هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: زندگي و نيرنگهاي آلبوس دامبلدور
پیام زده شده در: ۱۹:۴۱ دوشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۷
#6

كينگزلی  شكلبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۳۱ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۱
از ن، لايه ای كه زمين را فرا گرفته!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 842
آفلاین
فصل اول - دزد ، بیکار و پرخاشگر!(1984-1881میلادی)

دامبلدور پس از آنكه دوران كودكی اش را گذراند، در نوجوانی با كارهای پرخاشگرانه اش حتی خانواده ی پرخاشگرش را نيز از خود رنجاند. مدارك و اسناد نشان می دهد كه آلبوس دامبلدور-كه هم اكنون برای بسياری نماد شجاعت، ايثار، فداكاری و ... است- در دوران كودكی برادر كوچكتر خودش آبرفورث دامبلدور را مورد ضرب و شتم قرار می داده. وی زمانی كه سال اول هاگوارتز را تمام كرده بود با استفاده از روش های مشنگی از جمله استفاده از شلاغ برادرش آبرفورث دامبلدور را مورد آزار و اذيت قرار می داده. يكی از نامه هايی كه او به يكی از هم سالان خود در هاگوارتز نوشته اثبات كننده ی اين مطلب است. عين كپی شده ی آن نامه را در زير مشاهده می فرماييد:

نقل قول:
سلام فرانك عزيز!
تابستون خيلی خوش می گذره. نمی دونم واسه تو هم همينطوره يا نه؟ آبرفورث خيلی منگه. تو خانواده ی ما من از همه زرنگترم. خيلی دوست دارم يه دوست داشته باشم كه مثل خودم زرنگ و با هوش باشه! البته تو هم دوست خوبی هستی. حيف كه اينجا نمی تونيم از جادو استفاده كنيم وگرنه حال داداش و خواهرم آبرفورث و آريانا رو می گرفتم. الان كه دارم اين نامه رو می نويسم می خواهم بروم و شلاقشون بزنم. مامان و بابام هم كه رفتن سفر! به آريانا و آبرفورث هم گفتم اگه حرفی در مورد شلاق ها به مامان و بابا بزنن می تركونمشون! چه قدر زودباور و ابله هستند اين دوتا!
خداحافظ-آلبوس


جا دارد اظافه كنيم فرانك، در اصل فرانك جرارد نام دارد كه در دوران جوانی به علت چهار قتل به حبس ابد در آزكابان محكوم شد و البته در همان مكان خوف انگيز هم درگذشت.
اين نامه مسائل زيادی را برای ما روشن می كند. نكته ی مهم اين نامه كه ما در فصل بعد بر آن تمركز خواهيم كرد در آن مورد است كه دامبلدور اشاره كرد دنبال دوست بهتر می گردد. اگر می خواهيد بدانيد دامبلدور با كدام تبهكار بزرگ دوست شد فصل بعد يعنی دامبلدور و دوست تبهكار را بخوانيد.



Re: زندگي و نيرنگهاي آلبوس دامبلدور
پیام زده شده در: ۱۱:۴۷ دوشنبه ۲۰ آبان ۱۳۸۷
#5

ریگولس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ یکشنبه ۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۹۲
از ما که گذشت، فقط درگذشتمان مانده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 414
آفلاین
فصل اول - دزد ، بیکار و پرخاشگر!(1984-1881میلادی)

اما چیزی در درون هری، اون رو به خوندن ادامه ی مطالب کتاب تشویق میکرد.
دونستن این که به چه دلیلی باید آلبوس دامبلدور ، کسی که براش مثل یه قدیس بود ، باید این کار ها رو در کودکی اش انجام میداده.

پس دوباره کتاب ریتا اسکیتر رو باز کرد :


ـ ... من هیچوقت نفهمیدم که چرا این بچه با مرغها این کار رو میکنه، تنها کاری که تونستم انجام بدم این بود که برای مرغهای حیاط خونه ام یه طلسم محافظ بذارم.

دیگه خیالم جمع شده بود که نمیتونه با مرغ های من کاری بکنه.حتی اگه این بچه ، بتونه با چوبدست یه کارایی بکنه، اما از طلسم های دفاعی من که نمیتونه رد بشه!

خلاصه یه روز که داشتم برای مطالعات مشنگ شناسانه ی کتاب جدیدم، جادوگران و مشنگها : تقابل یا ستیز ، کتابی از تاریخ تمدن ویل دورانت مشنگ رو میخوندم، صدایی از حیاط خونه ام شنیدم.

بلافاصله به سمت پنجره ی حیاط رفتم. اونچیزی که در حیاط میدیدم، باعث تعجب بسیار شدید من شد:

یک مار نسبتا کوچک به مرغهای من حمله کرده بود و یکیشون رو که خیلی دوست داشتم ، خورده بود و داشت با اون یکی مرغ ام حرکات قبیح بیناموسی انجام میداد!

تک خروسی هم که داشتم از ترس رفته بود بالای حصار و به این منظره ی خیلی کریه و غیر انسانی که هیچ ، غیر حیوانی نگاه میکرد. اما اینها مایه ی تعجب ام نمیشد اگه اون رو نمیدیم.

آلبوس کوچک از پشت حصار حیاط خونه ام داشت به ماره دستور میداد ! با دیدن من یک لبخند معصومانه ی تصنعی زد و خیلی سریع دم مار رو از زیر حصار کشید و در درفت.

بله! این ها نقل قول های یکی از همسایه های خانواده ی پر ابهام دامبلدور بود که به عینه براتون نقل کردم.

بدین ترتیب ، تمام شایعاتی که بر مارزبون بودن دامبلدور تکیه داشتند، تایید میشند.

اونچیزی که از این مطالب برمیاد اینه که آلبوس دامبلدور از اینکه بتونه از افراد استفاده ی ابزاری در جهت رسیدن به لذت هاش بکنه ، لذت میبرده.
این احساس در آلبوس دامبلدور کوچولو به این شکل ها نمود پیدا کرده ولی هرچند که افرادی که اون رو قدیس میپندارند، هرگز این ها رو باور نمیکنند.

هری کتاب رو بست. باورش سخت بود. آلبوس دامبلدور....کسی که برایش یک قدیس بود یا حداقل مثل یک قدیس! در کودکی از اینگونه اعمال انجام میداده؟

یعنی واقعا دامبلدور چنین احساستی داشته؟

ولی بعد از چند لحظه به این فکر کرد که همیشه تصور میکرده که دامبلدور از دیگران ، به خصوص خودش ، برای رسیدن به اهدافی استفاده میکرده که هری هیچ وقت اون اهداف رو نفهمیده.

و این برای دامبلدور اصلا مهم نبود. اون میخواست که هر کسی خدمتی به اون بکنه...هری به این فکر میکرد که همیشه ابزاری در دست دامبلدور بوده و افسوس میخورد.


ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۸/۲۰ ۱۱:۵۵:۵۹
ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۸/۲۰ ۱۲:۱۴:۳۳

اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده


Re: زندگي و نيرنگهاي آلبوس دامبلدور
پیام زده شده در: ۶:۲۲ چهارشنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۷
#4

آرنولدold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۰ شنبه ۱۳ مهر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۷:۱۵ پنجشنبه ۱۳ مهر ۱۳۹۱
از روي شونت! باورت نمي شه نگام كن
گروه:
کاربران عضو
پیام: 353
آفلاین
فصل اول_دزد،بیکار و پرخاشگر!(1989_1881میلادی)
یک روز وقتی از خواب بیدار شدم و برای یه کاری از خونه اومدم بیرون از خونه دامبلدورها صدای مرغ میومد با خودم گفتم:"بالاخره این بچه یه مرغ خریده،مرغای من یه نفس راحت می کشن"
اما اشتباه می کردم وقتی رسیدم خونه دیدم فقط سه تا مرغ برام مونده،رفتم پشت پنجره ی آشپزخونه دامبلدورها دیدم آلبوس لخت مادرزاد با سر صورت خونی وسط آشپزخونه ایستاده یه ساطور برداشت و به آخرین مرغی که باقی مونده بود حمله کرد،اون مرغ خیلی فرز بود از ضربات ساطور فرار کرد اما اون پسر چوبدستیه باباشو به سمت مرغه نشونه رفت،بعد با ساطور جسد بی جان مرغ بیچاره رو تیکه تیکه کرد،نمی دونم چرا دیگه سراغ اون سه تا مرغ دیگه نیومد اما از این بابت خیلی خوشحالم...
من کتابو بستمو از روی میز پایین پریدم،دیروقت بود باید می رفتم خوابگاهو می خوابیدم،قیافه کتابدار وقتی می فهمید من دوباره سراغ کتابهای ممنوع رفتم دیدنی بود


ویرایش شده توسط آرنولد در تاریخ ۱۳۸۷/۸/۱۵ ۶:۲۵:۱۹
ویرایش شده توسط آرنولد در تاریخ ۱۳۸۷/۸/۱۵ ۶:۳۴:۵۳

تصویر کوچک شده

یادش آمد که در آن اوج سپهر
هست پیروزی و زیبایی مهر

فر و آزادی و فتح و ظفر است
نفس خرم باد سحر است

دیده بگشود و به هر سو نگریست
دید گردش اثری زاین ها نیست

بال برهم زد و برجست از جا
گفت کای دوست، ببخشای مرا

سال ها باش و بدین عیش بناز
تو ومردار، تو و عمر دراز

من نیم در خور این مهمانی
گند و مردار تو را ارزانی

گر در اوج فلکم باید مرد
عمردر گند به سر نتوان برد

شهپر شاه هوا، اوج گرفت
زاغ را دیده بر او مانده شگفت

سوی بالا شد و بالا تر شد
راست، با مهر فلک هم بر شد

لحظه ای چند بر این لوح کبود
نقطه ای بود دگر هیچ نبود


Re: زندگي و نيرنگهاي آلبوس دامبلدور
پیام زده شده در: ۱۶:۰۹ چهارشنبه ۱ آبان ۱۳۸۷
#3

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۱ شنبه ۲۳ شهریور ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۲:۰۵ یکشنبه ۸ دی ۱۳۸۷
از آرامگاه سپید
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 131
آفلاین
هری با انزجار به کتابی با جلد قهوه ای رنگ خیره شده و غرق در افکار خود بود تا اینکه صدای هرمیون رشته ی افکارش را پاره کرد.
_ هری ... بهتره ببینیم ریتا اسکیتر این بار چه ارجیفی رو سرهم کرده!
هری بدون هیچ کلمه ای سرش رو به علامت مثبت تکون میده و کتاب رو باز میکنه.

فصل اول - دزد ، بیکار و پرخاشگر!(1984-1881میلادی)
به سال 1881 جهان شاهد پا به عرصه گذاشتن یکی از دغل باز ترین افراد جامعه جادوگری* بود! کسیکه تمامی عمرش را وقف خود ، مدال ها و کارهای شخصیش کرده و نابودی افراد دیگر برایش هیچ گونه ارزشی نداشته است.

بله او آلبوس پرسیوال ولفریک برایان دامبلدور بود که در خانه سرتپه به دنیا آمد.
مادرش کندرا دامبلدور و پدرش پرسیوال دامبلدور هر دو از افرادی بودند که از جامعه دوری میکردند.
پرسیوال دامبلدور از همان ابتدا سیاه مست بود! وقتی که به میخانه ها میرفت و اواخر شب بر میگشت آنقدر همسر و پسر کوچک یک ساله اش را مورد ضرب و شتم و قرار میداد که خودش بی حال بر روی زمین می افتاد.

کندرا دامبلدور نیز ، زنی بود روسپی! همیشه در کافه های اطراف نشست و برخاست میکرد و پسرش را تنها در خانه میگذاشت.
از این ها گذشته ، آلبوس دامبلدور جملات رکیک را از همان ابتدای سال های آغازینش از پدرش آموخته بود.

دوست همیشگی من که در نوشتن این کتاب مرا بسیار یاری داده است ، جان استیونز ، که یکی از همسایگان خانه سرتپه دامبلدور ها بود در باره کودکی آلبوس دامبلدور اینگونه میگوید.

فاصله خونه من با خونه پرسیوال دامبلدور فقط سه متر فاصله داشت؛من همیشه میرفتم روی ایوون و در حالیکه به غروب آفتاب نگاه میکردم و لیوان قهوه ام رو سر میکشیدم ، به پسر پرسیوال نگاه میکردم که با مرغای من بازی میکرد! پرسیوال بایس به پسرش نزاکت یاد می داد! همیشه جملات اون جغله بچه یادم میاد که به مرغام میگفت : " من یک مار بزرگ دارم! " ؛ "خلوت با مرغا عشقمه!" و حتی یک روز متوجه شدم که آلبوس سعی میکرد با یکی از مرغای بی نوای من نزدیکی بکنه!!

هری با انزجار کتاب رو می بنده ... صفحه اول به پایان رسیده بود ولی چقدر کثافت کاری؟!

-------------------------------
*دغل بازترین افراد جامعه جادوگری : طبق آمار جادوگری دغل بازترین افراد جامعه جادوگری از صد سال پیش بدین ترتیب است :
1.گلرت گریندلوالد
2.گراهام آوا( سازنده طلسم آواداکاداورا! )
3.کورنلیوس فاج
4.آلبوس دامبلدور
و ...

فصل به فصل و سن به سن! من فصل اول رو بین سن یک سالگی تا سیزده سالگی انتخاب کردم! حداقل تا پنج شیش پست آینده فصل کتاب نباید عوض بشه ...
تمامی کتاب باید از دید ریتا اسکیتر نوشته شده باشه . چه کسایی که از دامبلدور خوششون میاد چه خوششون نمیاد باید برضدش بنویسن! دیدید که خودم هم نوشتم.

سعی میشه بعد از اتمام هر فصل ، یک پی دی اف زده بشه از داستان اشتراکی عزیزان و در آخر هم برای سایت فرستاده بشه.



Re: زندگي و نيرنگهاي آلبوس دامبلدور
پیام زده شده در: ۱۸:۲۵ پنجشنبه ۲۵ مهر ۱۳۸۷
#2

ریگولس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ یکشنبه ۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۹۲
از ما که گذشت، فقط درگذشتمان مانده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 414
آفلاین
سرانجام حقايق مربوط به دامبلدور روشن ميشود؟

از فردا، داستان نقطه ضعف هاي نابغه اي از نظرتان خواهد گذشت كه بسياري او را بزرگترين جادوگر نسل خود ميدانند. رينتا اسكيتر با از ميان برداشتن تصوير آرام و خردمند و ريش سپيد دامبلدور ، آشفتگي هاي دوره ي كودكي قانون شكني هاي دوره ي جواني ، كينه جويي هاي سرتاسر عمرش و رازهاي گناه آلودي را افشا ميكند كه دامبلدور با خود به گور برد.

چرا مردي كه برطبق پيش بيني ها ميتوانست وزير سحر و جادو شود به ماندن در مقام مديريت مدرسه قناعت كرد؟ هدف واقعي تشكيلات مخفي ،معروف به محفل ققنوس چه بود؟ واقعا چگونه دامبلدور از دنيا رفت؟

پاسخ اين پرسش ها و بسياري ديگر را در در زندگي نامه ي جديد و جنجالي زندگي و نيرنگهاي آلبوس دامبلدور اثر ريتا اسكيتر خواهيد يافت كه ريگولس بلك به طور اختصاصي با او مصاحبه كرده است، بقيه در پيام امروز چاپ امروز

----------------------

هرميون با ترس و لرز ، نسخه ي نويي از كتاب زندگي و نيرنگهاي آلبوس دامبلدور را روي پاهاي هري هل داد .
هري : از كجا...چه جوري؟
_توي اتاق نشيمن باتيلدا بود. همونجا افتاده بود. اين يادداشت هم روي جلدش چسبيده بود.

هرميون چند خط از نوشته اي را خواند كه با مركب سبز تند و با حروف نوك تيز نوشته بود:

باتي عزيز، از كمكت متشكرم . اين نسخه اي از كتابم است، اميدوار از آن خوشت بيايد. تو همه چيز را گفتي هرچند كه شايد خودت به ياد نياوري.
ريتا!


هري كتاب را باز كرد.....


ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۲۵ ۱۸:۲۹:۲۱

اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده


زندگي و نيرنگهاي آلبوس دامبلدور
پیام زده شده در: ۱۸:۲۳ پنجشنبه ۲۵ مهر ۱۳۸۷
#1

ریگولس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ یکشنبه ۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۹۲
از ما که گذشت، فقط درگذشتمان مانده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 414
آفلاین
زندگي و نيرنگهاي آلبوس دامبلدور

نكات مهم قبل از پست زدن:


1. پست ها تكي خواهند بود. (مگر اينكه بالاي پست ذكر بشه پست دوتايي)

2. بالاي هر پست بايد نوشته بشه كه مربوط به كدام فصل از كتابه.

3.مطمنا بسياري از پستها در مورد بيناموسي خواهد بود، پستها بايد موازين آسلامي رو رعايت كنند. با پستهاي بيناموسي با غلظت بالا به شدت برخورد ميشه.

4. خود كتاب كه بر اساس ديد داناي كل نوشته شده ، ولي ميتونين از زبان سوم شخص ، n ام شخص هم پست بزنين. رول هم ميتونه باشه ولي تكي!

5.به تاپيك ميخوره كه پست ها طنز باشه. در عين حال هيچ محدوديتي نيست.

6. اين تاپيك نبايد به تاپيكي براي تصفيه حسابهاي شخصي با اعضاي سايت در ايفاي نقش تبديل بشه.اتفاقات روزمره ي سايت رو تو تاپيك سوژه نكنين. توهين هم نداريم.


نكات مهم در خصوص كتاب:


_كتاب 900 صفحه است.

_بالغ بر 22 فصل داره.

اسامي بعضي فصل ها كه در كتاب اومده:


_آرماندو ديپت؛ استاد يا احمق؟(اسم يه كتاب ديگه از ريتاست! گفتم اينم باشه...به هر حال دامبل اون موقع استاد هاگوارتز بود) _منافع مهم تر _ آلبوس دامبلدور در هاگوارتز ؛ آرمان ها و خودنمايي ها!
و شايد: هري پاتر و رابطه ي ناسالم! _ محفل ققنوس ، سازماني پشت پرده_ چرا دامبلدور هيچ وقت ازدواج نكرد؟_

نكته ي خيلي مهم تر:

ايده ي اين تاپيك ، قبل از درخواست رسمي من به ذهن آلبوس سوروس پاتر رسيده بود. ولي در عين حال بعد از توافقات انجام شده ، قرار شد كه اين تاپيك رو من بزنم. ولي بدونيد كه من و آسپ با هم اين تاپيك رو زديم.

با تشكر از البوس دامبلدور بابت هماهنگي ها تاييد مجوز.


ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۲۵ ۱۸:۳۳:۱۱

اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.