هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۴:۵۲ چهارشنبه ۴ دی ۱۳۸۷
#12

هوکیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۶ سه شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۶:۴۴ چهارشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۹
از جزاير بالاك
گروه:
کاربران عضو
پیام: 173
آفلاین
سوژه جديد

_آل سو بهت دستور ميدم با زبون خوش بياي اينجا و يويومو پس بدي !!!
_عمرا بت پس بدم تو لوگوي منو خراب كردي .
_آل سو بهت اخطار ميكنم يويوي منو پس بدي !! اگر نه هر چي ديدي از چشم خودت ديدي .
_جدا ميخواي بت پسش بدم ؟ پس بگيرش !!

هوشششششششششت (افكت پرتاب كردن يويو به سمت افق هاي دور )

ال سو:
جيمز : نه !!!!!!! يويو ي عزيزم !! افتاد پشت اين ديوار
ال سو:حقته !! حقته !! غورباقه هم قدته ، مورچه كمر بندته

ال سو همچنان به ريش جيمز داره ميخنده ، كه ناگهان سايه ي تدي رو از دور ميبينه .

ال سو:اي داد بيداد ، هوا پسه ، بهتره هر چه سريعتر گم و گور شم .

فوششششششششت(افكت گم و گور شدن ال سو)

تدي:جيمز ؟! تو اينجايي ؟! چرا داري گريه ميكني ؟! بابا برا رييس محفل افت داره .
جيمز:عررررررررررر عررررررررررررر ... ال سو يويو مو انداخت پشت اين ديواره .
تدي:پشت اين ديوار ؟! فكر كنم حياط وزارت اين پشت باشه !! اين كه گريه نداره الان ميرم برات ميارمش.
جيمز:راست ميگي؟
تدي:دو دقيقه ديگه با يويوت اينجام !!

دم در ورودي وزارت سحر و جادو

دو تا نگهبان در حد و اندازه هاي گراوپي در حالي كه نيزه هاي خفني در دست دارن جلوي ورودي وزارت ايستادن .

تدي:ببخشيد اين يويو داداش ما افتاده تو اين حياط پشتي ، اگه ميشه اجازه بديد برم دو دقيقه بيارمش.
مامور شماره 1:تست تاييد اصالت دادي ؟!
تدي:بعله ايناهاش ، اينم مدركش جنسم اورجينال اورجيناله !!
مامور شماره 2:عضو جرگه خاصي نيستي ؟!
تدي:تا ديروز نبودم ، اما از امروز به دسته پر افتخار محفل ققنوس پيوستم

دوششششششششششت(افكت شوت شدن تدي توسط يكي از ماموران )

جيمز:چي شده تدي ؟! چرا فكت يه وري شده ؟!
تدي:چيز خاصي نيست فقط نگهبانه گفت الكي نميخواد راهتونو دور كنيد از ديوار بپريد يويو رو ورداريد بريد ديگه !!
جيمز:اخه اين ديواره كه خيلي بلنده !!
تدي:چيزي نيست باو يه قلاب بگير من ميرم اونور ، از ديواراي بلند تر اينم بالا رفتم
جيمز:خجالت نميكشي با اين هيكلت اينجا وايسادي بعد من قلاب بگيرم ، اصلا خودت برا خودت قلاب بگير!!
تدي:اي بابا ، اصلا بيخيال من قلاب ميگيرم تو برو بالا !!

چند دقيقه بعد - حياط وزارت خونه

تدي:جيمز رسيدي پايين ؟!
جيمز:اره تدي من الان توي حياط وزارتم ميرم يويومو ور ميدارم بر ميگردم.

جيمز يويوشو ميبينه كه كنار يكي از سطلهاي زباله افتاده ، با خوشحالي به سمت يويو ميره كه صداهاي مشكوكي توجهش رو جلب ميكنه .

صداي مشكوك شماره 1:عجب !! پس لرد سياه امشب براي ديدن من به وزارت خونه ميان؟!
صداي مشكوك شماره 2:بعله جناب وزير ، نزديكاي نيمه شب توي انبار وزارت منتظر شما هستند ، فقط بايد توجه داشته باشيد اين ملاقات بايد كاملا مخفيانه انجام بشه.
جناب وزير:درسته ، ممنون كه خبر دادي !!

جيمز:اي داد بر من ، بايد هر چه سريعتر به محفليا خبر بدم ، اي داد بر من

جيمز يويو رو سريع ور ميداره و به سمت ديوار حركت ميكنه ، در اين لحظه است كه متوجه ميشه با ديواري حدودا چهار برابر قد خودش روبروئه و كسي هم نيست كه براش قلاب بگيره تا از ديوار بالا بره ........

جيمز:


ویرایش شده توسط هوکی در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۴ ۱۵:۰۳:۴۴
ویرایش شده توسط هوکی در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۴ ۱۵:۰۶:۵۱
ویرایش شده توسط هوکی در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۴ ۱۵:۱۲:۳۳
ویرایش شده توسط هوکی در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۴ ۱۷:۴۱:۱۰

آیینه خود بین
-------------------------------------
[url=http://www.jadoogaran.org/edituser.php]انجام اصلا�


Re: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۱:۲۸ چهارشنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۷
#11

فنریر گری بکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۰ چهارشنبه ۱۸ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۵:۳۷ سه شنبه ۳ دی ۱۳۸۷
از اون دنیا
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 208
آفلاین
گیلدی بعد کلی شستو شوی خودش از حمام میاد بیرون .

-پخ...........

گیلدی هم که به پخ آلرژی داشته این بار به جای مایع ، ...از شلوارش جاری میشه.

گراوپ دوباره میخنده و گیلدی دوباره راهی حموم میشه.

هوی ممد بیا اینجا رو تمیز کن به گند کشیده شد .

گراوپ از خنده در حال غش کردن بود و روی زمین غلط می زد و اسبابهای انبار را به این طرف و آنطرف می انداخت. کلا همین طور که غلط میزد و غلط میزد خودش از اتاق به صورت ژانگولری ای رفت بیرون .

گیلدی هم یواش از حموم در اومد و سرش رو به اینطرف و آنطرف چرخاند و با صحنه ی خوف روبرویش نگاه کرد .

-تق تق تق.

قلوپ(گیلدی آب دهانش را قورت داد)


[b]زندگی صحنه ی یکتای هنر مندی ماست ، هر کسی نغمه ی خود خواند و از صحنه رود ، صحن


Re: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۲:۲۳ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۸۷
#10

پروفسور گرابلی پلنک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۴۰ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
از این به بعد آواتار فقط مردونه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 621
آفلاین
همه كاركنان از رفتن كراوچ ناراحت و از اومدن گليدي خوشحال بودند(خودشون هم نمي فهميدن چشونه) و به فرمان گليدي تميز كاري دوباره آغاز شد.

هر كس يك عدد جارو و دستمال در دست داشت و سعي مي كرد گرد و غبار زمان انبار داري بارتي را تميز كند.روي هر زونكن و كارتن به قطر حدودا دو سانتي متر غبار نشسته بود و پاك كردن آنها تقريبا غير ممكن بود.

ماندي به شدت سعي مي كرد راديوي غرازه ي انبار رو تميز كنه كه در همين احيان(جمع حين) گراوپ به آرامش تمام وارد شد و در همين آرامش تمام خاكهايي كه ملت تميز كرده بودند و كنار در جمع كرده بودند را با قدمهاي نازنينش به هوا بلند كرد.

ملت:

گليدي به سمت گراوپ اومد و يك پس كله اي زيبا نثار او كرد اما بالافاصله بعد از اينكه گراوپ روش رو برگرداند، از شلوارش قطرات مايعي شروع به چكيدن كرد(گلاب به روتون البته) و مي لرزيد گراوپ هم كه اين حالات او را ديد. شروع به خنديدن كرد البته نه مثل هميشه:
-

گليدي به سرعت از انبار خارج شد تا به اولين حمام مراجعه كند. گراپ نيز رو به همه كرد و گفت:
- من يك خبر داشت، وزير پس فردا آمد براي بازديد.

-

انبار داران محترم طبق تخميني كه زده بودند پاكسازي انبار تا حداقل 5 ماه و 3 روز و 12 ساعت ديگه طول مي كشيد و وزير سه روز ديگر مي آمد.

بايد چه كنند؟...


[color=FF0000][b]پس قدم قدم تا روشنايي از شمعي در تاريكي تا نوري پر ابهت و فراگير!
ميجنگيم تا آخØ


Re: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۰:۲۱ شنبه ۴ آبان ۱۳۸۷
#9

گیلدروی لاکهارت old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۷ سه شنبه ۳۰ مهر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۵۸ پنجشنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۷
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 72
آفلاین
روزها به سرعت از پی یکدیگر می گذشتند و این گروه 6 نفره به خوبی به کارهای خود می پرداختند . اما همه چیز آنطور نبود که آنها می خواستند و همیشه دنیا بر وفق (؟!) مراد انسان نیست .
در انبار به سرعت باز شد و یه شخص بوقی که قیافش رو می تونین در جایی به نام آواتار من ببینین به همراه چند ممد و جاسم وارد انبار شدند . مرد زیبا رو () به آرامی به اطراف نگریست و بارتی کراوچ را یافت که آستین ها را بالا زده و به کمک اوراد جادویی مشغول جابجایی چندین کارتن و محموله بود .

به آرامی اما با قدم های بزرگ فاصله ی میان خودش و بارتی را پیمود و به او رسید ... ابتدا بارتی متوجه او نشد ، اما پس از شنیدن سرفه ای که مرد زیبا روی از خود بروز داده بود صورتش را برگرداند و او را دید . با هم سلام علیک کردن و آن مرد نامه ای به دست بارتی داد .

پس از گذشت چند ثانیه ، بارتی بدون هیچ عکس العمل خاصی به آن مرد نگریست و گفت : بله . متوجهم . جای من با شما عوض شده .
- درسته جناب کراوچ . امیدوارم هر چه زودتر اینجا رو ترک کنین تا ما زودتر کارمونو شروع کنیم .
- چشم . به سرعت وسایلمو جمع می کنم ... با اجازه !

به سمت اتاقی رفت که تا لحظاتی پیش نام آن را دفتر کار شخصی خودش نامیده بود . پس از گذشت چند دقیقه کتش را پوشیده بود و با کارتنی بیرون دفتر ایستاده بود .
با همکاران قبلیش خداحافظی کرد و از انبار برای همیشه خارج شد ... آن مرد که توسط چندین ممد و جاسم اسکورت می شد ، به جاسم ها و ممد ها اشاره کرد که از انبار وزارت خارج شوند و مشغول صحبت کردن شد :
- با سلام خدمت تمامی کارکنان انبار وزارت . من گیلدروی لاکهارت هستم که می تونین بهم بگین گیلدی و قراره از این به بعد ریاست اینجا رو به عهده بگیرم . همدیگه رو هم که از سالهای پیش می شناسیم . امیدوارم بتونیم به خوبی با هم کار کنیم . کسی سؤالی نداره ؟

5 نفر دیگر سرها را به نشانه ی جواب منفی تکان دادند و گیلدی به صحبت هایش ادامه داد : این هفته ی اول کارمون خیلی سخته . انتخابات جدید وزارت رو پیش رو داریم و وزیر فعلی دستور دادن که تمامی وسایل به خوبی انبار بشن و ازشون مراقبت بشه .

به ساعتش نگاهی انداخت و گفت : فکر کنم فردا برسه (بوقیا ... از این ساعتاییه که تاریخ هم داره ) ...



Re: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۵:۱۰ شنبه ۲۷ مهر ۱۳۸۷
#8

پروفسور گرابلی پلنک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۹ سه شنبه ۱۶ آبان ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۴۰ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
از این به بعد آواتار فقط مردونه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 621
آفلاین
- خب دوستان حالا بايد اينجا رو يه سر و ساموني بديم.

بارتي پس از زدن اين حرف خودش هم از آنچه گفته پشيمان شد.انبار آنقدر بزرگ بود كه بارتي براي خودش يك دفتر خصوصي دشت،‌البته همه جاي انبار حتي دفتر او نيز به طور فجيعي به هم ريخته و شلوغ بود.

اتاق بارتي واقعا ناجور بود به طوريكه هر كس وارد آنجا مي شد، از شدت شلوغي با حالت خارج مي شد. گوشه ي اتاق نسبتا بزرگ او به تعداد موي سر ولدي مي شد كارتن و پرونده يافت(البته زمان بچگي هاش ). سمت ديگر اتاق نيز از پوسته شكلات هايي كه ولدي به بارتي مي داد نيز پر بود، بقيه قسمتها هم، هر كدوم بد تر از ديگري.

در همين لحظات گراوپ كه با دقت تمام سعي داشت در كمد را باز كند عصباني شد و آن را كشييد.

ملت:

بارتي: قول مي دم اين دفعه پسر خوبي باشم.

كالين داشت سعي مي كرد خودش رو از زير يه خروار چيز ي كه از داخل كمد رو سرش ريختند، به زور بيرون بياره و ماندي نيز سعي در نجات وي شد.

به ميز مخصوص بارتي كه رسيدند همه بيشتر از دفعه قبل تعجب كردند. تمام سطح ميز از رنگ شيري مايل به بژ() به رنگ تقريبا سياهي در آمده بود و كشوهاش هم تار عنكبوت بسته بود.

بارتي دسته كليدي را از جيبش در آورد و در كشو ها رو باز كرد و درون آنها مقداري قاقاليلي ( پسته، آب نبات ،نخودچي و...)يافت.و به سرعت در كشو را بست.
-

كشوي بعدي نيز شامل مداركي بود كه توسط شخص بارتي به صورت موشك در اومده بودند به چشم مي خورد و بارتي هر لحظه خجالت زده تر مي شد. و رنگ وي به صورت رقص نوري در مي آمد( آبي،سبز،زرد،قرمز...)

يك هفته بعد


بالاخره بازديد از دفتر كار بارتي تموم شد و بايد اونجا رو سرو سامان مي دادند. بارتي به بالاي كارتن خاليي رفت و در همان لحظه به شدت به زمين خورد و به سرعت برخاست و با حالت به سمت كارتن ديگري مي رفت كه اين دفعه پر بود. روي كارتن ايستاد و شروع به سخنراني كرد:

آغاز سخنراني
- خب بچه ها اينجا بايد تميز شه
پايان سخنراني()


ویرایش شده توسط پروفسور گرابلي پلنك در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۲۷ ۱۵:۵۰:۵۵
ویرایش شده توسط پروفسور گرابلي پلنك در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۲۷ ۱۶:۰۸:۲۷

[color=FF0000][b]پس قدم قدم تا روشنايي از شمعي در تاريكي تا نوري پر ابهت و فراگير!
ميجنگيم تا آخØ


Re: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۲:۵۳ جمعه ۲۶ مهر ۱۳۸۷
#7

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
گرومپ !!! دوف !!!

صداهای خوف انگیزی به گوش رسید و بارتی و سه انبار دار دیگر به سمت صدا برگشتند و با صحنه ای باور نکردنی مواجه شدند . دور تا دور درِ انبار کنده شده بود و غولی گنده وارد شده بود و بر پشت آن مردی با یک عدد آفتابه ی قرمز که نشان از مرلینی بودن آن بود ، کلا با همدیگه وارد شدن دیگه ()

بارتی و سه انبار دار دیگر :

مرد آفتابه بدست که متوجه آن سه نفر شده بود ، به سرعت به سخن آمد و گفت : السلام علیکم و رحمت المرلین و ریشیوس رحمانیوس و بشخنده (؟!) ایوس

ملت که به شدت هنوز در تعجب بودند ، به آن دو نزدیکتر شدند و مرد آفتابه بدست نیز از پشت غول پایین آمد و به سمت بارتی رفت و پس از کلی سلام علیک و انجام کارهای آسلاماتیک ادامه داد ...

کالین : اینجانب کالین بن الکریوی ، معروف به حاج کالین با این گراوپِ عزیز که از جزایر بالاک آمده است ، آمده ایم .
بارتی : خب ؟
کالین : همانا قصد ما کار کردن در اینجاست و امیدواریم که فضایی آسلاماتیک داشته باشیم .
بارتی : خب ؟
کالین : اینجانب قصدم از کار کردن در اینجا آرشاد کردن ملت و وزیر و ... هست و البته ایجاد فضایی آسلاماتیک توأم با ریش مرلین .
بارتی : خب ؟
کالین : همانا این غول زیبا نیز گراوپ است ... و میخواهد در اینجا کار کند .
بارتی : خب ؟
کالین : همانا تمام شد .
بارتی : خب ؟

گراوپ که متوجه شده بود بارتی هنوز درک نکرده است که چه بر سرشان آمده است ، با مشت بر سر بارتی کوبید و باعث شد تا بارتی به طبقه ی منفی 101 زیر زمین برود .
پس از گذشت یازده (؟!) دقیقه ی کشدار و طولانی بارتی از همان دری که دیگر اثری از در و دیوارِ اطراف آن نبود ، وارد شد و رو به کالین گفت :
- خوبه ... شما 5 نفر زین پس انبار داران و زیر دستان من هستین و ما با هم می شیم 6 نفر ... امیدوارم که بتونیم با هم انباری خوب داشته باشیم و بتونیم خیلی پول در بیاریم . کسی نظری نداره ؟

آرشام نگاهی به پیکان جوانان گوجه ایش انداخت و پشت موهایش در موجی از نسیم بهاری به رقص در آمد . کالین نگاهی لاو انگیز (؟!) به گراوپ انداخت و آفتابه ی مرلین را بر روی زمین نهاد . امپراطور تاریکی حرکتی جفنگز زد و باعث شد تا بارتی دوباره در کف این حرکتش بمونه . ماندی هم بدلیل نداشتن هرگونه حرکتی ، زنجیرهایی که از جزایر بالاک تا بدین جا با خود آورده بود را از دست و پایش کند (عجب فعلی ) و به یه وری انداخت ...
-------------------------------------------
خب ... انبار وزارت با ریاست بارتی کراوچ و زیر دستانش ؛ آرشام ، امپراطوری تاریکی ، ماندانگاس فلچر ، کالین کریوی و گراوپ شروع به کار می کند .


ویرایش شده توسط بارتي كراوچ در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۲۶ ۲۳:۱۴:۱۳


Re: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۲:۲۱ جمعه ۲۶ مهر ۱۳۸۷
#6

آلبوس سوروس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۸ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۳:۰۰ دوشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۰
از کنار داوش
گروه:
کاربران عضو
پیام: 683
آفلاین
بارتی در گوشه ای از انبار چارزانو نشسته بود و با مفلوک ترین حالت ممکن به فضای انبار وزارت خیره شده بود. ممدها ابتدا سرامیک گل آلود را کاملا پاک می کردند و سپس جاسم ها که در حال حمل و نقل بسته های بزرگی بودند از روی آن رد میشدند و سرامیک ها کثیف میشد و ممدها دوباره آن را تمیز می کردند و به همین ترتیب...

در همان لحظه درب انبار به شدت باز شد و دو نفر در حالی که دستمال سبزی دور سرشان بسته بودند و چوبدستی هایشان پشت گوششان قرار داشت ریختن داخل! (واژه مناسب تری در دسترس نبود :دی)

بارتی که بسی حالات ذوق و خوشحالی در چهره اش دیده میشد از جایش بلند شد و سوت قرمز رنگی را از غیب ظاهر کرد.
-سووووووووووووت... انباردارها ، خبردار!

بلافاصله امپراطور به جمع آنها اضافه شد و انباردارها در یک خط ایستادند. بارتی سرفه مختصری کرد و رو به جمعیت مقابلش گفت:
-هووم... بله... یکی یکی خودتون رو معرفی کنید.

-امپراطور تاریکی هستم. ویژگی ها، در یک کلمه، خفنز! قابلیت ها، حمل بسته های مهم و گران قیمت!

-بعدی!

-به نام خدا، داش آرشام هستم. هدفم از کار در انبار وزارت فقط و فقط پیدا کردن موقعیت مناسب واسه کشتن وزیره! قابلیت ها، حمل هر محموله ای که به دفتر وزیر میره!

-خوبه... نفر بعد!

-اهم... ماندانگاس فلچر! :دی ویژگی هام، دزد تمام عیار و حرفه ای! قابلیت ها، انبار کردن وسایل دزدی در انبار مخوف وزارت و اینکه هر چیزی از انبار وزارت دزدیده شد خبر بدید سه سوت آمارشو در میارم!

آثار هیجان در صورت بارتی کاملا مشخص بود. دستیارانش در انبار وزارت بس گولاخ و حرفه ای بودند و مطمئنا با رهبری او انبار وزارت روزهای خوبی را در انتظار داشت و کلی میتونستن از وزیر اضافه حقوق و پاداش و از این چیزا بگیرن!

اما همه چیز آنطور که بارتی کرواچ می خواست پیش نمی رفت...




Re: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۰:۴۶ چهارشنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۷
#5

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
پیفففف..کلی خاک توشه!خجالت هم نکشید.اسم خودشم گذاشته امپراطور.پیف پیف.فردا این وزیر میاد اینجا ببینه اینجوریه بدبخت افسردگی میگیره.باید خودم دست بکار بشم.خدا کنه سوسکی موسکی چیزی اینجا نباشه.

----
عجب حیوون خریها!میگم بگیر برو.چه گیری کردیما.خدا مارو گیر صدتا تسترال بندازه گیر یکدونه جغد نندازه.بگیر برو.ای بیتربیت!آخرشم هم کارشو رو من کرد بعد رفت.

امپراطور فحش دیگری نسار جغد نمود و سپس بسوس وزرات راه افتاد.وزارت،شلوغ تر از هر زمان دیگری بود.جادوگران و ویچها با سرعت از اتاق ها و راهروهای پهن وزارت رد میشدند تا بکار خود برسند.امپراطور نگاهی به تابلو راهنما نمود و سپس بسوی بخش"ممد جاسمها"راه افتاد.


در دفتر نیمه باز بود.امپراطور در را باز نمود و سپس داخل شد.چند فرد با اندام کج و کوله بر روی مبل-یا چیزی شبیه به آن-نشسته بودند.امپراطور نگاهی به ممدها نمود وسپس با صدایی بلند گفت:
ملت ممد و جاسم بپرین بیاین کلی کار داریم براتون.از شیشه شوری تا یخ حوض شکوندن.ملت بیاین.

---
بارتی تی را بگوشه ای پرتاب نمود. به چهره خود در سرامیک خیره شد و سپس با تف خود،موهای خود را صاف نمود.
- عجب تمیز شد.ایول بارتی.مدیر بس استکبارانه انبار.

ناگهان،در دفتر بارتی بطور وحشیانه ای باز شد.امپراطور همراه با تمامی ممد و جاسم ها وارد اتاق شد.امپراطور نگاهی به سرامیکهایی که تا چندی پیش از تمیزی برق میزدند نمود وسپس رو به بارتی گفت:
ای وای ببخشید.کفشم گلی بود وارد شدم. اینم ممدها.الان شروع میکنن تمیز کردن.بجون تو خیلی خوب کار میکنن.


تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۰:۲۶ سه شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۷
#4

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
شروع کار ...



... از وزارت سحر و جادو خارج شد و به راست پیچید و در امتداد پیاده رو پیشرفت تا اینکه به ساختمانی بزرگ رسید . به سمت کوچکترین دری که بر خلاف دیگر درها دری چوبی بود رفت و در زد .
سایه ی مردی بلند قد از شیشه ی پشت آن به چشم خورد و در باز شد . برگه ای را به دست مرد بلند قد داد و پس از آنکه او آن را خواند به داخل رفت .

کمی جلوتر رفت و به آرامی به اطراف نگریست و جعبه ها و کارتون های زیادی را در اطراف خودش یافت . رو به مرد بلند قد گفت :
- امپراطور ... چرا اینجا انقدر نا مرتبه ؟ نا سلامتی یه مدت کوتاهی نبودما . نباید به کارا رسیدگی می کردی ؟
- قربان . معذرت می خوام ... بچه ها اومده بودن با همدیگه هر روز چیز می کشیدیم .

بارتی به دیوارها و سقف انبار نگریست که تا یک ماه پیش همگی سفید و یکدست و زیبا بودند و حال دوده های سیاه روی آنها را پوشانده بود و جلوه ی زشتی به آن بخشیده بود .

از سالن اصلی انبار جدا شد و به اتاق کارش پیوست و امپراطور هم دائما پشت سرش میامد و به سؤالاتش جواب می داد . در را به سختی باز کرد و نگاهی تعجبیوسانه به داخل انداخت . با خنده گفت :
- باز خوبه نیومدین تو اتاق من چیز نکشیدین ... اوه ، اوه ! اینجا رو ببین . چرا روی این میز انقدر خاک گرفته ؟ حداقل یکم تمیزش می کردی .
-
- بقیه کجان ؟
- قربان بقیه رفتن . نیستن ! من فقط اینجا موندم ...
- باشه . الان برو به همشون یه جغد بفرست و بگو بیان . تا فردا این انبار باید مثل روز اولش بشه .

امپراطور به سرعت به سمت در دوید و بارتی ادامه داد : راستی امپی ... یه سر برو وزارت ، چند تا ممد و جاسم هم بیار که کلی کار داریم .

امپراطور در را باز کرد که اتاق کار بارتی بیرون رود که بارتی ادامه داد : آها خوب شد یادم افتاد ... وزیر گفته که باید تو این مدت خوب کاری کنیم . این خیلی مهمه .
- چشم قربان .

و بالاخره از اتاق بارتی خارج شد و به سمت جغدها هجوم برد .
-----------------------------
ملت ادامه بدین ... من در اوج بی وقتی اومدم رول زدم که وزارت رو بترکونیم و اینا شرکت کنین
سوژه ی خاصی ندادم واسه اینجا . تو پست بعدی هر چی بخواین می تونین بنویسین ، خودتونو هم می تونین به عنوان یکی از کارکنان انبار وارد داستان کنین و ...


ویرایش شده توسط جیمز پاتر در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۲۰ ۱۳:۵۹:۵۹


Re: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۰:۲۴ شنبه ۲۳ شهریور ۱۳۸۷
#3

دارک لرد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۵۱ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۱:۳۷ دوشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۱
از پیش دافای ارزشی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 821
آفلاین
زمان: پاسی از نیمه شب بگذشته
مکان: مشخصه خب!


آلبوس سوروس پاتر و غیره یا همون وزیر سحر و جادو با چراغ نفتی به همراه بارتی کراوچ دارن دنبال یه چیزی مي‌گردن.

وزیر: به جان پاتر همین‌جاها بود
کراوچ: جناب وزیر یه چیزی می‌فرمایید! گفتم که تموم شده! باید زودتر به فکرش مي‌افتادین
وزیر: یعنی چی تموم شده لامصب؟! تو مگه نمی‌دونی من برتی‌بات لازمم؟! الان چی کار کنم هان؟ این موقع نصفه شبی از کجا گیر بیارم! دارم از تن درد می‌میرم!
کراوچ: بذارین بریم یه نوشیدنی کره‌ای نبات واستون درست کنم با دو تا لیمو حله جناب وزیر!
وزیر: نه دیگه از این چیزا گذشته... راستی بارتی اون در مشکیه چیه اون ته پشت قوطیای گالیون جعلیا
کراوچ: قربان راستی باید از شر این گالیون جعلیا خلاص بشیما! وزیر بعدی بیاد آبروریزی می‌شه! اون دره رو نمي‌دونم قربان. من هیچ‌وقت بازش نکردم.
وزیر: چرا؟
کراوچ: چون خیلی سیاهه و احتمالاً مستراح باشه!

وزیر یه دستی به ریش خودش می‌کشه.

وزیر: خب حالا بدم نیس بیا بازش کنیم یا یه چیزی گیر آوردیم دستشوییم بود که چه بهتر!
کراوچ: جناب وزیر اون در خیلی خفنه‌ها! من توصیه نمی‌کنم بازش کنیم.

وزیر یه نگاه مشکوک به کراوچ می‌اندازه.

وزیر: این کجاش خفنه؟ ها...؟ ای کلک! نکنه اون تو...

کراوچ قرمز می‌شه.

کراوچ: نه بابا جناب وزیر... این‌جا... من؟! ابداً زیر زمین وزارت‌خونه و این کارا! می‌فرمایید یه چیزی جناب وزیر!

وزیر: خیله خب بابا! خوبه حالا آمارت رو دارم! برو کنار من درو باز کنم. این طلسم در باز کن چی بود؟ دربازکنیوس؟ بازکن دریوس؟‌ دریوس بازکنیوس؟ دستگیرئه‌یوس بچرخونیوس؟

کراوچ همین‌طور سقف رو نگاه می‌کنه و این‌ور و اون‌ورو.

وزیر: حالا به درک! آواداکداورا!

آخ!

در یه کم تلو تلو می‌خوره و بعد گورومبی می‌یوفته روی زمین.

کراوچ: مااااااا جناب وزیر حالا چرا این طلسم! فک کنم در بیچاره مرد!

وزیر: آره به نظر میاد سیاه‌تر شد. ولی خب یه کم دردش اومد فقط. خب بریم داخل. چراغ رو بده من.

کراوچ و وزیر داخل اتاق تاریک می‌شن. اتاق یه پنجره‌ی چارخونه‌ی کوچیک داره که از وسطش نور ماه دقیقاً افتاده وسط اتاق، جایی که یه جعبه‌ی مقوایی مشکی گنده روی زمینه. گوشه‌ی جعبی نوشته:

شکستنی است! بالا از این طرف! Handle with care

وزیر: آاآآآ ایول ایول! خودشه برتی باته!

کراوچ رنگش پریده.

کراوچ: قربان ولی لوکشین خیلی خفنه‌ها! یه اتاق کوچیک تاریک. یه پنجره و یه نور که افتاده روی این جعبهه! خطرناکه حسن... اهم یعنی جناب آلبوس سوروس پاتر

وزیر: برو بابا! من که دیگه کار از کارم گذشته بذار بازش کنم شاید توش یه چند هب برتی بات کوفتی باشه!

کراوچ با تردید به علامت گرد سفید گوشه‌ی جعبه نگاه می‌کنه.

کراوچ: این علامته یه جورایی آشناس! هر چند فک نکنم به تاریخ عضویت من برسه ولی جناب وزیر خفن می‌زنه.

وزیر: برو بابا! بمباردوم آوانته پرادو ماکسیما!

یه نور شدید همجا جا رو روشن می‌کنه و یه قارچ هسته‌ای بالای شهر لندن دیده می‌شه.

کراوچ: مااااااا نه دیگه در این حد ولی خیلی انفجار خفنی بود جناب وزیر! دفعه‌ی دیگه به همون ماکسیما رضایت بدین لطفاً!

وزیر و کراوچ به باقی‌مانده‌ی اون چه ازجعبه باقی مونده نگاه می‌کنن و وقتی دود و اینا خارج میشه یه نفر با شنل سیاه پاره پوره‌ی سیاه ایستاده وسط اتاق و تیکه‌های قوطی هنوز به کلش وصله.

وزیر: اَ نه برتی بات نبود! بوگارت بود...! نــــــــــــــــه! من دیگه نمی‌تونم تحمل کنم! این درد منو می‌کشه!

کراوچ: قر...قر...قربان جناب وزیر... این این... چیزه...

مرد لباس سیاه‌پاره‌ی دود زده‌ی کله جعبه‌ مقوایی: چیز خودتی! چطور جرأت کردید آرامش چندین ساله‌ی منو به هم بزنین؟! فک می‌کنین من علافم با انفجار هسته‌ای بیدارم می‌کنین؟!

وزیر: ببین داداش مهم نیس کی هستی... چیزی تو بساط داری... برت باتی... قورباغه سفیدی چیزی...؟

مرد لباس سیاه‌پاره‌ی دود زده تیکه‌های جعبه مقوایی رو از سرش ورمی‌داره و یه حرکت می‌زنه و لباساش ردیف میشه!

کراوچ: واه چه حرکتی! چطوری این حرکت رو زدی!

مرد لباس مرتب شده‌ بدون تیکه‌های جعبه مقوایی روی سر: اینطوری!

کراوچ: واه! ایول! ...اِ نه... آهان....موجود تاریک تو که هستی؟!

(آهنگ فیش فیشو مار نازنین در حال پخش)

مرد خفن: من ... من امپراطور تاریکی هستم! آهاهاهاها! شماها من رو از زندانم نجات دادین! من برگشتم تا یه کارایی بکنم! فعلاً خیلی مهم نیس!

امپراطور تاریکی دست می‌کنه توی جیبش و در حالی که خنده‌ی شیطانی رو به دوربین می‌کنه یه مشت برتی بات از جیبش درمیاره.

- تقدیم به جناب وزیر!

وزیر: آخ جون برتی بات...

چند لحظه‌ بعد

وزیر: آخ ژون ژیگرتو امپی ژون توپ توپ شدم!

کراوچ: نه این فاجعس! جناب وزیر این یارو امپراطور تاریکی قاعدتاً شخصیت منفیه شما از بروبچز روشنایی هستین! نباید گول بخورین! الان خودم دستگیرش می‌کنم

امپراطور تاریکی: برو بابا! مگه به این راحتیاس منو دستگیر کنی! زندانی کردن من اون‌قدر سخته که توی یه جعبه‌ی مقوایی زندانیم کرده بودن تا نتونم فرار کنم! آقا رو! هووووووووووشت

کراوچ: نه! فرار کرد! جناب وزیر باید اعلام وضعیت بنفش یا یه رنگی بکنین! آرورا رو بفرستین دنبالش! جناب وزیر؟! جناب وزیر! نه برتی باتا مسموم بوده.

وزیر: نه احمق جنسش خیلی جور بود. بذار یه کم این‌جا یه چرتی بزنم پا می‌شم حتماً که باید پیداش کنیم! عجب جنسی داشت لامصب!


!ASLAMIOUS Baby!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.