هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: دفتر ارتباطات مردمی دراکو مالفوی
پیام زده شده در: ۱:۳۸ یکشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۸۵

بلرویچ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۰ یکشنبه ۷ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۴۷ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵
از گاراژ ابی تیزی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 264
آفلاین
بلیز جان ظاهرا فقط منو تو ، توی وزارت پست می نوازیم . خوشم میاد همیشه در عرصه ها حاضری .

-------------------------------------------

- خب حالا با این ظالمین چی کار کنیم ؟

این جمله دراکو مالفوی بود که با نیشخند همیشگی خود بر زبان آورد ؟
صداهایی در جواب دراکو از ملت خشمگین برخواست :
- بسوزنینشون .
- این ظالمین رو تکه تکه کنین .
- یه پاشونو به درخت ببندین ، یه پاشونم به جاروی پرنده ، بعد اینقدر بکشین تا از وسط نصف بشن .
- توی کاسه توالت خفشون کنین ...

در این بین بلیز و بلرویچ آرام و قرار نداشتند و از یک سمت اتاق به سمت دیگر می رفتند و هنگامی که از کنار یکدیگر عبور می کردند به هم می گفتند :
- به نظر تو چیکارشون کنیم .
و دوباره به راهشون ادامه می دادند . آلبوس نیز در کنار کفترش نشسته بود و گرم صحبت با او بود . لردی و کریچر با دست و پای بسته در کف اتاق ناله می کردند و تقاضای بخشش داشتند . تا اینکه لامپی در بالای سر بلرویچ روشن شد .

- یافتم ... یافتم .
بلیز : خب به سلامتی . چی رو یافتی ؟
بلرویچ : فهمیدم با این ظالمها چیکار کنیم . سرشونو از تنشون جدا می کنیم .
ملت قهرمان :
بلیز : فکر خوبیه .
دراکو : وا بلرویچ ... دفتر من خونی میشه . ولی اشکال نداره .

خلاصه همه موافقت خودشونو اعلام کردند . بلرویچ ردایش را کنار زد و از پشتش دو تبر بزرگ بیرون کشید . یکی را به بلیز داد و دیگری را خودش نگه داشت . ارتفاع تبرها از قد کریچر بلندتر بود . کریچر با دیدن این صحنه جیغ کشید و در جا غش کرد . ولی لرد غش نکرد ، برعکس مانند یک مرد اربده ای بلند کشید .
- شما ها هیچ غلطی نمی تونین بکنین . من لرد سیاهم .
ولی افسوس که چند لحظه بعد زد زیر گریه .
- شما رو به مرلین منو نکشین . من تازه کارم . هزارتا آرزو دارم . تازه طرحی در راستای بهینه سازی رول در امپراطوری دادم . منو نکشین . خواهش میکنم .

تلاشهای لرد بی فایده بود . از برق چشمان بلرویچ و بلیز ، معلوم بود که در تصمیمشان جدی اند . بلرویچ نگاهی به دراکو و دامبل انداخت . او منتظر دستور آنها بود . دست دراکو بالا رفت . نفسها در سینه حبس شد . دراکو نگاهی به دامبل انداخت . دامبل سرش را به نشانه تایید تکان داد . نفسها همچنان در سینه حبس بود . بلرویچ و بلیز تبرشان را بالا بردند . نفسها هنوز در سینه حبس بود ( بدلیل طولانی شدن مدت نفس نکشیدند عده غش کردند ) . بلرویچ گردن لرد را هدف گرفته بود و بلیز گردن کرچر غش کرده را . دراکو دستش را پایین آورد .

و شد آنچه که نباید میشد . اصلا چرا اینطوری شد ؟

بلرویچ و بلیز تبرها را بر گردن آن ظالمان فرود آوردند . دو سر روی زمین قل خورد و قل خورد و باز هم قل خورد . ملت قهرمان جیغ می کشیدند . ولی بلیز و بلرویچ قاه قاه می خندیدند . از بدن بدون سر کرچر خون بیرون میزد ولی از بدن سیاه و شیطانی لرد سوسکهایی سیاه بیرون می آمدند که نشان از سیاهی لرد می دادند .

همه چیز به خوبی و خوشی در جریان بود که ناگهان ندایی آشنا از آسمان به گوش رسید :

- باب این چه وضعشه . بلرویچ این چه کثافتکاریه . فیلم ترسانکه مگه . بلیز تو چرا ؟! تو که اینقدر بیرحم نبودی . گفتما با این بلرویچ جواد نگرد . وبمستر سایتو چرا کشتین ؟ ، حالا اون هیچی ، لردی رو چرا کشتین ؟!. بیچاره تازه ظهور کرده بود . بعد از اینهمه مدت یکی لرد شد ، اونوقت شما دوتا کشتینش .

شرمندگی در چهره بلرویچ و بلیز موج میزد . دراکو در حالی که بدنبال صدا می گشت پشت دامبل غایم شد . کفی هم در بقل دامبل خودشو به خواب زده بود . ولی برعکس همه دامبل نیشش باز بود . ندای آشنا در ادامه گفت :

- من نمی دونم یه جوری خودتون درستش کنین . من رفتم به کارای زوپس برسم .

و اینگونه شد که طرح بلرویچ با شکست مواجه شد . ( پس این جذب لیبرال ، چیکار میکنه . ما آزادی می خوایم . )

---------------------------- Backup ----------------------

بلرویچ گردن لرد را هدف گرفته بود و بلیز گردن کرچر غش کرده را . دراکو دستش را پایین آورد .

ولی اینبار نشد آنچه که نباید میشد .

دو مرد با کلاه کاسکت ، در حالی که دوترکه برروی یک موتور پرنده نشسته بودند از پنجره وارد شدند .

- دستا بالا هیچکس از جاش تکون نخوره . ما اومدیم این دو ظالم رو ... آخ ببخشین ... لردی و کریچر عزیز رو نجات بدیم . هیچکس از جاش تکون نخوره .

دو مرد غریبه ، کلاه کاسکتشان را از سر برداشتند و چهره های خود را به نمایش گذاشتند . لرد با دیدن چهره آن دو دوست با گریه گفت :

- حاجی دارکی ، کرام ! من می دونستم شما نجاتمون میدین . اینا می خواستن منو بکشن .
حاجی دارکی : قصه نخور لردی ، برادر ناتنی من ، ما نجاتت میدیم .

حاجی دارکی از موتور پیاده شد و در حالی که چوب دستیش رو بطرف ملت گرفته بود بسمت لرد و کرچر رفت .

دست و پای آنها رو باز کرد . لرد سریع ترک موتور پرید . و با خنده به ملت زل زد حاجی هم کریچر بیهوش رو زیر بغل زد و بسمت موتور رفت . او به موتور رسید ولی سوار نشد . کرام در حالی که جو موتور سواری گرفته بودتش گفت :

کرام : قام... قام قام ... حاجی بشین بریم ... قام قام ... چرا نمیشینی حاجی .
حاجی : ببینم کی تورو وب مسترت کرده ؟
کرام : خودم شدم حاجی . قام ... قام .
حاجی : این موتور چند نفرست کرام ؟

ناگهان کرام همه چیز را فهمید او بالاخره فهمیده بود و دیگر قام قام نمی کرد بلکه سرش را پایین انداخت و می گریست .

کرام : حاجی شرمندم . طرح نجات با شکست روبرو شد .

حاجی هیچ نگفت و تنها به ملت خشمگین اطراف نگاهی انداخت و آب دهانی قرت داد .

و اینگونه شد که چنین شد ، ای کاش نمی شد .

.....

-----------------------------------

نکات نمایشنامه رو هم خودتون در بیارین .


دلبستگی من به پیکان جوانان گوجه ایم [size=large][color=000066]و[/color


Re: دفتر ارتباطات مردمی دراکو مالفوی
پیام زده شده در: ۱۴:۰۶ شنبه ۲۶ فروردین ۱۳۸۵

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
نکته نمایشنامه بلرویچ :
بلرویچ چی کار نکرد که ازش انتظار نمیرفت

---------

ققی : ای کریچره خائن اینجا هم دست از سر من بر نمیداری ؟ میخواستی بر علیه من کودتا کنی ؟
دامبل : هووووی ولدی حالا دیگه شخصیت منو بد نام میکنی ؟
دراکو : کریچره بوووووووووووووق و ولدیه بووووووووووووقتر شما ها......
ولدی و کریچ بدون توجه به داد و قال راه افتاده و حرفهای بی ناموسی رد و بدل شده به فرار خودشون ادامه میدادند . کریچ که به علت پاهای کوتاهش عقب مونده بود هن هن کنان به لرد گفت :
- ولدی جون صبر کن من پاهام کوتاهه نمیتونم بهت برسم .
ولدی : این است قانون داروین . موجوداتی که نتونن خودشونو با شرایط طبیعی تطبیق بدن از بین میروند و اونایی که سازگاری بیشتری دارند باقی میمونند ( درس دو سال پیش من )
کریچ : نهههههههههه
در همون لحظه ققی در یک حرکت انتحاری بالهای زیبایش رو باز کرد و به روی کریچ شیرجه رفت و در یک آن کریچ رو از روی زمین بلند کرد .
جمعیت حیران شروع به دست زدن کردن .
آلبوس : الحق که کفتر خودمی
کریچ : ولم کن . ولم کن !
ققی : قوووهاهاها !!!
لرد بدون توجه به کریچ به سمت یکی از پنجره ها رفت و مانند خفاشی از آن به پایین پرید .
ملت
آلبوس : ای بابا باز این تام از دستمون در رفت .
در همون لحظه بلیز گفت :
- ببخشید من متوجه نمیشم . مگه وزارت خونه طبقه پایین نیست ؟ مگه این پنجره ها جادویی نیستن ؟ پس این لرد کجا پریده ؟
لردبلرویچ : ای بابا حالا نویسنده برای جذاب شدن داستان یه سوتی دادش شما چرا انقدر بزرگش میکنی ؟
در همون لحظه وزیر مردمی پرید وسط و گفت :
- نگران نباشین الان لرد رو میگیرم .
دراکو اینو گفت و با سرعت نور از در خارج شد و از پله ها پایین رفت .
مکان : پایین پنجره دفتر .
دراکو نفس نفس زنان خودش رو به آنجا رسوند . هنوز صدای سووووووووووووتی که نشان دهنده سقوط لرد بود شنیده میشد .
وزیر مردمی دستاش رو باز کرد و با آغوش باز لردی رو روی هوا قاپید .
ولدی : آخی ... چه جای نرمی . فرود اومدم .
لرد همانطور که لبخند ملیحی بر لب داشت روش رو برگردوند و چشمش به وزیر مردمی افتاد که اونو روی هوا قاپیده بود . بلافاصله لبخند بر روی لبش خشک شد .
دراکو : ولدی رو بلند کردم !
ولدی : باب ... چرا نمیشه تو رو دور زد ؟ همیشه آخر نمایشنامه ها ولدی باید فرار کنه !
دراکو : علتش اینه که من وزیر مردمیم و برای ساحره ها و جادوگران غیور این مرز و بوم هر کاری میکنم . حالا تو رو هم میبرم پیش کریچر تا جلوی جمعیت به سزای اعمالتون برسونمتون !
لرد با نگرانی آب دهنشو قورت داد و در انتظار سرنوشت شومش باقی ماند .
چند لحظه بعد : مکان دفتر وزیر .
ولدی و کریچ دست و پا بسته یه گوشه دفتر دراکو بودند و ملت نیز دورشون حلقه زده بودند




Re: دفتر ارتباطات مردمی دراکو مالفوی
پیام زده شده در: ۱۸:۱۴ جمعه ۲۵ فروردین ۱۳۸۵

بلرویچ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۰ یکشنبه ۷ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۴۷ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵
از گاراژ ابی تیزی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 264
آفلاین
- نه . اونها باید به سزای اعمال ارزشی شون برسن . تا درس عبرتی باشد برای ویزیر آینده . و معاون ویزیر بعدی و کفتر بی تربیتش که بی شرمانه جای جای مملکت آسلامی را با فضولات خود می آلاید .

این دیالوگ زیبا را بلرویچ با جدیت و وقار خاصی بر زبان آورد .

ملت جادوگر که لحظه ای قبل اینگونه بودند هم اکنون اینگونه شدن و با فریادهای خود حرف بلرویچ را تایید کردند .

- آره درسته ... باید دارشون بزنیم .

- اونها باید به سزای اعمال ارزشیشون برسن .

با حمایت دوباره ملت جادوگر ، کودتای سیاه جادوگری تکمیل شد و در آستانه پیروزی قرار داشت . لبخندی ملیح در چهره آلبوس و بلرویچ شکل گرفت و در سویی دیگر آن بی چارگان وزارتی می گریستند و التماس می کردند .

وزیر : نه خواهش میکنیم مارو نکشین . هر کاری شما بگین انجام میدیم . باور کنین من هر کاری کردم بخاطر این مملکت بود و صلاح شما ملت جادوگر را می خواستم .

در جوار وزیر ، بلیز پا بر زمین می کوبید و ضجه زنان با لحنی ادبی که از او انتظار نمی رفت ، فریاد میزد :

- آری . این است پاداش سالها تلاش و زحمت . سالها رنج و سختی . آری این است ؟ نه جدی ... این است ؟

کفی را که نگو . طوری می گریست که دل هر گربه ای کباب میشد . اشکهایش به زمین ریخت و باعث زنده شدن دو سوسک له شده شد .

آلبوس دست راستش را بالا برد . نفسها در سینه حبس . هوکی ، مامور اعدام در حالی که نیشخند شیطانی بر لب داشت ، در انتظار پایین آمدن دستان آلبوس بود . بلرویچ بر خلاف همیشه می خندید ، نا فرم هم می خندید .

و شد آنچه که نباید میشد .

آلبوس دستش را پایین آورد و هوکی نیز دسته را کشید . سه وزارتی به دار آویخته شدند و در حالی که تاب میخوردن ، جان می دادند .

ناگهان ندایی از دوردست بگوش رسید :
- باب ... آلبوس ، بلرویچ بی خیال . شما که اینقدر ظالم نبودین . ول کنین اون بیچاره هارو .

آن دو ظالم در جواب ندا دهنده گفتند .
- برو باب دلت خوشه ، ما سالهاست در انتظار این لحظه ایم .

ندا دهنده ضایع شد و با عصبانیت گفت :
- نزدیک است روز رسوایی ظالمان

و شد آنچه که باید میشد که ایکاش زودتر میشد .

- دو طلسم از دور دست شلیک شد و به طنابهای وزیر و معاونش برخورد کرد و همانند فیلمهای وسترن آن دو را نجات داد .
دو مرد در عملیات انتحاری از پنجره وارد شدند .
یکی با ردای پاره پوره ، پشت موی بلند و تسبیح به دست . و دیگری پیرمردی با ریش بلند نقره ای و موهای سفید بلند . ( بله درست حدس زدین اونها بلرویچ و آلبوس واقعین . پس آن ظالمها کین ؟ )

آلبوس حقیقی : حالا دیگه ویزیر مردمی و معاون سختکوشش رو اعدام می کنین . از همه مهم تر کفی منو دار میزنـ ...

و فهمید آنچه را که تا بحال هر ماگل بیمخی می فهمید .

آلبوس به سکوی اعدام خیره شد . کفترش بال بال میزد و سعی در بالا کشیدن خود داشت . آلبوس طلسمی به طرف طناب ققی روانه کرد و او را نیز از دست ظالمان نجات داد .

آن دو ظالم که دیگر لو رفته بودند ، در یک حرکت انتحاری ، هالیوودی ماسک از چهره برداشتند ( دقیقن مثل فیلم ماموریت غیر ممکن ) . و پا به فرار گذاشتند .

بلرویچ : پناه به ریش مرلین . ولدی و کریچر . پس آن دو ظالم کودتاگر شما بودین ؟!

و شد آنچه که از بلرویچ انتظار نمی رفت ؟

------------------------------------------------
خب . نکات این نمایش نامه زیادن ولی اصلیش اینه .

بلرویچ چه کاری کرد که از او انتظار نمی رفت ؟


دلبستگی من به پیکان جوانان گوجه ایم [size=large][color=000066]و[/color


Re: دفتر ارتباطات مردمی دراکو مالفوی
پیام زده شده در: ۱۲:۰۶ جمعه ۲۵ فروردین ۱۳۸۵

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
بلیز : الو سلام بلیز صحبت میکنه معاونه وزیر !
صدای همون یاروئه از پشت گوشی شنیده میشه :
- بلیز جون قربون دستت برم بدو بیا یه سر به دفتر وزیر بزن که وزیر و ققی رو دارن با هم میکشنشون
بلیز
یارو : فقط بدو بیا !
بلیز : هووووم . الان که کار دارم وایسا این کارام تموم شه میام
همون سبیلوئه : تا اون موقع ده بار وزیر رو ققی رو کشتن .
بلیز : حالا بزار ببینم چی میشه .

((((((((( دو ساعت بعد )))))))))))

بلیز با آرامش وارد سالن میشه و با آرامش بیشتر حوض رو دور میزنه و به سمت مرد سیبیلو رهسپار میشه .
در اون لحظه چشم بلیز به عده ای از جادوگران و ساحره ها می افته که بدون در نظر گرفتن فاصله آسلامی در کنار هم دمه در دفتر وزیر تجمع کرده بودند و داشتن تظاهرات میکردن .
- دارش بزنین . -
- همین الان هردوتاشونو دار بزنین !
- باید عبرتی بشن برای بقیه!!!
بلیز با تعجب حوض رو دور میزنه و به مرد سیبیلو نزدیک میشه .
مرد سیبیلو که سرش پایین بود با خشم میگه :
- باید بری ته صف !
بلیز : فکر میکردم بهم زنگ زدی که بیام وزیر رو نجات بدم
مرد سیبیلو سرش رو بلند کرد و با دقت به صورت بلیز نگاه کرد .
مرد سیبیلو : ببخشید شما ؟
بلیز در یک حرکت انتحاری زنجیری رو از ناکجا دراورد و اونو به صورت افقی بر سر کچل مرد فرود آورد و با این کار خطی آتشین رنگ رو به وجود آورد که با توجه به خطهای تسمه بلرویچ کله مرد کچل رو به چهار قسمت مساوی تقسیم میکرد .
مرد سیبیلو که از درد اشک در چشمانش جمع شده بود به در پشتی اشاره کرد و گفت :
- آهان فکر میکنم یادم اومد . شما همون بلیز زابینی هستید معاون وزیر . فکر میکنم اون تسمه قبلیه که به سرم خورد باعث شد همه چیز از کلم بپره و با این زنجیر دوباره اومد سرجاش . از اون در پشتی برین .
بلیز بدون توجه به جمعیت معترض صف رو دور زد و از در پشتی وارد شد و در همون حال با یکی از عجیب ترین منظره ها روبه رو شد .
در اتاق دراکو ، حال یه سکوی دار بزرگ قرار داشت که در بالای آن دراکو و ققی ایستاده بودند . از اون سمت هوکی و رونان داشتن طناب های دار رو به دور کله هاشون مینداختند و بلرویچ و آلبوس هم کنار هم ایستاده بودند و داشتند صحنه رو تماشا میکردن . جمعیت معترض نیز از پشت در داشتن صحنه رو نظاره میکردن .
بلیز در یه حرکت شجاعانه به بالای سکو پرید و در بین ققی و دراکو ایستاد .
بلیز : معنی این کارا چیه ؟ هر کی بخواد که وزیر مردمی رو دار بزنه اول باید منو دار بزنه !
دراکو : اوه بلیز میدونستم بالاخره میرسی و نجاتم میدی .
ققی : با وجود بلیز دیگه هیچ خطری مارو تهدید نمیکنه !
جمعیت حاضر با خشانت به هم نگاهی انداختند و لبخندی شیطانی بر صورتشان نشست
(((((((((( چند لحظه بعد ))))))))))
بلیز نیز در حالی که طنابی در دور گردنش قرار داشت در بین ققی و دراکو ایستاده بود .
بلیز گریه کنان گفت:
- آقا توروخدا منو نکشین . این دراکو مارو اغفال کرده .
ققی : دومبول جووون چرا میخواین منو بکشین ؟ بابا من کفترتم . همون کفیم .
دراکو : نارسی کجایی که پسرتو دارن میکشن
هوکی در حالی که دستگیره ای رو در دست داشت گفت :
- آقا فقط اجازش رو بدین تا اینارو خلاص کنم .
در همون لحظه آلبوس طومار بلند بالایی رو دراورد و شروع به خواندن کرد :
- اینجانب آلبوس دامبلدور ملقب به دومبول همراه با عده ای از معترضین قصد داریم در یک حرکت ورزش دوستانه (؟) وزیر و معاونینش را کشته و از روی زمین پاکشون کنیم . باشد که آسلام پیروز شود .
جمعیت شروع کردن به هورا کشیدن و شعار دادن
وزیر و معاونین
آلبوس ادامه داد :
اما جرمهایی که دراکو وزیر غیر مردمی همراه با معاونینش در این مدت کم متحمل شدن :
1- رواج بی ناموسی در سایت .
2- اغفال کردن بقیه از جمله ققی من
3- ندادن پول همکاران و پایمال کردن حق آنها . مثل هوکی و رونان
4- فراهم نکردن کار برای بلرویچ
5- سوء استفاده از روحیه لطیف من ( ؟؟؟؟؟ )
آلبوس در یه حرکت بی ناموسی طومارش رو بست و دستش رو گرفت بالا . همه جمعیت از هیجان نفسشونو در سینه حبس کرده بودند . آلبوس دستشو آورد پایین . هوکی خواست دستگیره رو بکشه که ....
- نه خواهش میکنم ، صبر کنید . هر کار بگین میکنم . فقط منو نکشین .....
این صدای دراکو بود که اتاق رو در سکوت فرو برد .
آلبوس در حالی که لبخند ملیحی بر لبانش نشسته بود گفت :
- آهان این شد یه چیزی !
جمعیت




Re: دفتر ارتباطات مردمی دراکو مالفوی
پیام زده شده در: ۴:۱۰ جمعه ۲۵ فروردین ۱۳۸۵

بلرویچ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۰ یکشنبه ۷ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۴۷ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۵
از گاراژ ابی تیزی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 264
آفلاین
در ژرفای زمان ، در نقطه ای نا معلوم از جهان ماده ، در مکانی به سیاهی شب ، در کنار برجی به بلندی آسمان ، مردی با ردایی سیاه ، چهره ای رنگ پریده و اندیشه ای تاریک ....

- ا ا ا ه ... خفه شو دیگه باب ... حالمون بهم خورد ... داداش اشتباه اومدی ، اینجا وزارت سحرو جادویه . دژ مرگ دو کوچه اونور تره . اینجا باید ارزشی باشی . بیلدین . ( باشد روزی که جدی نویسی به جایگاه اصلی خود بازگردد )

و اینجاست که آن مرد سیاهپوش جدی نویس و امثال او ضایع شده و سعی در جبران کار خود می کند .

در ساعت 10 صبح ، در نقطه ای وسط وسطای لندن ، در مکانی به بلبشوری میدون شوش ، در کنار برجی به بلندی قد کریچر ، مردی جواد ، با ردایی پاره پوره ، چهره ای ضایع و اندیشه ای درب و داغون قصد ورود به دخمه وزارت را دارد .

مرد جواد پشت موهایش تا کمرش رسیده و در حالی که تسبیهی را با لات بازی هرچه تمام تر در دستانش تاب می دهد وارد وزارت میشود .

آن یگانه جواد ، بعد از ورود به وزارت ، مستقیما به طرف دفتر ویزیر می رود . او نیز همانند سایر ارباب رجوع ها افتخار آشنایی با منشی چاق ، سبیل کلفت و کچل وزیر را داشت . ولی بدون شک آن یگانه جواد هیچگاه مانند سایرین ادب را رعایت نکرد .

یارو : امر ؟
بلرویچ : با ویزیر کار دارم .
یارو : بیخود با وزیر کار دارین . وزیر سرش شلوغه .

بلرویچ هیچ نگفت و در جواب مرد سیبیلو ، تسبیح اش را بالا برد و با قدرت هرچه تمام تر بر سر کچل یارو کوبید . در حالی که رد تسبیح بر سر مرد سیبیلو متورم میشد و همچون خطی قرمز کله کچل یارو را به دو قسمت مساوی تقسیم میکرد ، مرد سیبیلو گریه کنان گفت :

- خوب چرا میزنی ؟! وزیر به من گفت اگه یه آقای جواد با تیپ ضایع اومد با من کار داشت بگو سرم شلوغه .

بلرویچ اینبار هم هیچ نگفت . تنها با ضربه ای دیگر خطی قرمز ، عمود بر خط قبلی در سر یارو ایجاد کرد .
مرد سیبیلو همچنان می گریست . بلرویچ دهان گشود :

- ویزیر کجاست ؟
یارو : جناب وزیر توی دفرترشونن .

بعد از شنیده شدن صدای کنده شدن در مرد جواد دیگر آنجا نبود . پس کجا بود . بدون شک در کنار وزیر بود .

-------------------- دفتر وزیر --------------------

کفتری نارنجی رنگ بنام ققی ، بیرحمانه و با بی آبرویی فضولات خود را در کف اتاق پخش می کرد و وزیر مردمی نیز به تمیز کردن شاهکارهای کفی می پرداخت تا اینکه ناگهان در اتاق از جا کنده شد و همان یگانه جواد جادوگران وارد شد .

دیگر از شاهکارهای کفی خبری نبود زیرا او تمام هنرش را به یکباره و از ترس خالی کرد و دیگر هنری نداشت .

بلرویچ : سلام ویزیر . چطوری . آنفولانزات خوب شد ؟

وزیر هیچ نگفت ، ظاهرا او نیز همانند کفی گل کاشته بود .

بلرویچ : ویزیر راستی دومبول توی پست قبلی در گوشت چی گفت ؟!

وزیر باز هیچ نگفت .

بلرویچ : بی خیال باب... از خود آلبوس می پرسم . قرض از مزاحمت بنده بعد از اتمام جنگ بیکار شدم . اگه آبدارچی مابدارچی خواستی خبرم کن . باشه ؟

بلرویچ این جمله را گفت و بسوی درب خروجی ( درب سابق ) حرکت کرد .

وزیر تا چند روز دیگر هم هیچ نگفت .

-----------------------------------------------------

اینم آخر عاقبت ارزشی شدن مردی جدی نویس .


دلبستگی من به پیکان جوانان گوجه ایم [size=large][color=000066]و[/color


دفتر ارتباطات مردمی دراکو مالفوی
پیام زده شده در: ۱:۴۴ دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۸۵

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۱۲ شنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۰۶ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
از درون مغاک!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1130
آفلاین
-ببخشيد ويزير کجاست؟
-انتهاي سالن بايد وقت بگيريد!

دامبلدور سوت زنان به سمت انتهاي سالن بزرگي که در وسطش حوضچه داخلي اي قرار داشت حرکت ميکنه.مردي چاق و سيبيلو پشت ميزي نشسته.سرش بر روي کاغذيه و بدون اينکه به دامبل نگاهي بندازه جوابش رو ميده....

دامبل:سلام جناب!...ميخواستم ويزير رو ملاقات کونم!
يارو:وزير وقت ندارند.در حال انجام درخواست هاي مردم ميباشند.
دامبل:برو داداش خودتو سياه کون!...هفته ي پيش تو بي جامه پارتي گفت يه سر به من بزن!

مرد سرش رو بلند ميکنه و آلبوس دامبلدور رو ميبينه....

يارو(بر وزن يابو!!):اوه جناب دامبلدور!...اتفاقا وزير گفته بودن که شما مياين.فقط امروز صبح يه مشکلي پيش اومد.
دامبل:چه مشکلي؟
يارو:راستش وزير آنفولانزاي مرغي گرفتن و دکتر مصطفي گفتن که کسي نبايد نزديکشون بشه!
دامبل:حسن مصطفي؟...ايول پس اونم اينجا بوده...خب حالا ويزير کجاست؟
يارو:تو اطاقشون تشريف دارن.ولي بايد از پشت شيشه باهاشون صحبت کنيد!
دامبل: بيريم!


دامبل به همراهي ياروئه به سمت دفتر وزير ميرن.يارو در رو باز ميکنه.اطاق به طرز مشکوکي تغيير کرده بود.

شيشه اي در وسط اطاق قرار داشت که نيمه ي اطاق رو از بقيه ي جاها جدا ميکرد.در آن نيمه دراکو مالفوي در حال تلفن صحبت کردن بود که دامبلدور رو ميبينه و به طرز مشکوکي تلفن رو بر روي زمين ميگذاره و سمت دامبلدور مياد تا بقلش بکنه!

دامبل هم به سمت وزير ميره اما هر دو با همديگه به شيشه وسط اطاق ميخورن!!

يارو:جناب دامبلدور وزير خودشون دستور دادن که با هيچ کس تماسي نداشته باشند که مبادا مردم از ايشون آنفولانزا بگيرن.آخه ميدونين که وزير خيلي مردميه!

دامبل: بله!...حالا چه شکلي بايد باهاش صحبت کنم؟!

يارو به سمت شيشه ميره و چيزي رو نشون ميده....
يارو:شما بايد با اين تلفن با ايشون صحبت کنيد!
دامبل:مگه زندانه؟


-----------------------------------
-سلام چطوري آلبوس؟...ميبيني به چه روزي افتادم؟
-سلام تو چطوري ويزير؟!.....تا تو باشي اينقدر مردمي مردمي نکني!...حالا چه اصراري داري خودتو مريض نشون بدي؟
-خب آخه براي اينکه ملت دلشون برام بسوزه!
-خب بيا يه کار ديگه بکنيم!
-چي کار؟
-از راه محفل وارد شو!
-محفل؟
-آهين!
-چي جوري؟
-اين جوري!....پچ پچ پچ پچ پچ!
-جون من؟
-جون تو!

ناگهان وزير از اون طرف شيشه حرف ميزنه ولي صداش به گوشي دامبل نمياد!...صداي زني از درون گوشي به گوش ميرسه...

-مهلت صحبت شما با وزير مردمي به پايان رسيد!...لطفا در روزهاي آتي مراجعه فرماييد!

وزير از اون طرف شيشه عايق داد و هوار ميکنه و به هوا ميپره اما صداش به گوش دامبل نميرسه.

دامبل: من برم ديگه!...وزيرم اغفال کردم رفت!




نکات اين نمايشنامه:
--------------------------------------
1-دامبلدور ميخواد ويزير(!) رو اغفال کنه و يک کاري بکنه!
2-وزير پاي تلفن داشت با چه کسي صحبت ميکرد؟
3-آيا دامبل به قزوين مراجعت کرده بود که از اسامي و افعالي مانند""خودتو سياه کون"" و ""ويزير!"" استفاده ميکند؟
4-اگر دامبلدور به قزوين مراجعت کرده چه بر سرش آمده و چي شده؟...به زودي در يک نمايشنامه در يک جاي ديگر خواهيد فهميد!
5-آيا ويزير واقعا آنفولانزاي مرغي گرفته؟


شناسه ی جدید: اسکاور


Re: گفتگوی جادوگران با وزير !
پیام زده شده در: ۲۳:۳۷ چهارشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۸۵

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
سلام أقاي وزير!!!!
مي خواستم بدونم ميشه كه شما مصوبات مسنجري رو به طور خلاصه در اينجا يا هرجايي كه خودتون صلاح مي دونيد بيان كنيد تا اعضايي كه دسترسي به مسنجر يا وقت اومدن ندارن زياد از قافله عقب نيافتن؟!!!!مخصوصا در رابطه با جنكي كه در راه است!!

روز خوش
سارا اوانز

لرد عزيز در مواقع جنگ این کار رو خواهد کرد ...


ویرایش شده توسط دراکو مالفوی در تاریخ ۱۳۸۵/۱/۱۷ ۰:۳۳:۵۵


Re: گفتگوی جادوگران با وزير !
پیام زده شده در: ۲۲:۲۳ سه شنبه ۱۵ فروردین ۱۳۸۵

آرشام


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۹ چهارشنبه ۲۲ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱:۱۸:۵۰ یکشنبه ۱۳ اسفند ۱۴۰۲
از دهکده ی هاگزمید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 418
آفلاین
با سلام خدمت وزیر مردمی.
جون هر کی دوست داری این دفعه ساعت 9 برگذار بشه.
اون سری هرچی وایسادیم دیدیم وزیر نیست.
البته قطعا وزیر در حال دیدار های مردمی بوده اند.

برادر ، من از ساعت هشت تا دوازده اون شب تو مسنجر بودم ! جلسه هم راس ساعت برگزار شد و همه بودن !
ایدیت رو پیام شخصی کن چون ندارم ... ایدی منم تو مشخصاتم هست !


ویرایش شده توسط دراکو مالفوی در تاریخ ۱۳۸۵/۱/۱۶ ۰:۴۳:۵۸

[url=http://www.jadoogaran.org//images/pictures/ketabe-Rael.zip]الوهیم مرا به


Re: گفتگوی جادوگران با وزير !
پیام زده شده در: ۲۲:۰۳ سه شنبه ۱۵ فروردین ۱۳۸۵

دراکو مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۶ چهارشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۲۶ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۶
از وزارت سحر و جادو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1028
آفلاین
درود بر درودبران درودستان

به احتمال فراووون روز پنجشنبه و جمعه جنگهای داخل رول ادامه پیدا میکنه و در راستای هماهنگی بیشتر روز چهارشنبه ساعت نه شب جلسه ای به همین منظور برگزار خواهد شد .

اعضای محفل و وزارت و ارتش لرد میتوانند در این جلسه حضور به هم برسانند .

مراکز مورد هجوم و سوژه های کاری هر مرکز در این جلسه مورد بررسی قرار خواهد گرفت و به اطلاع همه دوستان میرسه تا در روز جنگ ، کمال همکاری بین سه گروه نمود پیدا کند .

جلسه : چهارشنبه ساعت 9 شب !!!
مکان : مسنجر همیشه بیدار
به صرف مخ زنی ...


هم اینک منتظر حضور سبز شما سبر قبایان هستیم .

با تشکر
دراکو !!



وزیر مردمی اورجینال اسبق


تک درختم سوخت ، پس بذار جنگل بسوزه


Re: گفتگوی جادوگران با وزير !
پیام زده شده در: ۲۱:۵۱ یکشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۸۵

دراکو مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۶ چهارشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۲۶ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۶
از وزارت سحر و جادو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1028
آفلاین
خوب جلسه دیروز هم به خوبی و خوشی برگزار شد و وزارت و محفل در آمادگی کامل به سر میبرند و اردوهای تدارکاتی رو با موفقیت تمام پشت سر گذاشتند .
این جلسه بیشتر جنبه اشنایی و هماهنگی داشت که نتایج خوبی هم به بار داشت .
فکر میکنم کلا پونزده تا بیست نفر ( متغیر ) حضور داشتند و در مورد موضوعاتی بحث شد و بعد از هر موضوع رای گیری برگزار میشد که یه سری مصوبات هم داشت .
در کل فکر میکنم روی ده موضوع کم و بیش بحث شد .
از جمله اینکه مواقع جنگ ، وزارت در ابتدا دخالتی نداشته باشه و بعد در اواسط ماجرا ، به وسیله ای وزارت خبردار بشه و جنگ با سه نیرو ادامه پیدا کنه .
در تاپیک وزارتخانه سحر و جادو داستان چگونگی ایجاد این ارتباط در موقع جنگ قرار شد مشخص بشه و به صورت رول به بقیه اعلام بشه تا در مواقع جنگ در داخل رول اعضای محفل به وسیله اون وزارتخونه رو خبردارکنند .

نقل قول:

پيتر :
خب من به دستور عاليجناب(!) وزير محترم! براي تقديم استعفام اومدم!



پیتر جان یه کم موضوع رو اشتباه برداشت کردی !
در حالت عادی تمامی اعضایی که در وزارتخونه شغلی به عهده دارند عضو ارتش وزارتخونه به حساب میان تا در مقابل لرد بجنگند و من اعلام کردم اگر کسی مایل هست در ارتش لرد باشه اینجا اعلام کنه تا از لیست ارتش وزارت خارج بشه تا در مواقع جنگ مشکلی پیش نیاد ولی در مورد مسئولیت تاپیک ازکابان اصلا این موضوع صدق نمیکنه .
اون یک موضوع جداست و جنگ یک موضوع دیگه .
شما از ارتش وزارت خارج شدید نه از مسئولیت ازکابان .


نقل قول:

كلا نمي دونم چرا وزارت اين وسط بايد ساز مخالف بزنه!؟ موضوع جنگ بين دو جبهست..حالا اصلا چرا بايد وزارتخونه دخالت داشته باشه!؟ مگر اينكه اينجوري تعبير كنيم كه وزير دوست دارن در تمامي امور دخالتي مستقيم داشته باشن! كه البته اميدوارم اشتباه فهميده باشم!



آخر مردمی بودن هم میشه این !
مگه خود من نبودم تز دو قطبی شدن رو دادم ؟؟؟ مگه خود من نبودم دنبال ماجرا رو گرفتم ؟؟ مگه نظرخواهی نذاشتم که شما نظر بدید ؟؟ مگه وقتی نظر ندادی تو مسنجر تاکید نکردم حتما نظرت رو بده ؟؟ آیا موقعی که باید نظر میدادی این کارو کردی که این انتظار رو الان داری ؟؟
بعد ازاین همه کار یه کم سنگینه که این حرف رو آدم بشنوه .
به هر حال همه میشناسن که به نظر همه احترام میذارم و نظر شمام مورد احترام هستش اما اگر میخواستم این کار رو از ابتدا انجام بدم هیچ وقت تئوری کناره گیری وزارت رو نمیدادم ... فکر و منطق هر کس میتونه این موضوع روبررسی کنه که ایا نظر شما درست هست یا نه !
من در همین تاپیک اعلام کردم که یک عده هم در وزارتخونه هستند و هم در ارتش لرد و بهتره خودشون اینجا در مورد خودشون تصمیم گیری کنند و راه کار ارائه بدن اما وقتی این کار رو نکردید ، پس اگر الان کاری خلاف میلتون تصويب شده ناراحت نشید چون موقعی که باید این کار رو میکردید نکردید و الانم خواهشا دیگه ادامه ندید ...
میدونی چرا این تصمیم گرفته شد ؟
اگر شما یه بار مهمونی بری خونه کسی و بهت توجهی نکنه آیا دفعه دوم حاضری پاتو اون جا بذاری ؟
من برای کمک به ارتش سیاه میخواستم این کار رو بکنم اما دیدم آنچنان اهمیتی برای بقیه نداره و برای همین تصمیم گرفتم طرز فکر خودم رو تغییر بدم چون نمیشه دید بقیه رو تغییر داد .
به هر حال هر طور که دوست داری فکر کن ولی اون طور که میگی هم نبود ... دیگه چی بگم ؟؟؟

ممنون از لطفت !

نقل قول:


ببخشید آقای نخست وزیر!!!
یه سوال داشتم؟!!
کارکنان وزارت هر پستی که می گیرند باید اطلاع بدن؟!!!



سارا جان اگر مسئولیتی در وزارتخونه داريد در تاپیک کارکنان وزارتخونه اعلامش کنید تا پرونده شما بایگانی بشه .
خودتون و مسئولیتی که به عهده گرفتی رو کامل ذکر کنید .
چه پستی گرفتی ؟؟ من که فکر نمیکنم پستی داده باشم ؟! شاید کاراگاهی رو از بیل گرفته باشی .
به هر حال اونجا میتونی خودت رو معرفی کنی تا پرونده کاريت بایگانی بشه .



وزیر مردمی اورجینال اسبق


تک درختم سوخت ، پس بذار جنگل بسوزه







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.