هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: فرهنگستان خانه ي ريدل
پیام زده شده در: ۲۱:۰۶ یکشنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۹
#38

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه :
به دستور وزارت سحر و جادو مرگخواران تصمیم میگیرن به یکی از کشورهای محروم سفر کنن و فرهنگ رو در بین جادوگران اون کشور رواج بدن.
لودو و روونا و روفوس به کشور مورد نظرشون آپارات میکنن.با دیدن وضع بچه ها اون کشور روونا پشیمون میشه و به خانه ریدل برمیگرده.حالا روفوس و لودو به تنهایی باید به کارشون ادامه بدن.

توضیح:از ادامه دهنده ها خواهش میکنم اسم هیچ کشوری رو به عنوان کشور بی فرهنگ یا عقب مونده نبرن.زیاد جالب نیست.
___________________________

روفوس با خط کش چوبی که در دست داشت چند بار روی میز کوبید.
-خب بچه ها...ساکت باشین وگرنه با همین خطکش سیاهتون میکنم،بعدم زبونتونو از حلقومتون بیرون میکشم و چشماتونو از حدقه در میارم و....

بچه ها وحشتزده به خط کش همه کاره روفوس خیره شدند.روفوس لبخند رضایتمندانه ای زد.
-خب...حالا یه سوال ازتون دارم.وقتی بزرگ شدین میخوایین چیکاره بشین؟

یکی از بچه ها با ذوق و شوق دستش را بلند کرد.
-اجازه...خرید و فروش.

روفوس لبخند پدرانه ای زد.
-آفرین پسرم..تجارت...این شغل در بین جادوگرا زیاد رایج نیست.تو میتونی موفق بشب.حالا میخوای خرید و فروش چی بکنی؟

....

با شنیدن جواب پسر بچه روفوس و لودو به عمق دردسر پی بردند!

-روفوس اینا درست بشو نیستن.یعنی هستنا...ولی این کار ما نیست!بیا فلنگو ببندیم.
-نمیشه بابا.فرهنگستانو پلمپ میکنن.مجبوریم ادامه بدیم.اون بیچاره حتما الگوی خوبی تو خانواده نداشته.الان یکی دیگه رو امتحان میکنم.پسرم...تو...تو میتونی جواب سوال منو بدی؟

پسر بچه با خجالت از جا بلند شد.
-اجازه...باغبونی.من به کاشتن گیاهان علاقه خاصی دارم.مخصوصا گیاه خشخ...

روفوس نگاه چپ چپی به پسر بچه انداخت.پسرک فورا ساکت شد.روفوس با چشمان تیزبینش بین پنجاه پسر ساحره کوچکی را پیدا کرد که در ردیف آخر کز کرده بود.
-دخترم، تو به یه سوال دیگه جواب بده.حضور فعال ساحره ها در جامعه جادوگری چه فایده ای برای ما داره؟

پسر بچه ای که به تجارت علاقمند بود از جا بلند شد.
-آقا اجازه...اینجا ضعیفه ها حق حرف زدن ندارن.این خواهر ماست.فقط برای حمل کیف ما اومده که خسته نشیم.

روفوس ناگهان به این نتیجه رسید که با تئوری بستن فلنگ بشدت موافق است.




Re: فرهنگستان خانه ي ريدل
پیام زده شده در: ۱۹:۳۸ پنجشنبه ۲۹ مهر ۱۳۸۹
#37

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
- كجا لودو؟ بيا با هم بريم ديگه!
- نه من تصميم دارم به تنهايي فرهنگ رو در سواحل زيباي شهر آنتاليا ترويج بدم!
- آنتاليا ديگه كجاست؟
- يكي از شهر هاي افغانستانه ديگه، شنيدم سواحلش خيلي ... ولش كن! خداحافظ.
- باشه پس منم ميرم يه جايي تو لس آنجلس ترويج فرهنگ بدم. بزرگ ترين شهر افغانستانه!
روفوس كه معلوم نبود در دو پست قبلي كجا رفته بود با خودش گفت: آنتاليا و لس آنجلس مگه جزو كومور نبودند!؟ و سپس به سمت مدرسه اي كه در همان خيابان بود راه افتاد.

لودو سريع به يكي از مغازه هاي اطراف رفت تا نقشه بخرد.
- ببخشيد آقا شما نقشه افغانستان رو داريد؟
- نقشه ديگر چه ميباشد؟
- اونو ولش كن، ميدوني چه جوري ميشه رفت آنتاليا؟
- ها؟ كجا؟

روفوس با خشم بيرون آمد اما ناگهان چشمش به توريستي افتاد كه نويسنده براي پيشبرد داستان جلوي او قرار داده بود. روفوس نقشه اي در دست داشت و به آن زل زده بود.
لودو به سمت او رفت و پرسيد: آقا ببخشيد شما ميدونيد چه طوري ميشه به آنتاليا رفت؟
مرد با تعجب به او نگاه كرد و گفت: آنتاليا؟ اين جا افغانستانه آقا.
لودو پرسيد: خوب افغانستان باشه! من ميخوام برم آنتاليا ديگه.
مرد پوزخندي زد و گفت: خوب آنتاليا كه در افغانستان نيست. افغانستان شهريست در مركز آسيا كه فقر و خشكسالي در آن بيداد ميكند و سال هاست در جنگ ميباشد. افغانستان اصلا ساحل ندارد در حالي كه آنتاليا شهري ساحليست!
لودا با چشمان از حدقه درآمده به مرد نگاه كرد. او به بهانه ماموريت قصد داشت حال و حولي ببرد وگرنه مگر خر كله اش را گاز گرفته بود كه به ماموريت بيايد؟ آن هم در شهري جنگ زده!
لودو به سرعت بدون اين كه با توريست خداحافظي كند به سمت مدرسه اي رفت كه روفوس به آن جا رفته بود.

داخل مدرسه

- هي روفوس! چه خبرا؟
- هيچي، دارم فرهنگ سازي ميكنم. اگر بدوني چه قدر خوب و لذت بخشه كه فرهنگ اين بچه هاي بدبختو بالا ببري. فقط بايد يه نفر كمكم كنه لودو چون دست تنها يه كم سخته.
- خيلي خوبه پس من برميگردم پيش ارباب و ميگم كه تو خيلي خوب داري كارتو انجام ميدي و فقط كمك روونا برات كافيه چون خيلي گولاخي و من برگشتم كه كمك دست ارباب باشم.
نه روفوس نميشه آخه پيش پاي تو روونا همين حرفا رو زد و برگشت و حالا من و تو بايد به اين بچه ها فرهنگ ياد بديم!
لودو:


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


Re: فرهنگستان خانه ي ريدل
پیام زده شده در: ۱۴:۱۳ جمعه ۱۸ تیر ۱۳۸۹
#36

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۲:۰۶:۱۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
- اه دیوونه ! ترسوندیمون! گفتم حتما تمافد کردیم.

لودو پوزخندی زد و از روونا پرسید: ببخشید چی کردیم؟

روونا تابی به موهایش داد و پاسخ داد: چه فرقی میکنه؟ منظورم برخورد دو تا ماشین با همه. البته احساس میکنم الان سوار قطاریم.

لودو که حوصله نداشت تا ده ساعت دیگر را درون قطار سیر کند رو به روونا گفت: میگم به نظرت بهتر نیست که یه نقشه ی افعانستان بگیریم و با غیب و ظاهر شدن بپریم تو افغانستان؟

روونا نوشیدنی اش را سر کشید و پرسید: موافقم ولی چه طوری؟

لودو نیشخندی زد و گفت: اون با من. تو فقط برو یه عکس از یه مکانی از افغانستان گیر بیار.

روونا در کوپه را باز کرد و از آن خارج شد.

- ببخشید آقا!

روونا مردی را که لباس رسمی پوشیده بود را گیر آورد و از او پرسید: از کجا میتونم نقشه ی افغانستان گیر بیارم؟

مرد کت و شلوارش را مرتب کرد و گفت: ببخشید خانوم اشتباه گرفتین. بهتره از مسئولین بپرسین.

روونا مات و مبهوت نگاهش را از مرد شیک پوش برداشت و به سمت ابتدای قطار حرکت کرد.

- خانوم میشه یه نقشه افغانستان به ما ... یعنی من بدین!

زن نقشه اش را به روونا داد و گفت: فقط سریعا پسش گردون.

روونا سریع به دنبال یکی از مکان های دیدنی اقغانستان گشت و بعد از پیدا کردن آن ، سعی کرد آن را در ذهن خود هک/حک کند. از زن تشکر کرد و به کوپه بازگشت.

- لودو من فقط تونستیم خودم تصویر رو حفظ کنم. من میبرمت!

لودو که اطمینان چندانی به جسم یابی روونا نداشت شانه اش را بالا انداخت و گفت: حالا وقتشه که از قطار بریم بیرون.

لودو دستگیره ای را که از گوشه ی کوپه آویزان بود گرفت و محکم کشید. سرعت قطار رفته رفته کم شد تا بالاخره ایستاد.

لودو دست روونا را گرفت و گفت: زودباش تا نیومدن گیر بدن غیب بشیم.

- خب چرا همون اول غیب نشدیم؟

- چون موقع حرکت اگه غیب میشدیم ممکن بود یه قسمت بدنمون جا بمونه!

- اوه راست میگی.

لودو به قدم هایی که هر لحظه به آن ها نزدیک تر میشد گوش داد و فریاد زد: روونا خواهش میکنم سریع تر!

دقایقی بعد:

لودو و روونا مقابل مکانی زیبا ایستاده بودند که در جلوی در ورودی آن تابلویی با عنوان " تاکسی ملکوتی افغانستان " نصب شده بود.

لودو و روونا دستشان را به نشانه ی موفقیت به هم کوبیدند و برای ترویج فرهنگ به راه افتادند.




Re: فرهنگستان خانه ي ريدل
پیام زده شده در: ۱۱:۰۵ جمعه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۸۹
#35

ایگور کارکاروف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۱ پنجشنبه ۱ بهمن ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۲:۲۱ شنبه ۱۵ خرداد ۱۳۸۹
از تالار خصوصی اسلیترین
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 84
آفلاین
در همان لحظه روفوس فریاد زد:
-خودشه !! من به افغانستان میرم و فرهنگ رواج میدم. دی:
ادامه سوژه:
لودو با خنده ای گفت:
-تو حتی نمیتونی کفشاتو پات کنی،بعدش میخوای بری افعانستان؟!
روونا در همان لحظه گفت:
-منم باهاش میرم افغانستان تا کمکش کنم.
-چی تو ؟ روونا اما تو یه وظیفه ی دیگه داری،ارباب اجاز نمیده.
-من اجازه اربابو میگیرم اونش با من. تو چیکار داری؟
-خوب راستش منم میخوام بیام،میذاری بیام روونا جون ؟
-آقارو باش،خب اینو از اول میگفتی . مارو باش الاف کی هستیم
-یعنی میذاری بیام روونا جون ؟
-خب آره میذارم اما به شرطی که بچه خوبی باشی !؟
-باشــــه
20 دقیقه بعد . پیش ارباب:
-ارباب جون من بذار بریم؟تورو خدا،باشه؟
-روونا چون تو میگی باشه.ولی حواستون جمع باشه ها!؟همین تو مرگخوار فعالیم که داریم از دست نرره؟!
مرگخواران:
قطار اکسپرس افغانستان:
-ببخشید آقا چقدر دیگه تو راهیم؟
-حدود 12 ساعت دیگه میرسیم، نگران نباشید.
مرگخواران:
-چی شد پس ؟ چرا اینطوری شدین ؟
-ها!؟ هیچی آقا،شما برو!!
-باشه چیزی خواستین بگین حتما،رسیدگی میشه.
-اوکی مستر
لودو با خنده ی پلید گفت:
-روونا داریم میریم افغانستان نه انگلستان
روونا:
2 ساعت بعد در قطار:
-پس چرا قطار وایستاد !؟
-نمیدونم!چرا اینطوری شد ؟!
-داره چه اتفاقی میوفته ؟
ناگهان صدای چیغی آمد:

وای خـــــدای مـــــن
ادامه بدین:


ویرایش شده توسط ایگور کارکاروف در تاریخ ۱۳۸۹/۲/۱۷ ۱۱:۱۳:۲۷

*We Love Slyterin*


* We Love Order Phoenix*


I am Igor Karkaroff

[url=ht


Re: فرهنگستان خانه ي ريدل
پیام زده شده در: ۱۵:۱۳ شنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۸۹
#34

دلورس آمبریج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۸ سه شنبه ۱۱ اسفند ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۰۰ دوشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۹
از وزارت سحر و جادو !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 33
آفلاین
سوژه جدید

- آ آ آ آ . . . آپچی ! باب مردیم انقدر اینجا گرد و خاک هست !

- انقدر سرفه نکن . یه خرده خس و خاشاکه دیگه ! اگه اعتراض داری خودت گردگیری کن .

لودو عطسه ی دیگری کرد و به روفوس چشم غره رفت .

- مگه شما صاحب این فرهنگستان نیستی ؟ وظیفه ی توئه گردگیری کردن ، نه من !

روفوس گفت :

- خب چیکار کنم ؟ انقدر کسی نمیاد اینجا و فعالیت نمیکنه گرد و خاک گرفته .

- خب چرا فعالیت نمیکنن ؟

- مگه تقصیر منه ؟

بعد از ظهر . . .

روفوس خمیازه ای کشید و با خود گفت :

- هــی ! روزگار ! انقدر دلم لک زده واسه اون روزا که فرهنگستان فعال بود و با ارباب کارای فرهنگی میکردیم ! ( هرچند ارباب و بلاتریکس کارای غیر فرهنگی میکردن ) خیلی خسته ام . بذار رادیو گوش کنم . شاید یه پروژه ی فرهنگی دیگه هم داشته باشه .

روفوس رادیو را روشن کرد .

- ویز ویز ویز . . . جررررررررر . . . پخخخ . . ویز ویز چرق . . . و اینجانب خبر رسانی رادیو پیام امروز تقدیم میکند . سرتو با چی میشوری ؟ با شامپو ایوان . میخوام سالاد درست کنم . . . و حالا میرسیم به اخبار امروز : مدیر فرهنگی وزارت سحر و جادو دیروز اعلام کرد که قرار است شرکت فرهنگی سحر و جادو پروژه ی جدیدی را برای فرهنگستان ها اجرا کند . توضیح این پروژه را از زبان خود ایشان بشنوید : « در این پروژه ی کاملا مفید و جدید به فرهنگ جادوگران کشورهای عقب مانده توجه شده است . روزانه هزاران کودک جادوگر در سراسر جهان در مدرسه های جادوگری جاهای دیگر دنیا با هزار بدبختی و بدون فرهنگ خوب پرورش داده می شوند . از جمله مدارس جادوگری افغانستان ، پاکستان ، آفریقا ، هند و غیره . از تمامی فرهنگستان ها خواهشمندیم که یکی از اعضای فرهنگستان به یکی از کشور های ذکر شده رفته و سعی کند فرهنگ درست را در میان مدارس جادوگری رواج دهد . این پروژه جایزه ی فرهنگ نوبل را به برنده اعطا میکند ! » . . .

روفوس ناگهان فریاد زد :

- خودشه ! من به افغانستان میرم و در بین کودکان جادوگر بدبخت افغانی فرهنگ رو رواج میدم !

ادامه بدین . . .


زندگی از بودن آغاز میشود و تا شدن ادامه می یابد . . .[i][b][size=large][font=Arial]پ


Re: فرهنگستان خانه ي ريدل
پیام زده شده در: ۱۹:۲۶ چهارشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۸۹
#33

ایگور کارکاروف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۱ پنجشنبه ۱ بهمن ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۲:۲۱ شنبه ۱۵ خرداد ۱۳۸۹
از تالار خصوصی اسلیترین
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 84
آفلاین
خلاصه سوژه:
از طرف وزارت صحر و جادو بخش نامه ای آمده که هر فرهنگستانی حداکثر تا یک هفته باید یک دیوان فرهنگی یا فرهنگنامه ای رو آماده کند. بعد از یک هقته از طرف وزارت کسی به نام برایان دامبلدر میاد و فرهنگنامه رو میبره و طبق نامه باید فرهنگستان بسته شود.
روفوس ایکریم جیور فکری به سرش میزند و بهآمبریج زنگ میزند و میگوید که معجونی برای تغییر شکل مرگخواران بفرستد تا آنها به وزارت خانه بروند و فرهنگنامه را تغییر دهند و نامه ی دیگری به وزیر دهند.
بعد از اینکه به آنجا میروند و فرهنگنامه را پیدا میکنند سرو کله ی مکی پیدا میشود ولی لودو اورا طلسم میکند ولی در هنگام بازگشت چهرهایشان تغییر میکند و دیگر از آن اتاق نمیتوانند بیرون روند.
____________________________________
ادامه ی سوژه:
ناگهان روفوس فکری به سرش میزند و میگوید:
-خب بچه ها از طناب بریم پایین . چطوره ؟
روونا با عصبانیت میگه:
-آخه آدم عقل کل طنابمون کجا بود ها ؟ تازه باید نامه ای رو که تغییر دادیم به این دفتر مکی ببریم
در همان زمان که مرگخواران جرو بحث میکردند وزیر مکی بلند میشود و ناگهان چشم مرگخواران به او میوفتد:
-بلاتریکس . روفوس . لودو . روونا
مرگخواران اینجا چه میکنند ؟
ناگهان صدایی از پست در آمد . ایگور کارکاروف در را باز کرد و گفت:
-بچه های مرگخوار بیاین جلو این معجون هارو بخورین تا دوباره چهره هاتون تغییر کنه ولی نمیدونم این مکی اینجا چه میکنه ؟
-چی کارکاروف؟ یکی بیاد منو نجاد بده

ناگهان طلسمی از چوبدستی ایگور خارج شد و مرگخواران فرهنگنامه را در دفتر مکی گذاشتند و مغز مکی را نیز شستشو دادن و اخبار را نیز به لرد کبیر دادند

پایان سوژه


*We Love Slyterin*


* We Love Order Phoenix*


I am Igor Karkaroff

[url=ht


Re: فرهنگستان خانه ي ريدل
پیام زده شده در: ۱۴:۵۶ شنبه ۲۸ فروردین ۱۳۸۹
#32

علی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۳ پنجشنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۳:۲۴ دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۲
از خانه ای متروکه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 148
آفلاین
ادامه سوژه:
ناگهان طلسمی از چوب دستی لودو خارج شد و مک گوناگل نقش بر زمین شد.
روونا دادی سر لودو زد و گفت:
-مگه دیوونه شدی !! چیکار کردی ؟!
لودو با عصبانیت تمام گفت:
-منظورت چیه ؟ میخواستی جواب مک رو چی بدی ؟
اصلا جوابی داشتی ؟
روفوس نا خونسردی تمام گفت:
-حالا اشکالی نداره . یکی این رو ببره یه گوشه ای تا ما کارا رو انجام بدیم.
به همین ترتیب مک گوناگل را در گوشه ای گذاشتند و دوباره مشغول گشتند شدند تا ناگهان روونا داد خفنزی زد و گفت :
-یافتم!!
-چی رو یافتی ؟
-اینو دیگه !!
-این چیه ؟
-جوراب بچگی دامبل ریشو
مرگخواران:

15 دقیقه بعد :
مرگ خواران هر کدام گوشه ای افتاده بودند.
روفوس با خستگی تمام گفت:
-امکان نداره پیدا شه!!
-یه ذره ی دیگه هم میگردیم .
در حالی که همه میگشتند روونا داد خفنـــزی زد و گفت:
-یافتم!!
همه ی مرگخواران : چیو ؟
-نامه فرهنگستان ریدل و دیوان ریدل هاروو

ولی وقتی که نامه را پیدا کردند به چهره های عادی شان برگشتند و دیگر نمیتوانستند از اتاق بیرون روند
.
.
.
شما ادامه بدین



Re: فرهنگستان خانه ي ريدل
پیام زده شده در: ۲۰:۵۷ جمعه ۲۷ فروردین ۱۳۸۹
#31

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
- يافتي؟
- آره!
- ببينم.
- ايناهاش ديگه!
- بوقي اين كه لباسه!
- خوب آره ديگه! يكي از اهالي گروه خودمو يافتم! ببين، اين لباس برايانه و نشون ميده كه تو گروه من بوده!
- بوقي اين كه آرم گريفيه!
- اه؟ خوب چي كار كنم عينكم خاك گرفته از بس گشتم!
بلاتريكس نگاهي حاكي از خشم به رونا كرد و كروشيويي نثارش كرد سپس مشغول گشتن شد.

در همين هنگام وزير مگي كه در دفترش نشسته بود آخرين پرونده را امضا كرد و سپس برخواست و كلاهش را بر سر گذاشت تا به سراغ برايان ببيند و ببيند كه نتيجه كارش چه شده است. او هميشه عادت داشت حتي المقدور خودش از نزديك و با دقت بر همه كارك ها نظارت كند. در راه در جواب سلام كارمندان تنها انقباض كمي بر لبش ايجاد ميكرد و سرش را تكان كوچكي ميداد. اصولا او نميخواست رابطه اش با كارمندان خوب و صميمي باشد چون معتقد بود باعث ميشود كارمندان كارشان را شل بگيرند. البته اگر ميخواست هم نميتوانست با كارمندانش صميمي شود چون ذاتا آن قدر خشك بود كه نميتوانست رابطه صميمي با بقيه برقرار كند.

بالاخره مك گونگال به دفتر برايان رسيد و پس از زدن ضربه ي كوچكي به در بلافاصله وارد شد.
- اوه! شماها اين جا چي كار ميكنيد؟ مگه خودتون كار نداريد؟ مايكل! تو مگه سخت مشغول اون پروژه نبودي؟ اومدي يللي تللي؟ سريع بريد سر كارتون كه اگر موقع سركشي ببينم يك ذره كارتون عقب افتاده خودتون ميدونيد...
بلاتريكس و رونا و لودو نگاهي حاكي از ترس به همديگر انداختند و بلافاصله حب جيم را انداختند بالا اما چون نميدانستند كه چه كسي هستند و دفترشان كجاست همان اطراف پنهان شدند.

مك گونگال رو به روفوس كرد و گفت: خوب دامبلدور، به فرهنگستان ها سركشي كردي؟ توضيح بده و بعد هم گزارش مكتوبتو به من بده!
روفوس آب دهانش را قورت داد و گفت: بله قربان! همه فرهنگستان هاي جادويي رو رفتم و ازشون كتاب شعرشون رو درخواست كردم و همه هم داشتند به جز فرهنگستان ققنوس. از همه بهتر هم مال فرهنگستان لرديان بود. گزارش رو هم ميفرستم به دفترتون.
- هان؟ فرهنگستان ققنوس؟ كدوم فرهنگستان بود؟
- مال محفي ها ديگه!
- محفل كه فرهنگستان نداره! تو مطمئني اشتباه نميكني؟
- اه ... چيزه!
- همه چيز مشخص ميشه دامبلدور!
مك گونگال سريع از آن اتاق خارج شد و به سراغ دفتر سه كارمندي كه نزد برايان بودند رفت تا شايد بتواند متوجه اوضاع شود.
سه مرگخوار ديگر همين كه ديدند مك گونگال از آنجا خارج شده برگشتند پيش روفوس.

مك گونگال به سرعت وارد دفتر اولين كارمند شد و پرسيد: ببينم مايكل، تو تو دفتر برايان دامبلدور چي كار داشتي؟
- من قربان؟ من اونجا نرفتم! من مشغول پروژه اي بودم كه امر كرده بوديد. ايناهاش! خوشبختانه زودتر از موعد تموم شد!
وزير بدون كوچكترين حرفي به دفتر برايان بازگشت. ناغافل در را باز كرد و ديد هر چهار نفر مشغول جست و جو هستند.
- خوب! ميشه بگيد شما چهار تا بيگانه اين جا چي كار ميكنيد و كي هستيد؟ سريع همه چيز رو توضيح بديد. به عنوان وزير سحر و جادو بهتون اخطار ميكنم كه ...
بلافاصله طلسمي از چوبدستي لودو خارج شد و وزير بي هوش را نقش زمين كرد

.
.
.


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


Re: فرهنگستان خانه ي ريدل
پیام زده شده در: ۱۵:۳۳ جمعه ۲۷ فروردین ۱۳۸۹
#30

علی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۳ پنجشنبه ۲۳ مهر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۳:۲۴ دوشنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۲
از خانه ای متروکه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 148
آفلاین
ادامه ی سوژه:
بلا نگاهی به لودو انداخت،لودو دستی به سبیلش کشید و نگاهی به روونا کرد.روونا هم نگاهی به در اتاق برایان کرد و همان طور که دعا میکرد روفوس سر و صدای شک برانگیزی راه نندازد به مرد گفت:ببین پسرم تو برو دنبال کارت.وقتی پیداش شد میایم خبرت میکنیم.
قبل از اینکه مرد حرفی بزند صدای بنگ بلندی از داخل اتاق به گوش رسید!
مرد با تعجب گفت:چی بود؟صدا از اتاق برایان بود!
سه مرگخوار:
_________________________
بعد از اینکه آن مرد شنل بردوش صدا را شنید و وارد اتاق شد و گفت:
-هی برایان داری چه کار میکنی ؟ ما فکر کردیم نیستی!!
روفوس که در شکل برایان در آمده بود و ترسی در بدن آن وارد شد بود گفت:
-چی ؟! من نیستم !! کی گفته هااا ؟ من که تو اتاقمم
مرد با صدایی بلند گفت:
-هی بدبخت !! یه اهم چیزی باید بکنی که بفهمیم اومدی در ذمن(ظمن یا زمن) سه نفر بیرون وایستادن منتظر تو ببین چیکارت دارن.
روفوس با بی خیالی تمام گفت:
-ولشون کن باب . حوصله داری ؟!
مرد با عصبانیت گفت:
-چی گفتی به من؟ بگو بیان تو . من دارم میرم

بعد از اینکه مرد رفت و روفوس آن سه را به اتاق آورد گفت:
-هی بچه هاا حال کردین چطوری پیچوندمش

مرگخوارها :
در همان لحظه روونا گفت:
- ای خرفت نزدیک بود بیچارمون کنی !!
روفوس با لحنی تند گفت:
-خوبه خوبه !! اینگاری شما باید نامه پیدا کنین که اینقدرم طلب کارین
لودو با عصبانیت گفت:
-بسه دیگه !! هممون باید دنبال نامه بگردیم . رفوس برو درو ببند کسی نیاد.

20 دقیقه بعد:
روونا با دادی خفنز گفت:
-یافتم !!!!

پایان



Re: فرهنگستان خانه ي ريدل
پیام زده شده در: ۰:۴۹ جمعه ۲۷ فروردین ۱۳۸۹
#29

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
روفوس لگدی به چند کتاب روی زمین زد و با خودش گفت:ای بابا،اینجا که همه چی پیدا میشه!از جوراب چرک تا آخرین نسخه پیام امروز!چطوری پیدا کنم اینا رو!
بعد با ناراحتی سرش را تکان داد و مانند شناگری که میخواهد به درون دریا شیرجه بزند خودش را به میان انبوه وسائل او پرتاب کرد!

لودو دستی به سیبیل فرچه ایش کشید و همان طور که انزجار از تک تک اعضای صورتش میبارید گفت:آخه کدوم ادمی حاضر میشه همیچین چیزی رو صورتش باشه!جلومو خوب نمیبینم!گمونم باید کوتاهش کنم!

بلاتریکس با نارضایتی سر تکان داد و گفت:هیسسس.اینقدر وراجی نکن.توجه بقیه رو جلب میکنی.فکر میکنی من خیلی از این ساحره مسخره با موهای آبیش خوشم میاد؟چاره ای نیست باید تحمل کنیم.من نمیدونم این وزارت خونه گشت توجیه و ارشادی چیزی نداره؟!چه قیافه هایی توش پیدا میشه!

روونا که تبدیل به پیرزنی سال خورده و فرتوت شده بود گفت:بسه دیگه.مگه یادتون نیست قرار شد ما حرف نزنیم؟قرار شد بشینیم دم در و اگه کسی حرف زد چیزی نگیم!
بلا نگاهی به در اتاق انداخت و گفت:واقعا که.حرفای روفوسو جدی گرفتی؟اگه قرار باشه سه تایی بشینیم دم در و اگه کسی ازمون سوال کرد هیچ جوابی ندیم که خیلی تابلوئه!بهتره به جاش یه تابلو بگیریم دستمون بنویسیم ما مشکوکیم!

در همین لحظه مردی که شنل سفیدی روش دوشش آویزان بود به سه نفر نزدیک شد و گفت:هی سلام بچه ها.شما دم در اتاق برایان چیکار میکنین؟!
هر سه نفر نگاهی به هم انداختند.بلا قبل از انکه مرد حرف دیگری بزند گفت:هوم هیچی منتظرشیم پیداش بشه.کارش داشتیم.

مرد سفید پوش با عصبانیت گفت:ای بابا!این برایان هم که هیچ وقت نیست!اشکال نداره منتظرش میمونم.وقتی بشنوه بخاطر شکایت چندتا ارباب رجوع حقوق این ماهش قطع میشه قیافه اش دیدنیه!

بلا نگاهی به لودو انداخت،لودو دستی به سبیلش کشید و نگاهی به روونا کرد.روونا هم نگاهی به در اتاق برایان کرد و همان طور که دعا میکرد روفوس سر و صدای شک برانگیزی راه نندازد به مرد گفت:ببین پسرم تو برو دنبال کارت.وقتی پیداش شد میایم خبرت میکنیم.
قبل از اینکه مرد حرفی بزند صدای بنگ بلندی از داخل اتاق به گوش رسید!
مرد با تعجب گفت:چی بود؟صدا از اتاق برایان بود!
سه مرگخوار:


ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.