هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: ساتورستان نقد
پیام زده شده در: ۱۱:۱۸ پنجشنبه ۲۶ دی ۱۳۸۷
#15

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
پست هاي اينجا توسط ناظرين زده ميشه.

اما در هر صورت به نكات خوبي اشاره كرديد، لوسيفر.

تذكر به جائي داديد و ممنون. از اين به بعد، در اين مورد دقت بيشتري ميشه.

پستتون هم پاك نميشه، چون نظر به جائي داديد.

اما اگر كسي ميخواد در مورد اين مطلب صحبت كنه، لطفا در دفتر ناظرين بگه.


منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: ساتورستان نقد
پیام زده شده در: ۱۰:۴۲ پنجشنبه ۲۶ دی ۱۳۸۷
#14

ایلیدان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۱ شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۹:۱۱ پنجشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 375
آفلاین
این تاپیک یک کم توضیح اولش برام نامفهوم اومد چون مک گونگال نوشته پست هایی که در این انجمن میخورند را نقد میکنم، ولی باقی دوستان هم نوشتند، آزاد هست کلا همه بنویسند یا بالاخره انحصاریه، اگر انحصاریه نقدِ آزاد کجا انجام میشه؟ و به هر حال اگر پستم جاش ایراد داره بگید حذفش میکنم یه جای دیگه که خودتون گفتید میذارم.
در این تاپیک دوست و همسایه داستانِ کوتاه من یک چیزهای خیلی عجیبی دیدم که هیچ کی ام هیچی بهشون نگفته بود. عجیب که یک نفرشون هم بهترین نویسنده نمیدونم کجا و ناظر انجمن بود. به عنوان نمونه دو سه تا از این ها رو میارم:
نقل قول:
- من!
- تو!
- من!
- تو!
- من و تو!
- ما...


نقل قول:

من
.
.
.
تو
.
.
.
م ...... شاید هرگز ...... ا



نقل قول:
میشه !
نمیشه!
میشه ؟
نمیشه؟
میشه؟!!
نمیشه؟!!
میشه؟!!!
نمیشه؟!!!
.
.
.
.
.

گلبرگا تموم شد ؟!! ... یعنی نشد ؟ یعنی تموم شد ؟ ... نه دیگه هیچ کاری نمیتونم بکنم ... یعنی همه خانه آرزوهام خراب شد ؟

نــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه !

دیگه هیچی ندارم !

دو ماه بعد !

میشه !
نمیشه !
میشه؟
نمیشه؟
میشه؟!!
نمیشه؟!!
میشه؟!!!
نمی...
.
.
.

آن دفعه هم هیمن تعداد بود ... تعداد گلبرگا مساویه همیشه !

به اون دو نقلِ قول بالایی تا جایی که من میدونم میگن صرفِ ضمیر به آخری هم میگن صرفِ افعال، این ها داستان نیستند، حتی وا نوشته هم نیستند، نوشته هم نمیشه بهشون گفت کلا از ادبیات خارج هستند و فقط یادآوری دستور زبان ادبیات عامیانه است که همچین دستوری هم تو زبان فارسی وجود نداره. آیا تو دفترچه خاطرتتون هم همچین چیزهایی مینویسید که اینجا به عنوان داستان قرارا دادید؟ داستان یک اصولی دارد، و از نوشتن باید هدفی را دنبال کند، نه اینجا خبری از پلات هست، نه روایت، نه شخصیت، مطلقا هیچی که بشه به عنوان یک اِلمان داستانی بهش نگاه کرد.
داستانِ کوتاه هم اگر دقیقش رو بخواین باید بین دو هزار تا هفت هزار کلمه باشه پنج الی بیست و پنح صفحه، اما چیزی که ما اینجا داریم مینویسیم داستانکه که همون فرهاد درستش رو گفت، بیشترین حدش پنج صفحه است بعضی ها میگن باید زیر هزار کلمه باشه بعضی ها میگن باید زیر دو هزار کلمه باشه.
به اندازه ی فرصت ویرایش و ارسال پست که زیر نوشته احتمالا میاد من هم بر طبق اون داستانک های قبلی داستانکی نوشتم
آن و این است
اینو آنت
آنم به این است
اینم به آنت
به به، حافظا
بـــــــــــــله
اوچچچچچ
به خانواده ی این و آن هم تسلیت عرض میکنیم، در صحنه ی اوچ یکی از این دو عزیز کشته شدند
و مرا تنها مگذار.


ویرایش شده توسط لوسیفر در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۲۶ ۱۰:۴۵:۵۴
ویرایش شده توسط لوسیفر در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۲۶ ۱۰:۵۷:۰۱

مانده از شب هاي دورادور، بر مسير خامش جنگل، سنگينچيني از اجاقي


Re: ساتورستان نقد
پیام زده شده در: ۱۸:۰۶ چهارشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۷
#13

دارک لرد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۵۱ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۱:۳۷ دوشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۱
از پیش دافای ارزشی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 821
آفلاین
مرسی که وقت گذاشتی و نقدش کردی. البته من نمی‌دونم این‌جا درسته جوابش رو بدم منتهی خب زدم دیگه. اگه اشتباه باشه احتمالاً این پست پاک می‌شه.

نقل قول:
اولين نكته اي بعد از خوندن داستان به ذهنم رسيد اين بود چرا اين سوژه رو حروم كردي؟! حيف اين سوژه ي قشنگ نبود كه بيشتر شاخ و برگش مي دادي و مي زدي توي مهمانخانه چراغ جادو؟ حيف!


نه راستش چون من نمی‌تونم حد وسط رو رعایت کنم و تعداد داستان‌هایی که موفق شدم تمومشون کنم شاید دو سه تا باشه! در نتیجه بهتر دیدم کوتاه باشه و سمبل بشه تا این که برای همیشه Open ending باقی بمونه!

نقل قول:
دومين نكته اين بود كه از نظر من لحن گفتار پيرمرد در تمام داستان يكسانه، اما جوان نه! در قسمت اول فكر ميكنيم با يك انسان پخته طرفيم: خود آگاهم/ ليكن/ آتش را حقيقت ديگري ست اما در قسمت پاياني داستان ما شاهد عكس العمل يك جوان خام 19 ساله هستيم : يعني ميخواهي / حيف وقت گرانبهام/ مرا بگو / خبر داري در صورتي كه زيباتر ميشد داستان اگر اين دو قسمت صحبت ها با هم ديگه متناسب مي بودن يعني: اگر قرار بود داستان براي يك جوان نقل بشه : مي دانم / اما / آتش حقيقت ديگري دارد. و اگر قرار بود جوان ما، يك فرد پخته باشه: ( حذف "يعني") ميخواهي/ دريغ از فرصتي كه با گوش دادن به داستانت به هدر( فنا) دادم/ خيال ميكردم كه واقعا از نقل.../ مطلع هستي.


این هم وارده و بذارش به حساب تنبلی نویسنده، کلاً اون قسمتش در نیومد و جوان داستان زیادی یهویی شاکی شد. البته میشه اونم توضیح داد. میشه گفت پایان داستان دیگه از نظرش خیلی زیادی خالی بندی اومد و یهویی حالش گرفته شد و فقط تا اون لحظه به نظرش معقول مي‌رسید. منتهی ایرادت وارده.

نقل قول:
نكته ي بعد اينه كه فكر ميكنم بهتر بود به جاي " استاد ساحر باد" مي نوشتي" استاد سحر باد". يعني به جاي ساحر مي نوشتي سحر. در هر صورت فكر ميكنم اينطوري قشنگ تر بود.


استادْساحر (سکون روی دال)، نه استاد+ساحر یا استادِ ساحر. یک کلمه هستش و من همین‌طوری ساختمش. می‌شه ترجمه‌ی Arch mageهم محسوبش کرد. توی این داستان لقبی هست که به ساحرانی داده میشه که توی Element خودشون به حد استادی رسیدند.

نقل قول:
بعد به نظرت رشته ي جادو با روح رانده شده، زيادي آنتحاري بريده نشد؟؟ همينه ديگه، ميگم اگه بيشتر بهش شاخ و برگ داده بودي، مسلما اين قسمتش هم دلنشين تر ميشد!


نه راستش بقیه‌ی قسمت‌های داستان هم همین ضرب‌آهنگ رو داره لازم نبود وایستم توضیح بدم که دقیقاً چطوری این اتفاق افتاد. داستان کوتاه و خواننده جاهای خالی رو هر جوری خودش دوس داره توی ذهن خودش پر مي‌کنه.


نقل قول:
يه نكته هم به نظرم رسيد حالا نميدونم احتمالا من متوجه نشدم، ولي خب: به اين اساتيد 5 عنصر مي گفتن اسطقس . اگه اينطور بوده، خب خود رانده شده هم كه قبلا اسطقس بوده ديگه! چرا بعد نوشتي شاهد متولد شدن اسطقس ششم بودن؟؟ ( علاقه ي مفرط به " ط" داري ها! )


به نقل از دهخدا:

اسطقس
اسطقس . [ اُ طُ ق ُس س / اِ طُ ق ِ ۞ ] (معرب ، اِ) (از یونانی اوستوقس ۞ ، عنصر) ماده . مایه . ماده ٔ از هر چیزی . (مؤید الفضلاء). اصل هر شی ٔ :
حبر اکرم هم اسطقس ّ کرم
نیر اعظم آیت دادار.

چهار عنصر افلاطونی آب، باد، خاک و آتش هستند. من به روال داستان‌های فانتزی پنجمی رعد رو هم اضافه کردم و عنصر ششم که شاهد تولدش بودن و رانده شده از ترکیب پنج‌تا به وجود آورد همون "تاریکی یا نیستی" بود که چهار ساحر تنها شاهدان دیدنش بودند.

* علاقه‌ی مفرط به ط شدیداً تأیید می‌شه! :D

نقل قول:
البته پايان داستانت هم يكي از زيباترين شيوه هاي اتمام داستان بود كه باز هم من بسيار دوست دارم و يك شيوه ي زيبا و هنرمندانه ست.


لطف داری و بازم ممنون که وقت گذاشتی و نقدش کردی.


!ASLAMIOUS Baby!


Re: ساتورستان نقد
پیام زده شده در: ۱۷:۳۹ چهارشنبه ۲۵ دی ۱۳۸۷
#12

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
نقد پست بسيار زيباي امپراطور تاريكي در داستان هاي كوتاه( پست 39)


تعريف داستان كوتاه: داستاني باشد نه بلند و نه ميني مال، و اندازه ي ان به قدري باشد كه چشم من در نياد از خوندنش! ( اين تعريف خودم بود! )

اول اينكه بايد اعتراف كنم اين سبك نگارش رو خيلي دوست دارم! اينكه يه سري مجهولات گفته ميشه و مجبوري تا آخر داستانو بخوني و يه بار ديگه هم از روش بخوني تا قضيه رو درك كني!
دوم هم بايد اعتراف كنم نقد پستت خيلي سخته، ناسلامتي استاد ما هستين!
امپراطور:
- - -
اولين نكته اي بعد از خوندن داستان به ذهنم رسيد اين بود چرا اين سوژه رو حروم كردي؟! حيف اين سوژه ي قشنگ نبود كه بيشتر شاخ و برگش مي دادي و مي زدي توي مهمانخانه چراغ جادو؟ حيف!

دومين نكته اين بود كه از نظر من لحن گفتار پيرمرد در تمام داستان يكسانه، اما جوان نه!
در قسمت اول فكر ميكنيم با يك انسان پخته طرفيم: خود آگاهم/ ليكن/ آتش را حقيقت ديگري ست
اما در قسمت پاياني داستان ما شاهد عكس العمل يك جوان خام 19 ساله هستيم : يعني ميخواهي / حيف وقت گرانبهام/ مرا بگو / خبر داري
در صورتي كه زيباتر ميشد داستان اگر اين دو قسمت صحبت ها با هم ديگه متناسب مي بودن يعني:
اگر قرار بود داستان براي يك جوان نقل بشه : مي دانم / اما / آتش حقيقت ديگري دارد.
و اگر قرار بود جوان ما، يك فرد پخته باشه: ( حذف "يعني") ميخواهي/ دريغ از فرصتي كه با گوش دادن به داستانت به هدر( فنا) دادم/ خيال ميكردم كه واقعا از نقل.../ مطلع هستي.

كه در صورتي كه شخص مذكور، يك فرد پخته بوده، كلا چنين عكس العملي بايد ازش بعيد باشه. بايد لااقل يه كم تفكر ميكرد. و بعد هم فكر نميكنم يك فرد پخته اينطوري عصباني بشه. در هر حال... .

نكته ي بعد اينه كه فكر ميكنم بهتر بود به جاي " استاد ساحر باد" مي نوشتي" استاد سحر باد". يعني به جاي ساحر مي نوشتي سحر. در هر صورت فكر ميكنم اينطوري قشنگ تر بود.

قسمتي هم كه نوشته بودي: در پوششي از نيستي غوطه ور بود، واقعا زيبا بود، واقعا!

بعد به نظرت رشته ي جادو با روح رانده شده، زيادي آنتحاري بريده نشد؟؟ همينه ديگه، ميگم اگه بيشتر بهش شاخ و برگ داده بودي، مسلما اين قسمتش هم دلنشين تر ميشد!

يه نكته هم به نظرم رسيد حالا نميدونم احتمالا من متوجه نشدم، ولي خب: به اين اساتيد 5 عنصر مي گفتن اسطقس . اگه اينطور بوده، خب خود رانده شده هم كه قبلا اسطقس بوده ديگه! چرا بعد نوشتي شاهد متولد شدن اسطقس ششم بودن؟؟ ( علاقه ي مفرط به " ط" داري ها! )

البته پايان داستانت هم يكي از زيباترين شيوه هاي اتمام داستان بود كه باز هم من بسيار دوست دارم و يك شيوه ي زيبا و هنرمندانه ست.

همين نكات به ذهنم رسيد. واقعا از خوندن پستت لذت بردم. بازهم سر بزنيد، استاد!


منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: ساتورستان نقد
پیام زده شده در: ۲۱:۱۰ دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۸۷
#11

نارسیسا مالفویold**


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۳ سه شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۸
از یه دنیای دیگه !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 392
آفلاین
نقد پست شماره 26 نوشته شده توسط ریموس لوپین در تاپیک « داستان های مشنگی »

دوست عزیزم ، اولین و مهم ترین نکته ای که در پست شما به چشم می خوره ، اینه که پستتون در جای نامربوطی قرار گرفته . داستان های مشنگی ، بنا بر توضیحی که توی پست اول داده شده ، اختصاص به داستان هایی داره که در کودکی شنیدیم ، دقیقا همونا رو بنویسیم و یا به صورت طنز دربیاریم و بنویسیمشون . البته بعضی پست ها هستن که نشون دهنده اینه داستان ها رو از خودشون نوشتن و ربطی به دوران کودکی شون و یا داستان هایی که شنیدن ، نداره ولی اونا هم داستان هاشون ، یه ویژگی داره : از خودشون ساختن و حالت داستانی داره .

مطلب زیبایی که شما ارسال کردید ، من قبلا در یک سایت دیگه خونده م و البته ، یکی از آپ های وبلاگ خود من هم بوده ( با ذکر منبع ) .

آیا این مطلب از خود شماست ؟ اگه بله ... دوباره تقاضا بدین و حتما من ، یا آنیتا در حد توانمون نقدش می کنیم و اگر نه ، آیا لزومی به نقد نوشته یه نویسنده دیگه هست ؟ اگر لزومش رو بیان بفرمایید و متقاعد شدیم ، در خدمتگزاری حاضریم .

موفق باشید .



Re: ساتورستان نقد
پیام زده شده در: ۱۱:۱۵ دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۸۷
#10

ریـمـوس لوپـیـنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۶ چهارشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۰:۰۶ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۶
از قلمروی فراموش شدگان !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 395
آفلاین
لطفا این پست نقد شود .


در قلمروی ما چیزی جز تاریکی دیده نمی شود !
اینجا قلمروی فراموش شدگان است !


Re: ساتورستان نقد
پیام زده شده در: ۱۷:۳۲ دوشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۷
#9

نارسیسا مالفویold**


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۳ سه شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۸
از یه دنیای دیگه !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 392
آفلاین
نقد پست شماره 10 کورمک مک لاگن در تاپیک « داستان های بوگارت زده »

مک لاگن عزیز ، داستانی که نوشتید ، نشون دهنده تخیل بسیار بالای شماست . سوژه خوب شروع شد . فضاسازی عالی بود . پاراگراف بندی مناسب .

دامنه لغاتتون هم ، کاملا مشخصه که خیلی وسیعه و لغات زیادی رو می تونید تو نوشته هاتون به کار ببرید ولی نکته ای به نظر من رسید که اگه رعایت کنید داستانتون جذاب تر و دلنشین تر میشه :

زمانی که میخوایم اصطلاحاتی رو به کار ببریم ، باید اونا رو درست و در مکان مناسب به کار ببریم . ساختن اصطلاحات ثقیل ، حرف رو خیلی پیچیده و جذابیتش رو کم می کنه . بعضی از این اصطلاحات رو که به کار بردین ، می نویسم و یه سری کلمات رو پیشنهاد میدم . ببینید به نظرتون جمله ها راحت تر نمی شن ؟

1-
نقل قول:
حس اضطراب آور دوري اين چند روز را به ياد آورد

حس اضطراب آور ؟ بهتر نیست به جاش :
اضطرابی که به خاطر دوری چند روزه حس می کرد ، به خاطر آورد .
یا :
اضطراب کشنده ناشی از دوری چند روزه را به یاد آورد .
یا چیزایی مشابهشون رو به کار ببریم ؟

2-
نقل قول:
شوري وهمناك در دل برپا بود

به نظرم ، کلمات « شور » و « وهمناک » در کنار هم بیش از اندازه ثقیل هست . « شوری مبهم » بیشتر مناسب به نظر می رسه .

3-
نقل قول:
تا آنجا كه به ياد مي آورد، با آن همه زيبايي و افسون، از شب كريسمس مي ترسيد.

اینجا بهتر بود ، کمی جابجایی صورت می گرفت تا خواننده راحت تر بفهمه منظور شما از زیبایی و افسون ، نسبت دادنش به شب کریسمس هست ، نه مک کورمک :
تا آنجا كه به ياد مي آورد،از شب كريسمس با وجود همه زيبايي و افسونش مي ترسيد.
چون اون چیزی که فعلا نوشته شده ، انگار مک کورمک با اینکه زیبایی و افسون داره ، از شب کریسمس می ترسه ! ( که ملتفتید همچین چیزی کاملا نامربوطه ! )

4-
نقل قول:
هر سال به اين بهانه به بزم عمويش دعوت ميشد

در اینجا ، شاید می خواستید متن داستانتون حالت ادبی خودش رو حفظ کنه ، ولی عبارت « بزم » چندان کاربردی نداره ، می تونستید به جاش از « میهمانی » استفاده کنید که هم رسمی تر از « مهمانی » هست و هم ملموس تره از « بزم » . البته این یک مسئله کاملا سلیقه ای هست و چندان جای ایراد نداره . صرفا یه پیشنهاد برای بهتر شدن مطلب بود .

5- نکته بعد ، شما درطول داستان مک کورمک رو کسی نشون دادید که از شب کریسمس می ترسه . و بطور مبهمی به خواننده فهموندین که به خاطر بوگارت هست . ولی توضیح ندادید که اگه مک کورمک هرشب کریسمس یه بوگارت می بینه ، بوگارتش به چه شکلی درمیاد ؟ اون شکل مسخره ای که مجسم کرد چی بود ؟ کجای پرواز لک لک ها به سمت افق نورانی مسخره س ؟
نقل قول:
لك لك هاي زيبا، به طرز مسخره ايي از متن اين تيرگي رو به افقِ نوراني، به پرواز در آمدند...


اینا سوالاتی هستن که در پایان مطلب شما برای خواننده ایجاد میشه . ممکنه عمدا این سوالات رو به وجود آورده باشین ، ولی این ، تعداد خواننده های متنتون رو - که ازش لذت هم ببرن - بسیار کاهش خواهد داد .

رویهمرفته ، قدرت نویسندگی تون و جذابیت سوژه تون به قدری بالاست که میشه این پست رو به عنوان یه مطلب زیبا درنظر گرفت . به شرطی که همون اشکالات کوچولو ( که ممکنه من زیادی وسواس خرج کرده باشم روشون ) برطرف بشن .

موفق باشید .


ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۸۷/۸/۲۰ ۱۷:۳۵:۴۶


Re: ساتورستان نقد
پیام زده شده در: ۱۰:۲۸ جمعه ۱۷ آبان ۱۳۸۷
#8

تایبریوس مک لاگنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۴ سه شنبه ۸ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۱۶ سه شنبه ۱ تیر ۱۳۹۵
از پیاده روی با لردسیاه برمیگردم
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 314
آفلاین
سلام
من پايين پستم توي تاپيك داستان هاي بوگارت زده نوشتم كه نقد كنيد؛ چون ناظر اين انجمن، زير پستها نقد ميكرد و من هم اينجور بيشتر دوست داشتم.
ولي به هر تقدير اگه ممكنه پستم رو نقد كنيد.

مرسي


در كنار درياچه ي نقره ايي قدم ميزنم
و با بغضي که مدتهاست گلويم را ميفشارد، رو به امواج خروشانش مي ايستم
و در افق،
طرح غم انگيز نگاهش را ميبينم،
كه هنوز هم اثر جادويي اش را به قلب رنجورم نشانه ميرود..
كه هنوز نتوانستم مرگ نا به هنگام و تلخش را باور كنم..
كه هنوز بند بند اين تن نا استوار به نيروي خاطره ي لبخند اوست كه پابرجاست..
با يأس يقه ي ردايم را چنگ ميزنم و در برابر وزش تند نسيم،
وجودِ ويرانم را از هر چه برودت و نيستي حفظ ميكنم..
از سمت جنگل ممنوعه، طوفاني به راهست
و حجم نامشخصي از برگ و شاخه ي درختان مختلف را به اين سو ميآورد..
اخم ميكنم تا مژگانم دربرابر اين طوفان،
از چشمان اشكبارم محافظت كند..
شايد يك طوفان همه ي آن خاطره ي تلخ را از وجودم بزدايد..


Re: ساتورستان نقد
پیام زده شده در: ۲۳:۵۴ پنجشنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۷
#7

نارسیسا مالفویold**


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۳ سه شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۸
از یه دنیای دیگه !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 392
آفلاین
با اجازه پیشکسوت عزیزم آنیتا دامبلدور :

نقد پست شماره 11 در تاپیک داستان های بوگارت زده :

آرنولد عزیز ، اولین نکته ای که در پست شما جلب توجه می کرد ، دو قسمتی بودن اون بود . دو قسمتی که به هم ربطی نداشتن و خودتون قسمت اول رو گفته بودین که الکی بود . پس از نقد قسمت اول صرفنظر می کنید ؟

به هرحال ، تو قسمت اول ، با زیبایی تمام حالت فردی که یک بوگارت دیده تشریح کرده بودید ولی ننوشته بودید که بوگارت برای اون فرد به چه شکلی دراومده بود .

البته اگه فقط حالات روانی رو می خواستید تشریح کنید و خود بوگارت براتون اهمیتی نداشته ، همین ایراد هم به خودی خود رفع میشه .

درمورد قسمت دوم :
اولين چيزي كه بعد از خوندن پستتون به نظرم رسيد، سوژه ي جالب اون بود! ترسيدن كريچر از هري پاتر! واقعا جالب و خنده دار بود.
و در مرتبه ي دوم ميشه فضاسازي خوبتون رو در نظر گرفت! يك نوع فضاسازي ساده، بدون موارد اضافه و بسيار گويا. به طوري كه ميتونيم خودمون رو در اون مكان احساس كنيم.

و التبه پاراگرف بندي خوبي هم داشتيد كه البته با يك اينتر بين پاراگراف ها، مي تونستيد اون رو بهتر كنيد..
حالا ميريم سر وقت اشكالات كوچيكي كه رعايت اونها ميتونه زيبائي نوشته رو دوچندان كنه :
1 - ممكنه سوالي در ذهن خواننده پيش بياد كه گوينده ي داستان كيه ؟ و اينجا دو حالت مطرح ميشه :
اول اينكه خود آرنولده: در اين صورت آرنولد ميخواد يك بوگارت رو طلسم كنه ! اونم با چوب جادو !! به نظر من توصيف اين موضوع بسيار جالب مي بود ! چون وقتي يك پف كوتوله بخواد وندشو بيرون بكشه و طلسم كنه... ! واقعا صحنه ي خنده داري هست !
دوم اينكه يكي از دانش آموزان هاگوارتزه: كه در اين صورت، مطمئنا اون دانش آموز هري پاتر رو مي شناسه !
نقل قول:
پسر جوونی که جلوش وایستاده خیره شده اون پسر یه زخم رو پیشونیش داشت

در اينجا يا دانش آموز سال اوليه و احتمالا با پديده ي هري پاتر خيلي حال ميكنه و سعي ميكنه نزديكش بشه ، و يا سال بالائيه كه هري رو كاملا مي شناسه و احتمالا از كار هري تعجب ميكنه .
بهتره آدم توي نوشتن به نكات كوچيكي كه مي تونن سوژه ساز بشن( سوژه فرعي ) توجه كنه تا هم نكته اي نا مفهوم نمونه و هم باعث زيباتر شدن نوشته بشه .
2- شما توی رول خودتون ، از بیان محاوره ای استفاده کرده بودین که معمولا توی رول ازش استفاده نمیشه . البته اینجا چون خاطره نوشتین ، مخصوصا اگه خاطره رو از زبون پف کوتوله جینی گفته باشین ، این بیان محاوره ای قشنگش می کنه ولی توی نوشته های جدی از حالت محاوره استفاده ای نمیشه مگر موقعی که صحبت بین افراد رو بیان می کنید .

3- زمان فعل ها رو کمی درهم نوشته بودین . اول با زمان گذشته و بعد ناگهان به زمان حال و دوباره به زمان گذشته :

نقل قول:
از چیزی که می دیدم خیلی تعجب کردم:

نقل قول:
کریچر وسط راهرو خشکش زده و به پسر جوونی که جلوش وایستاده خیره شده اون پسر یه زخم رو پیشونیش داشت و چوبشو مستقیم به سمت کریچر گرفته و می خواد طلسم کنه.

بهتر بود زمان تمام افعال با هم هماهنگی می داشتن .

4- اینجا لزومی نداشت از پرانتز استفاده کنید :
نقل قول:
مثل همیشه داشتم تو هاگوارتز (از رو بی خوابی)ول می گشتم

کافی بود بنویسید :
مثل همیشه داشتم از رو بیخوابی تو هاگوارتز ول می گشتم .

درضمن ، ویرگول آخر همون عبارت هم بهتر بود با نقطه جایگزین بشه . مثل همه ویرگول های دیگه ای که توی اون پاراگراف وجود داشتن .

وجود ویرگول نشون دهنده جمله نیمه تمام هست درحالیکه تمام اون جملات کامل بودن .

5-
نقل قول:
به ول گردیم ادامه دادم

به نظرتون بهتر نیست « ولگردی » رو سرهم بنویسیم ؟

موفق باشید .


ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۸۷/۸/۱۶ ۲۳:۵۶:۳۷
ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۸۷/۸/۱۷ ۱۴:۲۷:۰۶


Re: ساتورستان نقد
پیام زده شده در: ۱۶:۲۵ چهارشنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۷
#6

آرنولدold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۰ شنبه ۱۳ مهر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۷:۱۵ پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۱
از روي شونت! باورت نمي شه نگام كن
گروه:
کاربران عضو
پیام: 353
آفلاین
این پستمنو هم نقد کنید


تصویر کوچک شده

یادش آمد که در آن اوج سپهر
هست پیروزی و زیبایی مهر

فر و آزادی و فتح و ظفر است
نفس خرم باد سحر است

دیده بگشود و به هر سو نگریست
دید گردش اثری زاین ها نیست

بال برهم زد و برجست از جا
گفت کای دوست، ببخشای مرا

سال ها باش و بدین عیش بناز
تو ومردار، تو و عمر دراز

من نیم در خور این مهمانی
گند و مردار تو را ارزانی

گر در اوج فلکم باید مرد
عمردر گند به سر نتوان برد

شهپر شاه هوا، اوج گرفت
زاغ را دیده بر او مانده شگفت

سوی بالا شد و بالا تر شد
راست، با مهر فلک هم بر شد

لحظه ای چند بر این لوح کبود
نقطه ای بود دگر هیچ نبود







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.