هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۳:۲۶ دوشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۸

كريس چمبرز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۲:۳۸ یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۸
از زیر ضلع شمالی سایه ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 458
آفلاین
سوژه جدید

کریس روی صندلی اش در اتاق وزیر نشسته،پاهایش را روی میز گذاشته و درحال خوردن ویفر پرتقالی بود که ناگهان معاونش گابریل وارد شد.

-بلد نیستی در بزنی گبی؟!
-پاتونو رو میز گذاشتید؟

گابریل سریع به سمت میز آمد و محل برخورد کفش کریس را دستمال کشید.

-بس کن گابریل...بوی شوینده خفمون کرد!

گابریل دستمالش را روی دهانش گذاشت تا سرفه های کریس باعث منتقل شدن ویروس به دهنش نشود.
-قبان کاکنا جازه ی آرسینس و پدا کدن...
-گبی سرفه نمیکنیم!دستمال رو دهنت نمیذاره بفهمیم چی میگی!

گابریل با نارضایتی دستمال را از روی دهانش برداشت و سریع گفت:
-قربان کارکنان جنازه ی آرسینوس رو پیدا کردن!

دستان کریس لرزید،هیچ کدام از وزیران خاطره ی خوشی از پیدا کردن اجساد وزرای قبلی نداشتند،سوژه ی قبلی این را ثابت میکرد!
-ببریدش!بگو ورش دارن ببرنش انبار!نزدیک ما نیارنش!

گابریل سریعا از اتاق خارج شد.کریس ویفرش را برداشت و درست قبل از اینکه آن را در دهانش بگذارد،صدایی از پشت سرش آمد.
-بذار خاطرات یه پادشاهی همیشه برجا بمونه...

کریس صندلی اش را به عقب هل داد و زیر میز سنگر گرفت.
-یا حضرت مرلین...یا ارباب تاریکی...یا پنج هزار و بیست و شیش طفلان ویزلی!

صدا دوباره گفت:
-بسه دیگه!انقد کولی بازی در نیار!

چند دقیقه بعد کریس با ترس از اتاق بیرون دوید.
-آرسییینووووس!روح آرسییینوسس تو اتاقه!


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۵:۴۶ شنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۸

كريس چمبرز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۲:۳۸ یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۸
از زیر ضلع شمالی سایه ارباب!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 458
آفلاین
پست پایانی سوژه


گیبن با دست های زنجیر شده مقابل آرسینوس نشسته بود.

-حالا مردک فرومایه واسه ما استعفا میدهی؟بدهیم استعفا دانت را در بیارن بندازن جلو تسترالا؟

گیبن سرش را پایین برد.
-آخه تابوت نفرین شده بود!هی مینداختیمش تو،میومد بیرون پادشاه!ما هم ترسیدیم!

همان موقع مرد تابوت ساز وزارتخانه که گویا از پست اول تا کنون به صورت شانسی از ماچ های دیوانه ساز ها جان سالم به در برده بود وارد شد.
-پادشاها من رو خواسته بودید؟
-اع!زنده ای پس، دوتا تابوت میخواهیم تنگ و عذاب آور برای دو نفر!

تابوت ساز که برای بار دوم در کل سیزده سال حضورش آدم حساب شده بود گفت:
-چشم! انقد کوچیک میسازم که تو مرگشونم عذاب بکشن!

آرسینوس با چشم اشاره کرد که تابوت ساز مرخص شود.
-نه نرو!نظرمون عوض شد! یه تابوت بساز! بودجه ی وزارت رو از سر راه نیاوردیم که!

تابوت ساز سرش را به نشانه چشم تکان داد و تا دوباره خواست مرخص شود،آرسینوس گفت:
-نه نرو!نظرمون عوض شد!تابوت نساز! جسدشون رو میسوزونیم، بودجه ی وزارتخونه علف خرس نیست که!

آرسینوس بلند شد و با ابرو به دیوانه ساز ها علامت داد که گیبن را ماچ کنند.
-باید به الاف جغد بزنیم بیاد اینا رو آتیش بزنه...برای هرکاری باید به متخصصش مراجعه کرد، پادشاهی هستیم آتش زننده!


Only Raven
گفتن نداره ولی اربابمون!




پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۸:۴۹ شنبه ۱۰ فروردین ۱۳۹۸

آملیا فیتلوورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۵ چهارشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۹:۲۱ شنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۱
از پشت بوم محفل!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 503
آفلاین
گیبن که خسته شده بود، یه گوشه نشست و کیسه شو باز کرد؛ هنوز یه چندتایی سوزن توش بود.
- اینام واسه آرسی! بذار برسه!

توی دلش به خودش آفرین گفت که قبل از اومدن، کیسه مامان بزرگشو کش رفته. مامان بزرگش همیشه این کیسه همراش بود و هروقت گیبن به حرفاش گوش نمیکرد، یکی از سوزنا رو تو کله گیبن فرو میکرد. برای اولین بار بود که سوزنا به نفع خودش استفاده شده بودن.

گیبن به پشت سر خودش نگاهی انداخت؛ کسی نبود. به جلو روش نگاه انداخت؛ کسی نبود.
- خب فعلا کسی نمیاد؛ بهتره یه چرت بزنم.

چشماشو روی هم گذاشت و خوابید.
کمی بعد، آرسینوس رسید و وقتی دید گیبن مغرور، خوابیده، آروم از کنارش رد شد و به سمت خط پایان حرکت کرد. گیبن بیدار شد و با خوشحالی از اینکه آرسینوس هنوز بهش نرسیده، به سمت خط پایان دوید که دید ای دل غافل! وقتی خواب بوده، آرسینوس به خط پایان رسیده و اول شده! با ناراحتی شروع کرد سر خودش رو به دیوار کوبید.

- گیبن!
- نه! آرسینوس نباید اول میشد!
- میگم بلند شو!

گیبن با لگدی که خورد، بیدار شد.
- عه؟ همش خواب بود؟ لرد رو شکـ...

الان آرزو میکرد که اونا همه واقعی بود. وقتی آرسینوس رو با دوتا دمنتور بالای سرش دید، فهمید که دوم شدن خیلیم بد نیست!



پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۹:۴۷ پنجشنبه ۸ فروردین ۱۳۹۸

هافلپاف، مرگخواران

سدریک دیگوری


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۳ دوشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۶:۴۴:۲۸ یکشنبه ۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
از خواب بیدارم نکن!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
هافلپاف
کاربران عضو
پیام: 703
آفلاین
اما دیگر دیر شده بود. گیبن به سرعت از پیچی گذشت و از نظر ناپدید شد. آرسینوس که حالا به حالت طبیعی خودش برگشته و از شدت خشم می لرزید، رو به زیر دستانش فریاد زد:
- پس چرا وایسادید احمقا؟ نکنه منتظرید خودش بیاد پیشمون؟

یکی از زیردستانش که از تعجب چشمانش گرد و سر جایش میخکوب شده بود، پرسید:
- ببخشید رئیس، ولی چطوری به این زودی به حالت انسانیتون دراومدین؟
- این یه حالت زودگذر بود؛ یه اخطار برای این که یادم بمونه امشب ماه کامل میشه. حالا زودباش تا اون گیبن لعنتی از این دورتر نشده!

زیردستان با دستپاچگی به طرفی که گیبن رفته بود، دویدند. چیزی نگذشت که یکیشان توی تله ای که گیبن پشت سرش گذاشته بود، گیر افتاد. تله شامل دندانه هایی بود که وحشیانه و بی صدا باز و بسته میشدند و هر چیزی را که درونشان گیر میکرد، به هزاران قسمت نامساوی تبدیل میکردند.

همگی ایستادند که کمک کنند؛ اما بلافاصله چهره ی خشمگین آرسینوس از مقابل ذهنشان گذشت و منصرف شدند و با عجله به راهشان ادامه دادند.

چندی بعد، یکی دیگر از زیردستان آرسینوس قربانی مه گیج کننده ی گیبن شد و بطور کامل عقلش را از دست داد. بقیه ی افراد خیلی سریع و با احتیاط مه را دور زده و به مسیرشان ادامه دادند.

درطول مسیر چند نفر دیگر نیز در اثر حوادثی چون افتادن در چاله ای پر از آب که حدود پنج متر عمق داشت، له شدن در اثر برخورد با دیوار، بلعیده شدن توسط شاخه های درخت و حوادث غیر معقول دیگری از پای درآمدند.

در نهایت تنها دو نفر باقی ماندند که به ناچار دست از پا درازتر پیش آرسینوس برگشتند و پس از انفجار خشم آلود آرسینوس هر کدام به طرفی فرار کردند.

آرسینوس که زیرلب به زیردستان بی عرضه اش لعنت میفرستاد، تصمیم گرفت خودش به دنبال گیبن برود و او را گیر بیندازد!


ویرایش شده توسط سدریک دیگوری در تاریخ ۱۳۹۸/۱/۸ ۱۹:۵۴:۱۰
ویرایش شده توسط سدریک دیگوری در تاریخ ۱۳۹۸/۱/۸ ۱۹:۵۵:۱۶

فقط ارباب!
هستم...ولی خستم!

تصویر کوچک شده


پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۹:۰۶ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۷

یوآن بمپتون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۹ سه شنبه ۱۴ فروردین ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۱۵:۵۴:۳۲ جمعه ۱۱ اسفند ۱۴۰۲
از اکسیژن به دی‌اُکسید کربن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 65
آفلاین
خلاصه:
آرسینوس به گیبن و آملیا دستور داده که تابوتِ حاویِ جسد وینکی رو به سازمان اسرار منتقل کنن. تابوت سنگینه و وسط راه، آملیا خسته میشه و به اعصابش فشار میاد و قاطی می‌کنه و خودشو از پنجره می‌ندازه بیرون. گیبن هم استعفا نامه‌شو می‌ذاره روی تابوت و در میره. باد استعفا نامه‌شو می‌رسونه دست آرسینوس.
آرسینوس خیلی عصبی میشه و میفته دنبال گیبن.


★★★


- قربان! ایناهاش! تابوتو اینجا ولش کردن!
- ببریدش سازمان! ما هم می‌ریم حساب اون گیبن ملعون رو برسیم!

آرسینوس و زیردستاش عینهو مردان سیاه‌پوش، راهروها رو یکی‌یکی طی می‌کردن که ناگهان زیردستا متوجه شدن که آرسینوس پیششون نیس.
در واقع اون چند متر پُشت سرشون، زمین‌گیر شده بود. لباسش پاره‌پوره شده بود. کمرش قوس عجیبی گرفته بود. چنگال‌هایی بُرّنده... پوزه‌ای دراز... پوستِ سیاه... واه و واه و واه!

- عـــــااااااااااااااااااااو!

آرسینوسِ اهلی که به فنریر گری‌بکِ وحشی تبدیل شده بود، وحشیانه و چهارنعل از درِ وزارت‌خونه به بیرون تاخت. زیردستاش هم افتادن دنبالش.

توی خیابون، چند متر اونورتر، گیبن همین‌که سر و صدای گوشخراش فنریر رو شنید، اوضاع رو خیط دید و یقه‌ی پالتوش رو کشید بالا. تا جایی که قیافه‌شو نمیشد تشخیص داد.

وقتی فنریر به همراه زیردستاش به گیبن رسیدن، یکی‌شون ازش پرسید:
- ببخشید آقا. شما شخصی رو ندیدین که در حال فرار باشه؟
- امممم... چرا دیدم! از اونور رفت!

فنریر و بقیه هم از اونور رفتن! ولی چند متر نگذشته بود که سرجاشون وایسادن و پُشت سرشون رو نگاه کردن. شخصی که اونا رو راهنمایی کرده بود، با نهایت سرعت در حال دور شدن بود.

شکی برای فنریر و بقیه نموند که طرف، گیبنه...


How do i smell?


پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۵:۳۷ یکشنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۶

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۷ جمعه ۹ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۵:۰۶ پنجشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۲
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 615 | خلاصه ها: 1
آفلاین
گیبن اول جلوی تابوت رو گرفت و سعی کرد تکونش بده ولی تابوت سنگین تر از این حرفا بود. پشت تابوت رفت تا به جلو هلش بده ولی بازم نشد. دست هاش درد گرفت و این بار سعی کرد با شونه هاش هل بده. بازم نشد. کار دو نفره به نظر میرسید. پادشاه باهوش بود که دو نفر رو برای این کار انتخاب کرده بود. حالا که آملیا خودش رو پایین پرتاب کرده دیگه کسی نمیتونست کمکش کنه.
به دور و اطرافش نگاهی انداخت و کسی نبود. چشماش رو تیز کرد ، بازم کسی رو ندید. میترسید فریاد بزنه ، آرسینوس بشنوه و به اتاق بوسه فرستاده بشه. کاغذی از جیبش در آورد، استعفا نامش رو روی تابوت گذاشت. بعد سریعا با آسانسور پایین رفت و از وزارت خارج شد.

تابوت و استعفا نامه تنها تو راهروهای وزارت نشسته بودن و هیچکس دور و اطراف نبود که بهشون توجه کنه. دنیای بدی شده که حتی تابوت و استعفا نامه هم تنها میموندن و کسی اطرافشون نبود که درد دلشون رو بشنوه. تابوت خیلی سنگین بود و نمیتونست تکون بخوره ولی از نامه خواست که با باد بعدی از اونجا بره تا شاید طبقه بالاتر کسی رو پیدا کنه. نامه اول قبول نکرد.
-من میخوام تا آخر عمر پیشت بمونم.
-نههه برو خودتو نجات بده ... تو هنوز جوونی.

بعد از کلی بحث، نامه بالاخره تسلیم شد. به محض اینکه بادی از پنجره باز راهرو وارد شد، سوارش شده و به حرکت در اومد. بعد از طی کردن کلی مسافت طولانی و سخت بالاخره به طبقه بالاتر رسید و رو اولین میزی که میتونست فرود اومد تا استراحت کنه.
استراحتش کوتاه بود چون آرسینوس نامه رو دید و برش داشت. بالاخره دستان گرم یک انسان ... یه ذره ارتباط. نامه خوشحال بود اما گرما شدید تر شد. اینقد شدید شد که که کم کم به آتیش کشیده شده و به خاکستر تبدیل شد.

-مرتیکه فک کرده استعفا میتونه بده ... ما فقط میتونیم استعفا بدیمش ... هیچکس نمیتونه خودش کنار بکشه مگر اینکه ما کنار بکشیمشون.

آرسینوس این رو گفت ، به استعفا نامه ای که تو آتیش انداخته بود نگاهی کرد و به همراه چند کاراگاه دنبال تابوت و گیبن رفتن.




پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۸:۵۸ شنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۶

آملیا فیتلوورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۴۵ چهارشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۹:۲۱ شنبه ۱۴ خرداد ۱۴۰۱
از پشت بوم محفل!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 503
آفلاین
آملیا دیگه طاقتش به سر رسیده بود. اون موقعی که مامان باباش بهش فشار میاوردن که: "برو وزارت دخترم..." "پول توشه..." "بعدا شاید معاونی، چیزی شدی..." موقعی بود که وزارت، وزارتی بود، نه سلطنتی! اون موقعی هم که مامانش در گوشش میخوند که: "برو هافلپاف!..." "خیلی بچه هاش ماهن!..." "خیلی گروه شلوغیه..." موقعی بود که دنیس و آلبوس پاتر و پیوز شریکی کار میکردن، نه الان که یه سری عجق وجق مثل گیبن و رودولف توی تالار جمع شده بودن.

- نـــــــــــــه!

خودشو از پنجره پرت کرد بیرون. گیبن میدونست دختره قات داره، اما دیگه نه تا این حد! پس با بالاترین میزان تاسف، زمزمه کرد:
- به من چه؟!

و با خودش فکر کرد که الان حتما کتک رو میخوره؛ چند دقیقه وایساد، خبری نشد. چند دقیقه دیگه هم وایساد، بازم خبری نشد. ترسید اگه چند دقیقه دیگه هم وایسه، آرسینوس با دمنتورا بیان بریزن روش؛ پس زودی دست به کار شد و شروع به جابه جا کردن تابوت کرد.



پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۷:۳۳ شنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۶

جینی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۰ یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۱:۵۷ شنبه ۲۶ فروردین ۱۴۰۲
از سرزمین تنهایی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 336
آفلاین
- گيبن؟
- ها؟
- زهرتسترالو ها! وقتي با يه خانوم متشخص حرف ميزني بايد بگي بله.
گيبن:
- چيه؟
- باشه خب. نزن... بله؟
- ميگم كه... ما اين تابوتو نبرديم بيرون؟
- درسته.
- پس چرا اين هنوز اينجاي؟
- نميدونم!
- شايد اين تابوت تسخير شدس.
- نميدونم!
- تو دقيقا چي ميدوني؟
- اينكه وقتي با يه خانوم متشخص حرف ميزنم، بايد بگم ها!
آمليا:
- چيزي شده آمليا؟ چرا صورتت قرمز شد؟
- نه. چيزي نشده. بيا تا قبل از اينكه پادشاه دوباره بياد از شر اين تابوت خلاص شيم.
- پادشاه چي؟

آمليا و گيبن با وحشت به پشت سرشان نگاه كردند و با ديدن آرسينوس گفتند:
- هي... هيچي جناب پادشاه. داشتيم ميگفتيم كه...
- اين تابوت اينجا چيكار ميكنه؟ مگر ما دستور نداديم كه اينو به سازمان اسرار ببرين؟
- چرا جناب پادشاه...
- مثل اينكه شمام دلتون ميخواد مثل اون آرتور و پروتي و جيني بيوفتين آزكابان.

آمليا و گيبن با وحشت به آرسينوس نگاه ميكردن.

- حالا از اونجايي كه ما پادشاه خيلي خوبي هستيم، اين دفعه رو نديد ميگيريم... الانم زود باشين جسد اين جن مرده رو ببرين سازمان اسرار تا كل وزارت خونه رو بو ورنداشته.


ویرایش شده توسط جینی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۶/۸/۲۷ ۱۷:۵۲:۳۹

قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده


پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۳:۱۳ شنبه ۲۷ آبان ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

نجینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۸ دوشنبه ۸ آبان ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۵:۴۴:۵۲ یکشنبه ۱۲ فروردین ۱۴۰۳
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 264
آفلاین
- بله پادشاه!

گرنت پیج و آملیا فیتلوورت تابوت وینکی را روی هوا شناور کردند و با ادای احترام از جلوی آرسینوس گذشتند. راهروهای پر پیچ و خمِ وزارت را پشت سر گذاشتند، طبقات مختلف را با آسانسورهای سریع‌السیرِ وزارت پایین آمدند، از پستی بلندی‌های سازمان اسرار عبور کردند، اتاق به اتاق جلو رفتند تا به سردخانه‌ی سازمان اسرار رسیدند. بالاخره متوقف شدند، ولی تابوت نبود!

پس آن دو اتاق به اتاق برگشتند، از پستی بلندی‌های سازمان اسرار عبور کردند، طبقات مختلف را با آسانسورهای سریع‌السیر بالا رفتند، راهروهای پر پیچ و خمِ وزارت را پشت سر گذاشتند، و به انبار وزارت سحر و جادو برگشتند. تابوت را دیدند که همانجا شناور مانده و با آنها از در خارج نشده بود.

-


"...And you, my friend, must stay close"


for you
"ما از رگِ دُم بهت نزديکتريم."


پاسخ به: انبار وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۴:۰۳ پنجشنبه ۱۸ آبان ۱۳۹۶

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
سوژه جدید:

- کوچیکه آقا... کوچیکه! جا نمیشه!
- غلط کرده کوچیکه. میگیم جا میشه، یعنی جا میشه!

تابوت ساز مخصوص وزارت، که دهانش برای جا کردن جسد جن خانگی در تابوت، به صورت سه بانده آسفالت شده بود، دست از کار کشید، کمرش را با صدای "تق" خاصی صاف کرد و سپس رو به آرسینوس گفت:
- بیا خودت جا کن اصلا!
-
-
- ببرید بدیدش دست دمنتورا، باهاش ماچ بازی کنن تا آدم شه مرتیکه گستاخ فرومایه!

و دو عدد کاراگاه به سرعت تابوت ساز وزارت را که برای اولین بار در طول دوره کاری سیزده ساله اش، آدم حساب شده بود و برای یک وزیر تابوت ساخته بود را بردند دادند دست دمنتورها جهت آموزش ماچ بازی.

- مرتیکه واسه جن یک متری اومده تابوت سی سانتی متری ساخته بعد میگه جا نمیشه. الان خودم همچین جا میکنمش که دهن همه باز بمونه!

آرسینوس قدمی به سوی تابوت گذاشت و جسد وینکی را که در کفنی شکلاتی رنگ پیچیده شده بود را از تابوت خارج کرد. سپس از درون جیب ردای خود چند عدد روزنامه پیام امروز خارج کرد، روزنامه هارا خیس کرد و در تابوت چپاند. بعد هم نشست و منتظر ماند.

ساعتی بعد، آرسینوس از جای خود بلند شد، روزنامه ها را از درون تابوت خارج کرد، و سپس جسد وینکی را به راحتی درون تابوت گذاشت.
- ملت کاراگاه! تحت تدابیر شدید امنیتی، علاوه بر اینکه هرکس اعتراض کرد یا پاچه خواری و حمایت کرد رو زندانی کردید، جسد رو هم به سازمان اسرار منتقل کنید که حسابی سرمون شلوغه!








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.