_آیا می دانستید که فیل ها خودشان هم زیاد راضی نیستند از اینکه توی هند زندگی کنند؟! آیا شما اصلا می دانستید که فیل ها برای اولین بار در لاس وگاس متولد شده و پس از انقلاب صنعتی اروپا و انقلاب کبیر فرانسه و کلی انقلاب دیگر به هندوستان منتقل شده و الان تنها منتظر فرصتی هستند که با یاری سبزتان انقلاب کرده و به آغوش گرم شما عزیزان بازگشته حال و هوای جدیدی به شطرنج شما-
باقی سخنرانی مجریِ لاغر و مو مشکیِ تلویزیون در زمزمه های آهسته و بهت زده ی مرگخواران گم شد.
_این پسره آشنا نیست؟
_یکم مونگول میزنه... حتما قبلا یه جایی دیدمش...
مجری مصممانه ادامه میداد.
_ضمنا من قرار بوده معاون وزیر سحر و جادوی امسال هم بشم، وزیر سحر و جادوی احتمالی خودش چون دیگه دوس نداشت ریخت منو ببینه انصراف داد بنابرین یکم احتمالات بالا پایین میشن. فیل بخرید! پس فیل های جذاب بخرید! فیل های رنگبندی دار و بدون سرب و انواع آلاینده ها بخرید، فیلِ زیر قیمت بخرید! برای خانه های خود فیل بخرید، در محل کار فیل بخرید!
نگاهِ پوکرفیس مرگخواران به یکدیگر معطوف شده سپس در فضا پراکنده شد.
_میگم یه مدته پیداش نیستا.
مرگخواران که پس از مدتی از فرمت پوکرفیس خسته شده بودند، زیر لب فحشی به مرگخوارِ کم پیدای کلاهبردارِ ساکنِ موقتیِ سواحل عاج داده هر یک سر کار خود برگشتند، و این در حالی بود که هکتور کاملا مصممانه تلفن همراهش را بیرون کشیده بود و تصمیم داشت به 9099071209 زنگ بزند.
هنوز یک بوق هم کامل نخورده بود که شخصی گوشی را برداشت. صدای آشنایی که "الو؟!"یش همان لحظه در خانه ی ریدل پیچید، اصلا صدایی نبود که هیچ یک از مرگخواران دلشان بخواهد بشنوند. آن هم دوباره.
_الو؟ اوا هکتور شماره ی توئه؟ چقد بزرگ شدی، کم پیدایی داداجی، فیل میخوای؟! فیل بدم؟ موش بدم؟ فوش بدم؟ اربوب چطوره؟ اربوب بدم؟ اربوب خوبه؟
حتی مرگخوارانی که صدای همکار قدیمی شان را نشناخته بودند نیز با شنیدن کلمه ی "اربوب" دلیل فحش دادن بقیه ی مرگخواران را کاملا درک کردند و خود نیز به نوبه ی خود شروع به فحش دادن به عنصر نامطلوب خانه ی ریدل کردند.
هکتور که بدبختی و فلاکتِ اعماق چشمانش را روی افقی که به آن خیره شده بود خالی کرده بود، آهسته گوشی را روی زمین انداخت و با دو قدمِ آرام، روی آن ایستاد و با لذت به صدای خرد شدنش گوش داد.
_این یکی هم ریگولوسه.
پس از چند ثانیه سکوت، موفق شد از گوشی تلفن پیاده شود.
_نپرسین چطور همزمان تو تلویزیون و تلفن دو تا زر متفاوت میزنه و دوتاشم مزخرفه چون من نمیدونم.
چند ثانیه ی دیگر از سکوتِ مرگبار، باعث شد احساس کند که دلش میخواهد دوباره سوارِ گوشی بشود و همین کار را هم کرد.
_بریم آقا جون بریم خاک تو سرمون بریزیم، از این یکی آبی گرم نمیشه.