-من... فکر کنم بدونم کیه...
پیتر از جایش پرید.
-کیه؟ کی داره حرف میزنه؟
-منم!
آموس دیگوری از پشت جمعیت بیرون آمد.
-منم آقای... پاترونوس؟ پتی گرو؟ ای بابا... چی بود؟
لاوندر آهسته زمزمه کرد:
-پیتر!
-ها بله، آقای پترو. منم.
پیتر موهایش را خاراند. از آن کارهای غیرممکن که فقط خودش میتوانست انجام دهد.
-خب، تو میدونی قربانی کیه؟
-ها؟
-میدونی قربانی کیه؟
-قربان کیه؟
سدریک بدو بدو جلو آمد و همزمان با دویدن دستش را تا آرنج داخل بالشش فرو برد و بسته ای را بیرون کشید.
-عه ببخشید! بابای من قرصای آلزایمرشو نخورده امروز!
آموس بعد از خوردن قرص هایش، خشکش زد و خیره ماند.
-این چرا اینجوری شد؟
-یخرده طول میکشه... باید دوباره رفرش بشن...
یک ربع بعد
-ای بابا! سدریک تموم نشد این رفرش شدنشون؟
-الان دیگه تموم میشه...
دانش آموزان هلهله کردند.
-یعنی چی؟ هر لحظه ممکنه اصغر سیبیلو بزنه یکی دیگه رو ناکار کنه!
-چه وضعیه؟ از کجا معلوم وقتی رفرش شد ارور کاربری نده همه چیمون بریزه بهم؟!
در این میان آموس لرزید، و چشمانش دوباره روشن شد. صدا هلیکوپتر مانندی از سرش به گوش میرسید که نشان میداد فن مغزش در اعتراض به این حجم از اطلاعات به کار افتاده است.
-خب؟
-چی خب؟
پیتر صدایش را صاف کرد.
-میدونی-که-قربانی-کیه-؟
این که پیتر بین آخرین کلمه جمله اش و علامت سوال هم فاصله گذاشت از آن کارهای استثنایی اش بود. آموس کله اش را خاراند.
-آره.. اسم خوبی داشت.. آنا...
دانش آموزان شوکه شدند.
-آنالیس؟
لاوندر چشمانش را در کاسه گرداند.
-آلانیس، نه آسالین. چیزه، نه آنالیس!
-پس کدوم آنا رو میگه؟
فن مغز آموس چنان کار میکرد که در اثر صدایش، صدا به صدا نمی رسید.
-آناناس... آنانامینو... آنانانانانانی نی...
حوصله پیتر سر رفت.
-خب فامیلیشو بگو.
-فامیلی کیو؟
-قربانیو دیگه!
-کدوم قربانی؟
-قربانی اصغر سیبیلو!
-ها... آره! دیهم... دیلم... شلغم...
آخرین حدس او کرفس کوچولوی را به یاد بعضی ها آورد که آن لا به لا ها به اردو آمده بود.
-آنانیو دیلن! اون کجاست؟
دختری تنها در میان باد و طوفان...
آیا او را رهایی خواهد بود از این شب غربت؟
یا مامانش دوباره او را به خانه راه خواهد داد؟
او در کوچه ی سرد قدم برمیدارد ومی اندیشد:
آیا ریختن آبلیمو در قهوه ی مادر کار درستیست؟