هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۲:۵۴ دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۹

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
با هر زور و زحمتی که بود بالاخره رودولف از پاتیل بیرون کشیده شد تا پوشک اژی را عوض کند.
مرحله پهن کردن پوشک روی زمین و قرار گیری اژی روی آن، کار سختی نبود. سختی کار، از آنجا به بعد شروع شد.

-بچرخ سمت چپ... بچرخ سمت چپ... چپ... اون راسته! چپ!

اژی اصلا کمکی نمی‌کرد.
-داد زدی؟ ماما... گنده بک داد زد! همه کارای من رو با منت انجام می‌دن!... مگه تقصیر منه اومدم به این دنیا؟ مگه من خواستم بیام به این دنیا؟ مگه من گفتم من رو بیارید؟... شما آوردید... شما مسئولید در مقابل من!

و سیل اشک اژی باز به راه افتاد.

-خیس شد... پوشک خیس شد! یکی دیگه بدین!

رودولف هیچگاه در بدترین کابوس‌های شبانه‌اش... کابوس شبانه که نداشت البته... شب تا صبح بیدار بود.
رودولف هیچگاه در بدترین کابوس‌های سر صبحش هم روزی را نمی‌دید که مجبور به تعویض پوشک اژدهایی دوبرابر سایز خودش شود.
-تموم شد!

-خوبه... حالا لالایی بخونین تا بخوابم... خسته شدم!



I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۲:۲۹ دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۹

هافلپاف، مرگخواران

اگلانتاین پافت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۶ پنجشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۲:۲۲:۰۸ جمعه ۴ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
هافلپاف
پیام: 163
آفلاین
رودولف نگاهی به چهره ی عصبانی لرد انداخت. پاتیل را از دست بلاتریکس کشید، درونش نشست و پشت سرش در پاتیل را گذاشت و خود را درون آن حبس کرد.

- از دار دنیا یه شوهر داشتم که اونم عقلشو از دست داد.
- نگران نباش بلا...یه خوب‌ِشو برات دست و پا می‌کنیم‌.
- واقعا ارباب؟
- بله...اگه همین حالا اون لندهورو از توی پاتیل بیرون بیاری تا اژی رو از دست مادر بیچاره‌ی ما بگیره.

مروپ چمدانی از زیر بال اژدها بیرون کشید.
- مادر بیچاره؟ من میرم خونه ی سالمندان.
- مادر!
- من اگه بیچاره نبودم که نه ماه تو رو نگه نمیداشتم...لگد هاتو تحمل نمی‌کردم. من اگه بیچاره نبودم که صبح تا شب برای تغذیه تو خودمو به آب و آتیش نمی‌کشیدم...من اگه بیچاره نبودم که...

لرد پشیمان از گفته اش، سعی می کرد حرفش را عوض کند اما نمی‌توانست کلمه جایگزین بهتری بیابد.
- نه مادر. نه! منظورمان این نبود که...منظورمان...منظورمان...
- زحمت کش ارباب...مادر زحمت کش!
- نخیر. اشتباه گفتی تام...منظور ما مادر زحمت کش بود. ما درست گفتیم.

مروپ اشک هایش را پاک کرد، لبخندی زد و چمدان را به زیر بال اژدها برگرداند تا برای خانه ی سالمندان های بعدی، در دسترسش باشد.


ارباب...ناراحت شدید؟



پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۱:۱۹ دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۹

هافلپاف، محفل ققنوس

گابریل تیت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۵ چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۶:۵۸:۲۸ چهارشنبه ۱۶ اسفند ۱۴۰۲
از کتابخونه
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
هافلپاف
محفل ققنوس
پیام: 558
آفلاین

-اخخخخخ...چرا همیشه من؟ چرا همش منو میزنین؟ این همه ادم هست اینجا...این همه مرگخوار!
-احیانا این یک حرف محفلی نبود؟
-دهنت رو ببند تام!
-چشم ارباب.
-خوب شد...حالا یکی بیاد این اژی مارا عوض کند!
-مروپ برو اژی رو عوض کن...بدوو!
-چشم ماروولو!

مروپ با چشمانی خیس به سمت اژی رفت و از دستان لرد گرفتش...

-هلوی مامان،نبودی ببینی نوه ام عاشق شده بود،دم بخت بود! اما یکی بهش پشت کرد! شکست عشقی خورد دهن اتیشی مامان!
-این بچه عاشق شده؟
-بله شلیل مامان!

ولدمورت با صورتی خشمگین به سمت رودولف رفت...

-تو به اژدهای ما چیزی یاد دادی؟


only Hufflepuff
تصویر کوچک شده


پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۱:۱۰ دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۹

ویزنگاموت، مرگخواران

بلاتریکس لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۰۵ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱:۴۴:۵۴ یکشنبه ۱ بهمن ۱۴۰۲
از زير سايه لرد سياه
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 828
آفلاین
-دوره و زمونه بد شده... عجیب بد شده. من نمی‌فهمم این ساحره‌‌ها چی شد اینقدر پررو شدن... شما یادتون نمیاد... زمان سالازار که این چیزا نبود... زن تو روی شوهرش وایسه؟... بزنه تو سرش؟... وامصیبتا!... اون دوره و زمونه از زن جماعت فقط یه کلمه می‌شنیدی... چشم! صبح پا می‌شدن، صبحونه می‌دادن... شوهر رو راهی می‌کردن، تا وقتی هم اون برگرده، می‌شستن و می‌سابیدن و می‌پختن... بعدم یه بچه می‌افتاد بغلشون... بابای بچه اصلا نمی‌فهمید این بچه کی به دنیا اومد، کی بزرگ شد و رفت هاگوارتز... به خودش می‌اومد می‌دید عه، عروسی بچه‌اس!... خودمون کردیم!... خودمون این بلا رو سر خودمون آوردیم... هی لباس روشن فکری کردن تنشون و گفتن حقوق برابر، حقوق مساوی... بیا! حالا مثل تسترال از صبح تا شب جون بکن، شبش زنت بزنه تو سرت که بیا کهنه بچه عوض کن! ای خـــــاک!

و دو دستی فرق سر رودولف کوبید.


I was and am the Dark Lord's most loyal servant
I learned the Dark Arts from him


پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۰:۵۹ دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۹

هافلپاف، مرگخواران

اگلانتاین پافت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۶ پنجشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۸
آخرین ورود:
۲:۲۲:۰۸ جمعه ۴ اسفند ۱۴۰۲
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
هافلپاف
پیام: 163
آفلاین
مرگخواران نه علاقه ای به جواب دادنِ سوال اژی داشتند و نه توضیحی برای نشان دادن تفاوت ها، پس همه‌ی سر ها دوباره به سمت رودولفی برگشت که سعی می‌کرد خود را پشت یکی از پاتیل های هکتور پنهان کند.
- آره...خود خودشه.
- اصلا آدم بهتری از رودولفم مگه سراغ داریم؟
- خب شروع کن دیگه...

رودولف سرش را از پاتیلی که تازه در آن جا خوش کرده بود، بیرون آورد.
- چی؟ چرا به من نگاه می‌کنید همه؟
- بیا بیرون ببینم...باید اژی رو عوض کنی.
- ها؟ وایسا ببینم. رودولف؟ رودولف قمه به دستی که وقتی کسی اسمش رو میشنوه چهار ستون بدنش میلرزه؟ وقتی کسی یاد خالکوبی هاش میفته از شدت...

شترق...
بلاتریکس نگذاشت جمله اش تمام شود. پاتیل را بلند و در هوا برعکس کرد و به رودولفی که روی زمین پخش شده بود تشر زد.
- پاشو جمع کن خودتو ببینم...مرتیکه متوهم!
- آخه چرا من بلا؟ چرا من؟
- تو تنها مرگخوار متأهل اینجا نیستی مگه؟




ارباب...ناراحت شدید؟



پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۱۰:۲۹ دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۹

فنریر گری‌بک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۱ جمعه ۱ تیر ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۲۳:۰۱ سه شنبه ۱۸ مهر ۱۴۰۲
از زیر سایه ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 552
آفلاین
لرد نگاه مرگخوارا رو دنبال کرد.
و نگاه سنگین خودش هم روی رودولف قفل شد.

- ارباب من فقط تلاش کردم درس زندگی رو یادش بدم... خوب بود قمه میدادم دستش؟
- از جلوی چشممون دور شو رودولف. اوه نه... دور نشو. یه بوهایی داره میاد.

مرگخوارا هوا رو با تمام قدرت فرستادن توی بینی و ریه هاشون. ولی نتونستن بویی حس کنن.

- فنر؟ چند وقته حموم نرفتی؟
- سلام ارباب. خوبید ارباب؟ ارادت، خیلی ارادت. آخرین بار دو ماه پیش از غیبت صغرای شما که همین چند روز پیش شروع...
- داری مسئله ریاضی طرح میکنی برامون؟
- ارباب من ریاضیات جادویی رو مردود شدم تو هاگوارتز.
- یعنی دو به اضافه دو رو نمیدونی چند میشه؟

لرد نفس عمیقی کشید... و قبل از اینکه فنریر بخواد جواب بده، گفت:
- ما فکر میکنیم اژی از شدت هیجان خودشو کثیف کرده... اصلا مگه این بچه به بلوغ نرسیده؟ چجوری خودشو کثیف کرده تو این سن؟ ما به این سن رسیده بودیم کمد ملت رو آتیش میزدیم!
- نفرمایید ارباب، اژدهاس بهرحال. فرق داره فیزیک بدنیش کلا با شما. الان باید پوشکشو عوض کنیم فکر کنم... نه؟
- الان گفتی من مثل ماما نیستم؟




پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۸:۵۶ دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۹

هافلپاف، محفل ققنوس

گابریل تیت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۵ چهارشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۶:۵۸:۲۸ چهارشنبه ۱۶ اسفند ۱۴۰۲
از کتابخونه
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
هافلپاف
محفل ققنوس
پیام: 558
آفلاین

بله لرد برگشته بود! لینی بالا و پایین میرفت و همینطور بشت سر هم میگفت"چرا ما از دست ارباب ناراحت بودیم؟" بلاتریکس هم نفسی راحت کشید که دیگه لازم نیست از اژی مراقبت کنن!

-ماما...ماما باید بدونی...تو این مدت هم میلک شیک خوردم هم شکست عشقی وهم تو مسابقه ی محله بردم!
-مرگخوران این بی خرد چه میگوید؟
-ماما ماما میدونستی مرگخوارات خیلی بدجنسن!...برام دوغ نخریدن!
-مادر ارجمند ما دارای کمالات هستیم،این بی خرد را از من جدا کنید مرگخوارا!
-ماما...تو هم کمالات داری؟
-لرد بزرگ همیشه کمالات داشته!

در اون لحظه چشم همه غیر از لرد به سمت رودولف چرخید،کسی که کلمه ی کمالات رو کاملا به طور افتضاحی به اژی فهمونده بود!


only Hufflepuff
تصویر کوچک شده


پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۵:۳۶ دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۹

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۸ شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۷
آخرین ورود:
۳:۵۴ جمعه ۵ فروردین ۱۴۰۱
از زیر سایه عزیز مامان
گروه:
کاربران عضو
شناسه های بسته شده
پیام: 425
آفلاین
-ماما!

ولی هکتور نابغه تر از این حرف ها بود که متوجه موقعیت شود.
-به پاتیل من میگی ماما؟ یعنی برا پاتیلم مقام رفیع مادرانه قائل شدی؟ حالا که بلاخره به تقدس پاتیل های هکولی کبیر پی بردین وقتشه که یه قطعه دیگه براتون بنوازم.

شترق...شترق...شترق...

-یکی ما را از دست این بی خرد نجات دهد.

بلافاصله اژی، لرد سیاه را از بین دستان هکتور بیرون کشید و در آغوش گرفت.

-ما آغوش دوست نداریم. رهایمان کنید.

اما اژی رهایش نمی کرد. بعد از مدت ها دوری، دوباره ماما خود را پیدا کرده بود و این به معنای یک آغوش بی پایان بود!

-حال یکی ما را از چنگال این یکی نجات دهد.



پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۳:۵۴ دوشنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۹

ماروولو گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۳۵ چهارشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۹
آخرین ورود:
۱۵:۲۵ جمعه ۱۷ تیر ۱۴۰۱
از من بپرس اصیلم اون لخت و پتی مشنگ پرسته نه عیب نداره چیه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 117
آفلاین
فنریر که دید این‌طوری فایده ندارد و کسی داوطلب بشو نیست، عینکی دودی به چشم زد و میکروفونی به دست گرفت و رو به اژی ایستاد تا برنامه‌ای مهیج برایش تولید کند!

- ارادت! خیلی ارادت! فکر می‌کردین ما بیایم پهلو شما؟ یک و یک و یک ... دو و دو و دو ... مسابقه‌ی محله!

مرگخواران فاز را گرفتند و دست و حیغ و هورا!

- خوب ... خودتونو معرفی کنید؟

«شیلیسدتامارودوینبلالینهکمرملگب»

این صدایی بود که اژی با عبور سریع میکروفون از مقابل مرگخواران و تلاش آن ها برای مغرفی خودشان شنید.

- خوب! حالا کی برامون شیرینکاری داره؟

ناخودآگاه، شور و هیجان، مرگخواران را که محو اجرای میخکوب کننده‌ی فنریر شده بودند فرا گرفت و تحت تاثیر جو القایی او همه داوطلب شدند.

- من! من!
- شما بیا! چه شیرینکاری ای داری؟
- من ... چیز ... هول شدم یادم رفت. اجازه بدین حالا که اومدم از این تیریبون استفاده کنم و بپرسم که چرا ارباب ما رو توی این موقعیت تنها گذاشت؟

- من! من!
- نوبت به همتون می‌رسه!شما بیا جلو ببینم! یه آواز برامون بخون.

هکتور با شروع آواز غرق در شور شد و همان‌طور که با چشمان بسته ویبره‌های نامنظم می‌زد و به این‌طرف و آن‌طرف وول می‌خورد، روی پاتیلش هم ضرب گرفت.

- به این عروس و دوماد بگین هزار ماشالا! حالا حالا حالا حالا! همه دستا به بالا! به این عروس و دوماد بگین هزار ماشالا! قند ... لخبند ... لب ...

وقتی مرگخوار آوازه‌خوان شعر را فراموش کرد و از ریتم افتاد، هکتور متوجه شد صدای ضربات او نیز فالش شده. یکی دو ضربه ی دیگر زد تا پاتیل را عیب‌یابی کند.

- این پاتیل چرا از کوک افتاده؟ به جای «دنگ» می‌گه «شترق»!

چند ضربه‌ی دیگر ...

- توش پر معجون بود ... حکما خالی شده!

شترق ... شترق ...

- شاید بهتر است به جای حدس زدن از روی صدا چشمان کورت را باز کنی.

- عه! حرفم می‌زنه! باشه باز کردم ... به به! جنسشم که عوض شده! چه برقی می‌زنه!

شترق ... شترق ...


ویرایش شده توسط ماروولو گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۴ ۴:۰۳:۰۸
ویرایش شده توسط ماروولو گانت در تاریخ ۱۳۹۹/۶/۲۵ ۰:۱۳:۵۷


پاسخ به: دادسرای عمومی جادوگران
پیام زده شده در: ۲۳:۵۶ یکشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۹

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
_دوغ؟ همین الان داشتی گریه میکردی، الان دوغ میخوای؟
_بد نیست که دوغ میخواد بابا...نوشیدنی کره‌ای بخواد خوبه؟
_نوجوونن و دمدمی مزاج..یه ساعت عاشقن، یه ساعت فارغ!
_خب؟
_چی خب؟
_ادامه اش!
_ادامه داره؟
_عه؟ یعنی زمان سالازار کسی عاشق نبوده بعد فارغ شده باشه که بعدش سالازار یه کاری باهاش بکنه؟
_منو مسخره میکنی؟ به یزدان که گر ما خرد داشتیم، کجا اینچنین سرانجام بد داشتیم!
_خون خودت رو کثیف نکن مارولو، این خون اصیله...بذار ببینیم دوغ از کجا پیدا کنیم!
_از یخچال! بابت یه دوغ جور کردن هم باید خفت و خواری بکشیم؟ یه دوغه دیگه!

ملانی اعصاب نداشت...یک دوغ از یخچال آورد و به دست اژدها داد!
_بیا...دوغت رو بنوش!
_با خشونت بهم دوغ میدی؟ نمیخوام اصلا...نمیخورم...یادم افتاد که ناراحت و غمگین بودم!

مرگخواران مستاصل و درمانده به یکدیگر نگاه کردند...آنها هنوز راهی برای رفع ناراحتی و قطع کردن گریه‌ی اژدها پیدا نکرده بودند...
_جک بگم؟
_باور کن یه جک دیگه بگی اگلانتاین، این پیپ خاموشت رو میکنیم توی سوراخ دماغ سمت چپت!
_خب یکی دیگه جک بگه!
_خیر...جک کلا فایده نداره...باید یه کار دیگه کنیم که بخنده!
_چیکار؟ کسی ایده‌ای داره؟
_یکی ادا دربیاره، مسخره بازی، میمون بازی!
_ایده‌ی خوبیه...مارولو، دست خودت رو میبوسه!
_به یزدان که گر ما خرد داشتیم، کجا اینچنین سرانجام بد داشتیم!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.