هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: دادگاه خانوادۀ جادوگرانی
پیام زده شده در: ۱۶:۰۰ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
#12

نیمفادورا تانکسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۳ شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۰:۱۸ جمعه ۳۰ مرداد ۱۳۸۸
از ریش مرلین آویزون نشو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 93
آفلاین
- خون گلاسه ی مخلوط؟ صبر کن قاضی! هنوز مشکل حل نشده میخوای خون گلاسه بخوری؟ عمرا! من مهریم رو میخوام!
- مهریه؟
قاضی دوباره میشینه سر جاش و تدی با نارضایتی از او جدا میشه و میره بین مامان و باباش که بیش تر شبیه دشمنن تا زن و شوهر میشینه.
- خوب مهریه ی شما چیه؟
- یوزرنیم و پسورد شناسه عله!
- یوزرنیم و پسوری عله؟! :surprised: آقای ریموس لوپین ایشون راست میگن؟
ریموس با افسردگی برمیگرده و میگه: بعله متاسفانه!
- من همین الان مهریمو میخوام!

قاضی با تعجب به فکر فرو رفت. چگونه میتوانست این مشکل را رفع کند؟
- نمیشه شما یه چیز دیگه به جای پیورد عله رو بگیرین و رضایت بدین؟
- نع!
- شما چه قدر حاضرین بدین آقای لوپین؟
- من حاضرم 100 گالیون بدم و خلاص شم!
- شما صد گالیون به جای یوزر نیم و پسورد عله قبول میکنید؟
- نع تو بگی 999999999999999 گالیون من میگم نع! فقط یوزر و پسورد علّه!
- تدی هم بیاد پیش تو، خوبه؟
- من نمیخوام بابا!
- نع!
- پس چی میخوای؟
- یوزر و پسورد علّه!

قاضی به شدت از اشتباه لوپین خشمگین بود. آخر چرا باید او این مهریه را قبول میکرد؟
و حالا طبق قوانین جادوگری نیمفادورا حق داشت مهریه اش را بگیرد و چیز دیگری را قبول نکند.


هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، [color=FF0000]شجاعت و غلب�


Re: دادگاه خانوادۀ جادوگرانی
پیام زده شده در: ۱۵:۳۱ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
#11

مورگانا لی‌فای


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۰۳ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۹
از یه دنیای دیگه!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 516 | خلاصه ها: 1
آفلاین
رسیدگی به شکایت نیمفادورا تانکس از ریموس لوپین و تد ریموس لوپین

رئیس دادگاه هاج و واج نشسته و به حرفای دو طرف گوش میده. کلا انگار معلوم نیست شاکی چی می خواد و متشاکی چی. در همین حین، خفاشی که شباهت زیادی به نخود داشته پرواز کنان وارد دادگاه میشه و توی گوش قاضی پچ پچ می کنه:
- ویززز.... ویززز... ویز ویز... ویزوووووووووو!

قاضی:
-

خفاش:
-

رئیس دادگاه عدس کوچیکی که با نخ به پای خفاش بسته شده رو باز می کنه و از لای پوستۀ عدس کاغذی رو بیرون می کشه که لحظه به لحظه بزرگتر میشه و بالاخره به اندازۀ یه کاغذ معمولی درمیاد. گزارش عملکرد ملت توی کاغذ نوشته شده. رئیس دادگاه یه نخود به خفاش میده و خفاشم پروازکنان دور میشه.

قاضی یه خلال دندون گوشۀ لبش میذاره و دندونای نیش خودشو مشغول بازی با اون خلال دندون می کنه تا تمایلش به آشامیدن خون رو کمی تخفیف بده. نگاهی به کاغذ میندازه که رئیس کاراگاهان، روفوس اسکریمجیور براش فرستاده:

" جناب قاضی. تحقیقات ما از لحظۀ ورود این خانواده به دادگاه، بدون وقفه و به صورت شبانه روزی انجام گرفته که نتایج آن به شرح ذیل می باشد:

بانو نیمفادورا، در لحظۀ ورود به دادگاه به صورت زیر عمل کردند:
نقل قول:
نیمفادورا درحالی که دست تدو محکم گرفته و فشار میده وارد دادگاه میشه و تد رو هم با خودش میکشه تو.

و زمانی که شما از ایشان پرسیدید:
نقل قول:
- اهمم ... شما در زدن بلد نیستید خانوم؟

ایشان فرمودند:
نقل قول:
- این بچه خودش درو باز کرد پرید تو منم اومدم دنبالش.

و این یعنی بیان شهادت دروغ، در محضر شریف دادگاه!
نکتۀ بعد خشونتی است که در هنگام کشیدن دست تدی، در رفتار این بانو موج میزد. مطابق تحقیقات کاملا اصولی کاراگاهان وزارت سحر و جادو، چنین رفتاری برابر با مصادیق "کودک آزاری" به شمار آمده و مستحق مجازات است. شاهد دیگری بر این مدعا، موشی است که در زیر میزهای دادگاه حضور داشته (پیتر پتی گرو) و شهادت می دهد:
نقل قول:
تدی با لگد نیمفا ساکت شد و ...

و نکتۀ آخر دلیل ایشان برای شکایت از همسرشان می باشد:
نقل قول:
- اصلا به فکر تربیت پسرش نیست! همش میگه بچس! بذار آزاد باشه. خودشم همیشه ساعت 3 نصف شب میاد خونه! یا میگه ماموریت بودم یا میگه محفل بودم!

که نشان می دهد ایشان با وجود عضویت کتابی و مستند خود، در محفل ققنوس، در اصل با این محفل مخالف است و برای زدن زیرآب محفل، مانع از فعالیت گستردۀ همسر خود در این محفل می گردد.

ادامۀ گزارش مربوط است به جوابیۀ ریموس لوپین به این شکایت:

نقل قول:
ریموس از جلوی صندلی دورا رد شد و بدون نیم نگاهی به او به سوی صندلی خود رفت

که نشاندهندۀ عدم توجه لازم به بانوی منزل، از طرف همسرشان می باشد. البته با توجه به شکایت بانو از ایشان، چنین خشمی قابل درک می باشد. وسط دعوا که توپک خیرات نمی کنند! ولی ایشان با ادامۀ گفتار خود، صحه بر بی توجهی خود نسبت به همسرشان گذاشتند:
نقل قول:
آقا کل اعضای جادوگران شاهد بودن که من هیچ کششی به این خانوم نداشتم و این خانوم بعد از مرگ دامبلدور خودشو انداخت تو پاچه ی ما ، و بزرگترین شاهد برای این حرفها خود رولینگه !

اما حالا که این خانوم دچار دپرسی حاد شده پس دیگه به درد من و تدی جونم نمی خوره و من همین جا می خوام سه طلاقه اش کنم تا هر چقدر دوست داره بره به اینو اون ابراز علاقه کنه تا شاید کمی از کمبود عاطفیش بر طرف بشه

با توجه به وجود وظیفۀ اطلاع رسانی، گزارش را به پایان می رسانم.

با احترام: روفوس اسکریم جیور، رئیس ادارۀ کاراگاهان وزارت سحر و جادو"


قاضی لیوانی خون گلاسه از روی میز برمیداره و گلویی تازه می کنه. رو به خانوادۀ خوشبخت (!) روبروی خودش میندازه و حکم نهایی رو صادر می کنه:
- ادامۀ زندگی در چنین خانواده ای، به صلاح هیچ کدوم از طرفین نیست. درنتیجه برای آرامش روح و روان نهاد خانواده و کل جامعۀ جادوگری، حکم به جدا شدن و طلاق این زن و شوهر میدم و اون ها رو تا ابد، جدا از هم اعلام می کنم. این ابد تا زمانیست که هریک از این دو نفر به شناسۀ دیگه ای تغییرشکل نداده باشن.

بنا به این موضوع که شاکی (نیمفادورا تانکس) از فرزندش تد ریموس لوپین هم شکایت داره، به تدی هم توصیه میشه برای ابد (همون ابد که قبلا توضیح داده شد!) به زندگی با پدر خودش، ریموس لوپین ادامه بده.

برید و با آرامش زندگی کنید و هرگز حق ندارید توی مکان های عمومی (مث چت باکس!) و یا تاپیک های دیگه به هم گیر بدید و توهین کنید. در غیر اینصورت به دادگاه عالی ویزنگاموت ارجاع داده خواهید شد. حکم به مراجع ذیصلاح ابلاغ و به زودی اجرا خواهد شد.

قاضی از جاش بلند میشه. رداشو که چین های زیادی روی دامنش ایجاد شده صاف می کنه. نگاهی به تد ریموس میندازه و با لبخند مهربونی میگه:
- تدی میای بریم با هم یه لیوان خون گلاسۀ مخلوط بخوریم؟

تدی:
-


ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۶ ۱۵:۳۷:۳۵
ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۶ ۲۲:۲۴:۳۳


Re: دادگاه خانوادۀ جادوگرانی
پیام زده شده در: ۱۲:۳۶ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
#10

ریـمـوس لوپـیـنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۶ چهارشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۰:۰۶ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۶
از قلمروی فراموش شدگان !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 395
آفلاین
فردا _ دادگاه خانواده جادوگرانی _ طبقه اول _ پشت در اتاق قاضی !

تق تق !

صدای زیبای از پشت در اتاق گفت : وارد شوید .

ریموس لوپین وارد اتاق میشه و می بینه دورا دست تدی رو محکم تو دستش گرفته و نمی ذاره بچه انرژیشو جایی مصرف کنه!

لوپین سلامی داد و وارد اتاق شد و تدی رو در آغوش گرفت و گفت : چطوری بابایی ؟ دلم برات تنگ شده بود ، راستی حال عروس گلم چطوره ؟

تدی و قاضی دادگاه :

ریموس از جلوی صندلی دورا رد شد و بدون نیم نگاهی به او به سوی صندلی خود رفت و گفت : من آماده ام ، اتهام من چیه ؟

وکیل دورا پاشد و گفت : اتهام شما نرسیدن به خانواده ، درست تربیت نکردن فرزند خانواده ، و خانوم شما کاملا دچار دپرسی حاد شده و نیاز مبرمی به ابراز علاقه داره.

ریموس آروم پا شد و چشمکی به سوی تدی زد و رفت به سوی جایگاه مجرم و شروع به صحبت کرد.

آقا کل اعضای جادوگران شاهد بودن که من هیچ کششی به این خانوم نداشتم و این خانوم بعد از مرگ دامبلدور خودشو انداخت تو پاچه ی ما ، و بزرگترین شاهد برای این حرفها خود رولینگه !

اما حالا که این خانوم دچار دپرسی حاد شده پس دیگه به درد من و تدی جونم نمی خوره و من همین جا می خوام سه طلاقه اش کنم تا هر چقدر دوست داره بره به اینو اون ابراز علاقه کنه تا شاید کمی از کمبود عاطفیش بر طرف بشه .

- تدی بدو بیا اینجا ببینم ، این دیگه واسه تو مادر نمیشه ، از فردا میری دست زنتو می گیری میای خونه خودمون راحت زندگی می کنید و دیگه کسی هم نیست که به تو گیر بده ، برو خوش باش !

ریموس سرشو بلند کرد و در چشمان زیبای قاضی نگاهی انداخت و گفت : خانوم قاضی و گل عروسم لطفا حکم طلاق ما رو صادر کن .


در قلمروی ما چیزی جز تاریکی دیده نمی شود !
اینجا قلمروی فراموش شدگان است !


Re: دادگاه خانوادۀ جادوگران
پیام زده شده در: ۱۰:۳۶ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
#9

نیمفادورا تانکسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۳ شنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۰:۱۸ جمعه ۳۰ مرداد ۱۳۸۸
از ریش مرلین آویزون نشو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 93
آفلاین
شکایت نیمفادورا تانکس از تد ریموس لوپین و ریموس لوپین(بابای قبلی!)

نیمفادورا درحالی که دست تدو محکم گرفته و فشار میده وارد دادگاه میشه و تد رو هم با خودش میکشه تو.
بچه رو روی یک صندلی میشونه و خودش هم میشینه کنارش. در گوشه ی دادگاه نارسیسا مالفوی و شوهرش سخت مشغول دوئل و کتک کاری بوند و متوجه اطراف نبودند. قاضی که از آرام کردن آن ها عاجز شده بود، بیخیال روی صندلی اش نشسته بود و با خودش گل یا پوچ بازی میکرد
قاضی پس از این که نتوانست جای گل را حدس بزند دستش را تا زانو در دماغ فرو کرد و حسابی کیفش را برد. در این هنگام تازه متوجه ورود نیمفادورا و تدی شد و با عجله دستش را درآورد. تدی که نیشش تا بناگوش باز شده بود زد زیر خنده و بلند قهقهه زد.

- اهمم ... شما در زدن بلد نیستید خانوم؟
- این بچه خودش درو باز کرد پرید تو منم اومدم دنبالش.
- من کی در ... آخ
تدی با لگد نیمفا ساکت شد و با خشم به قاضی نگاه کرد.
- خوب حالا از کی شکایت دارید؟
- از این بچه و پد ...
طلسم سبز رنگی از آن سوی دادگاه کمانه کرد و از بالای سر نیمفا گذشت.
نیمفا در حالی که پشت صندلی سنگر گرفته بود پرسید: جای امن تری برای مشاوره ندارید؟
- چرا بریم اتاق بغل!

قاضی به همراه نیمفا و تدی دوان دوان از اتاق خارج شدند و لوسیوس و نارسیسا را به حال خود رها کردند.
اتاق بغل اتاق کوچکی بود با یک میز مربع شکل چوبی و 8 صندلی دور آن. همین که همه ئور میز نشستند نیمفادورا شروع به صحبت کرد: آقای قاضی منو از دست این بپه نجات بدید، منو عاصی کرده! هر ماه معجون گرگ خفه کنشو به جای خوردن میریزه تو گلدونای من گلدونا میخشکن، خودشم گرگ میشه همه ی چیزای خونه رو داغون میکنه! معجون به اون گرونی رو میریزه تو گلدون! تمام خونه جای پنجولای اینه! هر چی هم به باباش میگم یه چیزی بهش بگو میگه: بچه باید یه جا انرژی شو خالی کنه دیگه! ولش کن بذار آزاد باشه!

- پسرم تو چرا معجونتو نمیخوری؟
- چون اگه نخوری کیفش بیش تره! کلی انريی داری! میتونی زوزه بکشی و از در و دیوار بالا بری! تازه مورگانا هم گفته این جوری بیش تر دوست داره!
- مورگانا کیه؟
- عروس من بدبخت! به وقتش یه شکایت شونصد صفحه ای هم ازون نوشتم به وقتش میارم واستون! حالا اون (...) رو ول کنید! اینا همش تاثیرات جیمزه! خودم شنیدم داش به بچم میگفتش که یه بار معجونتو نخور ببین چی میشه واسه من بگو! جدیدا جیغ هم میزنه که این هم کار جیمزه! این بچه جیغ بلد نبود! کم مونده پس فردا مواد به دست بیاد خونه بگه جیمز بهم داده

قاضی پرسید: جیمز کیه؟
- دوستشه! من همیشه میخواستم که این دو تا با هم دوست بشن ولی حالا که این اتفاق افتاده پشیمونم! همش تاثیرات منفی رو بچه میذاره!
- و شکایتتون از ریموس لوپین؟
- اصلا به فکر تربیت پسرش نیست! همش میگه بچس! بذار آزاد باشه. خودشم همیشه ساعت 3 نصف شب میاد خونه! یا میگه ماموریت بودم یا میگه محفل بودم!
- به نظر من شما به ایشون هم بگین بیان این جا تا سه نفره با مشاور دادگاه مشاوره کنید. راستی پدر جیمز کیه؟
- علّه!
- اوه اوه اوه! پس فردا همین ساعت با ریموس لوپین به این جا مراجع ...
دیوار اتاق منفجر شد و ترکید! پشت دیوار جسد نارسیسا و لوسیوس مالفوی افتاده بود!
قاضی: به سلامتی مشکل این ها هم حل شد


هلگا معتقد بود ...
« هوش و علم ، [color=FF0000]شجاعت و غلب�


Re: دادگاه خانوادۀ جادوگرانی
پیام زده شده در: ۹:۳۹ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
#8

سهیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ جمعه ۲۳ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۵۸ دوشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۸۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 35
آفلاین
پس از اینکه نارسیسا از سالن خارج شد، لوسیوس از جاش بلند شد. خون همچنان داشت از منافذش بیرون میزد. هیچ جوری نمیتونست جلوش رو بگیره. اما احساس شعف فراوانی میکرد. با خوشحالی فریاد زد: هوووراااا هم طلاق گرفتم! هم مهریه ندادم! به این میگن یه مالفوی واقعیی!!!!

و بعد سنکدری خوران به سمت درب خروجی به راه می افته و همونجا خودش رو میندازه روی برانکاری که عوامل تدارکات قبلا حاضر کرده بودن و مستقیم به بیمارستان سنت مانگو منتقل میشه.



سالن دادگاه ساکت و خلوت بود و سکوت نقطه نقطه ش رو فرا گرفته بود. بعد ناگهان صدای پچ پچ حضار شروع شد. بله همونایی که دور تا دور نشسته بودن و شاهد این جر و بحث بودن.

یکی از مفسرین از جاش پا میشه و میره پشت تیریبون تا مشاهدات خودش رو بیان کنه:

"بله شما شاهد یک جنگ تمام عیار بودید. این زن و شوهر به نظر من از عوامل مستقیم نیروهای بیگانه هستند که قصد اخلال در امنیت قضایی این وزارتخونه ی اعظم و وزیر خوشگلش یعنی مک گوناگل دارن. به نظر من اینها از سوی جادوگران روسی عجیر شدن که بیان بگن تو کشور ما قانون وجود نداره و هر کی تو دادگاه هر غلطی دلش خواست میکنه، بدون اینکه ناظر بهش گیر بده! اینا میخوان اینجا آزادی راه بندازن!!!

همه میگن: وای نچ نچ نچ

: اینا میخوان طلاق و طلاق کشی رو باب کنن!

همه میگن: وای نچ نچ نچ

: من از آقای قاضی.. اررر... خوب آقای قاضی که رفتن خونه. از هر کی که اون پشت مشتا هست تقاضا دارم این زن و شوهر رو طبق بند 54 و اصل دو هزار که همش رو خودم از خودم درآوردم مجبور کنن در کنار هم به زندگی ادامه بدن، و اگر این کارو نکنن طبق اصل 13 بند تنبون باید هر دوشون به اشد مجازات با نفرین قلقلک به حد مرگ کشته بشن.


در همین راستا مفسرین و شاهدین دیگری هم اظهار وجود کردن. ولی در نهایت قرار شد که همه اینا رو بندازن سطل آشغال و یه مشاور خوب و تحصیل کرده بدون گرایشات فرهنگی (یعنی همون گرایشاتی که خودتون میدونید!) بیاد و مسئله بین این دو تا رو مشخص کنه.


=================

بیرون از دادگاه خانواده - حیاط - کنار گل و بوته ها

نارسیسا رو صندلی نشسته و هق هق گریه میکنه: وای من چه غلطی کردم. وای حالا چیکار کنم بی شوهررر.. ماماااااان کجایی که دخترتو طلاق دادن!! اهه اهه اهه...

بیمارستان سنت مانگو - اورژانس

لوسیوس که زخماش خوب شده رو صندلی نشسته و قاه قاه داره میخنده: عجب غلطی کردم خودم حال کردم از این غلط! ایول ایول!


ارزشی محافظه کار
تصویر کوچک شده

یک ارزشی خوب، یک ارزشی مُرده س

[url=http://www.


Re: دادگاه خانوادۀ جادوگرانی
پیام زده شده در: ۲:۳۵ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
#7

نارسیسا مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۳:۰۷ چهارشنبه ۷ اسفند ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۰:۱۷ جمعه ۲۳ فروردین ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 177
آفلاین
لوسیوس: تو حرف نزن مترسک! نارسیسا! اگه همین الان رضایت نامه طلاق ِ بدون مهریه رو امضا نکنی به لرد سیاه قسم که کروشیوت میکنم.

-حالا دیگه فنون خواهر منو به کار میبیری؟میخوای همینجا درازت کنم مو بلند؟آخ که چقدر از مردای مو بلند بدم میاد

-حالا دیگه بدت میاد؟کی بود هفته ی پیش میگفت وای لوسی من عاشق موهاتم؟هان؟

-مطمئنا" من بودم اما باد میدونست که دارم دروغ میگم!آخه کیاز مردایی که خودشون رو شکل زنا میکنند خوشش میاد؟!

لوسیوس با عصبانیت چوبدستیش را به سمت نارسیسا گرفت و با صدای بلند گفت:
-کروشیو

نارسیسا از درد به خود می پیچید و در این میان قاضی دادگاه سعی داشت تا آن ها را آرام کند.

-آقای محترم وقت دادگاه تموم شده!بهتره زنتون رو بردارین و از اینجا برید!

-چی بردارم؟برو بابا دلت خوشه؟خیلی ازش خوشم میاد.تو هم گورتو گم کن برو بیرون وگرنه آواداکداورا میخوری ها!

و قاضی محترم و مزاحم را به خارج هدایت کرد.در این موقع نارسیسا که از درد رهایی یافته بود از جایش بلند شد و با قیافه ای فوق العاده عصبانی چوبدستیش را به سمت لوسیوس گرفت:

-سکتوم سمپرا

خون از همه جای بدن لوسیوس سرازیر شد و او از درد جیغ می کشید. نارسیسا با آرامش و بدون ذره ای ناراحتی به او نزدیک شد و بالای سرش ایستاد. عصبانیت همچنان در چشانش موج می زد و به حدی عصبانی بود که حتی خون آلود شدن شوهرش نیز نمی توانست احساس دیگری در او ایجاد کند.

-بکش لوسیوس.اهی اونقدر ازت خون بریزه که بمیری1حالا دیگه من رو کروشیو میکنی؟فکر کردی من یه دختر چشم و گوش بسته ی هاگوارتزیم؟!تو هنوز نمیدونی که با عضوی از خاندان بلک وصلت کردی؟!البته من با همشون فرق داشتم.من خیلی مهربون تر بودم.من عاشقت بودم.اونقدر دوست داشتم که هیچ وقت نخواستم زندگیمون مثل بلا و رودلف بشه!اما تو چی کار کردی؟!گند زدی به زندگیمون1دیگه ازت بریدم.اونقدر از دستت عصبانیم که میتونم همینجا بکشمت اما حیف که پدر پسرمی!حیف!
من طلاقم رو میگیرم.مهریم رو هم نمیخوام.خدا رو شکر اونقدر بهم ارث رسیده که محتاج تو یکی نباشم.دراکو هم دیگه بزرگ شده.خودش میتونه انتخاب کنه که با کی میخواد زندگی کنه.من و تو هم راهمون از همین الان از هم جدا شد.هفته ی بعد همین موقع,همین جا میام و طلاق میگیریم.

و سپس با آرامش به سمت در به راه افتاد.دیگر همه چی تمام شده بود.از آن همه احساس عاشقانه چیزی جز خاطره و کمی هم ترحم باقی نمانده بود.



Re: دادگاه خانوادۀ جادوگرانی
پیام زده شده در: ۱:۳۹ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
#6

سهیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ جمعه ۲۳ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۵۸ دوشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۸۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 35
آفلاین
جوابیه لوسیوس مالفوی

لوسیوس از جاش بلند میشه: ببین خانوم. من که میدونم ته دلت میخواد باهام برگردی زیر یه سقف. اما من دیگه به شما سواری نمیدم! من به کسی سواری نمیدم! من به کسی سواری نمیدم! GRRRR!!! (صدای خشونت مردانه)

قاضی: آقا بیشین سر جات

لوسیوس: نه آقای قاضی. این بساطتون رو جمع کنید برید یه جا دیگه پهن کنید. من از خاندان پاک مالفوی هستم. من از اموال و ممالک مالفوی ها محافظت میکنم تا اون روزی که مالفوی آخر که مدت هاست منتظرشیم بیاد و این امانت ها رو بهش تحویل بدم.

نارسیسا هم از جاش بلند میشه: اموال و ممالک مالفوی ها؟!! اینا همش مال بابای من بود. من تو رو از تو کوچه جمع کردم. اگه من نبودم که میرفتی معتاد میشدی بدبخت.

لوسیوس: معلومه که از تو کوچه پیدام کردی! چون خودت هم همیشه تو کوچه ها میگشتی و سعی میکردی با انواع افسون و معجون های عشق پسرای محله رو به دام بندازی. ولی هیچ کدومشون خر نشد الا من ِ بچه مایه دار ِ دنیا ندیده! خام بودم خانم خاااام!

نارسیسا: من؟؟ من خودم شهره ی زیبایی بودم به معجون نیاز نداشتم! مثل اینکه باید دوباره قضیه گیتار رو برای حضار تعریف کنم هانن؟؟

لوسیوس: تو اول برو گندکاری های مالی خانواده بلک رو جمع کن. اون پسرای فینیاس تو جنوب انگلستان دارن چه میکنند؟ ثروت آقای سیریوس بلک چقدر بود؟ این پاتر که این همه سال همه ازش تعریف میکنن، این پسره کله زخمی اومد اموال شما رو بالا کشید.

قاضی: اِ... بِ... لطفا درباره افراد غایب حرف نز...

لوسیوس: دِ یعنی چه این تو روز روشن داره به من میگه گدا گشنه من باید از خودم دفاع کنم! شما هم بشین سر جات قاضی جون. اصلا میدونی چیه خانوم؟ مشکل ما اینطوری حل نمیشه.

نارسیسا: پس چجوری حل میشه ها؟؟

لوسیوس دست به جیب میبره و چوبدستیشو میکشه بیرون به سمت نارسیسا

قاضی: ا... ولی... تو دادگاه چوبدستی نمی...

لوسیوس: تو حرف نزن مترسک! نارسیسا! اگه همین الان رضایت نامه طلاق ِ بدون مهریه رو امضا نکنی به لرد سیاه قسم که کروشیوت میکنم.

نارسیسا دچار شوک عصبی میشه و با هق هق میگه: دیدید آقای قاضی. دست بزن هم پیدا کرده. میخواد منو بزنه! آقا طلاق منو بگیر از این هیولا.... اهو اهوو.... جونم حلال، مهرم آزاد!

-------
نکته: مهرش بازار آزاد حساب میشه


ارزشی محافظه کار
تصویر کوچک شده

یک ارزشی خوب، یک ارزشی مُرده س

[url=http://www.


Re: دادگاه خانوادۀ جادوگرانی
پیام زده شده در: ۰:۲۳ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
#5

نارسیسا مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۳:۰۷ چهارشنبه ۷ اسفند ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۰:۱۷ جمعه ۲۳ فروردین ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 177
آفلاین

دفاعیه ی نارسیسا بلک

نارسیسا نوبت توست!

نارسیسا با آرامش عکس را جلوی چشمهای لوسیوس گرفت و گفت:
-تو چی فکر کردی؟فکر کردی من از اوناشم!من بدون اجازه ی قاضی این کار رو نمیکردم.مگه نه آقای قاضی؟

قاضی با سر حرف او را تایید کرد.

-دیدی؟امن که مثل تو خودم رو از قوانین مجزا نمیدونم! تازه از اربابم پرسیدم گفت تا حالا به تو همچین ماموریتی نداده!من جدا نمیدونم تو چطور روت میشه روبه روی من و ملت وایسی و دروغ بگی؟بابا ناسلامتی تو یه ادم مشهوری! تو باید...

-وقت شما تموم شده

نارسیسا:
-چه قدر از وقتم استفاده کردم؟

-بیست و چهار دقیقه و پنجاه و شش ثانیه.

-خوبه پس بذارید یه سوال بپرسم تا جوابشو بگه.لوسیوس تو تا حالا چند بار شبا خونه نیومدی؟

لوسیوس با لبخند مخصوص به خودش که همه را دیوونه می کرد و باعث می شد از جایشان بلند شوند و صد تا بد وبیراه بگویند و دوباره بنشینند شروع به صحبت کرد.

-خب.بله!من واقعا تعجب میکنم نارسیسا!شما اینجا نشستی و به یه آدم سرمایه دار توهین میکنی و انتظار دارید که ملت حرفت رو باور کنه؟ سیسی من تو رو دوست دارم ولی این دلیل نمیشه که تو هر جور که دلت میخواد صحبت کنی!من یه مرد خونواده دارم که تمام وقتم رو صرف خونواده کردم و از همه چیزم زدم و دادم تو و دراکو خوردین.اینه جواب زحمتهای من؟سیسی من تو رو دوست دارم ولی دلیل نمیشه که تو همه چیز رو نادیده بگیری!

-اهم وقت شما تموم شد آقای مالفوی!


-یه دیقه دیگه!1ببین سیسی من به عنوان یه سرمایه دار دارم بهت میگم من طلاقت میدم مهریت رو هم نمیدم.روشن شد؟یا میخوای روشنت کنم؟

-سی دقیقه ی شما تموم شد.خانم بلک نوبت شماست.

نارسیسا این دفعه با لحنی جدی و کوبنده شروع به صحبت کرد.

-چه خبرته لوسیوس!چی فکر کردی؟تا آخر مهریم رو ازت میگیرم!

-نمیتونی!بهت نمیدم.من...

-بهتره خفه شی و بذاری صحبت کنم.اگه یکم فرهنگ داشتی متوجه میشدی که الان نوبت منه.من نمیدونم تو چی فکر کردی؟هی میگی سرمایه دارم سرمایه دارم!این سرمایه رو از کجا آوردی؟از جیب بابات؟یا از جیب بابای بیچا ره ی من؟تو..

-لازم میدونم اینجا...

-بهتره خفه شی و لازم ندونی!هی میگی دوست دارم دوست دارم!فکر کردی من اونقدر سادم که نمیدونم این حرفا رو فقط وقتی میگی که میخوای خرم کنی!فکر کردی...

-وقتتون تموم شد خانم بلک.


-بهتره شما یکی حرف نزنید!از صبح هی این آقا میپره وسط صحبت من هیچی نمیگی.الان میگی وقتت تموم شد؟!سوال میکنم یه چیز دیگه جواب میده فکر میکنم ملت خرن!من تحمل نمیکنم!من طلاق میخوام!من مهریم رو میخوام!من دیگه نمیتونم بوی گند تحمل کنم!من دراکو رو میخوام!من طلا میخوام!من طلاق میخوام!من میخوام این مرد از خود راضی رو از وسط نصف کنم!من جوونیم رو میخوام!من مهریم رو تا آخر میگیرم!من حالتو میگیرم!من طلاقمو میگیرم!من...


ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۶ ۱:۱۲:۵۰


Re: دادگاه خانوادۀ جادوگرانی
پیام زده شده در: ۰:۰۶ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
#4

سهیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ جمعه ۲۳ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۵۸ دوشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۸۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 35
آفلاین
دفاعیه لوسیوس مالفوی در مقابل نارسیسا

قاضی به خودش میاد و تصمیم میگیره این بار یه دادگاه خانوادگی با حضور شاهدین و مفسرین برگزار کنه. دو نفر مرخص میشن تا جلسه دادگاه فردا که به همین ترتیب که گفتم برگزار بشه.

فردای آن روز

یک میز بیضی خیلی خوشگل و شیک وسط صحنه قرار داره. این طرف میز یه صندلی نو که پلاستیکاش هنوز باز نشده (طرف چپ) لوسیوس مالفوی نشسته. طرف راست میز که یه صندلی نوی دیگه قرار گرفته نارسیسا بلک. اون وسط هم کسی نیست جز قاضی.

دور تا دور هم تو تاریکی، شاهدین امر و مفسران و رای دهندگان نهایی نشستن تا گفتگوی زن و شوهر رو مشاهده گر باشن.

قاضی: خوب عزیزان. دیدیم اونجوری جواب نمیده. گفتیم امسال برای اولین بار یه ابتکار به کار ببریم و بین زن و شوهر یه مبارزه گفتمانی قرار بدیم. بعد بقیه درباره شما نظر بدن. قانون به این صورت هستش که اول پنج مین یکی کامل صحبت میکنه، بعد نفر بعدی پنج مین صحبت میکنه. کلا نیم ساعت بیشتر فرصت ندارید. اینکه کی شروع کنه هم قبلا شیر و خط انداختیم لوسیوس شروع میکنه.


لوسیوس: بله من واقعا از همه شما تشکر میکنم که این فرصت رو در اختیار ما قرار دادید تا با همسرم بشینیم و حرف بزنیم. مسلمه که ما اینجا نیومدیم دعوا کنیم. به محیط دادگاه احترام میگذاریم... ا ببخشید چند دیقه وقت مونده؟

قاضی: 1 دیقه

لوسیوس: اوه. .. بابا این زنه منو عاصی کرده! یه بار نشد برای نمونه بیام خونه بوی غذایی که خودش درست کرده باشه به دماغم برسه. هر بار میام میبینم رفته با اون خونواده غربتیش گشته پرش کردن میاد سر من خالی میکنه. هی میگه طلا میخوام طلا میخوام.. میدونی به خاطر ایشون من چند بار مجبور شدم آدم بفروشم؟ ها؟؟

قاضی: وقت تمام.

نارسیسا: منم با یاد و نام مرلین شروع میکنم گفته هام رو. راستش جناب قاضی یه چیزایی هست که واقعا روم نمیشه بگم. لوسیوس خودت خواستی بگم ها! بگم؟ چی؟ بگم؟

قاضی: بگو

لوسیوس: تو چی میگی با من بود. بگو ببینم چی میخوای بنالی

نارسیسا یه کاغذ از تو جیبش در میاره که بالاش عکس یه زنی هست. نشون میده. : شما این خانوم رو میشناسید. این خانوم رو من تا حالا بیست بار دیدم که با لوسیوس حرف زده. رفتم پروندش رو درآوردم و فهمیدم که بعله! ایشون مشنگ زاده هستن. لوسیوس چه توضیحی داری بدی ها؟ چه دلیلی وجود داره که تویی که اون همه دم از اصالت میزدی بری با یه زن مشنگ هم صحبت بشی؟ چه دلیلی جز... اهو اهو اهو

قاضی: فرصت تمام تو بگو لوسی

لوسیوس: اِ آقای قاضی دیگه قرار نشد خودمونی بشیا. راستش من واقعا برای این خانوم متاسفم. اومده پرونده ی یه خانوم محترم رو آورده اینجوری بازی بازی جلوی من گرفته میگه بگم این کیه بگم؟ من نمیتونم در این رابطه توضیح بدم چون به ماموریتی محرمانه که از لرد سیاه داشتم مربوط میشه.

قاضی: وقتت تموم شد. نارسیس تو بگو

...


ویرایش شده توسط لوسیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۶ ۰:۱۸:۱۴

ارزشی محافظه کار
تصویر کوچک شده

یک ارزشی خوب، یک ارزشی مُرده س

[url=http://www.


Re: دادگاه خانوادۀ جادوگرانی
پیام زده شده در: ۲۳:۲۵ یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۸
#3

نارسیسا مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۳:۰۷ چهارشنبه ۷ اسفند ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۰:۱۷ جمعه ۲۳ فروردین ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 177
آفلاین
دفاعیه ی نارسیسا بلک

در این هنگام نارسیسا با عصبانیت از صندلیش بلند شد.دیگر ادامه ی کار برایش امکان پذیر نبود.دیگر حتی به خاطر دراکو هم نمی توانست تحمل کند!این مرد تمام رویاهایش را نابود کرده بود و حالا با پر رویی تمام در مقابل قاضی دادگاه از او شکایت می کرد.
با صدای جیغ مانندی گفت:
-آقای قاضی من خودم طلاق میخوام.دیگه به خاطر پسرم هم تحمل نمیکنم! ولی باید تا قرون آخر مهریم رو بده و گرنه ...

لوسیوس با عصبانیت داد کشید:
-وگرنه چی دختره ی زبون دراز؟فکر کردی میتونی منو مجبور کنی که مهریت رو بدم؟ها؟

-هه هه,برو کفشای بابات رو واکس بزن لوسیفر(همون گربه ی مامان بده ی سیندرلا دیگه! )همیچین مهریم رو پس میدی که رودلف لسترنج هم به زن زلیلیت میخنده!

ساکت نظم دادگاه را رعایت کنید!


-من زن ذلیلم؟من؟منو با رودلف لسترنج کروشیو خور مقایسه میکنی؟بدم پدرتو در بیارن؟

-لوسی ناز نازی انگار یادت رفته چقدر دم در خونمون کشیک میدادی؟چقدر صدای اون گیتار مسخرت مخ هممون رو میخورد!چقدر...

-حالا دیگه واسه من چقدر چقدر میکنی مو طلایی!یادت رفته همین هفته ی پش میگفتی وای لوسی یادته چه قشنگ گیتار میزدی!حالا دیگه گیتار دوست نداری؟بزنم خاندان بلک بیاد جلو چشمت؟

ساکت نظم دادگاه را رعایت کنید!

-باب تو دیگه چی میگه قاضی آبکی! آره میگفتم!خوب کاری میکردم میگفتم!خوشم میومد میگفتم!به گور پدر تو میخندیدم میگفتم!

-چی؟ حالا باز کارت به بن بست رسید پدر منو کشتی؟بدم خواهر بدجنستو تیکه تیکه کنن؟بدم اون بلا جونتو زنده به گور کنن؟

ساکت نظم دادگاه را رعایت کنید!

-چی؟حالا دیگه کارت به جایی رسیده که اسم خواهرمنو به زبون میاری؟میخوای کارخونه ی بابام رو تعطیل کنم ورشکست بشی؟میخوای ریگول رو بندازم به جونت؟میخوای خاندان بلک رو بسیج کنم بیان سرتو ببرن؟میخوای؟میخوای؟

-هه هه!همچین از خونم بندازمت بیرون که مرلین به ریشت بخنده یا تو به ریش مرلین بخندی نه یعنی من به ریش مرلین بخندم

-منو بندازی بیرون؟منو؟میخوای اینجا جلو همه بگم که خونت رو چه جوری خریدی؟بگم؟بگم؟

ساکت نظم دادگاه را رعایت کنید!

نارسیسا که تازه متوجه شده بود این پیام بازرگانی که هر دو دقیقه یکبار تکرار می شود همان قاضی محترم دادگاه است با بغض رو به او کرد و با صدایی لرزان گفت:
-به خدا خسته شدم آقا(یا خانم)قاضی!هر روز باید غذاش آماده باشه!میخوام برم به بلا سر بزنم باید از آقا اجازه بگیرم!میخوام با دوستام دو کلمه تلفنی حرف بزنم باید روشن کنم طرف کیه و جدش به کی میرسه!هر روز جوراباش بوی گند مید!1خدا شاهده همیشه دابی رو مجبور میکردم بشوردشون ولی حالا دیگه اونم نمیشوره!خب من چیکار کنم بردارم جورابای طوسی بو گرفتشو با دستای سفید و قشنگم بشورم؟!آخه آقای قاضی منم زنم, احساسات دارم,جواهر دوست دارم ,لباس دوست دارم!این مرد کی شده یه بار بدون اصرار و التماس من یکی از اینا رو واسم بخره؟کی شده بدون بوی گند عرق بیاد خونه؟کی شده من و پسرش رو ببره گردش؟کی شده...


ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۵ ۲۳:۵۶:۱۲







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.