به سمت درب خروجی کافه کشان کشان برد.

- آای... اوووخ.... گوشم... آااخخ...
- تدی یه کم ملایم تر، جن خونگی که نمیبری!

وقتی هر سه در فضای باز قرار گرفتند، تدی از یک ناکجایی چماقش رو بیرون کشید و روبروی آنها ایستاد.

-

جیمز و پرسی:

- آخه من تا کی باید از دست تو عذاب بکشم! همیشه مزاحمی، یه بار نشد ویکی بیاد، تو اون اطراف پارازیت نندازی... پرسی تو که بزرگتری، مثلا" از این با تجربه تری چرا آخه؟ آخه تا کی باید این وضع رو تحمل کنم...

پرسی که با دلجویی روی شونه ی تدی میزد، نچ نچ کنان سرش رو تکون می داد و با لحنی متفکرانه گفت:

- بچه اس دیگه، هی بهش گفتم بیا بریم، هی دستشو کشیدما ولی این نیم وجبی چه زوری داره، همینطوری زل زده بود به شما دو تا!
- بوقی تو کی به من گفتی بریم؟ خوبه خودتم محو تماشا...تدی در بریم!
- اوناهاش،خودشونن، بگیریدشون!

ولدی در حالی که انگشت درازش رو به سمت تدی و جیمز گرفته بود، به ملت حاضر اعم از سیاه و سفید دستور حمله داد.

جلوی کافه ی مادام پادیفوت، گرد و خاکی به پا شده بود و همه روی سر جیمز و تدی ریخته بودند و به سبک ماگلی از نوع شهرستانی، قصد خلع سلاحشون رو داشتند.

چند دقیقه بعد

- بسه تام! تو که نمیخوای این دو تا پسر گلم رو به خاطر جوونی کردن، بکشی؟
- یه ذره دیگه بخورن، بد نیستا!
- اوه تام، به اندازه ی کافی تنبیه شدن، تازه نعش اونا به چه درد ما میخوره؟
- هوممم... راست میگیا! ملت فعلا" آتیش بس.


ملت ذره ذره از روی توده ی انسانی سیاه و سفید بلند شدند... همه کبود و پر از خاک بودند و وحشتناک تر وضعیت افراد حاضر در لایه های زیرین بود که یا ا از ناحیه ی دست یا پا دچار نقص عضو شده بودند و عجیب اون بود که نه از تدی خبری بود و نه از جیمز!
مورگان که با وحشت و حالتی عصبی به محل خالی مچ دست چپش نگاه می کرد، با درموندگی اعلام کرد:

- اونا آپارات کردن... با خودشون دست و پای ما هم که نزدیکشون بود بردن!


ویرایش شده توسط تد ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۷ ۱۳:۱۲:۴۶

تصویر کوچک شده


Re: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۱۴:۲۴ دوشنبه ۱۸ شهریور ۱۳۸۷
#25

ریگولس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ یکشنبه ۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۹۲
از ما که گذشت، فقط درگذشتمان مانده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 414
آفلاین
هر دو به سرعت برگشتند. پرسي ويزلي در حالي که لبخند شيطنت آميزي بر لب داشت چوبدستيش را به سمت آنها گرفته بود!

جيمز ليوان نوشيدني اش را روي ميز پيشخون گذاشت. و دوباره به سمت پرسي برگشت:

ا؟ تو هستي پرسي؟
يه چن وقته تو سايت نيستي، شيطون بلا؟

پرسي چوبدتش رو به سمت جيمز هل داد و گفت:

_خف! حرف نباشه! حالا وقتشه كلاهي رو كه از سر لرد ما برداشتي ،رو ...

تدي حرفش رو قطع كرد: بذاريم رو سرش؟ يعني كلاه بذاريم سر كچلش؟

پرسي يه قدم عقب رفت و گفت: من كي همچين حرفي زدم؟
خودتونو به خنگي نزدين! زود راه بيوفتين...

تدي بي توجه به پرسي ، ليوان نوشيدني كرها اي اش رو بالا كشيد و لبش رو ليسيد:

_هوم! من كه نمتونم بيام! منتظر ويكتوريا هستم ...اگه ميخواي اين جيمزي رو ببر!

جیمز:تدی!

پرسي از همبستگي شديد دو تا داداش دچار شگفتي شده بود:

_هه! سر مرگخوارها رو كلاه ميذاريد ؛هيچ! كلاه محفلي ها رو هم برميداريد...هه هه ..همديگه رو هم ميفروشين!

جیمز: حالا بلاخره كلاه رو برميدارن يا كلاه ميذارن سر كسي؟
تدي ازت انتظاز نداشتم

تدی از صندلي اش پا شد و گفت: ولي اون هم با تو نمياد ! ميدوني اگه لرد بدونه كه تو واقعا زماني كه دامبل اينا اومدن خونه ي ريدل ، تو كجا بودي...ميدوني چي ميكنه؟

پرسي براي اولين بار از وقتي كه توي كافه اومده بود، ترسيده بود.

_منظورت چيه؟ نميدونم راجع به چي داري حرف ميزني.

جيلينگ!


در كافه ي مادام پاديفوت باز شده بود و ساحره ي زيبا و جواني وارد كافه شد.


ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۱۸ ۱۴:۳۵:۱۳

اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده


Re: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۱۸:۴۱ جمعه ۱۵ شهریور ۱۳۸۷
#24

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۸ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۳:۰۰ دوشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۰
از کنار داوش
گروه:
کاربران عضو
پیام: 683
آفلاین
دهکده همیشه هاگزمید!
(برگرفته از خلیج همیشه فارس! میگن وقتی آسپ وزیر میشه می خواسته اسمش رو به دهکده آسپ تغییر بده! )

مرگخواران و محفلی ها با قدم هایی محکم و سریع به سمت باگص (مخفف شد!) حرکت می کردند. حس کشتار و انتقام سرتاسر وجود مرگخواران را گرفته بود و از طرفی حس خندیدن به ریش آنها در محفلی ها موج می زد!

بوم!

در باگص به کناری پرتاب شد و ملت سیاه سفید عینهو گورخر ریختن داخل! ولدمورت فریاد زد: تـــــــــــــــد! جیــــــــــــمز! می کشمتون!

دامبلدور نیز به آرامی در باگص قدم می زد و به دنبال آنها می گشت.
-تدی! جیمز! سفیدان من! بیاید عمو دامبل اومده!

جستجو ادامه داشت...

کافه مادام پادیفوت!

-تدی ما خیلی باهوشیما، نه؟
-آره آره! یک بشکه شیره مالوندیم به سرشون!
-
-

جیمز سرش را خاراند و در حالی که یویوی صورتی رنگش را به صورت زیگ زاگ در هوا تکان میداد گفت: خب حالا واسه چی اومدیم اینجا تد؟ مگه ما دختر و پسر هستیم؟ یعنی ما هم الان عاشق همدیگه هستیم؟

برق گرگینه مانندی در چشمان تد درخشید و با عصبانیت گفت: برو بوقی! منتظر ویکتوار هستم! وقتی هم اومد تو باید بری مزاحم ما نشی!

جیمز: عهه! هیچکی منو دوست نداره.
صدایی درست از پشت سر آنها گفت: من دوستت دارم عزیزم.

هر دو به سرعت برگشتند. پرسی ویزلی در حالی که لبخند شیطنت آمیزی بر لب داشت چوبدستیش را به سمت آنها گرفته بود!




Re: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۲۳:۲۷ پنجشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۸۷
#23

ریتا اسکیتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۶ چهارشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ پنجشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۰
از تو اتاقم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 568
آفلاین
بنگاه نميدونم چي چي صورتي

تد در حالي که پشت پنجره بنگاه ايستاده بود، دستش را به چونه اش کشيد بعد نگاهي به ابدارخونه انداخت و با صدايي بلندتر از حد معمول که ميخواست به گوش جيمز برسه گفت:

-ميگم جيمز، حالا جدي جدي تو به اين شانسي که ميگي از بابات به تو ارث رسيده اعتقاد داري؟؟
-اره باو به دلت بد نيار.
-هوووم اما من شک دارم!!

جيمز در حالي که سيني چايي را در دستش گرفته بود از ابدارخونه بيرون اومد و در همان حال از تدي پرسيد: چرا؟؟

-خب يادت نيست اون روز بابات کار داشت گفت بيا تو سيم سرور رو به جاي من بچرخون؟
-اره يادمه چطور؟
-بعد تو هم خواستي بري، پات گير کرد به لوگو هاي(!)اسپ، سکندري خوردي زدي سيم سرور رو پاره کردي؟؟
-اره بعدش بابا عله مجبور شد با چسب بچسبونش!
-يا اون دفعه مامان جيني نامه ي دين توماس رو داد تو براش قايم کني، بعد بابات از تو کشوي تو اشتباهي به جاي نقشه غارتگر برش داشت؟؟
-اوهوم
-خب بوقي جمع کم بريم. اينا الان سر ميرسن بيچاره ميشيم که

خانه ريدل

محفلي ها و مرگخوارا همه راه افتادند برن بنگاه که دوباره...

دست نگه داريد...دست نگه داريد...

بليز با لبخندي که بي شباهت به دو نقطه دي نبود، به لرد نزديک شد و در گوشش شروع کرد به پچ پچ کردن!

لرد:هوووم...خب...دهه، کروشيو، من خودم ميدونم بوقي! مي خواستم ببينم اين محفليا چقد بوقن که فهميدمحالا بزار اين يک مشت ارزشي پياده راه بيفتن برن بنگاه ما هم اپارات ميکنيم...انگار نه انگار جادوگران!
بليز: البته من الان به شما گفتم ارباب
لرد: مگه نگفتم کروشيو؟؟ دهه!
بليز: اخه ارباب شما هم داشتين پياده ميرفتين دیه
لرد: ديگه داري اعصابمو خرد ميکنيا! نجيني بدو بيا اين بوقي ارزشي رو بخور. اه!

خرچ، خرچ، ملچ، مولوچ...قيورت(بليز خورده شد)

لرد: خب ديگه مرگخوارا بريم بنگاه!


ویرایش شده توسط ریتا اسکیتر در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۱۴ ۲۳:۴۱:۲۴

... بگذرم گر از سر پیمان
میکشد این غم دگر بارم
می نشینم شاید او آید
عاقبت روزی به دیدارم...


Re: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۲۲:۳۶ جمعه ۱ شهریور ۱۳۸۷
#22

ریگولس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ یکشنبه ۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۹۲
از ما که گذشت، فقط درگذشتمان مانده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 414
آفلاین
بلیز دوباره از میان گرد و خاک بیرون میاد و همه لحظه ای همونجوری که بودن وایمیستن و آخرین طلسم به سقف میخوره و خاکش میریزه رو سر دامبل وصورتشو سفید میکنه .

-چرا کوفتمان؟ بیاین از طریق گفتمان مشکلمونو حل کنیم... هیچ کدوم از ما تقصیر کار نبودیمو نیستیم اونی که باید توضیح بده بنگاه املاک گرگینه ی صورتیه ...

ملت:

-------------
لرد ولدمورت چوبدستش رو تكوني ميده و جلو دهنش مياره و يه فوت ميكنه ! بعد توي آستين رداي اون يكي دستش جا ميده و انگار نه انگار كه تا همين چند لحظه پيش داشته ميجنگيده ، ميگه:

_آفرين بليز! خوشم اومد... ما هميشه اهل گوفتمان بوديم. اين دامبول با تشكيلات مخفي محفل ، هميشه قصد جنگ داشته! حقا كه دست راست خودمي!

بليز كه اندر كف تبريك و تحسينات لرد بود، با قيافه ي به شدت دو نقطه دي گفت:

_خواهش ميكنم،ارباب! ولي من دست چپتون بودم ؛اون بلا بود كه راست وايميستاد...چطور راست و چپ رو از هم تشخــــــ... خر خر !اوي !

و در آخر ِ جمله ، مورد رحمت كروشيو ي لرد قرار گرفت. صدايي بلند شد:

_من هم با گوفتمان موافقم!

توده اي از سفيدي تكاني به خود داد... پرسي: اوه ! دامبل تو هستي؟؟ چقدر سيفيت شدي؟!

دامبل تكاني به شانه اش داد و سعي كرد خودش رو يه جوري ببينه . چون عاجز ماند ، دست به ريش خويش كشيد ()

_اوه ! چه عالي ! من هميشه سيفيتي رو دوست داشتم ،پرسي ...

لرد با حالت يك نگاه به دامبل و يك نگاه به پرسي انداخت..دوباره يك نگاه به دامبل و يك نگاه به پرسي و دوباره به پرسي!

_هي پرسي! وايسا بينم...مگه قرار نبود كه تو توي خونه ي ريدل بموني ؟؟؟

_ ارباب من رو ببخش!

_كروشيو ! بگو كجا رفته بودي وقتي اين محفلي هاي بوقي اومدن خونه ي ريدل رو تصاحب كردن؟؟

_اوخ آخ! ارباب من رو ببخش! من پشت درب اتاقتون داشتم چرت ميزدم كه ...كه يهو صداي دامبل اومد... نميتونين تصورش رو بكنين ارباب ... من ..تك و تنها توي اين خونه .. با دامبل! هركي بود ميترسيد خب... مجبور شدم آپارات كنم...

لرد ولدمورت لحظه اي تحت تاثير اين كابوس قرار گرفت و غرق در خودش شد.

فلش بك (تصوير روي لرد زوم ميشه و زوم تر ميشه ...لرد در حال به ياد آوردن خاطره است ...داره لود ميشه ...آها ...حالا تصوير موج ميخوره و وارد فلش بك ميشه)

اتاق سرد و نموري بود. در گوشه ي اتاق تختي به چشم ميخورد كه روكش آبي خاكستري اش با رنگ ديوار ست بود. چهار پايه اي ،رو به پنجره ي قدي گذاشته شده بود و پسركي به بيرون و حياط يتيم خانه نگاه ميكرد . مردي كه تازه وارد اتاق شده بود ،در جيبش به دنبال چيزي ميگشت.

_بيا ..دانه هاي همه طعم بارتي ...خوشمزه است...

دامبل جوان ، با ريشي كوتاهتر و مشكي تر به تام چند دانه ي همه طعم تعارف ميكرد.

_تو دكتري...باز ميخواي منو آمپول بزني؟ دكترا همشون اول بچه ها رو با شكلات خر ميكنن.

_ااااااااا اين روش هم ديگه خز شد... خب ، ببين تام! من اومدم تو رو ببرم مدرسه مون ...من اونجا تدريس ميكنم...

_مدرسه ؟

دامبل از اين كه تونسته بود تام كوچولو رو كنجكاو كنه ،ذوق كرد و مثل بچه ها پريد روي تخت نشست...

_آره..مدرسه...يه عالمه بچه اون تويه ... مثل بهشت ميمونه...

_چرا اومدي دنباله من؟

_آخه تو سيفـيــ...اوه ببخشيد.آخه تو جادوگري! اگه بياي اونجا ،خودم بهت درس ميدم...اگه خواستي خصوصي هم بهت تدريس ميكنم!

_ثابت كن!

دامبل كه تحت تاثير حرف هاي خودش قرار گرفته بود ، به خودش اومد. لحظه اي عقب رفت و به دور و برش نگاهي بس شرمندانه انداخت. ظاهرا منظور تام رو به درستی متوجه نشده بود. به تام نزديك شد .برقي در چشمان دامبل ميدرخشيد...دستش كه به تام رسيد ، جيغ تام بلند شد. داميل به گوشه اي پرت شد و ريشش از نفرت دروني تام آتش گرفت....


پايان فلش بك (تصوير دوباره موج ميخوره و دوربين از چشمان عمودي و قرمزناك لردولدمورت بيرون مياد)

_يكي لرد رو نجات بده...داره تو خودش غرق ميشه ...كمك!

_كروشيو بارتي!

_

لردولدمورت يك لحظه سرش رو پايين انداخت...ميتونست ترسي رو كه در وجودش در اون يتيم خونه به وجود اومده بود، براي پرسي تصور كنه.

لرد دوباره سرش رو بالا گرفت و يك نفس عميق كشيد . سوراخ هاي پرده اي بيني اش به هم چسبيند و لرد به سرفه اوفتاد.به پرسي نگاهي كرد:

_خب ميتونم دركت كنم...ولي ...ولي ...اين دليل نميشه كه از وظايف مرگخواريت كوتاهي كني! كرو...

فريادي بلند شد: نه! دامبل مثل ليلي كه پريده بود جلوي هري ،پريد جلوي پرسي و دو تا دستاش رو تا انتها باز كرد تا پرسي رو پشتش مخفي كنه.

_نه .با پرسي من كاري نداشته باش...براي اين كه اونو كروشيو كني، اول بايد از روي جنازه ي من رد شي!

ملت مرگخوار:

________________
تكذيب ميكنم
راستی سوژه چی بود؟؟؟


ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۱ ۲۳:۵۶:۴۲
ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲ ۱:۴۵:۳۱
ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲ ۱۹:۳۴:۵۵

اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده


Re: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۱۸:۲۶ یکشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۷
#21

فنریر گری بکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۰ چهارشنبه ۱۸ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۵:۳۷ سه شنبه ۳ دی ۱۳۸۷
از اون دنیا
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 208
آفلاین
-پاق...

پرسی درست جلوی ولدمورت ظاهر شده بود و باعث شد مژه هایش با صورت لرد برخورد کند.

پرسی:ااااااااااااااااا...

ولدمورت:

پرسی:ارباب چقدر از نزدیک ترسناکین!!!

ولدمورت: شاتاپیو! کروشیو! خوشمزگی بسه!!! بگو ببینم تو که بیس ساله تو وزارتی معلوم نیس چکار میکنی ؟؟؟ببین اینا چی میگن؟

-چی میگن؟

بارتی : میگن اینجا رو به املاک گرگینه ی صورتی واگذار کردن

پرسی: کی واگذار کرده؟ مگه شهر هرته؟!؟

دامبلدور: یعنی چی؟ قانون میگه پرسی سیفیدم ... یعنی اونا گفتن که قانون میگه غزیز دلم چقدر سیفید شدی امروز یه کاری با خودت کردی ناقلا شیر موزام مثل اینکه بهت ساخته ها!!!.

پرسی: جدا؟ نمی دونم شاید سپس سرفه ای میکنه و ادامه میده: عجب... همچین قانونی وجود نداره اگه هم باشه به وزارت تعلق میگیره جیگرا نه به دو تا کلاشایی مثل اونا... آره.

دامبل: به هر حال من اصن کاری به این کارا ندارم من این خونه رو از تد ریموس خریدم الان هم میخوام پولشو بدم شما برین یخه ی اونو بگیرین... به ماربطی نداره الان هم تزئیینش کردیم خیلی هم قشنگه دوستشم داریم به شما هم نمیدیمشون

ولدمورت لحظه ای رگ ولدمورتیش میزنه بالا و میگه: حملهههههههههه...

آی نفس کش....ملت مرگخوار و محفلی به جون همدیگه میفتن هر ورد و ناوردی بوده بار همدیگه میکنن و همه جارو گرد و خاک میگیره و اونا توش گم میشن .


-چه خبره!!! سرتو بدزد جیمز.

تد و جیمز لحظه روی زانوانشان خم شدند و نوری سبز از بالای سرشان عبور کرد و سر ققنوس را از جا کند.

تد ریموس در حالی که دودستی بر سرش میزد گفت: بد بخت شدیم رفت... الانه که بریزن بنگاه رو بکنن 4 تا بنگاه بزن بریم که اوضاع خیطه!!

جیمز در حالیکه پشت تدریموس قایم شده بود با سر حرف اورا تایید کرد و بدون اینکه ملت بفهمند به سمت بنگاه آپارات کردند.



(بنگاه املاک...)

تد ریموس در حالیکه دستشو به کمرش زده دور بنگاه راه میره و هر چند ثانیه یه نگاهی به بیرون میندازه و عرقاشو پاک میکنه.

-حالا چکار کنیم جیمز تو یک بوقی بزن لا اقل...

جیمز در حالیکه ازلای کرکره بیرونو نگاه میکنه میگه: من چمیدونم اوسسا شما همه کاره این...من میگم همینطوری بذارین بیان من بابام خدای شانسه شاید ارثشو به منم داده باشه

تد: مرسی ...ایول ...عجب پیشنهادی ... پاشو یه چایی بریز بیار ببینم ...بدو بچه پررو...



(خانه ی ریدل)

دست نگه دارید... دست نگه دارید ...(افکت پیام بازرگانی)
بلیز دوباره از میان گرد و خاک بیرون میاد و همه لحظه ای همونجوری که بودن وایمیستن و آخرین طلسم به سقف میخوره و خاکش میریزه رو سر دامبل وصورتشو سفید میکنه .

-چرا کوفتمان؟ بیاین از طریق گفتمان مشکلمونو حل کنیم... هیچ کدوم از ما تقصیر کار نبودیمو نیستیم اونی که باید توضیح بده بنگاه املاک گرگینه ی صورتیه ...

ملت:


ویرایش شده توسط فنریر گری بک در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۲۷ ۲۰:۲۲:۳۴

[b]زندگی صحنه ی یکتای هنر مندی ماست ، هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود ، صحن


Re: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۱۳:۵۲ شنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۷
#20

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
خلاصه ی سوژه تا بدین لحظه:

تدی و جیمز که آس و پاسن، با سوء استفاده از اعتباری که بین ملت جادوگر دارن، یک بنگاه املاک می زنن و با جعل سند، دلالی املاک انجام میدن. اولین معامله، فروش غیر قانونی خونه ی گریمالد به لرد سیاهه که باعث بی خانمانی محفل شد ولی با پیشنهاد جیمز، خونه ی ریدل که به خاطر اثاث کشی مرگخواران خالی شده بود، به محفل ققنوس و دامبلدور فروخته شد ولی دامبل در ابتدا خواست دو برادر رو پیچونه و وقتی خشم یک گرگینه رو دید، تصمیم گرفت با فروش ریش های مصنوعی خانه ی ریدل مقداری پول رو جور کنه و بقیه اش رو لپره کان بده. خبر فروش ریشهای مصنوعی موجود در خونه ی گریمالد، به گوش لرد سیاه میرسه؛ ضمنا" جیمز اصلا" از زور گوئیها و رئیس بازیهای تدی راضی نیست...

اینک ادامه ی ماجرا:
-------------------------

- یکصد و بیست و هشت... یکصد و بیست و نه... یکصد و سی گالیون! شما سه تا نابغه این! چطوری چهارتا ریش چینی تقلبی رو اینقدر فروختین؟!

سیریوس بادی به غبغب انداخت و گفت:

- خب میدونی دامبول جون! همه اش ایده ی من بود... یه مارک اصل و لوگوی شرکت "ریش مرلین" رو اضاف کردیم... به اسم باقیمونده ی ریش مرلین به ملت انداختیم!

- ایول باو... تو محشری... از همه سری! ... بقیه اش رو باید لپرکان جور کنیم... آل سو! یه خبر به سران الف دال بده بگو حدود هزار تا گالیون تقلبی لازم داریم.

- هزار تا؟!

- آره دیگه... اگه قاطی این گالیونا بهشون بدیم، عمرا" بفهمن!

یک مرتبه صدای بلند یک بلبل در خانه ی ریدل طنین انداز شد. ریموس همچون یک گرگ گوش تیز کرده بود و دنبال منبع صدا میگشت. مک گوناگال هم که اشتهای بخش انیماگوسش با شنیدن صدای پرنده تحریک شده بود، برای شکار خیز برداشته بود!

سیریوس خمیازه ای کشید و گفت:

- بوقی ها! صد بار بهتون گفتم این صدای زنگ دره... اصن خودم میرم باز میکنم!

محفلی ها : خودمون می دونستیم

صدای فریادی بلند شد و بعد مرگخواران و در راس آنها لرد سیاه بصورت گله ای وارد شدند.

همه به حالت آماده باش به دشمن دیرینه نگاه می کردند... چوبدستی ها از غلاف خارج و آماده ی شلیک بودند... جنگ موعود محفل و مرگخواران بعید به نظر نمی رسید!

- داااااااامـــــــــــبــــــــــــــــــــل!!!

- بله... تام؟!

- توی خونه ی من چیکار میکنی؟! به چه جرئتی اجناس اینجا رو میفروشی؟ چطور تونستی... چطور؟!!!

- اوه، تام عزیز... تو از وقتی رفتی لندن از هیچ چی خبر نداری! اینجا به علت اینکه سکنه ای نداشت، به بنگاه گرگینه ی صورتی واگذار شده بود... ما هم با تدی لوپین معامله کردیم... قشنگ شده، نه؟

لرد با حسرت به در و دیواری که زمانی سیاه بود و سر ستون هایی به شکل مار و اژدها داشت نگاه کرد که حالا پر از رنگهای نارنجی و سفید و طرحهایی از ققنوس شده بود.

باهوش ترین مرگخوار که همانا بلیز بود، در گوش اربابش زمزمه کرد:

- یه جای کار می لنگه، قربان!

- هومم.... کجا؟

- اولا" توی کدوم قانون همچین چیزی اومده؟ اصلا" تا حالا قانون اساسی وزارت رو دیدین شما؟

- نه ولی حتما" وجود داره که میگن دیگه! دوما" ؟

- دوما" اگه همچین قانونی وجود داشته باشه، ما که اینجا رو تخلیه نکردیم کامل... فراموش کردین؟!

لرد که یک مرتبه به خاطر آورده بود، با عصبانیت فریاد زد:

- پرسی ویزلی من کجاست؟!


ویرایش شده توسط تد ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۲۶ ۱۳:۵۷:۴۵

تصویر کوچک شده


Re: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۱۹:۱۲ جمعه ۱۸ مرداد ۱۳۸۷
#19

ریگولس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ یکشنبه ۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۹۲
از ما که گذشت، فقط درگذشتمان مانده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 414
آفلاین
خانه ي ريدل ؛ پايگاه محفل ققنوس
مصنوعی...
مصنوعی...
اممم... مصنوعی؟
مصنوعی !! خودشه ! لپرکان !


دامبل از شادي پريد هوا و زورتي خورد زمين كه باعث شد ترخت كف چوبي آشپزخونه بشكنه...

_آخ ...اوخ...اوخو! آخه من پيرمرد چرا بايد اينقدر تو اين تاپيك زجر بكشم؟؟

محفلي ها دست دامبي رو گرفتن و اون رو بلند كردند. دامبي كه هنوز گيج ميزد :اون دست آخري براي كي بود؟؟ آه...يه لحظه احساس كردم دست گرم پرسي() تو دستمه! واي كه چه ... و دوباره وارد هپروت شد.

محفلي ها:

- خب كجا بوديم؟؟ آها! مصنوعي! ببينين عزيزان من، اگه نتونيم پول كميسيون جيمز و تدي رو نديم ، ما رو شوت ميكنن تو كوچه. بايد پول جور كنيم... ميگم تو طبقه ي بالا يه اتاق ديدم پر از ريش و كلاه گيس مصنوعي. بايد آبشون كنيم.

محفلي با قيافه ي جادوگر اندر مشنگ(مشنگ رو بذار اولش) به دامبي خيره شده بودند. همه به فكر فرو رفته بودند كه ناگهان سيريوس به حرف اومد:

-اما آخه مگه چقدر ريش و كلاه گيس اون بالا وجود داره؟؟؟

-زياد نيست... ولي چاره ي ديگه اي نداريم. محفليان من! بايد براي آزادگي محفل اين كار رو بكنيم. سيريوس و ريموس و تانكس ، شما ها رو مامور اين كار ميكنم.



بنگاه املاك گرگينه ي صورتي

تد دو تا پاش رو گذاشته بود رو لبه ي كاناپه ي راحتي و سعي ميكرد با تنظيم كردن رسيور يك كانال پخش مستقيم بازي هاي مشنگي پكن رو پيدا كنه. بقل دستش يه قليون بود و هر چند تا كانال كه عوض ميكرد ، يه نفس ميگرفت. تا اينكه بلاخره موفق شد و داد زد: هي جيمز ! چاييت به راه باشه!

جيمز اما در بك گراند تصوير ، تو اون گوشه ي گوشه ي اتاق به ديوار تكيه داد و در حالتي كه نشون ميداد كمي نارحت است از گوشه ي چشمش به تدي نگاه ميكرد. دندانش رو بهم ماليد و نفرت در چهره اش موج انداخت.


خانه ي شماره ي 12 ميدان گريمالد؛ پايگاه مرگخواران

تخت تخت تخ! (افكت صداي مشت زدن به در)

-در رو باز كنين ،خبر مهمي براتون دارم! لرد سياه...بايد اين رو ببينيد!

ولدمورت كه در حال چرت قيلوله اش بود ، بند دلش پاره شد و يهويي از جا پريد. نجيني-كه روي پاي ولدمورت خوابيده بود- از اينكه با پريدن لرد ، از خواب بيدار شده بود ، رو به ولدمورت فيشي كرد و دهانش رو به نشانه ي خشم تا نهايتش باز كرد.

- به حق ريش مرلين! فيشي فيشي... فيش في فيش.فوشو شي ، فو فاشي فيشي! ( عزيز دلم راحت بگير بخواب ، معذرت ميخوام .منو نخور!)

و نجيني فيشي كرد و به روي كاناپه ي بقلي رفت تا به خوابش ادامه بده. لرد با حركت: از جاش بلند شد و داد زد:

-اينجا ديگه چه خراب شده ايه؟؟خونه ي خودم از اين FF ها داشت كه عين كفتر چه چه ميزنن.. يكي اين در كوفتي رو باز كنه.

رودولف و بليز اما زودتر خود رو به در رسونده بودند. صداي شترخي اومد و كسي وارد دوان دوان خودشو به نشيمن خونه رسوند.

ايگور كه نفس نفس ميزد ، با خط ترمز يك متر وايساد .دستش رو پشت سرش قائم كرده بود.

-ارباب .ارباب . شما به دنبال چيزي ميگشتين تا بتونين به جانپيچ تبديل كنين؟؟؟ يه چيز با ارزش از يه جادوگر بزرگ؟؟

لرد دو دستش رو به كمرش زد و سعي كرد در همون حال كه چونه اش رو نميخاره، تعجب كنه.

_يعني اين بوقي از كجا فهميده من ميخوام جان پيچ بسازم؟؟؟ بوق بر اين رولينگ با اين افشاسازي هاش!

-خب ، فرض كن آره! كه چي؟

-قربان من امروز يه چيز با ارزش از مرلين پيدا كردم! ارباب، ريش مرلين!

لرد: چي ميگي؟؟؟ ( 3 در 4)

لرد پس از يه نگاه به ريشي كه دست ايگور بود: بايد ميفهميدم چرا چند وقته كه اصلا تو رول ها نيستي! اين ريش تو اتاق خودم تو خونه ي ريدله. از كجا اينو آوردي؟؟؟ نكنه رفتي تو اتاق من؟؟

ايگور كه از خشم اربابش به اين حالت در اومده بود: به تته پته افتاد. - نه نه ...لر...لرد سي...سياه! ممممن اين ريش شو خر ..خريدم...تو كو..كوچه ..چه ي ...ناكترن! 50گا...گال... گاليون...از دو سه تا....محفلي!

لردسياه: محفلي؟؟؟هومممممممم!


ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۱۸ ۲۰:۳۰:۱۴
ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۱۸ ۲۰:۳۶:۵۳
ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۱۸ ۲۰:۴۲:۴۱
ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۱۸ ۲۰:۴۸:۲۵

اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده


Re: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۱۵:۴۹ یکشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۸۷
#18

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
- جمع کن ! جمع کن بساطتو!
-

شق !


تدی لگدی نثار دامبل که چهار زانو کف آشپزخانه ی ریدل ها نشسته بود کرد .
دامبل با دستپاچگی بلند شد و ریش و ردایش را تکاند ، خوشبختانه به علت سروصدای بیش از حد محفلی ها که اول صبحی کار ساخت دکور جدید را آغاز کرده بودند ، کسی صدایشان را نمی شنید.

دامبلدور با رنگی پریده اول به تدی و سپس به جیمز نگاه کرد :

- چی میگی !؟ خودت گفتی اسباب کشی کنم ...
- مرتیکه بوقی ! بهت گفتم اول حساب منو پر میکنی ، بعد هر بوقـ...
- تدی ، تدی ...

تدی با نگاهی خشمگین به جیمز که ردایش را می کشید چشم دوخت :

- چیه؟
جیمز مظلومانه دهانش را به گوش تدی نزدیک کرد :

- مگه نگفتی نصف پول دامبلو می ریزی تو حساب من؟
- شق ! زر نزن باو !

جیمز که در مقابل این آستکبار مدافعی نداشت ، پس از دریافت این حقیقت که " شق ! " افکت مشتی به صورتش است ، برای هماهنگی با نمایشنامه خود را به گوشه ای پرت کرد و به دیوارکوبید .
تدی لحظاتی به او خیره شد و سپس برگشت ، ریش و یقه ی دامبلدور را باهم گرفت و نفس نفس زنان گفت :

- تا یه ساعت دیه فرصت داری گالیونا رو واریز کنی ! کردی ، کردی ! نکردی اسباب اثاثیه ات تو کوچه اس ! حالیت شد؟

سپس بی آنکه به پشت سرش نگاه کند ، با یک دست یقه ی جیمز را گرفته و با لگد او را به داخل راهرو پر کرد :

- بیا بریم دابیـ... چیز ، جیمز !
- نمیام ، نمیخوام ! جیمز دیگه آزاده ! ( کپی رایت بای دابی تو فیلم دو ! )
- بیا برو !
- باوشه

و آنگاه ، هر دو برادر بی آنکه باری دیگر به چشمان پر اشک دامبلدور نگاهی بیندازند ، از راهرو گذشتند و از خانه خارج شدند .
دامبلدور بغض کرد ، سرش را پایین انداخت ، تا ده شمرد ، دماغش را در ریشش فین کرد و سپس...

- عععععع! عهههه ! عهههه !

دامبلدور سرش را بالا آورد و به محفلی ها که دورش حلقه زده بودند نگاه کرد . سپس نیم نگاهی به گوشه ی اتاق انداخت ، گوشه ای که دار و ندار محفلی ها را در بر داشت . در کنار دیوار ، یک کوزه ی گِلی ، یک تاتی پلاستیکی ققنوس همراه با چند ریش مصنوعی به چشم میخورد .

دامبل برای نشان دادن بیشتر بدبختی ها ، همراه با راوی ناله کرد :
مصنوعی...
مصنوعی...
اممم... مصنوعی؟
مصنوعی !! خودشه ! لپرکان !



Re: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۱۲:۲۴ یکشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۸۷
#17

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
جیمز سیریوس پاتر ساعت هشت صبح به بنگاه آمد، اول همه جا رو خوب گردگیری کرد، بعد یک تی برداشت و زمین رو حسابی برق انداخت و زیر سماور رو روشن کرد...یک روز جدید در بنگاه املاک شروع شده بود.

غیـــــــــــــــژژژژژژ

در بنگاه باز شد و تدی که یک کت جدید از جنس پوست اژدها پوشیده بود، وارد شد.

- یه چایی بیریز پسر!
- هنوز دم نکشیده تد... ارباب!
- تنبلی میکنی جیمز... با این کم کاریات به هیچ جا نمی رسی... هیچ چی نمیشی ... حالا عین دخترا بغض نکن، بگو خبر جدید چی داری؟
-دامبل اینا دیروز اسباب کشی کردن به خونه ی ریدل...
- پولو به حساب ریخت و اسباب کشی کرد؟ اون فیلیتون رو بده بینم!

جیمز به سرعت دستگاه بیسیم رو آورد و در عین حال زیر لب زمزمه کرد "فیلیتون نه.... تلفن"

- چیزی گفتی جیمز؟
- نه ارباب!

و بطور اتوماتیک مشغول گرفتن شماره تلفن گویای بانک شد و بعد گوشی رو به دست تدی داد. صدای زیبای ساحره ای از آنسوی خط به گوش می رسید...

- با سلام، به سیستم تلفن گویای بانک گرینگوتز خوش آمدید...

تدی که خیلی خوشحال به نظر می رسید، در حالی که به تلفن اشاره می کرد، گفت:

- اگه شماره ی خود این ساحره ی توی فیلیتون رو گیر بیاری، حقوقت رو اضافه می کنم!
-
- ... لطفا" رمز خود را وارد کنید:

تدی به سرعت یک سری شماره رو فشار داد! ( دهه... نمیخوای رمز حسابم رو اینجا در ملاء عام بزنم که! )

- برای آگاهی از موجودی خود، عدد یک... پرداخت قبوض، عدد دو... انتقال...

- 1

- موجودی شما... شش...هزار... گالیون...و... چهار...صد...و...سی...و...هفت...سیکل می باشد.

- پیرمرد بی ناموس بوقی... توی قرارداد گفته بودم تا پولو به حساب نریخته حق نداره پاشو خونه ی ریدل بذاره...

جیمز در حالی که ردای خودش و تدی رو از سر چوب لباسی بر میداشت، نچ نچ کنان گفت...

- من همیشه گفته بودم که لرد از دامبل خوش حساب تره... باور کن این ما رو می پیچونه... حالا ببین کی گفتم!

تدی که به کمک جیمز مشغول پوشیدن رداش بود و رنگ موهاش کم کم به سرخ آتشین تبدیل میشد و زیر چشمهاش سایه های سیاهی افتاده بود، در حالی که صداش از شدت خشم می لرزید، گفت:

- پیری فک کرده میتونه منو بپیچونه... وقتی با سیریوس جونش مجبور شد بره زیر پل بخوابه می فهمه که نباید با من اینکارو می کرد...


تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.