هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: سالن ورزش های ماگلی
پیام زده شده در: ۱۱:۲۱ یکشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۵
#39

باروفیو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۴۲ جمعه ۱۲ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۶:۱۵ شنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۶
از محصولات لبنی میش استفاده کنید!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 191
آفلاین
- چی‌چیو چه عالی؟! همین برخوردا رو می‌کنی که من مجبورم نیازهای عاطفیمو از طریق دیگه برآورده کنما! ول کن.
- رو دستور ارباب حرف می‌زنی؟!
- بابا الان ارباب همه جاشون ضربه خورده کلّی هم درد دارن ... متوجّه نیستن چی می‌گن! مگه می‌خوایم دوباره زندشون کنیم که گوشت خادم بریزیم تو پاتیل؟
- ارباب رودولف داره سرپیچی می‌کنه. البتّه اگرچه ما کاملا مشتاقیم تیکّه تیکّه کنیم و اجزاشو تقدیمتون کنیم ولی بی راه هم نمی‌گه، فکر نکنم اینطوری ... ارباب؟
-
- آخّی! بدن ارباب انقد ضعیف شده که مث گونجیشک خوابشون برد.

لرد خواب نبود؛ امّا ترجیح می‌داد همه فکر کنند حرف‌های رودولف و بلاتریکس را نشنیده نه این که واکنشی نشان نداده، تا ابهّتش مانند استخوان‌هایش خورد نشود.

- می‌گم نکنه زبونم لال ارباب مشاعرشون رو هم از دست داده باشن؟

شنیدن این جملات چنان ضربه ای به روح لرد وارد می‌کرد که از شدّت آن، دردهای جسمانیش را فراموش کند.

- زبونتو گاز بگیر! چقدر طول می‌کشه سلامتیشون رو به دست بیارن؟ باید بهترین روش‌های درمانی مشنگی رو براشون تدارک ببینیم.

صدای لینی اندکی تسلّی بخش بود امّا باز هم هضم این که به عنوان قدرتمند ترین جادوگر سیاه تاریخ، مجبور باشد ساده ترین امور شخصی‌اش را نیز به اطرافیانش واگذار کند ساده نبود.

تصویر کوچک شده


مرگخواران دور میز بزرگ خانه ریدل نشسته بودند. نگاه ها همه به اسنیپ خیره بود که صدای دیگری توجّه‌ها را به خود جلب کرد.
- تو مطمئنّی سیوروس؟ منابع من طور دیگه ای به گوشم رسوندن!
- کاملاً! برای گرفتنش باید تا اون تاریخ صبر کنیم.

نگاه‌های حاکی از نگرانی بین مرگخواران ردّ و بدل شد. کسی حرفی نمی‌زد تا این که صدای خود لرد به گوش رسید:
- فعلا یک چیزی بدین ما بخوریم بعد نقشه بکشید.

کراب با پیشبند گلدار و پاتیل کوچکی دوان دوان از آشپزخانه خارج شد و خود را به محضر اربابش که کنار میز مرگخواران بر بستر بیماری خوابیده بود رساند. قاشقی با دسته‌ی به شکل مار داخل پاتیل برد و با محتویات بدرنگ و بدبوی آن پرش کرد.

- بگید آآآآآآآ ارباب. آهــــــا ... باز تر، قـــــان قـــــــــــــــان ....

کراب سعی داشت با شبیه سازی حرکت «ماشینه بره تو پارکینگ» خوردن دستپختش را برای لرد جذّاب کند ... اگرچه تلاشش فقط به تهوّع آور تر شدن هرچه بیشتر موضوع کمک می‌کرد.

سایر مرگخواران ترجیح دادند به بحث درباره تاریخی که مالی ویزلی برای محفل «سوپ پیاز» طبخ می‌کند و نحوه سرقت آن بپردازند تا شاهد این صحنه باشند. سوپ پیاز برای بیمار مفید است.


ویرایش شده توسط باروفیو در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۱۳ ۱۱:۲۴:۱۷

I'm sick of psychotic society somebody save me




پاسخ به: سالن ورزش های ماگلی
پیام زده شده در: ۲:۳۱ یکشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۵
#38

بلاتریکس لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۷ پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 188
آفلاین
- آرومتر سوهان بِکِش روونا. کاملا مشخصه که هنوز بخاطر تاج از ما کینه به دل داری! ما هنوز این یکی دست‌مون رو داریم. ما هنوز خیلی هم بدبخت نشدیم!! ما تنها با یک دست و یک پا بسیار قدرتمند، وحشت برانگیز و مخوفیم!!

روونا که به سختی با ناخون‌های بلندِ لردسیاه کلنجار میرفت، با بُهت به بهانه‌گیری‌های لرد نگاه میکرد و بدون حرف سعی میکرد کمی آروم‌تر به کار خودش ادامه بده.

لینی گوشه‌ی اتاق نخ تیره رنگی رو به کمر خودش گره میزد و سعی داشت از سوزن مخصوص دوختن لباسهای لردسیاه رد بشه و لباس ورزشی پاره شده‌ی لرد رو به حالت اولش برگردونه. برای لینی کار بسیار مشقت باری بود. لرد دوست نداشت بجز غذا دادن به تسترالها، کسی از جادو استفاده کنه. مرگخوارها پنهانی سعی داشتند در بعضی موارد وقتی لرد حواسش نبود با جادو کار خودشون رو راحتتر کنند. مسلما رد شدن از بین تار و پودِ پارچه‌ها از رد شدن از سوراخ سوزن سختت بود. پس لینی کمی بین تار و پودِ پارچه فاصله ایجاد کرد و سوت زنان از بین‌شون رد شد.

- نوبت ماست که تاس بندازیم.

- ولی ارباب نوبت شما بعد از ریگولوس هسته.

- یعنی میخوای بگی تو با یه علف گاومیش بیشتر از ما بازی رو بلدی؟! میخوای بگی ما نمیدونیم بازی رو چجوری باید انجام داد؟! ما!! لردسیاه!! سیاه‌ترین جادوگرِ همه‌ی دورانها!!

- نه ارباب این چه حرفی هسته. ما ره عفو کنید ولی الان نوبت نجینی هسته بعد ریگولوس بعد شما.

- نـــه!! روونا اون سوهان رو کنار بذار و تاس رو پرتاب کن. باید به این مرگخوارها یاد بدیم وقتی ما میگیم نوبت ماست، یعنی نوبتِ ماست!!

نجینی با فریادِ کوتاهِ لرد روی صفحه‌ی منچ خزید و مهره‌ها به هم ریخت. لردسیاه که حتا در این مورد نیازی به چوبدستی نداشت به زبان مارها وردی گفت و نجینی که خیلی سنگین بود به حالت چنبره زده به سمت سقف پرتاب شد و روی سر باروفیو افتاد!

- ما دیگه تاب تحمل این وضعیت رو نداریم. ما خیلی زودتر دست و پا میخوایم. یک دست و پای رودولف رو به نجینی دادیم. به نظر میاد به دست و پای دیگه‌ش هم نیازی نداشته باشه. میخوایم که اون یکی دست و پاش رو توی سوپ ما بندازید. "تکه‌ای از بدنِ خدمتگذار" بلاتریکس؟ دست و پاش رو جدا کن برای ما بیار!

- چه عالی سرورم


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۱۳ ۲:۳۶:۰۹

?You dare speak his name
!Shut your mouth
!You dare speak his name with your unworthy lips


پاسخ به: سالن ورزش های ماگلی
پیام زده شده در: ۲۲:۵۷ پنجشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۵
#37

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه تا پایان این پست:

لرد سیاه تصمیم می گیره ورزش های ماگلی انجام بده. مربیش هم رودولفه. در حین انجام ورزش دچار سانحه می شه و هر دو دست و پاش می شکنه.
.......................

- فکر خوبیه مورفین...برین اونا رو برای ما بیارین.

مورفین ترسید! مورفین لرزید...و مورفین پشیمان گشت!
مورفین فقط یک جادوگر ناسالم ضعیف و نحیف و بدبخت بود. مورفین حتی از پس روفوس هم بر نمی آمد. چه برسد به ماگل های ورزیده و قوی هیکل.
-ارباب من گاهی یه شیژی می گم...شما شرا ژدی می گیرین؟ من نادمم اشلا. برگردیم خونه ریدل.


خانه ریدل ها:


روفوس شنل جدیدش را بر تن کرده بود. سرش را بالا گرفته بود و مغرورانه وارد اتاق قرار های مرگخواران شد.
-هی ملت! من اومدم!

-این کیه؟
-سوال درست تر اینه که این چیه؟!
-این همون یارویی نیست که تو سالن ورزش ماگلی پرده کنار می زد؟ تو می شناسیش؟
-نه...تو چی؟

صدای خنده های ریزی که از سمت لودو بگمن به گوش می رسید نشنیده گرفته شد. چون لودو بگمن دیگر وجود نداشت.
روفوس کمی سرخورده شد.
-نشناسین خب! تسترالا. مهم اینه که ارباب می شناسه. کجا هستن من بپرم بغلشون؟ بله...بغل...بس که ما صمیمی هستیم.

مرگخواری افسرده و دمغ از گوشه اتاق جواب داد:
-ارباب حالشون خوب نیست. دچار شکستگی های متعدد و فراوانی شدن و قادر به انجام هیچ کاری نیستن.

روفوس کمی فکر کرد.
-ارباب که خوب شده بود. خودم نوشتم بدون شکستگی نشسته بود.

ولی چه کسی به فکر یک روفوس اهمیت می داد؟ لرد سیاه شکسته و بسته روی صندلی چرخدارش نشسته بود و چپ و راست به مرگخواران دستور می داد. و این دستور ها با دستور های همیشگی بسیار متفاوت بودند.




پاسخ به: سالن ورزش های ماگلی
پیام زده شده در: ۵:۵۵ پنجشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۵
#36

روفوس اسکریم جیور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۳:۱۵ دوشنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۸
از دواج يك امرحسنه است !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 689
آفلاین
- شاکت باژید ! الان خودم به عژیژ دلم ، ارباب خودم یکم اژین متاع میدم. میخوره اشتخوناش ژووون میگیرن .

غیرمنتظره ترین اتفاق ممکن ؛ مورفین دوباره از کمپ فرار کرده بود.
نحیف تر و رنگ پریده تر از همیشه ولی خوشحال به نظر میرسید. این خوشحالی ، میتوانست ناشی از موفقیت در فرار از کمپ باشد ، میتوانست ناشی از لذتی کوتاه مدت که بواسطه خاراندن کمرش با سیخی که به دست راستش گرفته بود.

- ببینید ژماها اشن اژاژه ندادین من نژرمو راژع به ورژش بگم . تا ارباب ژون اومد گفت از فردا همه باش ورژش کنن ، فوری اومدین گفتین مورفین عامل نامطلوبه و سرپیشی اژ دشتور لرد میکنه و اینا و فوری منو فرستادین اونژا . متشفم واشه این رفتار شلبی ! اما میگژرم .
من اونژا که بودم خوب فکرامو کردم و دیدم که مژگلی با شلامتی و ورژش و اینژور شیژا ندارم.حتی اصن پرس و ژو کردم بچه های اونژا یه دو شه تا باژگاه خوب بم معرفی کردن حالا بعد اینکه ارباب این تلخکی رو ژد و اومد رو فرم و ژد مش اولژ ، میریم اونژا اشتارت میزنیم .

دست چپ از درون ردا بیرون آمد و یک بسته سفید رنگ را رو به مرگخواران گرفت ...


تصویر کوچک شده

3 ساعت بعد ...
تصویر کوچک شده



همگی مرگخواران دور میز مرصعی شکل نشسته و به صدر مجلس که لردولدمورت (سرحال تر از همیشه و بدون هیچ اثری از شکستی) نشسته بود ، زل زده بودند .

- مورفین برای اولین بار از دیدنت خوشحال شدیم و از قضا برای اولین بار هم تونستی مفید واقع بشی. خوب بود. اما لازمه که همتون بدونین که با توجه به اتفاقاتی که رخ داد و شما منو ناامید کردین، تصمیم گرفتیم که ورزش رو از طریق اصولیش انجام بدیم .روفوس ، لودو ، ایوان ، لینی و بلاتریکس هرچه سریعتر برید به آدرس محل اون باشگاهی که مورفین گفت و مقدمات حضور منو اونجا فراهم کنین . از همین امروز استارت میزنم .
ضمنا نجینی گرسنه است. بدون اینکه رودولف رو از سقف بیارین پایین ، برید یه پا و یه دستشو بیارید نجینی بخوره .



تصویر کوچک شده

1 ساعت بعد ...
تصویر کوچک شده



درب ورودی باشگاه ورزشی یزدان


- اینا چرا اینجوری شبیه قورباغه درست کردن خودشونو؟
- صحبت نباشه . روفوس پرده رو بزن کنار میخوایم وارد شیم .

روفوس پرده باشگاه یزدان را که در یک زیرزمینی بود کنار زد و بوی عرق و فریاد و ...

- عک ، عو ، عه ، عار ...
- پوردای متنوع داریم . پوردای عضلانی ، پوردای تحتانی ...
- داداچی وگرنه فک کردی چجور شروع میشه ؟ همه چیز از یه باچگاه رفتن و زدن موای دس و پا شروع میشه. البته همشونم اینا نیسن. اون کسایی که کفش کالج بدون جوراب میپوشن رو هم واقعا نباس نادیده گرفت.

ولدمورت شوکه شده بود ولی به روی خودش نیاورد و یک پله پایین رفت که ...

- ارباب شبر کنین .
- چی شده مورفین ؟
- ارباب من راشتش یادم رفت این نکته مهمو بگم. حواش ندارم. بله.عرژ میکردم. شما با اومدن اینجا میتونین با یه تیر دو نشون بزنین.
- نه مورفین . شلیک من به اندازه ی کافی خوب هست. نیازی به تمرین تیراندازی ندارم.
- نه ارباب . منژورم یه چیژ دیگش. شما هیچ میدونین ما تو این شهر چند هژار باژگاه اینژوری داریم؟ میدونین اینا چه ژور و قدرتی دارن و ما شقدر میتونیم اژ قدرت و ژور باژوی اینا استفاده کنیم؟ میدونین اگه بتونین اینارو با هم متحد کنید و همژونو تحت فرمان خودتون بیارید به شه قدرت بژرگی دشت پیدا میکنین ؟ دیگه کی میتونه ژلوی اتحاد مرگخواران و داداژیا به رهبری لرد ولدمورت بایسته ؟ فقط کافیه تحت تاشیر قرارژون بدین ! همین !

- هوووم ! اتحاد مرگخواران و داداچیا به رهبری لردولدمورت !


خدا ایشالا به ما خدمت بده به شما توفیق کنیم ...


پاسخ به: سالن ورزش های ماگلی
پیام زده شده در: ۱۶:۲۱ چهارشنبه ۹ تیر ۱۳۹۵
#35

نیوت اسکمندر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۰ سه شنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۱:۳۰ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۴۰۲
از دپارتمان جانور شناسی یو سی برکلی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 144
آفلاین
چند روز بعد
از زمانی که لرد تمام بدنش شکسته بود،جمعیت مرگخواران تسترال وار به لرد میرسیدند.هکتور 24ساعته برای لرد معجون درست می کرد ولی لرد برای امنیت آنها را روی دیگر مرگخواران آزمایش می کرد.به همین دلیل نصف مرگخواران به دلیل بلایای طبیعی که سرشان می آمد، از خانه ریدل رفته بودند.

ردولف که هنوز از پست قبلی در فکر لرد شدن بود،برای اینکه کاری کند که لرد نتواند از جایش بلند شود برنامه ای ورزشی برای لرد نوشت وبه دست لرد داد وگفت:
-لرد این برنامه ورزشیه شما که تناسب بدنتونو حفظ کنین.

لرد که برای اولین باراز دیدن این برنامه به وحشت افتاده بود گفت:
-ردولف تو میخواهی ما را بکشی؟این چیه؟آخه کسی که کل بدنش شکسته کی وزنه برداری میکنه؟
سپس از روی عصبانیت کروشیوی نثار هکتور کرده بود.هکتور که برای اولین بار کاری اشتباهی انجام نداده بود،به تلافی این کار منوی مدیریتش را باز کرد و ردولف رابلاک کرد و او را با وثیقه آزاد کرد.آرسینوس که در از این دیوانه بازی ها خسته شده بود بلند شد وگفت:
-بس کنین،ارباب ما شمارو پیش دکتر مشنگا میبریم تا بلکه بتونن شما رو بچسبونن.

لرد که از فعل"بچسوبنن"ناراحت شده بود و به شخصیته همایونی اش برخورده بود گفت:
-ما فقط پیش دکتر توحید ظفرپور می رویم.

ردولف از ته سالن خندید.جمیعت در پوکر فیس عیمقی فرو رفتند و به ردولف خیره شدند.ردولف از ترس گفت:
-ارباب اون دکتر زنان وزایمانه.....

بلاتریکس از جایش جهشی کرد و توپش را بالا گرفت و اسپک زد سپس کروشیوی به سمت ردولف روانه کرد وگفت:
-تو این دکتر زنان زایمانو از کجا میشناسی؟؟؟؟؟



ویرایش شده توسط نیوت اسکمندر در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۹ ۱۶:۴۱:۳۲


پاسخ به: سالن ورزش های ماگلی
پیام زده شده در: ۱۴:۱۷ چهارشنبه ۹ تیر ۱۳۹۵
#34

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
-پس من ارباب!من ارباب! تو رو خدا...من...من...من ارباب بشم.

مرگخواران با تعجب به مرگخوار بی صفت خودباخته ای که در این موقعیت کنترلش را از دست داده بود نگاه کردند. نگاه های تاسف باری هم کردند که شاید طرف شرمنده شود.

و رودولف شرمنده شد.
-چیز یعنی...ارباب حالشون خوبه؟ من خیلی نگرانشونم.

کاملا مشخص بود که رودولف چقدر نگران لرد سیاه است. آرسینوس، وزیر مخلوع منفور مکروه، به بالای سر جسد لرد...یعنی...چیز...جسم نیمه جان لرد رفت.
-ارباب؟

لرد سیاه به سختی چشمانش را باز کرد.
-مرررررگ!

مرگخواران با شنیدن ندای محبت آمیز لرد از خود بیخود شدند. لرد سعی کرد چوب دستی اش را برداشته کروشیویی نثار جمع کند. ولی دردی عجیب و عمیق در وجودش پراکنده شد.
-آرسینوس؟ توضیح بده ببینیم چرا ما قادر به گرفتن چوب دستی نیستیم؟

-دست های مبارکتون شکسته ارباب.
-آخه ما قادر به برخاستن هم نیستیم.
-پاهای مبارکتون هم همچنین. شکستن ارباب. و نمیدونم که آیا جای مبارک دیگه ای تونم شکسته یا نه.

لرد سیاه از این همه بی تدبیری خشمگین شد.
-خب هر چه سریع تر ما را بچسبانید که حساب این رودولف رو برسیم.

آرسینوس برای احتیاط یکی دو قدم عقب تر رفت.
-ارباب سعی کردم...ولی شما چنان در جادوی سیاه غرق شدین که دیگه طلسم های ترمیم کننده روتون اثر ندارن. نظرتون چیه که سعی کنین به روش عادی خوب بشین؟ در این مدت ما از شما به شایستگی نگهداری و مراقبت خواهیم کرد.

لرد هم از همین میترسید!


ویرایش شده توسط وینسنت کراب در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۹ ۱۴:۳۲:۲۵

ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: سالن ورزش های ماگلی
پیام زده شده در: ۲۱:۰۹ سه شنبه ۸ تیر ۱۳۹۵
#33

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
سوژه جدید:

- ما خیس عرق شدیم رودولف!

رودولف که در حیاط خانه ریدل ایستاده بود، به لرد که مقابلش دراز و نشست میرفت، نگاهی انداخت. سپس در سوت لیمویی رنگی که بر لب گرفته بود، دمید و سری تکان داد.
- این تلاشتون فوق العادس ارباب. ولی متاسفانه دارید اشتباه حرکت رو انجام میدید.

لرد نگاه بسیار مرگباری به رودولف انداخت.

- کاملا درست انجام میدید ارباب.

رودولف به سرعت چرخید و وانمود کرد به طرفی دیگر نگاه میکند تا بتواند مخفیانه مقابل لرد از آبمیوه ای که در سوتش جا سازی شده بود بنوشد. به محض هورت کشیدن آبمیوه، آنهم در ساعت دوازده ظهر ماه رمضان، به سمت لرد برگشت و گفت:
- اهم... چند تا دراز نشست شد ارباب؟

لرد ابتدا با یک دست عرق صورتش را با دستمالی که از جیب شلوارک سیاهش بیرون کشیده بود، پاک کرد. سپس به محض پرتاب کردن دستمال به گوشه ای با همان دست، اندکی بالای پیراهن رکابی خود را تکان داد تا بادی به خود بزند.
- دقیقا شد دو هزار و هشتصد تا!

- عالیه ارباب. کم کم دارید رو فرم میاید. میشید مثل خودم!

البته لرد چندان علاقه ای به هیکل پر از چربی و دمبه رودولف نداشت. نتیجتا پس از نگاه دیگری به محل پرتاب دستمالش، که حالا تنها لکه ای سیاه شده بود و چمن های دورش نیز خشک شده بودند، از جا بلند شد.
- حالا وقتش رسیده؟
- صد البته ارباب. میتونید لباس هاتون رو بپوشید.

دقایقی بعد:

لرد که در لباس های فوتبال آمریکایی که حدود شیش سایز از او بزرگتر بودند، بسیار نحیف به نظر میرسید، گفت:
- چطور به نظر میرسیم؟ به نظر خودمان که ما یک قهرمان و ستاره واقعی هستیم!
- مطمئنا همینطوره ارباب. رد خور نداره اصلا.
-
- اهم... بله... حالا لطفا بایستید روی این خط. بعدش با شنیدن صدای سوت، با تمام سرعت بدوید به سمت جلو!

لرد به فاصله دو متری بین خط سیاه روی چمن ها و دیوار خانه ریدل نگاهی کرد.
- مطمئنی؟ لازمه اینکار ها یعنی؟
- صد البته ارباب. این کار برای تست دویدن شما در این لباس هاست و اینکه آموزش های من کاملا تضمینیه.

لرد نفس عمیقی کشید. لرد آماده بود. لرد مطمئن بود که آماده است. به همین جهت زمانی که لرد حس کرد که صدای سوت را از اندرون کلاه بسیار محکمش شنیده است، دوید. با تمام سرعت دوید.

در سوی دیگر رودولف حس میکرد همه چیز را مثل صحنه آهسته میبیند. او کاملا متوجه شد که لرد مستقیم به داخل دیوار فرو رفت. دیوار را خرد کرد و همچنین نعره "یا مامان مروپ" را به صورت کاملا واضح شنید.

رودولف به محض اینکه متوجه شد گند زده است، دوید به سمت دیوار و پس از دور کردن گرد و خاک، با لردی کاملا کج و کوله در میان دیوار خراب شده رو به رو شد.
- اوه... عیب نداره... اینا همش تجربس ارباب. خیلی زود کاملا درست میشید. غصه نخورید که رودولف اینجاست.
- رو... رو... رودولف... ما از همین که تو اینجایی بیشتر از همه چیز نگرانیم.

رودولف سرش را بلند کرد و به جماعت مرگخوار که داشتند به سرعت به آن سمت می آمدند نگاه کرد.
- ارباب سالمن. نگران نباشید. فقط یکم... هووم... همچین فقط یکم حس میکنم دارن میمیرن.

لرد از همان ابتدای کار هم به رودولف برای کار مربی گری شک داشت و اکنون نیز شکش به یقین بدل شده بود. اما با این حال چاره ای نداشت!


ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۸ ۲۱:۴۴:۰۰


Re: سالن ورزش های ماگلی
پیام زده شده در: ۱۵:۲۴ جمعه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۸۹
#32

الکساندر پردفوتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۶ یکشنبه ۱۰ آبان ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۰:۰۵ پنجشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۱
از دست رفته کسی که با الکس کل کل کنه! :دی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 152
آفلاین
روفوس : چی شده لودو ؟! چرا خودتو میزنی ؟!

لودو : بدبخت شدیم روفوس . . . وزیر داره میاد اینجا ؟!

روفوس : کدوم وزیر ؟

لودو : خنگه وزیر سحر و جادو دیگه !

روفوس : کدوم وزیر سحر و . . . آها ، فهمیدم ! وزیر سحر و جادو رو میگی ! گفتی چیکار میخواد بکنه ؟

لودو : میخواد بیاد اینجا بوقی !

روفوس : ای داد ! ای وای ! بدبخت شدیم لودو ! ولی آخه چرا ؟! حالا چه خاکی به سرمون بکنیم ؟! فهمیده که ما داریم جادوی غیرقانونی میکنیم ؟!

لودو : نه !

روفوس : باو پس چرا سر کارمون گذاشتی بوقی ؟! آخیش ! خیالم راحت شد .

لودو غرولندی کرد و پرخاشگرانه گفت : من سرکارت نذاشتم . وزیر داره میاد اینجا واقعا ، اما برای بازدید .

روفوس : این که کاری نداره ! بچه ها رو میفرستیم خونه دیه ! وزیر هم به چیزی مشکوک نمیشه .

لودو : ولی مامور وزارتخونه تاکید کرد که تا نیومده کلاسو تعطیل نکنیم .

روفوس : راس میگی ؟ پس چیکار کنیم ؟!

لودو گفت : بذار یه کم فکر کنم .

چند دقیقه بعد لودو ناگهان از جا پرید و داد زد :

- فهمیدم ! فهمیدم !

روفوس : ایول داداش ! بگو چی فهمیدی ؟!

- تنها چاره استفاده از طلسم فرمانه !


"Only Raven"


Re: سالن ورزش های ماگلی
پیام زده شده در: ۲۰:۳۷ پنجشنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۸۹
#31

دابیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۳۱ شنبه ۱۸ مهر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۱:۴۸ پنجشنبه ۱۷ آذر ۱۳۹۰
از اتاق شکنجه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 275
آفلاین
لودو با دیدن مامور وزارتخونه،سر جایش میخکوب شد و سیخ شدن موهای پشت گردنش را با تمام وجود حس کرد و با چشمانی از حدقه در آمده به مامور وزارتخونه خیره ماند.

مامور وزراتخانه با سوظن نگاهی به لودو انداخت و دستانش را جلوی صورت لودو تکان داد:
-آهای!لودو؟کجایی؟به چی زل زدی؟

لودو که با صدایی مامور به خودش آمده بود،لبخند بی رمقی را تحویل او داد و زیر لب گفت:
-بدبخت شدم!
-چیزی گفتی؟

لودو با چهر ه ایی که اکنون به رنگ گچ در آمده بود،با حالتی تصنعی گفت:
-نه! چیزی نگفتم؟می تونم کمکت کنم؟چی شده که به اینجا اومدی؟

مامور، نگاهی به چهره ی وحشت زده ی لودو انداخت وگفت:
-امم...راستش آقای وزیر منو فرستاده،من اومدم ببینم باشگاه دوباره راه افتاده یا نه...

جمله ی آخرش را با تاکید خاصی ادا کرد.

لودو نفس راحتی کشید،سپس در حالی که در دل مرلین را شکر می گفت،با نیشخندی رو به مامور گفت:
-به جناب وزیر اطلاع بده،همه چی روبراهه!من دوباره باشگاه رو راه انداختم ،با یک نوع ورزش جدید؛اسمش یوگاٍ!


مامور با حالت گنگی به لودو نگاه کرد وگفت:
-باشه!عالیه،پس من میرم تا به آقای وزیر خبر بدم.احتمالا یک ساعت دیگه، من به همراه جناب وزیر برای بازدید بر می گردیم!خدانگهدار دوست من.

وسپس همانطور که با گیجی،واژه ی یوگا را زیر لب زمزمه می کرد از آنجا دور شد...

ضربان قلب لودو شدت گرفت وبا شدت دستش را به پیشانیش کوباند.
-عجب غلطی کردم!نباید به این روفوس گوش می کردم،حالا یه ساعت دیه که وزیر بیاد،گند همه چی در میاد وای بدبخت شدم...روفوس کدوم گوری هستی!بیا که بدبخت شدیم....


ویرایش شده توسط دابی در تاریخ ۱۳۸۹/۲/۲ ۲۱:۳۰:۰۹
ویرایش شده توسط دابی در تاریخ ۱۳۸۹/۲/۲ ۲۱:۳۱:۲۹
ویرایش شده توسط دابی در تاریخ ۱۳۸۹/۲/۲ ۲۱:۳۴:۱۹

[b] به یاد شناسه ی قبلیم:«د�


Re: سالن ورزش های ماگلی
پیام زده شده در: ۱:۴۴ جمعه ۲۷ فروردین ۱۳۸۹
#30

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
- چه اسم بهتري مثلا؟
- بوقي هاي پرنده!
- بوقي اين كه همون شد!
- نه ديگه! اون پرنده ي بوقي بود، يعني تاكيد رو بوقي بودن بود اما اين جا بوقي پرنده ست، يعني تاكيد روي پرنده بودنه!
-
-
- بابا مهم كه اسم نيستش. اسمو بعدا انتخاب ميكنيم. مهم اينه كه بتونيم مشنگاي خپل و سنگين رو با طلسم بلند كنيم كه گول بخورن.
- خوب اگه ميخوايم اين كارو بكنيم چرا يك ساعت به من تمرين زور زدن دادي؟
- براي اين كه اولا مشنگاي بدبخت رو بهتر درك كني دوما بتوني طبيعي زور بزني كه به كارمون شك نكنن. البته توي مسابقات، چون ما اول بايد چند دوره كلاس برگزار كنيم.
- خوب فرض كن ما طلسمو پيدا كرديم، وزارتخونه رو چي كار كنيم؟ مي دوني جرم اجرا كردن طلسم روي مشنگ ها چه قدر زياده؟
- بيخيال باب وزارتخونه خيلي گيجه، من تا حالا هزار بار از اين كارا كردم هيچيم نشده.

10 روز بعد - اولين جلسه كلاس

لودو از پشت پرده يواشكي نگاهي به سان انداخت و با ديدن دو شاگردي كه به كلاس آمده بودند بسيار نااميد شد.
رو به روفوس كرد و گفت: روفوس، تو مطمئني كه مي توني بلندشون كني؟ اين دو تا خيلي خپلنا! منو ياد دادلي تو فيلماي عله ميندازن.
روفوس خنده اي به پهناي صورتش رد و گفت: ببين لودو جون! من يه اصلي تو زندگي دارم كه ميگه بدون هيچ فكر قبلي دلو بزن به دريا و كارو انجام بده! يا كار درست انجام ميشه يا نميشه ديگه! حالا برو پيش شاگردا و خيالت راحت باشه!
لودو:
- شاگردا صدات ميكنن!
- الان ميرم، مراقب باش. حواستو جمع كن.
ودو به سمت سالن اصلي كلاس حركت كرد و در راه در دل خودش ميگفت: عجب غلطي كردما! از اين روفوس دستيار مناسب تر نبود؟ الان ميزنه اين مشنگا رو ميتركونه من بد بخت ميفتم آزكابان ...
لودو پرده را كنار زد و سعي كرد چهره ي بشاش هميشگي را داشته باشد اما نگراني وحشتناكش اجازه اين كار را به او نميداد.

- سلام شاگردان عزيز من! به كلاس مديتيشن لردپروازان خوش اومديد. ميبينم كه خيلي براي مديتيشن و به پرواز در اومدن شور و شوق دارين و استقبال خوبي هم از كلاس شده! خوب حالا همه چهار زانو بنشينيد و تمركز كنيد... آفرين! خوب تمركز كنيد... حالا چشماتونو ببنديد و سعي كنيد كه زور بزنيد... خيلي خوبه خيلي خوبه!
لودو همان طور كه سعي ميكرد حواس شاگردان را پرت كند به روفوس علامت داد ه كارش را شروع كند. روفوس چوبدستيش را كشيد و ورد را ادا كرد: وينگارديوم له ويسا!
- آفرين... من حاله ي انرژي رو اطراف تو ميبينم، چيزي تا موقيت نمونده!
طلسم روفوس به سمت گلدان گوشه كلاس رفت و آن را بلند كرد. روفوس كه صحنه را نميديد و تصور ميكرد شاگردي را بلند كرده تان سريعي به چوبدستي داد و باعث شد گلدان محكم به سر شاگرد برخورد كند و بشكند.

شاگرد به زمين افتاد و شروع به داد و فرياد كرد. لودو كه سعي داشت اوضاع را آرام كند سريع شروع به كف زدن كرد و فرياد زد: آفرين! آفرين! تو تونستي در گام اول گلدون رو به سمت خودت جذب كني! اون هم از فاصله ده متري! تو فوق العاده اي! هيچكس نميتنه زود تر از جلسه ي سوم اين كارو بكنه! من مطمئنم تو با يك ذره تمرين ديگه كيلومترها پرواز ميكني!!!
شاگرد كه به خاطر تعريف و تمجيد هاي الكي لودو دردش را فراموش كرده بود با فخر نگاهي به شاگرد ديگر كرد. در گام اول اصل روفوس جواب داده بود و باعث شده بود شاگردان از آن حالت بي حوصلگي و احساس علاف بودن سعي در رقابت داشته باشند. آيا باز هم اصل روفوس جواب ميداد؟

در همين هنگام زنگ در به صدا درآمد و لودو گفت: خوب! براي اولين تمرين كافيه، خيلي انرژيتون تخليه شد. تا شما كمي استراحت كنيد و شكلات بخوريد من ميرم دم در و برميگردم.
لودو با قيافه اي كه حالا همان انرژي هميشگي را تراوش ميكرد به سمت در رفت و آن را باز كرد.
- سلام! به باشگاه مديتيشن لردپروازان خوش اومديد. من لودو بگمن مربي باشگاه هستم. كاري داشتيد؟
- بله! من با شما كار داشتم آقاي بگمن! من از وزارتخونه ي سحر و جادو نزد شما اومدم!

.
.
.


ویرایش شده توسط لودو بگمن  در تاریخ ۱۳۸۹/۱/۲۷ ۱:۴۶:۳۵

هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.